هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۰:۳۷ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
بچاپ بچاپ طرف محفلی ها

- آمارزن نقطه هم داره؟
- عه این کفشا لیسا عه! نصف قیمت زده. تو آفه می خرمش.
- ویبره بخرم هست تا ریشتر هم یک با نو سقف ؟

آلبوس دامبلدور روی سبد خرید کلیک کرد تا مطمئن شود که بین صد و شصت ایتم جوراب پشمی از همه رنگ، رنگاورنگ، طرح یا رنگی از قلم نیوفتاده باشد. پس از حاصل شدن اطمینان، خاطر اعضای محفل را جمع کرد:
- الان دیگه بیلیاردریم پولداران محفل! هرچی دوست دارین سفارش بدین. جادو عشقتون رو با جوراب ها پشمی گرم کنین! پیر! خرفت! خنگ!

بعد از این سخنرانی غرای دامبلدور، محفلی ها در حرف شنوی از یکدیگر سبقت گرفتند. پالی حتی آن رنگ و طرح هایی که لیسا نداشت را هم سفارش داد تا در تالار گریفندور با آنها را برود و پایش را روی پایش بندازد تا هرچه بیشتر به چشم لیسا بیاید.کتی حتی به زبان انگلیسی هم رحم نکرد و همه ی نقطه هایش را خرید.

رز آپشن های جدید ویبره را دریافت کرد و انواع جدیدی از ویبره مانند ویبره موازی، ویبره دوتایی، ویبره چرخشی، ویبره به بالا، ویبره دوقلو نوبتی، ویبره خودزنی، ویبره به سمت پایین، ویبره دوبل صد و هشتاد درجه و... را به لیست ویبره هایش اضافه کرد.

یوآن یخچال جدیدی گرفت تا مجبورنباشد با پیاز در یک تخت بخوابد و تا صبح فین فین طبقه ی بالا را تحمل کند و اشک بریزد. الستور مودی چمدانش را کوبید و ویلایی ساخت. اورلا سری کاملی از یادآورها را خرید. آنجلینا تمام جارو های مجله ی کوییدیچ را گرفت و بقیه هم به شکلی پول را به خرج رساندند.

محفلی ها در آن زمان خوشحال تر از هر زمان دیگری بودند. آنها با پول هایی که به صورت حلال به سفره هایشان آورده بودند، هر شب بیف استراگانف به جای سوپ پیاز می خوردند و استوری های شاخ گونه در شبکه های مجازی مشنگی با آهنگ های مشنگی می گذاشتند که از اول تا آخرش خواننده ی حجره بیمه، صدای الف را از ته حلقش به زور بیرون می کشید.

دور تا دور خانه را با عکس های افکت دار به طوری که فقط چشم های سگ دارشان پیدا باشد، قاب گرفته بودند و لباس هایی با طرح " کیب کالم اند ای ام محفلی " بر تن می کردند.
در زمانی که آنها سرگرم زندگی شاخ طور خود بودند، زندگی در خانه ی ریدل جز عزا داری نبود. همه از فراق لردشان سیاه پوش تر و غنگین تر بودند و به همین ترتیب صندق خیریه یشان هم اندازه ی یک گالیون نداشت.

نورممد پاتر-ویزلی ای از نا کجا آباد با جوراب کالج و شلوار فاق دم پا کوتاه، بلند پرید وسط عیش محفلی ها و داد و هوار کرد سر دامبلدوری که وسط آبنبات های برتی بات همه طعم گم شده بود.

- این روا عه؟ این درسته که خانه ی ریدل پول برای عزاداری آبرومندانه نداشته باشه و شما اینجا به این شکل اسراف کنین؟ خجالت نمی کشین؟ اینجا مثلا خانه ی عشق و نور و مهربانی ـه. ما به مشنگ ها و به فشفشه کمک می کنیم اما مرگ خواران نه؟ تا کی تبعیض؟

جدا از قیافه و تیپ سوسولش، حرف هایش باعث شد تا نوک کلاه دامبلدور از میان برتی بات ها معلوم شود.





پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶

فنگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۶:۱۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
از سگدونی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
آشپزخونه - سر میز ناهار

دامبلدور: همه دستاشونو ببرن بالا و قبل از شروع جلسه برای خفت و نابودی ولدمورت و هوادارانش دعای لعن بخونن.

و همه محفلی ها به شکل خر-تو-خر و پراکنده شروع می کنن فحاشی کردن به ولدمورت...

دامبل چند تا اخگر الهی از چوبدستی ش خارج میکنه و همه ساکت میشن.

- باید مثل من بگین فرزندانم... و لعن المرلین آل ولدمورته و لعن المرلین آل مرگخوارنه

و همه به اتفاق اینو می گن و صدای ترکیدن ولدمورت و مرگخوارانش از خونه ریدل اینا تا گریمولد می رسه. دامبلدور یه دستی به ریشش می کشه و ادامه میده:

- مرلین شاهده ما همگی همه راه ها رو امتحان کردیم و جواب نگرفتیم و ما در هاگوارتز جواب نگرفتن رو تحمل نمی کنیم.

- مگه درویشی نگفت به تعداد انسان های روی زمین راه هست برای رسیدن به اهورازوپسا؟

دامبل: خیر. توجه دارید دلبندان من که یه مشت کودک و نوجوان ایرونی از مرلین بی خبر ورداشتن با ما شخصیت های مظلوم و متدین بانو رولینگ بازی کردن. اینجا دنیای وارونه ست. نباید سرمونو جلوی آستاکبار خم کنیم. ما اختلاس خواهیم کرد.

- منظورتون همون اخلاصه پروف؟
- خوردنیه؟ شکم ویزلی هامونو سیر میکنه؟
دامبل: آرامش خودتونو حفظ کنید. تبلیغات رو شروع می کنیم از این لحظه. تاسیس موسسه ققنوس نشینان رو تبریک میگم بهتون!


تلویزیون مشنگ ها – قبل از شروع پخش زنده بازی رئال و بارسا

یک دستگاه هری! پسر برگزیده و کله زخمی، به مدت سه روز! برای ده نفر!
کمک هزینه ی سفر به هاگزمید مقدس!
کمک هزینه ی ساخت تالار اندیشه عمومی به همراه یک دستگاه آفتابه ی مرلین!
و صدها پسر بچه ویزلی برای هزاران نفر!
آخرین مهلت افتتاح حساب و یا تکمیل موجودی سه سال دیگر!

موسسه ی مالی و اعتباری ققنوس نشینان - سهامی حاج دامبول و پسران!


ساعاتی بعد - میدان گریمولد

پرسیوال به زحمت خودشو از بین صفوف طولانی ملت ماگل بیرون میکشه و از لابلای آجرای دیوار میره تو خونه دوازده!

- پروف حله! با صرافی دیاگون هماهنگ کردم. هر پوند رو هزار گالیون میخرن به لطف پرزیدنت مون.
- اوه شوووت! بارو بستیم تا نوه نتیجه هامون! من برم آذرخش صندوق دار پیش خریدم کنم از آمازون.
- درو باز کنید بیان داخل مردم. دستگاه نوبت دهی رو روشن کن مالی!


کمی بعد- فرسخ ها دورتر – لیتل هنگلتون، خانه ریدل ها

سیده بلاتریکس دست فرزندش سیده دلفین رو گرفته و روی دوشش هم یه گونه سنگین پر از قلک های "محک" رو داره میکشه. به زحمت با زانو دستگیره درو خم میکنه. در حالیکه از لابلای موهای به سان سیم ظرفشویی اش شرشر عرق می چکید روی پیشانی اش، وارد خونه میشه و چادر قاجاریشو آویزون میکنه روی چوب‌لباسی و وارد پذیرایی بیت میشه، جایی که مرگخواران دور تا دور اون نشستن زمین و به پشتی های محقری تکیه زده اند و منتظر اند آقایشان که گوشه ای از سالن کز کرده، لب به سخن بگشاید. بلاتریکس گونی پر از قلک خیریه رو ول میکنه وسط پذیرایی و میره پیش سرورش برای دست بوسی...

- حاج ارباب! روسیاهم به خدا. مردم این دهکده غرق در گناهند. با خیریه غریبند. هیشکی قلک ور نمیداره. کروشیو!

لرد ولدمورت آه سوزناکی کشید و دوباره رویش را به دیوار برگرداند و با ستون فقرات باقیمانده از نجینی شروع کرد به ذکر گفتن و تسبیح زدن. خاطرش مشوش بود. چاره ای جز این نیست که ذره ذره خودش را در راه خیر اهدا کند. سالها قبل نیز دماغش را به یک قربانی اسیدپاشی در گودریک هالو اهدا کرده بود. چه لذتی برایش بالاتر از این بود که دماغ خودشو روی صورت یک جوان دیگر ببیند. پیش از آنکه لرد پیکر نحیفش را تکان دهد و خطاب به یارانش سخنان را شروع کند، رودولف با دست و پای قطع شده غلتی زد و خودشو مقابل پای سرورش رساند و گفت:

- ارباب ارباب ! چی شده؟ میگن یه موسسه مالی اعتباری در حوالی گریمولد تاسیس شده و کلی سرمایه جذب کرده. بیاین اونجارو هم امتحان کنیم. شاید خواستند قلک ور دارن.

البته رودولف بیشتر برای حفط سر خودش از قطع شدن در راه خیر پای نداشته اش را پیش گذاشت و چنین پیشنهادی به سرور خویش داد. پیشنهادی که لرد ولدمورت را به فکر فرو برد...


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۳ ۲۲:۱۹:۱۶
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۳ ۲۳:۱۴:۰۸
ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۳ ۲۳:۱۵:۱۰

----------



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶

کتی بلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 75
آفلاین
جینی داشت میرفت که از دست این شوهر الدنگ موهاشو بکنه و بریزه زمین. بعد مدل بروسلی جفت پا بره تو حلقش و موهاشو بکشه. اخرم دست بچه هاشو بگیره و چمدونوشو برداره بره خونه ننه باباش. ولی با یه محاسبه سر انگشتی متوجه شد که همین حالاشم خونه ننه باباش هست. یعنی در واقع ننه باباش خونه شوهرش بودن. شایدم از اول هری نبود که آویزون اونا بود بلکه اونا بودن که آویزون هری بودن...

مغز جینی به سرعت به کار افتاده بود طوریکه صدای ویز ویزش می یومد. آخرم انقدر کار کرد و کار کرد که جرقه زد و دود ازش بلند شد. بعدم ترکید و خون و استخون و محتویات جمجمه ش پاشید در و دیوار و لنز دوربینو کامل پوشوند. فنگم از خدا خواسته دوید لنز دوربینو لیس زد. بعد یه تیکه از مغز جینی که هنوز تبدیل به حلیم نشده بود از رو زمین برداشت و رفت.

کارگردان هم که دید نمیتونه برای یه بارم که شده مثل ادم یه فیلم از زندگی این جماعت تهیه کنه قاطی کرد و دوربیونو کوبوند تو کله هری که هاج و واج اون وسط وایساده بود و به بدن جینی بدون کله نگاه میکرد. بعدم گریه کنان از سوژه خارج شد.

وقتی عوامل پشت صحنه سعی میکردن دوربینو از تو کله هری در بیارن لینی بال بال زنان وسط کادر ظاهر شد. یه نگاه به وضعیت انداخت. بعد سری به نشانه تاسف تکون داد و سریع منوشو از تو بالش دراورد و یه دکمه رو روش فشار داد...

ویــــــــــــــــــــژ!

صحنه به سرعت به عقب برگشت تا رسید به...

- از توله ویزلیاتون نگهداری کنم پول می‌دین؟
- جدا؟ ویزلی؟ پول؟!

جینی اومد دوباره از دست شوهرش یه بلایی سر خودش بیاره و بهش بفهمونه اگه اونا انقدر پول داشتن که جینی رو نمیدادن به یکی مثل هری تا خرجشون کمتر شه! ولی قبل از اینکه بتونه این افکارو با همسر دلبندش به اشتراک بذاره صدای بنگ بلندی اومد و دامبلدور وسط سوژه ظاهر شد.

دامبلدور که با یه دست از پای فوکس اویزون بود و با اون یکی دست قدح شکسته رو نگه داشته بود، با یه قیافه داغون و عینکی که روی صورتش کج شده بود روی زمین فرود اومد.
- مشنگ دیوونه...حالا میفهمم چرا بعضیا با مشنگا مشکل دارن...ولی مسئله ای نیست ما این مشکلاتو با کمک عشق از سر راه برمیداریم!

جینی و هری:

دامبلدور بی توجه به نگاه های زن و شوهر رداشو صاف و صوف کرد و عینکشو درست گذاشت رو صورتش.
- عزیزان روشنایی من. یه لطفی کنین برین بقیه رو جمع کنین بیارین باید جلسه بذاریم. به نظر میاد گند زدیم تو سوژه اساسا! اینجوری نمیتونیم ادامه بدیم. خوردیم به خنسی انگاری. باید به تصمیم درست درمون بگیریم!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶

هری پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
از فضا آورد منُ پایین بین شما بر زد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
- دِ مرتیکه بی‌مصرف! خاک تو سر بی‌پول بدبختت کنن! برو بچه هام رو پس بگیر دیگه! عَـــــــــــــــر!

پدر کلمه ی سنگینیست شاید هنگام خریدن یه جفت جوراب برای پدرهای گرامیتون به عظمت این کلمه پی نبردید. پدر یعنی یک عمر مبارزه با جبهه ی باطل و ولدمورت و در آخر بی‌کار بودن، پدر یعنی پس از سال ها بدبختی کشیدن و یتیمی و اینا بچه هاتون ولتون کنن برن، پدر یعنی کلمه ی "عمو رودولف" برای بچه هاتون جذاب تر بودن و در آخر پدر کوه درده. خب دیگه حضار گرامی کمی گریه کنید و خودتون رو در غم این پدر بخت برگشته شریک کنید، نذارید پسر برگزیده به نابرگزیدگی خودش پی ببره، نذارید به بحران میان سالیش پی ببره، نذارید!

- باشه عیال، فِک کردی به فکر تدی و آلبوسم نیستم؟
- اون جیمز بود که رفت نه تدی مرتیکه بی‌شعور!
- دَدی. منم بر می‌دارم می‌رما، من که جیگَلِ بابا بودم حالا اسمم بلد نیستی؟
- عکساتون همیشه با هم ست بود اشتباه می‌گرفتم.

و ناگاه لامپی بالای سر هری شروع به درخشیدن کرد و ایشون گفت:
- فهمیدم چطور پول در بیاریم عیال! من می‌رم از بچه های این مشنگا نگهداری می‌کنم حسابی پول دار می‌شیم!
- قربون اون شوهر شبیه بابابرقیم برم من، دِ آخه قیافه تو رو بچه ببینه می‌گرخه که، نگاه کردی به زخمت اصلا؟
- خب چرا زنم شدی پس؟ عمه من بود میومدم خونشون لب و لوچش رو می‌چسبوند دم پنجره عشوه خرکی میومد واسم؟!
- اِ جلو بچه زشته، برو سر کارت بینم، برو!

اندکی پس از رفتن سراغ کار حلال:

- ننه جینی، بابا برگشت!

تدی و لونا به سوی جیب مبارک پدر حمله ور شدند و دستان خویش را دقایقی به دنبال اندک مزدی حلال در اون غوطه ور کردند اما فقط دست هاشون وسط تار عنکبوت ها گیر کرد.

- می‌دونی عیال، از بچگی وقتی با این دادلی و رفیقاش رفت و آمد داشتم باید می‌دونستم این‌طوری میشه. گفتم شعبده بازی بلدم ولی پسره پررو اصلا هیچی که هیچی.
- گفتم که آخه، تو آخه چه استفاده‌ای داشتی تا حالا واسمون واقعا؟
- از توله ویزلیاتون نگهداری کنم پول می‌دین؟
- جدا؟ ویزلی؟ پول؟!

حال و روز پدرها این روزها این‌گونه است، کمی به فکر باشید ملت...


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۲۱:۵۰:۵۱

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
در حالی که هرکدام از محفلی ها آن بیرون توی گرما داشت سعی می کرد پول در بیاورد، دامبلدور توی اتاقش خوابیده بود و درجه کولر را هم گذاشته بود روی ته. همینطور داشت خاطره بازی می کرد که ناگهان با صدای هری پاتر از خواب بلند شد.
-چی شده هری؟
-پروفسور بچه هام رو گازن.کمکم کنید. لسترنج بچه هامو دزدید... جذب تاریکی شدن...
-تو تنهایی از پسش بر میای هری.من به تو اطمینان دارم فرزندم.
-ولی پروفس...
-گرمه فرزندم.
-دستم به رداتون پروفسور.
-طرز فکرتو دوس دارم ولی...نع.

دامبلدور نه را کوبید توی صورت پسر برگزیده و گرفت دوباره خوابید.هری هم که دید با رفتار های آدمیزادانه نمی تواند دامبلدور را قانع کند، وارد بُعد لوس شخصیتش شد و شروع کرد به گریه کردن.
-بچه هام از دستم در رفتن.
-
-دُردونه هام از دستم در رفتن.
-
-الان یحتمل دارن خالکوبی اون ماره رو...
- چی گفتی؟ خالکوبی؟خالکوبی میکنن؟ ما تو هاگوارتز خالکوبی رو تحمل نمی کنیم تام...عه چیز...هری!

سپس دستی به چانه اش کشید و از جایش بلند شد و در حالی که قدح اندیشه را در آغوش کشیده بود، به مکانی نامعلوم آپارات کرد.

یک چهارراه مشنگی

-عمو این چیه؟
-این قدحه فرزندم. با پرداخت یک سکه، می ری توش و داستان های هیجان انگیز می بینی...
-ولی... عمو من که پول ندارم.

پسرک لوس این را گفت و زد زیر گریه. دوستانش را هم صدا زد و آنها هم آمدند زدند زیر گریه و آنقدر صدای گریه شان بالا رفت که مادر پسرک لوس هم شنید و او هم آمد ولی او دیگر نزد زیر گریه، بلکه رو کرد به پسرش و گفت:
-چی شده جیگر مامان؟کی عــَــر جیگر مامان رو در اورده؟
-عمو... عمو شهر فرنگی.
-گریه نداره که.شهر فرنگشو رو سرش خراب میکنم برات.
-ممنون. تو بهترین مَمَن دنیایی

مادر که خون جلوی چشم هایش را گرفته بود و متوجه توقف گریه ی بچه اش نشد، رو کرد به دامبلدور بینوا و گفت:
- عــَــر جیگر بابا رو در میاری؟
-جیگر مامان بود که.
-خف بیمیر.

مادر با یک مشت بروسلی طور، کوبید وسط قدح اندیشه و قدح از وسط نصف شد و تا آمد دامبلدور را هم از وسط نصف کند، دامبلدور دستش را آورد بالا و در حالی که دستان مادر پسرک، مشت شده روی هوا بود گفت:
-ما توی هاگوارتز خشونت رو تحمل نمی کنیم!

یک دستش که بالا بود،با آن یکی هم چوبدستی را آورد بالا و همراه با موزیک متن گریه ی پسرک لوس و رفقایش، مادر مشنگ را گرفت زیر طلسم تنبیه. هی طلسم می زد، هی حافظه اصلاح می کرد. هی طلسم می زد، هی حافظه اصلاح می کرد. آنقدر این چرخه را تکرار کرد که ناگهان پسرک تبدیل به گلرت گریدنل والد شد و معلوم شد که تغییر چهره داده بوده که دامبلدور را بکشد. دامبلدور هم تا گلرت را دید، دستانش را مدل پروانه ای آورد بالا و فاوکس از ناکجا ظاهر شد و دستان پیرمرد قفل شد به فاوکس و خیلی سریع آپارات کرد و برگشت به خانه گریمولد چون هوا واقعاً گرم بود.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۱۹:۴۹:۰۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۲۰:۰۳:۰۷

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
چند دقیقه بعد:

- موی طبیعی مناسب برای اکستنشن! بدو بیا آتیش زدم به مالم! سوپ پیاز بسیار مناسب برای سلامت بدن!...عنتونینش بزنن چرا هیشکی نمیاد!

پروتی در فروش موهایش به مشکل خورده بود و برای اولین بار با مشکلاتی به نام رکود و تورم مواجه شده بود که تو دنیای جادویی وجود نداشت.
در همین حال که پروتی در اوج نا امیدی بود بالاخره مشنگی جلوی اونها وایساد.
- ببخشید این مو ها چطوری تهیه شده؟
- ام...مو؟...آها اینارو میگین! این مو ها با روشی کاملاً سنتی و از کله ی خودم کنده شده.

پروتی با فرمت " " به مشنگ نگاه کرد. مشنگ که خشکش زده بود سوالِ دیگه ای پرسید.
- ام...میتونم بپرسم چطوری بریده شدن؟
- البته. با این بریده شدن.

همزمان با کلمه ی "این" گریوز که کنار پروتی وایساده بود از پشتش یک قیچی با این سایز از ناکجا آباد بیرون آورد. مشنگ با دیدن قیچی زهره ترک شد و فرار کرد.

- اگه پرزیدنت اینجا بود حتماً مو ها و سوپ رو به اون مشنگ میفروخت. باید همه ی فرایند فروش رو خودم انجام میدادم.
- با فروش مو و سوپ به هیچ جایی نمیرسیم.
- من از همون اول هم گفتم سود توی فروشِ بلیطه.
- فروش بلیط؟ شاید فکر بدی هم نباشه...خب جیسون نوبت توئه که فکرت رو به کار بندازی و مارو از رکود و تورم بیرون بکشی!


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
رز که کلا قاطی کرده بود چی میگه .تصمیم گرفت کمی تمرکز کنه .

همه اعضای محفل اهی از ناامیدی کشیدن.باز همه با بغضی دردناک بهم نگاه کردن

سرانجام یکی از اعضای محفل فینی از ته دل کشید وبعد گفت:بهترین راه همان است که اشتغال زایی شود.هر کسی که استعدادی دارد بگه تا شغلی براش پیدا کنیم .مثل یه بچه خوب بفرستیمش سرکار

همه محفلیا بار دیگر بهم با بغض نگاهی کردند. ..

همه انها داشتند فکر میکردند چه استعداد خاصی دارن که بدرد پول در اوردن بخوره.

تا دقایقی محفل در سکوتی مبهم فرو رفته بود.کسی نمیدونست این سکوت به خاطر فکر کردن یا اینکه سکوت ناامیدی است.

این بار پروتی باز سکوت را شکست.فکر کنم بهترین کار فروختن موهای منه.اونم نه به ادمای معلومی به ماگلا میفروشیم.

محفلیا یادشون امد که در حیرت موهای پروتی بودند باز هم درحیرت فرو رفتن...

-ای باباااا بچه ها گم شدن شما در حیرتین...

یکی از nویزلی ها گفت:بهتر لباس های ماگل ها رو بپوشیم وبریم موهای پروتی رو بفروشیم...

همه باهم تایید کردن چون فعلا بهترین کار همین بود.پروتی وجینی ویکی از ویزلی ها داوطلب انجام این کار شدن.ناگهان خانم ویزلی که تا اون موقغع ساکت بود وانقدر دندان سر جگر گذاشته بود -که اگر خانم ویزلی رو زیر اشعه ایکس قرار میداند جای دندوناشو میشد مشاهده کرد-گفت:

-پس سوپ های من چی اگه اونا رو نفروشید مجبوریم واسه شام همه اونا بخوریم.

محفلیا بهم نگاه کردند انگار بهتر بود این سوپ ها رو توی پاچه ماگلا کنند..

بلاخره همه راه افتادن .ویه دیگه بزرگ از سوپ های خانم ویزلی ومقداری از موهای پروتی با لباسایی به شکل ماگل به سمت شهر راه افتادن.

ایا انها میتوانستند این سوپ ها وموها رو به ماگل ها بفروشند.



تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
ماندن یا نماندن، مسئله این است! ماندن و پول در آوردن یا رفتن به راه جیمز و آلبوس؟ سواحل زیبای آنتالیا با تک ستاره ی موزیک ایران یا نوار ترکی و استخر آق اصغر؟

- ترررق!

صدای ظاهر شده از ناکجا آباد با بهم زدن تمرکز محفلی ها توجه را به خودش جلب کرد. ده پونزده تا عضو غیر ویزلی و n تا عضو ویزلی به حالت اطرافشان را نگاه کردند.

- دورگه ها! خائن های به اصل و نسب! گندزاده ها! هر اتفاقی که می افته رو می ندازن تقصیر من! مشنگ ها! سقف خونه ی پدریم رو آردن پایین طلب کارم هستن! خاک بر سر من با اون پسر آوردنم!

ریکشن میس بلک در جواب به ممد پاتر- ویزلی ای بود که با قیافه ی حق به جانبی به او نگاه کرده بود. پس از اینکه ممد پتر دیگری او را ساکت کرد، محفلی ها متوجه نکته ی ظریفی در حرف هایش شدند. سقف؟

سی جفت چشم غیر ویزلی و 2n ویزلی به سقف و ترک بزرگ روش دوخته شد. ترکی که حالا از آن پودر گچ بر سر محفلی ها می ریخت. درست همان لحظه که همگی تصمیم خود را مبنی بر جمع کردن وسایل گرفته بودند، عامل ترک سقف با زلزله ی 6 ریشتری از پله ها پایین آمد.

- فهمیدم پول در آوردن رو. بریم زلزله بزنیم بعد شما کمک. صلیب سرخ هم داره پول خو.خیلی!
- اِ رون این میزه چه قدر آشنا می زنه. شبیه جهزیه مامانمـه.
چهره ی همه ی محفلی ها، ویزلی و غیز ویزلی به این حالت در آمده بود. چیزی که رز اصلا متوجه اش نشد و به جملات بی سر و ته اش ادامه داد:
- دیگه همین. شد. کجا شروع؟ یادتون همتون باید صلیب سرخ نرعا. پولش رو هم بگیرین. با جادو اینا کار را رو برعکس کنیم؟ یعنی درست بشه خرابیا اونام پول بدن؟
- نگاه کن حتی این طرف علامت g هم کنده شده. بچه که بودم با چاقو رو میز یه g نوشتم . مامانم چه قدر عصبانی شد!

اگر دفعه ی قبل گیج شده بودند نه تنها ابهام برطرف نشده بود، بلکه زیادتر هم شده بود. " یادتون همتون باید صلیب سرخ نرعا" چه معنی ای می داد مرلین می دانست. از خوشبختی محفلی ها بعضی هاشان ریونی بودند و ایده ی اصلی رز را فهمیدند. اینکه رز یک منطقه ی مشنگی را با زلزله آوار کند و بقیه برای بازسازی بی عیب و نقصش با جادو پول بگیرند.

- دانگ، این میز را از کجا دزدیدی؟

محفلی ها بهم نگاه کردند. ممکن بود نقشه عملی شود. ولی الان صد در صد در آخر لیست قرار داشت. پس محفلی ها باز سر تفکرات خودشان برگشتند .
و دانگ هم سوت زنان از میز دور شد تا هرمیون متوجه نشود که میز زیر دستشان زمانی به خانم گرنجر تعلق داشته است.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۱۸:۱۱:۳۷



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۶:۵۲ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
خلاصه:
جيمزسيريوس و آلبوس سورس پاتر، به خاطر فقر شديد محفل ققنوس، فريب مرگخواران رو خوردن و از خانه ي گريمولد رفتن.

حالا هري محفلي ها رو جمع كرده تا بتونن راهي براي ثروتمند شدن محفل پيدا كنن و هر كسي يه پيشنهاد ميده. ماندانگاس پيشنهاد فروش عتيقه هاي گريمولد، پروتي پيشنهاد فروش موهاي جادوييش و مالي پيشنهاد فروش سوپهاش رو ميده!

ادامه:

گريوز در ميان اينهمه پيشنهادات بدردنخور و بلبشو هاي خانوادگي محفلي ها، از پشت ميز بلند شد، گلويش را صاف كرد و با صداي بلندي گفت:
- با فروش اين چيز و اون چيز به جايي نميرسيم دوستان! پروتي! اي «فانتين» بينواي محفل! فكر مي كني با فروش موهات محفل ثروتمند ميشه؟ نه دختر جان... پس فردا مجبور خواهي شد دوتا دندون جلوييت رو هم بفروشي! و بعدش هم... اجازه بديد نگم ديگه چه اتفاقات شومي در انتظارته!

اشك در چشمان اعضاي محفل ققنوس حلقه زد. گريوز ادامه داد:
- و تو، مالي! گيرم كه مي پزي، گيرم كه ميفروشي، با تمام شدن ناگزير پيازها چه مي كني؟

اينجا بود كه بغض محفلي ها تركيد و همه شروع به ضجه زدن كردند!
پروفسور دامبلدور از سر ميز، فين ممتدي در دستمالش كرد و گفت:
- گريوز، خادم و فرزند روشنايي! پس راهكار تو براي حل معضل فقر چيه فرزندم؟

گريوز با چند سرفه ي كوتاه، مجدداً گلويش را صاف كرد و گفت:
- پيشنهاد من، همون راهكاريه كه اعلي حضرت پرزيدنت در كشورم داره اجرا ميكنه؛ اشتغالزايي!
- اشتغال زايي؟!
- بله پروفسور! هر كدوم از اعضاي محفل بايد جداگانه، ببينن چه توانايي هايي دارن و بعد با توجه به استعدادها، توانايي ها و تخصص هاشون، هر كدوم يه شغل براي خودشون انتخاب كنن! اين راه حل رفع فقره، نه فروش آت و آشغالهاي عتيقه يا اعضاي بدنمون!

محفلي ها با هم تكرار كردند:
- استعداد؟ توانايي؟ تخصص؟

شايد پيشنهاد چندان بدي هم نبود!


ویرایش شده توسط پرسیوال گریوز در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۶:۵۶:۴۲

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
اما محفليون اصلا چيزي نميشنيدند. همگي هنوز هم محو موهاي خارق العاده ي پروتي بودند كه با صداي جيني از اين حالت بيرون آمدند:
- هرييييييي!
- چيه؟ چرا جيغ ميزني؟

جيني همانطور كه داشت، هزارمين بسته ي دستمال كاغذي را باز ميكرد، گفت:
- بچه هاي من الان معلوم نيس كجان! اون وقت شما نشستين و دارين به موهاي پروتي نگاه ميكنين!
- بچه هات كه الان كاملا معلومه كجان! دارن توي آنتاليا و ايتاليا خوش ميگذرونن!
- خب پس چرا اينجا نشستي؟ يه كاري بكن ديگه!
- اگه دو دقيقه جيغ نكشي و توجه كني داريم چيكار ميكنيم، متوجه ميشي كه داريم دنبال راه حل واسه برگردوندن بچه هاي عتيقه ات ميگرديم!
- بچه هاي من عتيقه نيستن!
- خب بابا... تو فقط جيغ نكش هر چي ميگي درسته! الان يه راه حل ديگه پيدا ميكنيم.
- زود باشششش!
- خيلي خب... چرا هي جيغ ميكشي؟ موهامو ول كن! كچلم كردي ديگه! بعدشم... بچه هاي تو بچه هاي منم هستن. پس هي بچه هام بچه هام نكنا!

جيني كه براي اولين بار قانع شده بود، ابتدا موهاي هري را ول كرد و سپس به پشتي صندلي اش تكيه داد و به گريه كردنش ادامه داد! صداي هري بلند شد:
- خب... كس ديگه اي هم هست كه ايده اي داشته باشه؟
- سوپ هاي منو هم ميتونين بفروشين!

با صداي مالي همه به سمت او برگشتند.

- سوپاي تو رو منم به زور ميتونم بخورم چه برسه...

و سپس با فرود آمدن چماغي بر سر هري، هري سكوت اختيار كرد و سپس به دنبال آن صداي جيغ جيني بلند شد:
- هرييييي!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۲۳:۴۰:۳۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.