هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
نفس‌ها در سینه حبس می‌شه. مرگخوارا سعی می‌کنن آروم آروم جوری به هم نزدیک شن که اونور طناب که پر از محفلی بود نمایان نشه. اما به نظر میومد فرصت کافی نداشتن، چرا که با لب به سخن گشودن لرد، مرگخوارا همونجا که بودن متوقف می‌شن.

- ما اینجا چی داریم می‌بینیم؟

مرگخوارا در همون حالتی که خشکشون زده بود، ابتدا نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن و بعد شروع می‌کنن به صحبت کردن.
- یک عدد اتاق می‌بینین ارباب.
- مرگخوارم می‌بینین ارباب.
- همچنین لوازم خونه ارباب.
- اینجا خانه‌ی ریدله ره هسته ارباب.

توجه لرد به دیالوگ آخر جلب می‌شه.
- ابله. ما خودمون می‌دونیم کجا هستیم و چی می‌بینیم.

- ولی ارباب خودتون پرسیــ...

نگاه خشمگینانه‌ی لرد کافیه تا آرسینوس آب بشه و از طبقه‌ی پایین سر در بیاره. حداقل از وضعیت فعلی نجات پیدا کرده بود! آرسینوس همیشه مرگخوار فرصت‌طلبی بود.

- ما چرا باید مقدار زیادی مو قرمز ببینیم اینجا؟

لینی که بالاخره موفق شده بود با کاردکی هکتورو از دیوار بکنه، این‌بار به طرف رز می‌ره و به جلو هلش می‌ده.
- ارباب رز فک و فامیلشونو دعوت کرده تا برای مرگخوار شدن آماده‌شون کنه.

نگاه لرد از ویزلی‌های مو قرمز برداشته می‌شه و توجهش به پیرمرد ریش‌درازی جلب می‌شه که گوشه‌ای ایستاده بود و براش دست تکون می‌داد.

- سلام تام.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲ ۰:۲۶:۱۴



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
هكتور، در حالى كه پاهاش رو دو طرف چهارچوب در فشار ميداد و با دستاش دستگيره ى در رو ميكشيد، فرياد زد:
-چيزى نيست سرورم!...يه محفلى اومده بود پايين و پياز ميخواست!...حل شد.

سپس، رو به مرگخوار ها برگشت.
-زووود باشيد! احساس ميكنم الان از وسط دو نصف ميشم!

آرسينوس، اولين نفرى بود كه دست به كار شد. يقه ى يكى از بچه ويزلى ها رو گرفت و اونو به سمت بالا پرتاب كرد. بچه ويزلى، بالا رفت و با برخورد به سقف خونه ى گريمولد، كمونه كرد و روى سر آرسينوس فرود اومد!

-هوى! شماها حق نداريد بچه هاى مارو پرت كنيد!
-آروم باش فرزندم! بجاى داد زدن، عشق بورز...با عشق، همه چى حل ميشه!
-مــــــــامــــــــــــــان! من يك دارم!
-الان ميريم مامان جون. هى شماها...دستشويى كجاس؟!

قبل از اينكه كسى جوابى بده، هكتور با دستگيره ى در اتاق تو دستش، به ديوار پشت سرش برخورد كرد!

لرد سياه، موفق به باز كردن در شده بود.




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-داریم...بگیر!

باران سیل آسای پیاز هایی که به طرف محفلی ها پرتاب میشد، برخلاف تصور مرگخواران، آن ها را ناراحت نکرد!

-پروفسور...این جا رو ببینین. چقدر پیاز! با اینا میتونیم یه ماه سیر بشیم.

محفلی ها با تمام وجود سعی میکردند پیازها را روی هوا شکار کنند. همدیگر را هل میدادند. فریاد زنان بالا و پایین میپریدند. حتی دیده شده بود که عده ای ردای خود را در آورده و به جای تور پیاز گیری از آن استفاده کردند.

مرگخوارا که دیدند از حملاتشان استقبال بی سابقه ای شده جنگ پیازی را متوقف کردند تا بیش از این دشمن شاد نشوند.

-هوی...موهات این ور طنابه!

ملت به طرف ویزلی ای که جسارت کرده و این حرف را به آستوریا زده بود برگشتند.
آستوریا به طرف ویزلی سخنگو خم شد.
-آفرین کوچولو...میبینم که تو این شلوغی و بی نظمی موفق شدی حرف زدنو یاد بگیری. حالا وقتشه چیزای دیگه ای رو هم بفهمی. موها، ناخن ها، و بقیه اعضای من میتونن هر جا که میخوان باشن. مثلا این ناخن ها رو میبینی؟ اینا میتونن گلوی ویزلی کوچیکی مثل تو رو از این سر تا اون سر به آرومی و با زجر فراوون...

کراب جلو رفت و آستوریا را که لحظه به لحظه به شکل تهدید آمیزی به ویزلی گستاخ نزدیک میشد عقب کشید.
-آروم باش آستوریا. فکر میکنم این زنجفیل متوجه منظورت شد.

بچه ویزلی گریه کنان به طرف مادرش دوید و پشت او پنهان شد.

-اینجا چه خبره؟

مرگخواران با شنیدن صدای لرد سیاه سر جای خود میخکوب شدند! هکتور که نزدیک در بود پرید و در را گرفت که مانع ورود لرد بشود.

-آهای...فرمودیم چه خبره؟ ما صداتونو شنیدیم. این در لعنتی چرا باز نمیشه؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-پیاز دارین؟

این اولین واکنشی نبود که مرگخوارا بعد از سقوط آوار انتظارشو داشتن ولی پیاز برای محفلیا خیلی مهم بود. محفلیا از پیاز تغذیه میکردن.

-داشته باشیمم به شما نمیدیم. برین کوفت بخورین.

مرگخوارا هم اصلا مهمون نواز نبودن.

در همین لحظه نویسنده لوله ی مسلسل وینکی رو روی شقیقه ش حس میکنه.
-نویسنده لازم نبود اظهار نظر کرد. نویسنده تونست به جاش دقت کرد و متوجه شد که اینا مهمون نبود.نویسنده جن خوب؟

نویسنده جن خوب میشه و سعی میکنه نظراشو برای خودش نگه داره.

-از خونه ی ما برین بیرون.
-این جا خونه ی ماس!
-این جا خانه ی ریدل هاست. افتاد؟ برو بیرون تا نزدم...
-اون بالا خانه ی شماره 12 بود. به ما چه که زدین خرابش کردین. ما جایی نمیریم.

محفلی مورد نظر که روش هم خیلی زیاد بود یه طناب ظاهر میکنه و درست وسط اتاق از این سر تا اون سر میبنده.
-اون طرف مال شما. این طرف مال ما! نبینم مزاحم ما فرزندان روشنایی بشین. در ضمن...پیاز دارین؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۶ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 9
آفلاین
خلاصه:

چمدون های لرد سیاه و دامبلدور طی یک سفر با هم قاطی شد. لرد، بعد از چپوندن هکتور داخل چمدون دامبلدور، اون رو تحویل میده. وظيفه هكتور، حل كردن مشكلات محفليون با درست كردن معجونه. اون يه معجون بزرگ كردن خونه، به در و ديوار خونه ى گريمولد ميپاشه. خونه بزرگتر ميشه، ولى پرواز ميكنه و صاف، روى سر خونه ى ريدل فرود مياد. و حالا لرد اين موضوع رو فهميده و بسيار هم عصبانيه.
.............................

-بيا تو!

هكتور با ويبره اى چند برابر معمول، باز هم در زد.
-ارباب...ميشه از همين پشت در توضيح بدم؟!
-هكتور قبل از اينكه ما بيايم بيرون و جنازت رو وسط پذيرايى آويزون كنيم، بيا تو!

هكتور باز هم مقاومت كرد.
-ارباب آخه بيام تو هم فرقى نداره...ميكشينم! ارباب چرا باور نميكنين؟ واقعا تقصير من نبود. من فقط يه معجون بزرگ شدن خونه پاچيدم به در و ديوار! و نميدونم چرا...

در اتاق لرد سياه، به طور ناگهانى باز شد و هكتور كه سرش را به در تكيه داده بود، به داخل پرتاب شد.

-ارباااااااب!

در طرف ديگر خانه ى ريدل

رودولف، وينكى را در سوراخ سقف چپانده و مشغول پر كردن رويش با دوغاب بود.
بالاخره كارش تمام شد. از روى دوش نيوت پايين آمد و به شاهكارش خيره شد.
درست همان لحظه كه رودولف مشغول ستايش مهارت هايش بود، صداى چند شليك پشت سر هم به گوش رسيد و به دنبالش، سوراخ هايى در سقف نمايان شد.
لحظه اى بعد، سوراخ ها توسط ترك هايى به هم وصل شدند و كل سقف خانه ى ريدل و به طبع، كف خانه ى گريمولد، به همراه ساكنينش، روى سر رودولف آوار شد.

قبل از اينكه كسى بتواند واكنشى نشان دهد، وينكى از ميان خاك و سنگ ها بيرون آمد و سر لوله ى مسلسلش را فوت كرد.
-وينكى زير بار سوراخ پر كنى نرفت! وينكى جن خوب؟!



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۱۱ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
لرد سياه، با عصبانيت توصيف ناپذير، هكتور را به گوشه اي پرتاب كردند.
-يه ويزلي ديگ...هكتور؟!

هكتور با ديدن نگاه خشمگين لرد سياه، آرزو كرد كه ايكاش مستقيما درون دهان نجيني پرتاب شده بود.
-ارباب...من چيزه...راستش...

لرد سياه بي توجه به هكتور، به سمت دامبلدور برگشت.
-دامبلدور...
-تام! فرزند تاريكي! هكتور تقصيري نداره... قصدش فقط عشق ورزيدن به ما بود.

لرد سياه نگاه خشمگين ديگرى به هكتور انداخت.
-اتفاقا تمام آتيش ها از زير پاتيل اين بلند ميشه...رودولف!

رودولف دوان دوان به سمت لرد سياه رفت.
-امر كنيد ارباب؟
-دامبلدور رو تا محفل همراهي كن و بعد هم اين سقف رو درست كن تا كل محفل رو سرمون آوار نشده!

رودولف تعظيمي كرد و همراه دامبلدور خارج شد.

-شماها...واي نايستيد مثل مانتيكور كوهي هم ديگر رو نگاه كنيد. بگيرين اين بچه ويزلي هارو و بريزيد جلوي نجيني.

هكتور هم كه فرصت را مناسب مي ديد، به سرعت به سمت يكي از بچه ويزلي ها رفت ولي با صداي لرد سياه متوقف شد.

-تو نه هكتور! تو بيا به دفتر ما...يك سري مسائل رو بايد برامون توضيح بدي! مثلا اينكه چرا از سقف قصرمون، ويزلي و دامبلدور ميباره روي سرمون!


با رفتن لرد سياه، هكتور به اميد كمك، به سايرين نگاهي انداخت. ولي ملت به طور عجيبي تمام حواسشان معطوف بچه ويزلي ها بود.

-هكتور!

هكتور با شنيدن صداي تهديد آميز لرد سياه از جايش پريد.
-اومدم ارباب.

به سمت اتاق لرد سياه رفت.
در دل با تمام آرزوهايش كه هيچوقت به آنها نميرسيد و با تمام پاتيل ها و معجون هاي نيمه كاره اش، خداحافظي كرد و در زد!



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۳۵ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۶:۲۶:۵۱
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 308
آفلاین
بچه ها بعد از سقوط روی سر لرد سیاه به کف زمین پرتاب شدند .


یکی از انها بلند شد و به صورت لرد سیاه نگاه کرد:

- وای نگاش کنین ! این دماغ نداره ! خخخخ
- اخییی! دماغت رو موش خورده ؟

بچه ویزلی ها در حال خندیدن بودند که لرد سیاه منفجر شد:

- اینا رو بیاین ببرین ! کدوم گوری رفتین باز شما ها ؟ تا نزدم همتونو نصف نکردم بیاین اینا رو جمع کنین !

مرگخواران که از ترس همه همرنگ دراکو شده بودند به سمت بچه ویزلی ها دویدند تا انها را بگیرند ، اما هر کدام از بچه ها به سمتی می دویدند و جایی قایم می شدند . یکی توی سبد لباس های کثیف ، یکی توی ساعت دیواری و ...


لرد سیاه در استانه هزارمین فریادش بود که یک دفعه چشمانش سفیدی رفت !

و ان چیزی نبود جز ...


ریش دامبلدور!

- بیاین اینو جمع کنین ! این باز چیه ؟ کی این پشما رو از سقف اویزون کرده ؟


نصف دیگری که در حال تماشای قایم باشک ویزلی ها و مرگخواران بودند ، سریع به طرف پشم سفید دویدند !

- بکش دیگه بکش !
- گیر کرده کش نمیاد !
- دستت توی چشم منه !
- نمیتونم جمعش کنم !
- بدو چهار نفر دیگه رو صدا کن بیان !
- وینکی جن خوب ؟

کوشش مرگخواران به ثمر نشست و بعد از مدتها تلاش بی وقفه دامبلدور کف زمین خانه ریدل ها پخش شد !

- دامبلدور ؟
- این اینجا چی کار میکنه ؟
- کی راش داد تو ؟
- این پشما ریش اینه ؟


لرد سیاه از جایش بلند شد تا به سمت دامبلدور برود که ناگهان ...

- گرومپ!

هکتور از بالا روی سر ارباب افتاد!



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
طبقه پایین:
- یکیتون بره ببینه این صدای چی بود؟

وقتی لرد به مرگخوار ها نگاه کرد... متوجه شد اصلا مرگخواری آنجا نمانده! لینی یک سوارخ در دیوار پیدا کرده بود و در آن مخفی شده بود، رز به زیر خاک هایی که در گلدانش بود، رفته بود، رودولف در حمام زنانه مخفی شده بود، لیسا زیر یک کوه از کفش های پشنه بلند سنگر گرفته بود و...
لرد سیاه فردی نبود که این نافرمانی را تحمل کند یا فردی نبود که صدایش را برای صدا کردن تک تک مرگخوار ها اذیت کند؛ او فردی بود که چوب دستی اش را بیرون می آورد و با یک "آکیو" تمام مرگخوار ها را یکجا جمع میکرد!
- دوباهر باید بگم؟ زود برید و بفهمید این صدای چی بود؟
- ارباب احتمالا بازم یکی از گاومیش های باروفیو رفته روی سقف، چیز خاصی نیست.

لرد سیاه، نگاه خشمگینی به رودولف که این جمله را گفته بود کرد و گفت:
- یا همین الان میری میبینی چه اتفاقی افتاده یا تا یک هفته دندان های دختر قشنگمان را تمیز میکنی!

رودولف آب دهانش را قورت داد و از خانه ی ریدل خارج شد. بعد از گذشت چند دقیقه رودولف برگشت و با داد و بیداد گفت:
- ارباب، باورتون نمیشه یه قصر گنده بالای خونه ی ریدل در اومده!

شاهدان آن منظره میگویند 99/9 درصد افراد حاضر در آنجا به حالت در آمدند و آن 0/1 درصد هم درجا سکته کردند و مردند! درحالی که تمام افراد زنده به رودولف زول زده بودند ناگهان صدا عجیبی که از سقف می آمد توجهشان را جلب کرد.

- این صدای چیه؟
- زلزه اومده؟
- ارباب، فرار کنیم؟

کمی بعد ترک های عجیبی روی سقف شکل گرفت و از میان ترک ها چند بچه ویزلی روی سر لرد سیاه سقوط کردند!


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱ ۱۴:۰۰:۴۳


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
طبقه ی پایین:

-این صدا چه بود؟ این لرزش چه بود؟ باز هکتور هیجان زده شده است؟

رودولف که شجاعانه پشت یه صندلی پناه گرفته، فریاد میکشه:
-نه ارباب. این یکی خیلی بلند بود. فکر میکنم بهمون حمله شده. نترسین ارباب. من پشتتونم. هر اتفاقی که بیفته من از شما دفاع میکنم. اصلا وحشت نکنین.

لرد سیاه وحشت نکرده بود. ولی هنوز میخواست بدونه که این صدا در اثر چی ایجاد شده بود. وای به روزی که میفهمید محفل اومده و صاف بالای سرش اتراق کرده.

طبقه ی بالا:

-فرزند تاریکی ...چه بلایی سر محفل ما آوردی؟ اینجا خیلی زیبا و مجلل شده. ما ظرفیت این همه رفاه و زیبایی رو نداریم. اونجا رو ببین!

هکتور به سمتی که آلبوس اشاره میکرد نگاه میکنه. شیش هفت تا بچه ویزلی از شاخه های درخشان لوستر آویزون شده بودن و داشتن تاب بازی میکردن.
رون در یخچالو باز کرده و چهار زانو توی یخچال نشسته . توی یه دستش تکه گوشت بزرگ خون آلودی رو گرفته و تو دست دیگه میوه ای بسیار استوایی و بسیار ناشناس! اگه فکر میکنین دهنش خالی بود کاملا اشتباه میکنین. پر بود! ولی اونقدر حال به هم زن بود که براتون تشریحش نمیکنیم.

مالی چند تیکه مقوای بزرگ برداشته بود و سرگرم دیوار کشی آشپزخونه بود.
-اینجا خیلی بزرگه. فقط از یه متر مربعش استفاده میکنم. بقیه شو نگه میدارم برای بعد. حیفه برای غذای بیست نفر آشپزخونه به این بزرگی رو خراب کنم.

محفلیا واقعا خیلی بی جنبه بودن!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.