(پست پایانی)
-بفرمایید ارباب. غذا!
لرد سیاه بشقاب غذا را گرفت و بدون این که از تختخواب خارج شود شروع به خوردن کرد.
-در این فاصله یکی دلقک بازی در بیاره ما بخندیم.
نگاه همه مرگخواران به طرف کراب برگشت. و البته که به کراب برخورد!
-چتونه؟...مگه من دلقکم؟ شماها قیافه های خودتونو دیدین تا حالا؟
لرد با اشتها سرگرم خوردن غذا بود.
-کراب...بهانه نیار. بخندون ما رو!
کراب با احتیاط شکلکی در آورد.
-به اندازه کافی خنده دار هستم ارباب؟ اگه بخواییم می تونم ماجرای لینی و گاومیش باروفیو رو براتون تعریف کنم. آخه می دونین. این لینی یه بار داشت پرواز می کرد. بعد گاومیش سر راهش قرار گرفت. لینی رفت تو دماغ گاومیشه. سبز شد! و ما از اون موقع به جای لینی، بینی صداش می کنیم...هاااار هار هار هار....
خنده های وحشیانه کراب در اتاق طنین افکند. ولی بعد از چند ثانیه وقتی متوجه شد که فقط صدای نکره خودش است که طنین می افکند و کسی به خاطره بی مزه اش نخندیده، سکوت کرد.
-ارباب؟
دراکو نگران شده بود. چون لرد سیاه علاوه بر این که کراب را دعوا نکرده بود، ساکت و بی حرکت به بشقاب غذایش زل زده بود.
-ارباب؟ توی غذا مو هست؟
لرد جوابی نداد. دراکو با احتیاط دستش را جلو برد و با انگشت اشاره ضربه کوچکی به لرد سیاه زد و لرد با همان ضربه، نقش زمین(تخت خواب) شد.
مرگخواران باور نمی کردند...لرد سیاه بالاخره خوابیده بود.
همگی به آرامی از اتاق خارج شدند.
-ایول...پس از گرسنگی خوابشون نمی برد؟
-آره آره...این من بودم که ارباب رو سیر کردم و باعث شدم به خواب شیرینی فرو برن. همیشه می دونستم که زهر نجینی تاثیر خواب آور داره.
هکتور ذوق زده و لرزان درباره غذایی که آماده کرده بود صحبت می کرد. ولی مرگخواران خیلی وقت بود که از آن جا دور شده بودند. کسی حرف های هکتور را نشنید!
فردا صبح...وقتی که لرد سیاه بیدار نمی شد، احتمالا مجبور می شدند بیشتر به این معجون ساز بی احتیاط توجه کنند!
پایان.