ساحرهها از خوف فریاد لردسیاه به سرعت محو شدند. رودولف هم همچنین. سپس گونی دوباره تکان خورد و یک عدد کله نقابدار از آن خارج شد.
- سینوس؟ تو دقیقاً بین مرگخواران مونث ما چیکار میکردی؟
- کار خاصی نمیکردم ارباب، داشتم میرفتم دنبال یه چیز ارزشمند که بیارم تقدیمتون کنم، ولی یکهو کشیده شدم به داخل گونی. داخل گونی هم ساحرهها کتکم زدن به خاطر نامحرم بودن و انداختنم زیر دست و پا.
- جمع کن قیافتو سینوس... جمع کن و دور شو از ما. تا نیم ثانیه دیگه هم دور نشده باشی هم... رفتی که. وسط حرف ما میری؟ عیب نداره، بعداً برمیگردی بلایی سرت میاریم که نقابات هم به حالت گریه کنن.
درستش هم همین بود. آرسینوس پس از شنیدن کلمه "نیم ثانیه" با تمام سرعت از محل گریخته بود. آرسینوس که از گریختن ناشیانه خیس عرف شده بود، دستمالی تمیز از جیب خود بیرون کشید و عرق روی نقابش را خشک کرد. سپس به این فکر کرد که باید چه چیزی را برای لردسیاه ببرد. آرسینوس به سرعت دستش را تکان داد تا حباب حاصل تفکراتش را بترکاند. درون آن حباب، کراواتها و نقابهایش داشتند بندری میزدند. او پس از ترکاندن حباب، کراواتش را صاف کرد.
- عمراً! به هیچ وجه! آرسینوس بدون نقاب و کراواتش جزئی از محالاته!
او این را گفت و به سمت اتاق خود به راه افتاد. اما بعد ناگهان به یاد موضوعی دیگر افتاد. لبخندی شیطانی زد و راهش را به سمت حیاط خانه ریدلها کج کرد.
چند ثانیه بعد، آرسینوس نفس عمیقی کشید و ضرباتی بر در اتاقک دربانی رودولف کوبید. در تا نیمه باز شد و سر رودولف از میان آن بیرون آمد.
- چی شده؟ اگر ساحره هستی که... عه؟ تویی آرسی؟ بگو سریع، سرم لُخته. میخوام برم نگهبانی بدم از در خونه ریدل.
- سلام رودولف. چیزی نشده. ساحره هم نیستم. میخواستم بگم اتوبوس شوالیه دوتا کوچه بالاتر وایساده، پر شده از ساحره داخلش هم. شاید برات جالب باشه.
برای رودولف جالب بود. در واقع اتوبوسی دوطبقه، به رنگ بنفش، آنهم پر از ساحره. شاید حتی خود بهشت بود!
- البته باید بگم که...
رودولف تنهای به آرسینوس زد و با تمام سرعت دور شد.
- در نبودت من مواظب اینجا هستم.
آرسینوس به سرعت وارد دکه دربانی شد. درون دکه پر بود از انواع و اقسام وسایل مختلف که روی هم تلنبار شده بودند و شیشههایش آنچنان خاک گرفته بودند که اصلاً هیچ چیز از بیرون آن مشخص نبود!
به هر حال آرسینوس موفق شد چیزی که میخواست را پیدا کند. وقتی آن را برداشت، در جایش بیست گالیون گذاشت تا نشان دهد که دزدی نکرده است و وجدان نداشتهاش هم راحت باشد.
دقایقی بعد، پشت درِ اتاقِ لرد سیاه:آرسینوس نفس عمیقی کشید و کراواتش را صاف کرد. سپس چند ضربه ملایم به در سیاه اتاق لرد نواخت.
- سلام ارباب. حالتون خوبه ارباب؟ ببخشید مزاحم شدم، اومدم که...
- سلام سینوس. خوبیم. و وای به حالت اگر چیزی نداشته باشی و مزاحم شده باشی.
در سیاه باز شد و آرسینوس وارد اتاق شد.
- اومدم که بهتون ارزشمند ترین چیزی که دارم رو تقدیم کنم.
- قیافتو جمع کن. اینکه دستمال سرِ رودولفه! بوی رودولف رو هم میده! سینوس؟
چند ثانیه بعد آرسینوس در حالی که از میان طلسمهای پرتاب شده به سویش فرار میکرد، به جمع مرگخواران برگشت تا برنامهای برای نقشه جدیدی برای این موقعیت بحرانی بکشند.