هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱:۵۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
- خب... چه جوری بگم؟
- نه؟
- چی نه؟
نگو که عاشق شدی! عاشق شدی؟
- بابا عاشق کیلو چنده! من چی می گم تو چی می گی؟
- پس حتما یه خیطی بالا آوردی؟ آره؟

کراب درحالی که به سقف چشم دوخته بود، گفت:
- یه جورایی. ارباب دستور دادن که مادربزرگشون باید بمیره و ارثیه ش به ارباب برسه، اما تسترال ها هم پیشگویی نمی کنن. الان من چی کار کنم؟
- بذار ببینم... درست فهمیدم؟ تو الان باید یه کاری بکنی که مادربزرگ ارباب بمیره؟ خب، این به من چه دخلی داره؟

کراب با چشمان ریمل زده اش مظلومانه به لینی نگاه کرد.
- تو رو ارباب کمکم کن! قول می دم دیگه ازت نخوام که آرایشم کنی!

لینی چشمانش را چرخاند و با بی حوصلگی گفت:
- وایسا ببینم چی کار می تونم بکنم؟... می تونی بری پیش هکتور فکر کنم تو بساطش معجون مرگ داشته باشه .
- به معجونای اون نمی شه اطمینان کرد.
- اگه معجون هایی که به اسم معجون های مفید درست می کنه بد باشن، پس معجونای بدش به مراتب بدترن.

کراب کمی فکرد.
- فکر کنم تو راست می گی شاید اگه برم پیش هکتور بتونه یه کاری بکنه.

کراب این را گفت و به امید اینکه شاید موفق شود به طرف آزمایشگاه هکتور روانه شد. اما نمی دانست این احمقانه ترین کاری است که در طول عمرش انجام می دهد.



shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- هی.

اصولا کراب از اعتماد به نفس زیادی برخوردار بود ولی نه تا اون حد که بخواد نقشه‌هاشو به تنهایی عملی کنه. بنابراین سعی داشت با جلب کردن توجه سایر مرگخوارا، از کمکشون بهره ببره. اما به نظر میومد اون‌قدر که کراب علاقمند به همکاری با اوناس، بقیه چنین علاقه‌ای از خودشون نشون نمی‌دادن.

اولین نمونه‌ش رودولف بود، که به محض ظاهر شدن کراب جلوی وسیله‌ی درازش و نمایان شدن چهره‌ی نه چندان زیبای کراب اونم با زوم چند برابر شاکی شده بود.
- برو اونور ببینم کراب. زدی ویوی زیبارو خراب کردی.

رودولف دستشو دراز می‌کنه و کرابو از جلوی تلسکوپ به کناری هل می‌ده. بعدش با اشتیاق در حالی که زبونش از گوشه‌ی دهنش بیرون زده بود، مشغول تماشای ساحره‌ای می‌شه که در دهکده‌ی هنگلتون در حال خرید بود.

کراب "ایش" گویان از رودولف دور می‌شه و سراغ مرگخوار بعدی می‌ره.
- سلام آستوریا.

کراب با دیدن سوهانی که با شدت هرچه تمام‌تر بر روی ناخن‌های آستوریا کشیده می‌شدن و نگاه خشن آستوریا، در می‌یابه که آستوریا در وضعیتی که حوصله‌ی حرف زدن باهاشو داشته باشه نیست. بنابراین فرار رو بر قرار ترجیح می‌ده.

- هی لینی.
- نه کراب. من نبودم. من هرگز وارد اون اتاق نشدم و هیچ‌وقتم به لونی‌های هکولی دست نزدم.

برای کراب سخت بود که در آن واحد به چندین مسئله رسیدگی کنه و ازونجایی که تمام همت مغزش برای کمک پیدا کردن بود، متوجه حرفای لینی نمی‌شه؛ و این چیزی بود که لینی به خوبی فهمیده بود.
- عه برای این کار نیومده بودی نه؟ پس چی کار داشتی؟

کراب که خیال می‌کرد بالاخره کسیو پیدا کرده که به حرفاش گوش بده با خوشنودی جلو می‌ره.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۰۸ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- حالا چه خاکی بریزم تو سرم؟ اصلا چی شد که اینجوری شد؟ چرا من انقدر بدبخت شدم؟
کراب شروع به مرور اتفاقات کرد: مادر بزرگ لرد سیاه به خانه ی ریدل آمد، لرد به کراب دستور داد یک کاری بکند تا مادربزرگش تا فردا بمیرد و ارث زیادی به او برسد، تسترال ها راضی به پیشگویی نشدند و یک بچه خواستند، لیسا به عنوان بچه انتخاب شد اما راضی نشد که به اتاق تسترال ها بیاید و حالا کراب به لرد سیاه دروغ گفته که تسترال ها پیشگویی را انجام دادن. کلا کراب الان بدبخت شده و اگر تا فردا مادربزرگ لرد سیاه نمیرد و به لرد ارث زیادی نرسد، خودش خواهد مرد آن هم به دست لرد سیاه!

- چی؟ کی قراره به دست ارباب جون کشته بشه؟
- تو از کجا اومدی تو سوژه؟

آماندا که معلوم نبود از چه راهی پریده تو سوژه، خیلی عصبانی بود که فردا قرار است به جای خودش، کراب به دست لرد سیاه کشته بشه!
- نه نمیشه، ارباب جون فقط باید منو بکشه.

در همین لحظه ناگهان فکری در ذهن کراب شکل گرفت؛ فکری به عقل شیطان هم نمیرسید!

- داری به چی فکر میکنی؟
- خب اگه تسترال ها پیشگویی نمیکنن... پس من خودم باید دست به کار بشم و مادر بزرگ لرد سیاه به کشتن بدم!

کراب خنده ی شیطانی که معمولا در فیلم ها می آید را سر داد؛ همانطور خندید و خندید. آماندا متوجه شد احتمالا وقتی کفش لیسا با کله ی کراب برخورد کرده، مغز کراب مشکلاتی از قبیل دیوانگی پیدا کرده است! کراب باز هم به خندیدن ادامه داد تا اینکه یادش آمد ممکن است آرایشش که صبح 3 ساعت برایش زحمت کشیده بود، خراب شود بنابراین دست از خندیدن برداشت.
- خب حالا وقتشه که مامان بزرگ لردسیاه وصیتش را بکند.



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
لیسا با لحن محکمی گفت:نوچ نمی خوام

کراب هم که کم کم داشت بالا می آورد به سمت طویله(یعنی همون عمارت تسترال ها) راه افتاد.

با کم رویی در زد و وارد شد گفت:بچه نداریم
تسترال:
کراب:
تسترال:
کراب:خب چیکار کنم رشد جمعیت جوان تو خونه ریدل ها کمه عوضش همشون دارن پیر میشن همین ارباب قیافشو نگاه نکن مثل مدل های معروفه پوستش صافه دماغ سر بالاس همین ارباب حدود چند قرنی سنشه.البته چیزه... یکم کم تر

تسترال:
کراب با درماندگی گفت:ینی نمیشه نمیشه؟
تسترال:
کراب که خونش از نگاه های پوکر تسترال ها به جوش آمده بود.کروشیویی نصفه نیمه به یکی از آنها زدو گفت :اینبار من شما رو تهدید میکنم یا تا فردا اون پیرزنه میمیره و یه ارثی به ارباب میرسه یا...
تسترال:
کراب:یا ارباب میدونه و منو شما
تسترال:
کراب از طویله بیرون می آید و سعی میکند خودش را از آنجا دور کند
-کراب چه شد مادربزرگمان میمیرد؟
کراب:
ارباب: جوابمان را بده!
کراب:بله .. ا..ارباب تا فردا میمیرند
کراب این را گفت و به سرعت از محل جرم دور شد.



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۰:۳۱ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

کراب معجونی نوشیده و موفق به حرف زدن با تسترال ها شده. تسترال ها قدرت پیشگویی دارن و حاضرن این کار رو برای کراب انجام بدن.
اولین پیشگویی اینه که هکتور ظرف سه روز می میره. که کراب با استفاده از معجون، هکتورو می کشه که پیشگویی درست از آب در بیاد.
دومین پیشگویی اینه که مادربزرگ مادری لرد به خانه ریدل میاد. طولی نمی کشه که مادر بزرگ از راه می رسه.
لرد سیاه از کراب می خواد پیشگویی کنه که مادربزرگش می میره و ارث خوبی به لرد می رسه. کراب دست به دامن تسترال ها می شه. اونا هم قبول می کنن. ولی قبلش ازش می خوان بچه ای براشون پیدا کنه که بخورنش!
کراب لیسا رو انتخاب می کنه!
...................

لیسا به کراب خیره شد.
با چشمانی مملو از اشک! و آه های سردی که پشت سر هم می کشید.
کراب به چشمان او زل زده بود و از او پرسیده بود که چند کیلو است. و این برای لیسا فقط یک معنی داشت!

-تو الان به من گفتی چاق؟ الان طعنه ای به هیکل موزونم زدی؟

کراب اشاره ای به شکم نه چندان تخت خودش کرد.
-ای بابا...این حرفا چیه. دو روز زنده هستی. لاغر و استخونی بشیم برای چی؟آدم باید تا زنده اس بخوره...

و کراب خورد.

پاشنه کفش لیسا را که تا انتها در حلقومش فرو رفته بود!

-اق...اوق...قوق...اینو از کجا آوردی؟ تو که کفشات پاته...قوق...

لیسا از جیبش کیسه بسیار کوچکی را بیرون کشید.
-تو که فکر نمی کنی یه خانم، فقط با یک جفت کفش در فضای خانه ریدل تردد کنه؟ کفشای ذخیره مو تا ابعاد یک صدم کوچیک کردم و گذاشتم این تو. حالا اون کفش نوک تیز پاشنه 17.5 سانتی مورد علاقه مو از دهنت در بیار...تُفیش کردی...و از این به بعد مواظب حرفات باش.

کراب تصمیم گرفت از در دیگری وارد شود.
-هی لیسا...تو تا حالا تسترال دیدی؟ دلت نمی خواد ببینی؟




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۱۰ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
کراب پس از برخورد کفش با پاشنه ای به بلندای بیست و پنج سانت در پیشانیش نقش بر زمین شد!

چند ثانیه ای طول کشید تا کراب بتواند دوباره قدرت تکلم و درک فضا_زمان خودش را به دست بیاورد و بدون لحظه ای درنگ،اولین کاری که کرد لعن و نفرین رودولف بود!
چرا که او حتی وقتی نبود، بود و خودش رو مینداخت وسط سوژه ها...از زمانی که رودولف وارد خانه ریدل شده بود و چپ و راست به ساحره ها ابراز علاقه و آنها به هر بهانه ای به دکه دربانی خود دعوت میکرد، ساحره های خانه ریدل دچار انحراف ذهنی شده بودند!

اما دومین کاری که کراب پس از لعن و نفرین رودولف کرد،سوال از لیسا بود...
_لیسا...یه لحظه وایسا!
_چیه؟با من حرف نزن!من قهرم!
_نه...سوالی برام پیش اومد...آیا از کوتاهی قد رنج میبرید؟
_چرا همچین حرفی رو زدی کراب...من قهرم!
_آخه بیست و پنج سانت پاشنه برای کفش؟ اگه رنج میبری من بهت محصولات کراب کمپانی رو پیشنهاد میدم...کراب کمپانی اولین و بهترین وارد کننده اقلام آرایشی،پیرایشی،کیف و کفش بانوان با کمتر از نیم قرن تجربه...تضمینی کفش مخصوص این شرکت که توسط شفاگرها تایید شده رو میپوشی و در عرض یک هفته بیست و پنج سانت به قدت افزوده میشه...من خودم از وقتی محصولات این کمپانی رو استفاده میکنم،پوستم لطیف تر شده و تازه همسرم هم باهام مهربون تر شده...همین حالا جغدتون رو بردارین و به ما نامه بفرستین تا از تخفیف وسط هفته ما بهره مند بشین...کراب کمپانی،بهتر از جورجیا آزمانی!

لیسا همانطور که با تعجب به کراب نگاه میکرد،کمی هم دلش برای کراب سوخت!
_ببین کراب...نباید کفش با پاشنه بیست و پنچ سانتیم رو سمتت پرت میکردم تا به این روز بیوفتی،یه کفش با بیست سانت هم افاقه میکرد...واسه همین من قهرم!

اما همینکه لیسا بار دیگر کلمه "قهرم" بر زبانش جاری شد،کراب دوباره هوش و حواسش سر جایش برگشت و به یاد اورد که اصلا چرا سراغ آستوریا امده بود!
کراب برای اینکه تسترال های پیشگو را راضی به پیشگویی کند، باید بچه ای را برای تسترال ها میبرد تا آنها گوشت بچه را بخورند...و لیسا گزینه اول کراب بود!
_چیزه...میگم لیسا...چند کیلو هستی؟




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲:۱۹ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
كراب لحظه اي فكر كرد... دادن ليسا، تحت عنوان "بچه" به تسترال ها، ميتونست باعث عصبانيت لرد سياه بشه...اما احتمالا، ارثيه اى كه بعد از پيشگويي بهشون ميرسيد، اين عصبانيت رو از بين ميبرد.
اميدوار بود كه ليسا، در اين راه باهاش همكاري كنه و مقاومت نشون نده...هرچند كه مرگخوارا براي خوشنودي ارباب، از مالشون هم ميگذشتن چه برسه به جون!

-هي ليسا !
-نميخوام!

كراب لحظه اي متوقف شد! يعني ليسا چه چيزي رو نميخواست؟! نكنه ذهن خواني بلد بوده؟!

-چي رو نميخواي ليسا؟!
-نميدونم...كلا الان ساعت قهرمه و من هيچي نميخوام!
-باشه...ولي حيف شد، ميخواستم يه تسترال سخنگو نشونت بدم!

ثانيه اي هيچ صدايي از ليسا در نيومد! دقيقا لحظه اي كه كراب، با شوق به تغيير حالت صورت ليسا خيره شده بود و به خودش آفرين ميگفت به خاطر قدرت گول زدنش، ليسا منفجر شد!
-عمه ات رو ببر تسترال سخنگو ببينه مرتيكه بوقي! اگه به ارباب نگفتم!

و قبل از اينكه كراب به خودش بياد، يه لنگه كفش، با بيست و پنج سانت پاشنه ، "ويــــــــژ" كنان به سمتش پرواز كرد و صاف، وسط پيشونيش فرود اومد!



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
کراب مجبور بود بچه ای در خانه ریدل پیدا کند! از آن جا که لرد سیاه کلا با بچه جماعت میانه خوبی نداشت این کار سختی بود.
از اتاق تسترال ها خارج شد، در حالی که با خودش زمزمه میکرد:
-بچه...بچه...بچه...کاش تومحفل بودم. هفتاد در صد جمعیتشونو بچه تشکیل داده...

-چی گفتی؟

صدا، صدای آستوریا بود، که با نگاهی جدی و عمیق و سرزنش بار به کراب خیره شده بود. کراب از این نگاه وحشت کرد.
-چی گفتم؟ چیزی نگفتم که. گفتم هفتاد در صد جمعیتشونو...

-نه...قبلش!

کراب کلا آدم باهوشی نبود. این موضوع را سال ها پیش کلاه گروه بندی با تاکید و جدیت به او گفته بود. فکر کرد و فکر کرد و باز هم فکر کرد.
-یادم نمیاد!

آستوریا چشمانش را تنگ کرد. کمی جلوتر رفت و در حالیکه جمله اش را کلمه به کلمه میگفت، با ادای هر کلمه انگشت اشاره اش را به سینه کراب میکوبید!
-ولی...من...یادمه...گفتی...کاش...تو...محفل...بودم!

گفتن این جمله به خودی خود جرم نبود. ولی جلوی آستوریا باید مواظب حرف هایتان باشید!
-هی صبر کن. من که منظوری نداشتم.

-منظور داشتی یا نداشتی...من الان میرم و این موضوع رو با ارباب در میون میذارم. تصمیم به عهده خودشونه.

کراب با خودش فکر کرد که "عجب گیری افتادیما!" و آستوریا که در حال یاد گیری ذهن خوانی بود، این جمله را نصفه و نیمه شنید!
کراب که هی داشت کار را خراب تر میکرد با دادن وعده پیشگویی های خوب و موفقیت آمیز برای لرد، آستوریا را از سرش باز کرد.
-خب...کجا بودیم؟ بچه...بچه...بچه... مطمئنم که میتونم یه بچه همین دور و برا پیدا کنم. بالاخره مرگخوارا هم باید بچه...

-قهرم! اون ماموریت من بود. اصلا منصفانه نبود که تو ده دقیقه زودتر رفتی و گرفتیش!

صدای نازک و قهر آمیز لیسا و صحنه ای که شانه هایش را بالا انداخت و پشتش را به دلفی کرد.

کراب خوشحال شد!
-یافتم! خودشه. این بچه اس! ابعادش کمی بزرگه...ولی بچه اس!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۸ ۱۴:۵۱:۲۵

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
کراب چاره ای نداشت!

وارد اتاق تسترال ها شد.


دقایقی بعد:

-بابا...شما چرا حرف حساب سرتون نمی شه؟ می گم ارباب، من و شما و این طویله، همه رو با هم آتیش می زنه. پیشگویی کنین بره دیگه.

صداهایی از گوشه و کنار اتاق به گوش رسید:
-عمرا! پیشگوییمون نمیاد! ضمنا نشنویم به خونه ما بگی طویله. این جا عمارت تسترال هاست!

-پیشگوییمون نمیاد چیه...اصلا بیایین تسترال فهمتون کنم. این پیرزنه صدو شصت سالشه. دیگه زندگی براش عذاب آوره. باید بره. برای آرامش خودش و دیگران!

تسترال ها این حرف ها سرشان نمی شد. آنها فقط اهل بازی و تفریح بودند!
-شرط داره!

-باز دیگه چه شرطی؟

-نمی گیم! از لحنت خوشمون نیومد. اصلا پیشگویی نمی کنیم. حرفی داری؟

کراب حرفی داشت! ولی در آن شرایط درست نبود که لج تسترال ها را در بیاورد. کمی فکر کرد. شاید اگه یونجه تر و تازه و آبدار برای تسترال ها پیدا می کرد...

-ما گوشتخواریم!

-خب...یونجه رو بی خیال...اگه گوشتخوارین...اممم...گوشت تر و تازه و آبدار...

-بد نیست...بیار ببینیم چیکار می تونیم برات بکنیم. بچه باشه. بچه ها ترد تر هستن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.