هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۰:۵۰ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶
#28

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
داي و هكتور، به همراه جوجه جغد سياه، بار ديگر منتظر فرصت مناسب براي خروج شدند.

اندكي بعد

ملت مشنگ و جادوگر، هر كدام در سويي مشغول به انجام فعاليت هاي روزمره خود بودند كه ناگهان پيش لرزه ى خفيفي اتفاق افتاد.
ملت در چند سال اخير، با اين پيش لرزه ها كاملا آشنا شده بودند و ميدانستند كه چند ثانيه وقت دارند تا از مكان هاي خطرناك دور شوند؛ چراكه ثانيه اي بعد، زلزله اتفاق مي افتد.

همان موقع خانه ريدل

بلاتريكس، وسط خانه ريدل نشسته و مشغول سرگرم كردن نجيني بود كه ناگهان لوستر با شكوه خانه، لرزيد.

-ديدي پرنسس زيباي من؟! لوستر لرزيد... هكتور، داره آماده آپارات ميشه! الان جغد سياه خوشمزه ات رو مياره!

به محض پايان يافتن جمله بلاتريكس، همه جا، شروع به لرزيدن كرد و اين يعني، هكتور در حال آپارات كردن است.
با ظاهر شدن هكتور در حياط، زلزله، تبديل به پس لرزه خفيفي شد!

هكتور، دوان دوان با جغد سياه، وارد خانه شد.
-نجيني ؟! بيا اينجا ببين برات چي آوردم...

نجيني به هكتور نزديك شد. اما گويا از جغد خوشش نيامده بود؛ چراكه به هكتور فش فشي كرد و سر جايش برگشت و هكتور نيز به دنبالش.
-بخور ديگه نجيني! آفرين دختر خوب. بخور!

تلاش هكتور بي ثمر بود. نجيني هيچ علاقه اي به جغد، از خودش نشان نميداد.

-بغ بغووو، بغ بغ !

داي هم شانسش را امتحان كرد، و انگار او خوش شانس تر از هكتور بود!
نجيني از خودش، علاقه به خوردن نشان داد! البته نه براي جغد سياه.
براي داي !



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۶
#27

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-دای...ازت خواهش می کنم تمرکز کن! ببین منو. به چشمام خیره شو...حالا تکرار کن..هک!
-بغ!

هکتور با عصبانیت سرش را تکان داد.
-نه تسترال...نه! بغ نه! هک...من هکم. اینا بَغَن!

با انگشتش به طرف تخم ها که هنوز در حال تکان خوردن و ترک خوردن بودند اشاره کرد. طی چند دقیقه گذشته، دای قدرت تکلمش را به طور کامل از دست داده بود و در جواب هر سوالی بغ می کرد!

هکتور امیدوار بود تاثیر معجون، موقتی بوده و دای به زودی به حالت عادی برگردد.

-بغ...بغ!

دای هم به وسیله این دو بغ، ابراز امیدواری کرده بود.

در حالی که هک به شاهکار جدیدش خیره شده بود، دای با هیجان شروع به بال بال زدن کرد.
-بغ...بغو...بغ بغووو!

هکتور متوجه حرف های دای نمی شد!
-چیه؟...نمی فهمم...چرا همچین می کنی؟...آب می خوای؟...دون می خوای؟...کرم بیارم برات؟ کاش می شد تو رو فرو کنم تو یکی از این تخما و درشو ببندم.

طولی نکشید که هکتور متوجه علت هیجان دای شد. تخم بعدی تقریبا به طور کامل ترک خورده بود.
تنها دو تخم باقی مانده بود. دای و هکتور با نگرانی به این تخم خیره شده بودند. ترک، عمیق و عمیق تر شد و سرانجام پوسته به طور کامل شکست و از هم جدا شد.
هکتور کمی جلوتر رفت...دقت کرد...پوسته زیرین را نگاه کرد. و بعد پوسته بالایی را برداشت و تکان داد.

-اِ...چرا همچینه؟
-بغ!
-پس جوجه کو؟...پوچ بود؟
-بغ!
-خب پس یه ساعته چی داشت اینو باز می کرد؟ ما رو مسخره کرده؟ بانز توش بوده؟
-بغ بغو بغو!

شاید دای جوابی برای این سوال داشت...ولی اگر داشت هم بی فایده بود. جوابی که نمی تواند بیان شود که جواب نیست.

هکتور هم این را می دانست. برای همین به آخرین تخم خیره شد.

تخم کمی تکان خورد...ترک خورد... و باز شد...این یکی پوچ نبود. پرنده سیاه رنگی در حال تقلا برای خارج شدن از زندان کوچکش بود.
-دای؟...ببین...این...جغده!...موفق شدیم! هم سیاهه هم جغده. جغد سیاهه! ما باید اینو ببریم برای نجینی!




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
#26

جرالد ویکرزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۴ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۹ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
یکی از تخم ها کاملا میشکند و کلاغی سیاه از آن بیرون میاید و به نشانه ی اعتراض به سخت بودن اثبات نظریه ی تامسون قار قار میکند . دای که حسابی اعصابش خرد شد با دیدن کلاغ اعصابش بیشتر خرد شد
_ خب این که فقط یه کلاغه ، باید یه جغد سیاه میبود

ناگهان سر پرنده ای دیگر از تخم بیرون میاید
_دای نگاه کن یه پرنده ی دیگه

با بیرون اومدن پرنده دهن هر دو تاشون به زمین میرسه و انقدر در این وضعیت میمونن که زیر فکشون علف سبز بشه
_ هکتور میدونی این چیه ؟
_ یه لحظه

هکتور از غیب کتاب جانور شناسی ظاهر کرده و به دنبال عکس موجود میگردد که ناگهان عکس او را در زیر تیتری عجیب گونه میبیند
_ اینجا نوشته که شتر مرغه :|
_ شتر چی ؟ شتر مرغ مگه از تو تخم به این کوچیکی میتونه در بیاد ، اصن چجوری تو این تخم دو تا پرنده بوده ؟
_ نمیونم ولی یه نظری دارم
_چی ؟

هکتور که چند وقتی بود معجون هایش روی دستش باد کرده بود معجون جداکننده ی شتر از مرغ را در آورد و محتوای معجون رو به سمت شتر مرغ پاشید ، دای در حرکتی قهرمانانه جلوی شتر مرغ پرید و محتویات معجون بهش اثابت کرد
_ دای ، حالت خوبه ؟ این معجون مال شتر مرغ بود نه تو
_چی میگی ؟ بق ، چرا اینکارو کردی ؟ بق ، بق بق بق

و دای فقط بق بق میکرد ، حالا هکتور با تعجب به دای نگاه میکنه که با خشم بق بق میکند و معجونی برای بهتر کردن اوضاع او ندارد .


so close no matter how far

could be much more from the heart

for ever trust in who we are

and nothing else matter


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
#25

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خلاصه:

نجینی هوس جغد سیاه کرده. دای و هکتور دستور دارن تا برن به خانه جغدها و جغد سیاه رو براش بیارن. ولی کریچر آخرین جغد سیاه رو هم با وایتکس سفید کرده!
داي و هكتور، تخم پيوندي كلاغ و جغد پيدا ميكنن. دقيقا موقع خروج، تخم ها شروع به باز شدن ميكنن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-اِهـ...داي...اينا دارن ميلرزن! اوخى...به من رفتن!

داي، پشت به هكتور، مشغول بررسي موقعيت، براي خروج بود، بلكه اينبار واقعا بدون مشكل، تخم هارا بردارند و بروند!

-اون ارتعاشات خودته هكتور! اينقدر ميلرزي كه همه چي به لرزه ميوفته! بيا هكتور...امنه!

داي، آرام و بي سر و صدا، از پله ها پايين رفت.
-هكتور، مراقب تخم ها باش. بايد ازشون مراقبت كنيم، تا بلكه يكيشون سياه بشه!

هكتور هيچ جوابي نداد...در واقع اصلا پشت سر داي نبود كه بخواهد جوابي بدهد!

-هكتور...! كوشي پس؟!

داي با حرص پله هارا به بالا بازگشت.

هكتور، چهارزانو، وسط خانه جغدها نشسته بود و با ذوق، به تخم جغد-كلاغ ها زل زده بود.

-به رداي ارباب قسم كه از غول غارنشين كمترم، اگه يه بار ديگه با تو بيام ماموريت! پاشو بريم الان سر و كله يه تسترالى پيدا ميشه!
-هييييسسسس! آروم! ببين...ترك زدن...دارن از تخم در ميان!

با هر كلمه اي كه از دهان هكتور خارج ميشد، چشم هاى داي، گردتر ميشد.
‏-
-قيافت رو اونجوري نكن! نميشه بريم! بايد وايسيم تا اينا متولد بشن! ممكنه تو راه آسيب ببينن!




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵
#24

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- هاگرید نگاه کن یه اژدها تو اسمونه!

- چی؟کجا؟

وقتی هاگرید داشت به سمت پنجره میرفت تا اژدها را ببیند، دای برایش پشت پا گرفت و هاگرید با مخ زمین خورد و بیهوش شد!

هکتور رو به دای گفت:

- میخوای معجون "هاگرید زنده کن" بیارم؟

- نخیر نمیخواد، تو فقط اون تخم هارو تا به هوش نیومده بردار

هکتور تخم های جغد و کلاغ را از دست هاگرید بیرون اورد.

- عالیه حالا بیا برگردیم خونه ی ریدل و اینارو به لرد سیاه بدیم

اما وقتی دای و هکتور به سمت در خانه ی جغد ها میرفتند، تخم ها شروع به باز شدن کردند!



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵
#23

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
- هــــوی! کوجا؟!

- تو نمی‌تونی جلوی مارو بگیری هاگرید! ما دیگه تخم‌ها را برداشتیم و رفتیم!

- حالا که گرفتم! واسّین تا دس به چتر نشدم!

هکتور و دای می‌‎دانستند هاگرید دست به چتر به خطرناکی مسی پا به توپ است پس تصمیم گرفتند بیخیال این که تخم‌ها را برداشته و رفته‌اند شده و بایستند.

- جیباتونو بیریزین بیرون ... هوم ... اعتراف کنید اون تخمارو واس کی می‌خواسّین؟! کار باروفیوی نامرده نه؟

- نه هاگرید ... باروفیو اهل پرنده نیست. فقط تو کار گاومیشه.

- خوب این که دلیل نمی‌شه! منم تو کار هیپوگریفم ... ولی از طاووس بدمصّب نمی‌شه گذشت بس که بی پدر خوشگله!

- خوب چه ربطی داره؟! اینا که تخم طاووس نیست!

- معلومه که نیست! اون عشق من تو دنیا نظیر نداره ... سال‌هاس هیشکی کلاغو با جغذ جفت ننداخته. فهم ندارن که ... نمیدونن چه لعبتی می‌شه ... نیگا کنین ... این کلاغو بیبینین ... فک کن چشای درشت و پرای سفید جغد داشته باشه! آخ الهی مامان قوربونش بره ...

هکتور و دای با توصیفات هاگرید دریافتند که به کاهدان زده اند و بهتر است هرچه سریعتر هاگرید را پیچانده و بیش از این به عاشقانه‌های او برای پرنده‌هایش گوش ندهند.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵
#22

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه:

نجینی هوس جغد سیاه کرده. لرد به دای و هکتور دستور می ده برن به خانه جغدها و جغد سیاه رو براش بیارن. ولی کریچر آخرین جغد سیاه رو هم با وایتکس سفید کرده!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هکتور و دای ناامید شده بودند. در واقع از شدت ناامیدی دیگر نمیتوانستند آنجا بمانند. بوی ناامیدیشان کل خانه جغد ها را در بر گرفته بود و خانه جغد ها به دلیل پخش شدید بیماری ناامیدی، دچار موی سیاه، ناخن دراز واه واه واه شد که البته مهم نمیباشد. چرا که ناگهان یک عدد لامپ کم مصرف بالای سر دای روشن شد و دای در میانه ناامیدی اش گفت:
- یافتم! یافتم! برمیگردیم به خونه ریدل، بعدش میتونیم با مرگخوارای بیشتر برگردیم، یا حتی تخم مرغ رنگی درست کنیم!

هکتور ویبره زد. هکتور حتی در زمان ناامیدی هم ویبره میزد و با یک جمع و حتی حساب سر انگشتی ساده که کودکان پیش هاگوارتزی هم میتوانند انجام دهند، باید گفت او در آن زمان یک هکتور ناامید ویبره زن بود که این حالت نیز هر چند هزارسال یکبار با احتمال نیم در میلیارد اتفاق می افتاد. به هر حال هکتور گفت:
- بریم دای. باید به بقیه معجون "تخم جغد سیاه پیدا کن" بدم که بتونن بهتر بگردن!

در آن لحظه ایده معجون "تخم جغد سیاه پیدا کن" برای دای چندان اهمیتی نداشت. فقط میخواست از آنجا خارج شود و هرچه سریعتر چاره ای بیندیشد که ناگهان چشمش به گوشه ای افتاد. داخل یک لانه جغد، یک عدد کلاغ همراه با یک جغد نشسته بودند و دل و قلوه رد و بدل میکردند. جگر با گاف منصوب هم در مواردی مشاهده شده حتی!

دای با دیدن دو پرنده عاشق، رفت به سویشان و آنگاه تخم ها را دید. نتیجتا لبخندی بزرگ بر دهانش نشست و گفت:
- اینهمه دور خودمون گشتیم و اینارو ندیدیم! بیا ببریمشون... شاید یکیشون سیاه بشه!

هکتور که از ناامیدی خارج شده بود و دوباره شاد و ویبره زن شده بود، گفت:
- حتی میتونم با معجون تخم جغد سیاه کن سیاهشون کنم!
- اسم معجون رو نیار هک، باشه؟
- بی معجون اصلا نمیشه!
- میخوای اصلا تو کتکشون بزن، منم خون آشامشون کنم که سیاه بشن، هوم؟
- معجون کتک زدن میدم بهشون!
- فقط بیا از اینجا بریم.
- آره. بریم ازشون مراقبت کنیم تا سیاه شن.

بدین ترتیب هکتور و دای، پس از پخ کردن جغد و کلاغ، تخم ها را برداشتند و رفتند.



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۵
#21

کریچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۳ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱
از میدان گریمولد، خانه شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 118
آفلاین
کریچر به خوبی می دانست که اگر جلوی دو مرگخوار حرفی از سفیدی و ارباب ریگولوس بزند، کمترین مجازاتش خوراک نجینی شدن است بنابراین لبخند ملیحی زد، از همان لبخند هایی که وقتی گند می زنید یا در امتحان سمج تان نمره "غول غارنشین" می گیرید، بر لب تان می نشیند.
-کریچر هیچی نگفت!

جن خانگی این را گفت و پرید توی ماشین لباس شویی و درش را بست!
دای در حالی که دستش را در موهای سیاهش فرو برده بود گفت:
-این چرا این طوری کرد؟ مشکوک نمی زنه هکتور؟

هکتور پاسخ داد:
-ولش...معجون سیاه کننده بدم؟
-نه قربون دستت...معلوم نیس معجون هات بزنن کل جغدا رو بترکونن!

چشمان هکتور از خشم گشاد شد و دای بلافاصله فهمید که چه اشتباهی کرده است.
هکتور شیشه معجونی از جیب ردایش بیرون آورد و به طرز تهدید آمیزی به دای نزدیک شد.
-چیزی گفتی دای؟ منظورت این بود که معجون های من بدن؟

دای لبخندی زد، از همان لبخند هایی که کریچر چند لحظه قبل تحویل شان داده بود.
-نه هکتور جان! کی همچین حرفی زده؟ من فقط خواستم معجونات الکی هدر نره خو!

هکتور در حالی که شیشه معجون را به داخل ردایش باز می گرداند گفت:
-پس اشتباه متوجه شدم! می دونستم همه از معجون های من خوششون میاد!

اگر همان لحظه دای مجاز به کشتن هکتور بود، لحظه ای غفلت نمی کرد و چنان طلسمی به سویش روانه می کرد که گویی اصلا شخصی به نام هکتور دگورث گرنجر به دنیا نیامده است؛ اما کشتن مرگخوار لرد سیاه، برابر بود با کشته شدن به دست لرد سیاه! بنابراین دای دندان هایش را بهم فشرد تا کمی اعصابش راحت شود که ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد!
-میگم هکتور؟ چطوره از بقیه دوستامون کمک بگیریم؟

همان لحظه_درون ماشین لباس شویی

کریچر در حالی که بدن کوچکش را در ماشین لباس شویی جمع کرده بود، به مکالمات دو مرگخوار را شنید.
سپس قاب آویز ارباب ریگولوس اش را از گردنش بیرون آورد و به آن خیره شد.
-ارباب ریگولوس! کریچر اجازه نداد! کریچر نذاشت یک جغد هم سیاه شد! کریچر نذاشت مرگ اربابش بی نتیجه شد.

شاید کریچر جنی کریه، زشت، رو اعصاب و به شدت نفرت انگیز بود؛ اما شجاع و وفادار هم بود و واضح بود که هیچ چیزی نمی تواند او را در این راه متوقف کند...!


وایتکس!



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۵
#20

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
- کات... کات!

فرهاد اصغری در نقش کارگردان همه را در جای خود متوقف کرد!
- لرد برگرده سرجاش! دای و هکتور جغدخونه! کریچر، لباسشویی.
- ما از هیچکس دستور نمی گیریم! صرفا برای منافع خودمان می گذاریم سوژه ادامه پیدا کند.

ملت همگی به سرجای خود برگشتند. اعوامل همچنین.
- یک دو سه... حرکت!
- معجون سریع پیدا کردن جغد سیاه بدم؟

دای به اطراف نگاه کرد. هیچ اثری از جغدی سیاه رنگ نبود. اما اطمینانی به تشه هم نداشت!
- نظرت چیه یکی از همین جغدای معمولی رو سیاه کنیم؟
- معجون سیاه کردن جغد معمولی بدم؟

کریچر گوش های بزرگی داشت که حتی از داخل ماشین لباسشویی هم اصوات را می شنید.
- کریچر نگذاشت جغد ها را سیاه کرد. کریچر توصیه های ارباب ریگولوس را فراموش نکرد! کریچر آخرین جغد سیاه رنگ را سفید کرد.
- گفتی چیکار کردی کریچر؟
- کریچر به دستور ارباب ریگولوس عمل کرد!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵
#19

هایدی مک آوویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۲ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
از زیر یه درخت کهن سال
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
-های جن دیوونه مرگت چیه؟
- من فقط دارم به وصیت اربابم عمل میکنم.
- ا جدی وصیت اربابت این بوده که جغد ها رو اذیت کنی هان؟
- وصیت اون ...وصیت اون...
-وصیت اون چی؟
-وصیت اون این بوده که هیچ وقت سیاه نباشید.خب تو هم سیاه بودی من پاکت کردم.
- هیچی نگو.

فلش بک-خانه ی ریدل :
- خب هکتور. بریم؟
- آره دای بردار بریم.
هکتور و دای به سمت خانه ی جغد ها حرکت کردند.

فلش بک-خانه ی جغد ها :
- وای بسه دیگه چقدر هو هو میکنی سرم رفت.تازه تو الان باید ممنون باشی که من پاکت کردم.
-هه ممنون باشم. تو بدبختم کردی. ممنون باشم؟مطمئن باش انتقام میگیرم جن دیوونه.
و پر کشید و رفت. بلافاصله بعد از رفتن جغد دای و هکتور وارد شدند.
-سلام کریچر.تو این طرفا یه جغد سیاه ندیدی؟
کریچر که داشت از ترس می لرزید گفت : سلام دای. نه. چطور؟
- آمممم خوب ارباب تاریکی به اون جغد احتیاج داره.
- آمم خب نه من ندیدم.
- خب دای پس یکم صبر میکنیم.
- باشه.
بعد از 45 دقیقه:
وای دای حوصله ام سر رفت.
آره منم.میگم هکتور بیا یکی از این جغد ها رو سیاه کنیم ببریم واس ارباب.
- فکر خوبیه.فکر کنم اون جغد خوب باشه.
-آره اون خوبه.کریچر؟ تو مایه ی سیاه کننده داری؟
-آمم بله بفرمایید.

بعد از 10 دقیقه :
- آه چقد خوب شد هکتور مگه نه؟
-آره دای عالی شده.
-پس بردارش تا بریم.
هکتور جغد را برداشت و به همرا دای به سمت خانه ریدل حرکت کردند.
وقتی به آنجا رسیدند جغد را بهداد سیاه دادند.وقتی لرد سیاه جغد را از سر تا پا برانداز کرد با خشم چوبدستی اش را برداشت. آن را به طرف دای و هکتور گرفت و گفت:
-به نظرتون من اسکلم؟
-نه قربان.
- به نظرتون من خنگم؟
- نه ...نه ارباب.
-پس این چیه؟
و به جغد اشاره کرد.
دای و هکتور که از ترس می لرزیدند گفتند:جغد قربان.
و با دو از خانه ی ریدل بیرون زدند و لرد سیاه هم دنبالشان میدوید و آن ها را تهدید میکرد.

پایان.


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.