تکالیف:
1. از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)
-------------------------------------------------
همه با تعجب به رود نگاه میکردند که رود خروشان سه برادر را با خود میبرد .....
شیلا رو به بچه ها کرد و گفت : برای چی وایسادید ...زود باشید باید کمکشون کنیم ....
مایکل : با این گندی که ما زدیم زنده میان بیرون رود رو نگاه کن ..این خروشان بودنی که رود داره زنده بیرون نمیان
در حالی که بچها داشتند با هم کل کل میکردند .سه برادر با مرگ در حال دست و پنجه کردن بودند ...
در حالی که هی زیر آب میرفتند .بیرون می یومدند دیدند که روحشون از بدنشون خارج شد ...
- چه حیف شد داشتیم به آرزوهامون میرسیدیم
-اینا از کجا پیداشون شد
-من میدونم باهاشون چیکار کنم
روح سه برادر به سمت بچه ها که بغل رودخانه نشسته بودند و زانوی غم بغل کرده بودند رفتند ....
شیلا : واییییییییی خدای من
بچه ه ه ه ها اونجااااا رو
همه با تعجب به سمت جایی که شیلا با دست نشون داد نگاه کرند
همه با ترس به استادشون نگاه کردند
استادترس رو چشمان همشون میدید اما کاری نمیتونست بکنه این سرنوشت اونها بود ...
اوونا باید با این سه برادر روبرو میشدند...
شیلا در حالی که عقب عقب میرفت و چوب جادوشو رو به رو ح ها گرفت بود فریاد زد بچه ها سریع فرار کنید ....
همه به پشت شیلا رفتند ...
شیلا به عقب برگشت گفت : بابا دمتون گرم شما ها چقدر شجاع بودید و من نمیدونستم ..
همون لحظه یکی از رو حا رو به بچه ها کرد گفت : کی شما رو فرستاده که با ما این کارو کنید ؟
مایکل : هههههه فکر کرده ما دشمنشیم .. آخه جناب روح این همه دشمن برای سه تا آدم بزرگ
روح1 - واقعا این چه سوالی بود من پرسیدم
روح 2- از بس خنگی
بسه بسه بسه
شیلا در حالی که با جیغ
رو به روح ها کرد و گفت
اونجا رو نگاه کنید جنازه هاتون ...
روح ها با سری افتاده و چشمانی ناراحت و غمگین
رو به شیلا کردند و همزمان گفتند دیگه به چه دردمون میخوره ما مردیم
اینجا بود که استاد اعظم تاریخ به سمت بچه ها میاد و میگه :خب خب خب
یه سری ورد هست که نمیشه خوند و ممنوعه ولی من برای اینکه تاریخ صدمه نبینه میخونم
همه با تعجب به استادشون نگاه میکنند
استاد به سمت جنازه ها میره و همه بچه ها با دهانی باز دنبال استادشون میروند
....
استاد شروع میکنه خوندن ورد مخصوص :تیستشذیذیهرذیتسذرتذیذرسذیرلهغلذباشیسذراذاسیلذرذاشیذرغقهعر
و روح ها لحظه به لحظه محو تر میشن و همون لحظه هر سه با سرفه و در حالی که آب از دهانشون خارج میشه بیدار میشن
با تعجب به بالا سرشون نگاه میکنند ....
اونها هیچی یادشون نمیاد ... و اصلا نمیدونن که چی شده
سه برادر با کمک بچه ها بلند میشن و به سمت پلی که میخواستند ازش بگذرند میرن ....
بله این هم داستان ما