هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
تیم حدس

- باز این شروع کرد. بابا این پانتومیمه نه مسابقه کی جذاب ترین جادوگره!

رودولف به الیزابت اخمی کرد. اما با توجه به ساحره بودن او، واکنش بیشتری نشان نداد. گیبن به سه ساحره که کنار هم نشسته بودند و با هم پچ پچ می کردند، نگاهی انداخت.
- خب؟

رز سری تکان داد.
- هیچی.
- هیچی؟
- اره هیچی. هیچی از این اجرای گیبن وارانه نفهمیدیم.

رودولف نگاهی به گیبن انداخته و از جا بلند شد. چند لحظه به سه ساحره نگاه کرده و نیشخند زد. تا جایی که الیزابت گفت:
- هی! ما نیومدیم اینجا هیکل چهار در چهار تو رو تماشا کنیما؟ یک تکانی بده!

به محض گفتن این حرف، رودولف مشغول اجرای حرکات موزونی به سبک مکزیکی شد. سه ساحره فریاد همزمانی سر دادند.
- رودوووووولف!
- خب به من چه! خودت گفتی تکان بده!
- اجرا کن دیگه گنده بک!

رودولف اخم کرد.
- فقط مونده بود یه جارو به من دستور بده.
چند لحظه بعد، وقتی رودولف دست هایش را دور خودش حلقه کرده و خودش را در آغوش کشید. حتی هم گروهی های خودش با تعجب به او نگاه کردند. ولی رودولف بدون هیچ توجهی، مشغول لرزیدن شده بود.رودولف سرش را به یک طرف کج کرده بود.
- گربه لاکریتا؟
- نه بابا جان نه!

رودولف در سکوت به لرزیدنش ادامه داد. چند لحظه بعد سکوت کافه شکست!
- رز!
- چیه الین؟
- اوه نه! منظورم تو نیستی. منظورم جوابه. رز... زلزله!


---------
رز زلر یا همون رز زلزله


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پاتیل درز دار روزهای سردی را پشت سر میگذاشت...زیرا که درز داشت و از لای درزش،سوز می آمد!

رودولف لسترنج اما احساس سرما نمیکرد...چون او مثل همیشه،در این سرما حتی،بدون پیراهن بود که وارد پاتیل شد!
_چی شده؟
_رودولف..دیر کردی!
_همیشه دیر رسیدم...الان میرم به همین خاطر پیش ارباب غر میزنم!
_نه...نمیخواد..نمیخواد...هنوز بازی رو شروع نکردیم...فقط جون مادرت بشین همینجا و نرو غر بزن!

رودولف نشست...همگروهی های اون،گیبن و گرنت پیچ چند روز پیش با رز زلر و دوستانش قرار "پانتومیم تیغی" گذاشته بودند..و امروز روز اجرا بود!
گیبن که وظیفه خطیر اجرا را به عهده گرفته بود از جای خود برخواست و شروع به دراوردن حرکات کرد!
_
_رودولف؟
_رودولف...تو تو تیم مایی...چرا حدس میزنی؟
_اخه حس کردم داری یه شخص جذاب رو توصیف میکنی!

گیبن آهی کشید و دوباره ادامه داد...او ابتدا لبخند بسیار میلیحی زد..که البته یکی از طرفدارهای تیم پرشور تراختور حدس زد که "عادل فردوس پور وقتی امار نشون میدن" باشد که حدس درستی نبود!

گیبن که نمیدانست کلمه اش را چگونه ادا کند،کمی فکر کرد...سپس چشمانش برقی زد و از پاتیل درز دار خارج شد!

_کجا رفت؟
_اینم جزو پانتومیمه؟

در همین حین بود ناگهان سقف پاتیل ابتدا شروع به لرزش،و سپس ریخت...از در بین سقف های در حال ریزش،گیبن هم ریزش کرد!
گیبن ابتدا به نظر گیج میرسید...اما پس از ثانیه هایی مشخص شد که گیج شدنش صرفا نقش بازی کردن بود...چون ناگهان گفت:
_ای بابا...نفهمیدین؟
_گیبنی که سقف میریزه گیج و فراموشکار میشع،در عین حالی که مثل رودولف جذابه؟
_کی جذابه؟




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
تیم حدس

الین و الیز و رز یا به طور خلاصه تر گروه اول پانتومیم در پاتیل درزدار نشسته بودند و بحث دخترانه ای را با هیجان زیاد وسط گذاشته بودند.

الیز جرعه ای از نوشیدنی کره ای اش را خورد و به رز گفت:
- باور کن رز! چشش تو رو گرفته بود. بعدا نگی نگفتما.
- واقعا! مشخص بود.

رز موهایش را کمی این طرف و آن طرف کرد و گفت :
- مطمئنید شماها؟ من بیشتر فکر می کنم داشت چیز دیگه ای رو می گفت. راستش اون حرکت دستش یکم شبیه لاکرتیا بودها؟

الین با تندی سرش را به طرفین تکان داد و گفت :
- نه نه! کاملا منظورش همون بود.

رز تقرییا باور کرد اما لحظه ی آخر چیزی باعث شد به شک بافتد؛ آنها داشتند پانتومیم بازی می کردند و عاقلانه تر بود که گرنت در حال بازی کردن کلمه ای باشد تا ابراز علاقه! اما به هرحال کمی خیال خوش چیزی از جهان کم نمی کرد!

-----

حدس: قاتل؛ گربه ی لاکرتیا




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 74
آفلاین
اولین پست تیم اجرا


آن روز، یک روز عادی در هاگوارتز نبود. همه خسته بودند و حوصلشان سر رفته بود. هر کسی نظر متفاوتی راجب به یک سرگرمی خوب داشت.

- گرگم به هوای جادویی!
- قایم باشک جادویی!
- جرعت یا حقیقت!


ولی همه این نظر ها یا خیلی بچگانه بودند یا خیلی تکراری.ببخشید مثل اینکه یک نفر نظری دارد.

- بچه ها میخوام معما بگم! آن چیست که موز است؟

همه به حالتی او را نگاه کردند که او خود به خود به افق رفته و حل شد.

بالاخره گرنت با آن مخ قشنگش وارد ماجرا شد و نظر بسیار خوبی داد.
- به نظرم بیاین پانتومیم بازی کنیم. دو تا گروه سه نفره میشیم.

همه شروع کردند به بحث کردن و صحبت و پس از چند دقیقه همه موافقت خود را اعلام کردند. گرنت گفت:
- خب رودولف و گیبن هم گروهی های من!

سپس رز بلند شد و گفت:

- گویندالین و الیزابت هم، هم گروهی های من!

و بقیه افراد علاف به عنوان تماشاچی گوشه ای نشستند و گرنت بلند شد تا اجرا کند.

گرنت ابتدا عدد دو را با دستان خود نشان داد.

الیزابت گفت:
- دو کلمه اس؟

گرنت با خوشحالی سر تکان داد. به نظرش آن تیم راحت میتوانست حدس بزند و کار گرنت راحت تر بود. ولی خب اشتباه می کرد.

گرنت در حالی که هنوز عدد دو را نشان میداد انگشت دوم خود را فشار داد.

-انگشته؟

گرنت به علامت منفی سر خود را تکان داد.

سپس گیبن بلند گفت:
- منظورت کلمه دومه؟

گرنت به حالت پوکر فیس او را نگاه کرد و گفت:
- تو تیم مایی! برای چی کمک میکنی؟
- آها ببخشید!

سپس گرنت دوباره شروع کرد. او نشان داد که در حال باز کردن در چیزی است. سپس در آن چیز را بر داشت و وانمود کرد که با آن چیز ناخن خود را رنگ میکند. سپس دست خود را بلند کرد و به ناخن هایش نگاهی انداخت.

- اوا خواهر؟
- سوسول بازی؟
-آرایشگر؟

گرنت محکم به صورت خود کوبید و اینقدر سر خود را محکم به علامت نفی تکان داد که سرش گیج رفت و با مخ خورد زمین.

- سیلی در صورت؟
-سر گیجه؟
- مخ زمین خورده؟

گرنت بلند شد و سر خود را مالش داد سپش فریاد زد:
- نه! این که جزو پانتومیم نبود.

رودولف گفت:
- هی گرنت! تو که نباید وسط پانتومیم حرف بزنی بابا!
- اوه ببخشید!
سپس وانمود کرد که زیپ دهانش را می کشد.

گرنت بخش اول کلمه دوم را بیخیال شد و وارد بخش دوم شد.

گرنت انگشتان اشاره هر دو دست خود را خم کرد و به هم نزدیک کرد و رو به اعضای تیم حدس گرفت.

رز گفت:
- وای گرنت چقدر قشنگ!
- چه روش مزخرفی برای ابراز علاقه!
- فکر کردم داریم پانتومیم بازی میکنیم.

گرنت سر خود را محکم به این ور و آن ور تکان می داد که نشان دهد حرف های آن ها اشتباه است.
همه شروع کردند و به پچ پچ کردن و چرت و پرت گفتن در حالی که رز از خوشحالی غش کرد.
گرنت که اعصابش خورد شده بود سرفه بلندی کرد تا توجه بقیه را جلب کند. سپس دوباره عدد دو را نشان داد و انشگت اول خود را فشرد.

تا بقیه خواستند شروع کنند به حدس زدن صدای گرومپ گرومپ و آهنگ خز قدیمی و شادی از طبقه بالا آمد!

- اوه اوه!
- یا حضرت باب اسفنجی!
- من که رفتم!

در عرض 5 ثانیه کل محوطه خالی شد در حالی که گرنت نمیدانست چه اتفاقی افتاده و فقط بقیه را با تعجب نگاه میکرد. زمین به لرزش افتاد و همه چیز می لرزید و تا گرنت آمد به خودش بیاید و فرار کند... گرومپ!

سقف خیلی شیک روی او فرود آمد و کاشف به عمل آمد که غول های غارنشین طبقه بالا یک جشن تولد بسیار مفصل داشتند!


ویرایش شده توسط گرنت پیج در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۵ ۱۵:۰۵:۲۸
ویرایش شده توسط گرنت پیج در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۵ ۱۵:۰۷:۵۰
ویرایش شده توسط گرنت پیج در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۵ ۱۸:۴۲:۴۶

من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
پست اجرا کننده به جای یوآن آبرکرومبی!


***

لیسا ایشی گفت و از کنار آن ها رد شد.

-اصلا بوی بد نمیاد!
-آبژی خودت اینشوری گفتی.

آنانیو هم بدون توجه به حرف های آن ها کنار آن ها گذشت.
آنانیو که لیسا را گم کرده بود به دنبال او گشت و لیسا و یوآن را کنار هم دید.

-چی شده؟
-آبرکرومبی با مسئول مسابقه حرف زده 3 تا هم گروهی جدید برامون انتخاب کردن.

یوآن با دست به 3 نفری که با فاصله چند مترس آن ها ایستاده بودند اشاره کرد.

-اوه!پالی و اورلا و کریستین.
-خب بریم پیششون دیگه!

هر سه نفر به سمت رقبا رفتن.
-باز خوبه اینا معتاد نیستن وگرنه قهر میکردم!
-شروع کنیم؟
-اره! یوآن تو اجرا کن.

یوآن اول به گردنبندی که به گردن آنانیو بود اشاره کرد.

-گردنبند؟

یوآن با حرکت سر پاسخ او را رد کرد.

-میشه راهنمایی بکنید؟
-نفرت انگیز ترین و پلیدترین جادوییه که یک جادوگر انجام میده.

اورلا خواست جواب را بگوید که دوباره آن سه معتاد مزاحم بازی آن ها شدند.

-داداژ بوی بد میده!
- به اینا بگین الکی نگن وگرنه قهرم میادا!

یوآن به اورلا اشاره کرد که پاسخ را بگوید.
- خب میدونید اون چیزی که خواستم بگم بوی بد نمیده!
-اینا برای خودشون حرف میزنن اصلا هم بوی بد نمیده.
-هی اینا میخوان بپیچونن مارو! مخصوصا اون عروسی خراب کن!

لیسا با تعجب به پالی نگاه کرد و سپس با حالت قهر از آنها دور شد.
اما از طرفی لینی وارنر داشت از دور می آمد.

- میدونید چون طبق قوانین نمیشه بگین که من از رقبا خوشم نمیاد درنتیجه این سه نفر رقبای شما نیستن و شما با رقبای قبلیتون مسابقه میدید!

یوآن و آنانیو با تعجب به لینی و سپس به 3 معتاد نگاه کردند!
-اصلا من میخوام انصراف بدم!

با این حرف یوآن، آنانیو سری به نشانه تایید تکان داد.
-منم میخوام انصراف بدم لیسا هم که قهر کرد.

سپس هر سه نفر از پاتیل درزدار بیرون رفتند.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

کریستین الکساندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ جمعه ۲ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۶ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
کم کم هوا داشت تاریک میشد، نسیم ملایم و خنکی می وزید.
مغازه جام پیچ فروشی بازم خلوت تر از همیشه بود.
ناگهان در شومینه مغازه اتشی سبز رنگ شعله ور میشود و سه نفر ازش با سرعت به بیرون می پرند.
پالی و اورلا سریع خودشون مرتب میکنن ولی ناگهان متوجه چیزی میشن!
پالی: اورلا فک کنم اینجا یه چیزی کمه!
اورلا: اره کریستین نیستش!
اورلا اینو همراه با صدای بلند و وحشت زده مانند گفت ولی صدایی که بعد از چند ثانیه بگوش امد هر دو انهارا راحت کرد.
_ببخشید پالی اگه زحمتی نیست پاتو از روی دستم بردار!
اورلا از ترسش می پره رو هوا و لوستر های روی سقفو چنگ میزنه پالی که از ترسش نامرئی شده بود و معلوم نبود کجا رفته.
اون صدای کریستین بود که روی زمین افتاده بود،پالی و اورلا اونقدر با هجله از اتش اومدن بیرون که تفهمیدن کریستین رو پرت کردن روی زمین.
کریستین: شرمنده ترسوندمتون.
عه اورلا تو اون بالا چیکار میکنی؟ بیا پایین تا به مغازه مردم خسارت نزدی.
پالی کجا رفت؟!
اورلا از بالای لوستر میاد پایین و سعی میکنه خودشو عادی جلوه بده پالی هم بعد چند ثانیه از پشت چند وسایل قدیمی میاد بیرون که معلوم بود رنگش پریده بوده چون دست کریستین که زیر پاهاش بود و تکون خوردن دستش حسابی ترسانده بودتش.
کریستین: اینجا خیلی خلوته بهتره شما پشت سر من بیاید،راستی پالی تو دنبال چجور چیزی هستی؟
پالی میگه خوب درسته که میخوام نامیرا باشم ولی اگه رنگش هم قشنگ باشه خیلی خوبه میشه مثلا طلایی ....
ناگهان صاحب مغازه یه اقای نسبتن پیر و خونسرد که معلوم نبود از کجا ظاهر شد میاد طرفشون:
_خانوم ها دونبال چیزی میگردین؟
پالی: اوه اره اره یه جان پیچ خوش رنگ که بدرخشه.
صاحب مغازه اندکی نزدیک پالی میشه که کریستین سریع میاد جلوش وایمیسته تا جلو تر از حدش نیاد، صاحب مغازه می ایسته و لب به سخن باز میکنه:
_بله خانوم محترم هرچی بخواید اینجا میتونید پیدا کنید حتی سافرش هم قبول میکنم جان پیچ های من خیلی معروف هستن.
اورلا که دیگه تاقت سکوت رو نداشت سریع بعد صاحب مغازه میاد وسط و میگه:
کریستین، پالی،باو این خودش ممکنه یه جام پیچ باشه.
اصلا ازش خوشم نیومده بهتره بیخیال اینجا بشیم، میتونیم از مغازه های دیگه بخریم.
کریستین: درست میگه پالی طرف انگار از این معتاد های چند هزار سالست بهتره به حرف اورال گوش کنی،این مرد که اصلا به گروه خونی من یکی نیست!.
پالی که کم کم از ناراحتی اشک تو چشماش جمع میشد و از طرفی اونقدر خشمگین بود که کافی بود فقط ماه کامل بشه تا کل مغازه رو ببره رو هوا.
ولی خودشو کنترل میکنه و میگه:
خوب راستش اینو میخواستم برای یکی هدیه بدم ولی باشه هرچی شما بزرگترا بگن.
کریستین: یه جام پیچ برای هدیه!
فوضولی نباشه ولی میشه بپرسم به کی میخواستی هدیه بدی؟!
پالی که از پرسیدن سوال کریستین خوش حال شده بود و انگار منتظر همین سوال بود جواب داد:
_میخواستم برای این حریفای تو مدرسه بخرم که اگه یوقت شکست خوردن یکم شادشون کنم.
اورلا و کریستین خندشون میگیره ولی هوای سردی که از پنجره باز مغازه بهشون برخورد میکنه، نشون میده که دیگه حسابی دیر کردن و باید برگردن.
هر سه نفر بدون حرف اضافه ای به سمت شومینه برمیگردن که توسط اتیش جادویی از اونجا برن ولی یه مشکل وجود داشت!
اورلا و پالی هر چقدر دونبال پودر پرواز میگشتن نبود اصلا اون مغازه همچین پودری نداشت.


ویرایش شده توسط کریستین الکساندر در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۸ ۱۲:۳۷:۰۶

°♤Piss♡çoçuk♤°


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

آنانیو دیلنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۷ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۹ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
بعد از اینکه از شر اون معتادا خلاص شدم، از پاتیل درزدار بیرون رفتم تا لیسا رو که قهر کرده بود پیدا کنم. بعد از تلاش های فراوان لیسا رو با اخم کنار یک آبشار پیدا کردم. فکر کنم شدیدا مشغول فکر کردن بود!
-هی لیسا! تموم شد رفت بیا برگردیم به پاتیل درزدار.

حدود یک دقیقه به من نگاه کرد و بعدش سر تکون داد. همچنین تو راه با خودش زمزمه میکرد :
-بازی با معتادا! واقعا مسخرست اونا حتی نمیتونن درست یک کلمه رو تلفظ کنن!

منم غرق در فکر و خیال شده بودم و داشتم به بازی پانتومیم و برنده بازی و حریفامون و... فکر میکردم که یک دفعه لیسا گفت :
-عه...اینجا دیگه کجاست؟!

به رو به روم نگاه کردم و یه خونه به ظاهر متروکه با جنگل وحشتناکی در اطرافش دیدم!
-اینجا کوچه ناکترن نیست که...هست؟
-نه امکان نداره!
-پس بهتره برگردیم
-نه وایسا! به نظرت اینجا کجاست؟

و به سمت خونه رفت . منم به ناچار به دنبالش رفتم.
تا در خونه رو باز کردیم و پامون رو روی کف چوبیش گذاشتیم قژقژ شدیدی از داد چوب های قدیمیش بلند شد ! همینطور که جلوتر میرفتیم متوجه عظمت خونه و وسایل قدیمی اون مثل کتاب های قدیمی و آینه های خاک گرفته و شجره نامه سوزانده شده و ... شدم که توی یکی از اتاقاش که به طور عجیبی درش باز بود یک شی درخشان دیدم و به لیسا گفتم که صبر کنه. همینطور که به اتاق نزدیک تر میشدم دلشوره شدید تری میگرفتم تا اینکه واردش شدم...
به طرز وحشتناکی یک شمع نیم سوز توی اتاق بود و کنارش هم اون شی قرار داشت که شبیه یک گلدون طلایی بود! یکدفعه چشمم به نوشته بالاش افتاد :
هومم خیلی وسوسه انگیزه ...میتونی همین الان امتحانش کنی...به تنها چیزی که نیاز داره فقط یک کار کثیفه با یک جسارت که بتونی تا همیشه تقریبا نامیرا باشی!

فهمیدم که نباید اینجا باشم و دویدم به سمت لیسا و بهش گفتم هرچی سریع تر از اینجا بریم بیرون. به سمت پاتیل درزدار دویدیم . وقتی به پاتیل رسیدیم وایستادیم و یه نفسی تازه کردیم که البته من تو راه به لیسا جریانو گفته بودم.
وقتی در پاتیل درزدار رو باز کردیم دوتا معتاد دیدیم که به من اشاره کردن و یکیشون گفت :
-عه داداچ این همون آبژیَست که میگفت اینژا بوی بدی میاد!


ویرایش شده توسط آنانیو دیلن در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۷ ۲۰:۳۳:۱۶

از استاد خویش یاد گرفتیم همواره عقل بر شمشیر پیروز است :'O


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۶

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
پاق!

- چی؟ چی شده؟ صدا چی بود این؟
- ساکت شو کریستینم.

پسر مو مشکی ‌ای که جلوی مبل اورلا ظاهر شده بود و ظاهرا کاملا از این کار پشیمون شده بود چون دختری که رو به روش بود دست از جیغ زدن بر نمیداشت. جیغ زدن اورلا در حالی همیشه قطع میشه که یا بیهوشش کنن یا یه جوری جلو دهنشو بگیرن ولی متاسفانه پسری که رو به روی اورلا ایستاده بود از این موضوع خبر نداشت و سعی کرد با معرفی هویت خودش جلوی فریاد های اورلا رو بگیره.

- گفتم کی هستی؟ اینجا چیکار داری؟ حافظه مو بردین بسته تون نبود؟
-
- ده جوابمو بده چرا آخه دست از... الاسنذدتنذیسنتا.

یک دفعه یه دختر دیگه از پشت مبل بیرون پرید شیرجه ای زد و جلو دهن اورلا رو گرفت.
- ببین من جان پیچ میخوام. باید کمکم کنی جان پیچ فروشی پیدا کنم.
-ههیخ؟
- چی میگی؟ آها دستم.

پالی دستش را از روی دهن اورلا برداشت.
- آخه شما خجالت نمیکشین که دست از سر من بر... گفتی چی میخوای؟
- جان پیج.
- خو این پسره کیه؟
- اممممم... نمیدونم. فکر کنم اینم وسط راه گیرش آوردم.
-

چند لحظه‌ای سکوتی برقرار شد تا این که کریستین که انگار فقط میخواست از این وضعیت خلاص شه گفت:
- حالا کمکمون میکنی؟

اورلا دستشو تو موهاش کرد و اونا رو به هم ریخت و بعدش با منگی گفت:
- من شما رو میشناسم ؟

پالی و کریستین نگاهی به هم انداختن و بعدش تصمیم گرفتن یه راه دیگه‌ای رو در پیش بگیرن. پالی با مهربانی گفت:
- ببخشید ما پودر پرواز مون تموم شد امکانش هست یه ذره از شما قرض بگیریم؟

اورلا از روی مبل بلند شد و به سمت شومینه رفت و پالی و کریستین که پشت سرش راه افتادند. دختر گلدون بالای شومینه اش را برداشت و با به سمت پالی گرفت؛ اما به محض این که برگشت کریسیتین بازوشو گرفت و بردش تو شومینه پالی هم با مشتی از پودر پرواز اومد کنارشون وایستاد.
- جان پیج فروشی!




_______________


تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۶ ۲۲:۰۵:۰۹

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
لیسا در حال قدم زدن بود.
نوشته ای که بر روی درب پاتیل درزدار بود توجهش را جلب کردن!

مسابقه ی پانتومیم جادویی


وارد شد.
پاتیل درزدار به طور خیلی بی سابقه ای شلوغ بود و کسی در حال صحبت کردن بود.

- و شما به گروه های سه نفره تقسیم میشید و به رقابت با یک دیگر میپردازید. حالا خیلی آروم بیاین تا نام نویسی کنید.

لیسا برای این مسابقه خیلی شوق داشت.خیلی سریع ثبت نام کرد و حالا نوبت به گروهبندی بود.

گروه اول اعلام شد.

-گروه دوم. خانم آنانیو دیلن،آقای یوآن آبرکرومبی و خانم لیسا تورپین.

لیسا جزو گروه دوم بود. بقیه ی گروه ها هم اعلام شدند.

- گروه دوم و چهارم به رقابت با یکدیگر میپردازند.

لیسا اول به دنبال همگروهی هایش گشت و سپس به دنبال رقبایش.
حالا وقت رقابت بود.

-این چه وضعشه؟الان خوبه قهر کنم؟
-باز چی شده لیسا؟
-رقبامون معتادن!

این اتفاق ناگواری بود ولی چاره ای نداشتند.
آنانیو قرار بود اجرا کند.
اول از همه با دستانش عدد 2 را نشان داد.

-مواده؟

آنانیو با تاکید بیشتری عدد 2 را نشان داد.

-داداژ انگار میگه دو کلمژ!

آنانیو با حرکت سر تایید کرد. سپس با دست دماغ خود را پوشاند.

-این شی شی میگه؟ مگه بو بدی حش میکنی تو؟
-نه داداژ!

لیسا از جمع آن ها رفت!

-پس لیسا کجا رفت؟
-فکر کنم حدس نزدن قهر کرد. ولش کن به کارت ادامه بده.

آنانیو دماغش را گرفت و بر روی زمین افتاد و دوباره بلند شد!

-ابژی این شیزی که میگی اشیا؟

آنانیو تایید کرد و سپس به فنجانی که بر روی میز بود و سپس به گردنبندی که به گردن داشت اشاره کرد.

-این کارا ژیه انژام میدین آخه؟ داداژ پاژو بریم!

سه معتاد بلند شدند و رفتند و مسابقه ی پانتومیم نیمه تمام ماند.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
با هماهنگی ناظر انجمن، تا اطلاع ثانوی این تاپیک از روند عادی خارج شده و برای مسابقات پانتومیم جادویی مورد استفاده قرار خواهد گرفت. لطفا از زدن پست متفرقه در این تاپیک در طول مسابقه بپرهیزید که در این صورت پست شما توسط ناظر انجمن پاک خواهد شد.

اطلاعیه گروهبندی و تاپیک‌های مسابقات پانتومیم جادویی


زمانبندی مسابقات

دور اول: از تاریخ 5 اردیبهشت تا ساعت 11:59 تاریخ 10 اردیبهشت
دور دوم: از تاریخ 13 اردیبهشت تا ساعت 11:59 تاریخ 18 اردیبهشت

اطلاعیه زمانبندی مسابقات


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.