هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

در یک شب که مهتاب در آسمان نبود، پالی و دوستش در جنگل ممنوعه قدم می زدند.

- حالا مطمئنی یه صدایی شنیدی؟
- وقتی می گم شنیدم یعنی شنیدم دیگه!

رز که معلوم بود حرف های پالی را باور نکرده است سرش را به علامت تاسف تکان داد.

-هیس... شنیدی؟
- نه! چیو؟
- یه صدای عجیب غریب.
- خیالاتی شدی. البته شایدم صدای یه سانتور باشه.
- می شه بپرسم سانتور تو محدوده هاگوارتز چی کار می کنه؟ خوبه صد بار واسه ت توضیح دادم اول صداشو شنیدم، بعد دیدم وارد جنگل شد.
- اصلا تو خوبی!

شترق!

- چی شد؟
- پام گیر کرد به ریشه درخت. خیالت راحت شد؟

پالی پای رز را از ریشه درخت جدا و رز را بلندکرد. آن دو به راه خود ادامه دادند. در طول راه با چیز عجیبی برنخوردند. جنگل ممنونه از همیشه ساکت تر و آرام تر بود. آنها رفتند و رفتند تا به جایی پر از درخت رسیدند.
- خب اینجا چه چیز ترسناکی وجود داره؟
-ولی من مطمئنم همینجا اومد.
- دفعه بعدی که خواستی رویا و توهماتت رو به کسی بگی، لطفا به من نگو.
رز به طرف راهی که از آن آمده بودند رفت.

- کجا؟
- میرم قلعه. خیلی خوابم میاد. مگه تو نمی یای؟
- شاید هنوز اینجا باشه.
- کی؟چی؟ لطفا به خودت بیا پالی اینجا هیچی نیست.
- تو برو.ولی من می خوام ببینم اون موجود چی بود.
- باشه بمون. وقتی جک و جونورای جنگل خوردنت بهت می گم!

رز رفت. پالی تصمیم داشت راهی را که در پیش گرفته بود را ادامه دهد. اصلا برایش مهم نبود که رز چه فکری می کند.
هنوز زیاد جلو نرفته بود. که صدای جیغی را شنید. شکی نداشت صدای رز بود. اما او کجا بود؟ از حس بویایی بسیار قوی اش استفاده کرد. او بوی رز را حس می کرد. همانطور که جلو می رفت فریاد زد:
- رز طاقت بیار!

جلو و جلوتر رفت. به جایی رسید که خالی از چیزی بود. رز را دید که به روبه رو خیره شده بود و از ترس غالب تهی می کرد. چیزی که رز به آن نگاه می کرد، چیزی مانند شنلی متحرک بود. آن چیز مرگ پوشه بود. او سعی داشت درس کلاس مراقبت از موجودات جادویی را به یاد بیاورد.

نقل قول:
- این موجود با سپر مدافع، دفع میشه.


- اکسپکتوپاترونوم!

قوی زیبای سفیدی پرواز کنان از چوبدستی پالی خارج شد و به سمت مرگ پوشه رفت و آن را از آنجا دور کرد.
پالی به طرف رز، که خیلی ترسیده بود رفت و او را در آغوش گرفت.
- رز تو حالت خوبه؟

رز به تایید سرش را تکان داد. ناگهان چشمانش پر از اشک شد. پالی نیز سعی داشت او را دلداری دهد.
- حالا که چیزی نشده. اون رفته تو هم حالت خوبه!
- باید حرفتو باور می کردم.

پالی با شیطنت گفت:
- خب از این ماجرا دو تا درس گرفتی. یک... از به بعد حرف منو باور کنی، دو... دیگه هیچوقت چوبدستی رو فراموش نکنی!

با این حرف پالی رز اشک هایش را پاک کرد و خندید. دو دوست دست در دست یکدیگر راه هاگوارتز را در پیش گرفتند.




ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۲۱:۳۸:۵۹

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای و به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)


داشتم با دقت به وسایل باحالی که از فروشگاه شوخیه دو قلو های ویزلی خریده بودم نگاه میکردم

سرمو که بالا آوردم ی شنلو دیدم

تنها چیزی که ازش یادم بود این بود که دیوانه سازا اینشکلین!

با ناله گفتم:آخه الان؟من تازه سال اولم!سال هفتم جادوگره سیاه میشم!از الان اومدین بفرستینم آزکابار؟

بدون توجه به دمای هوا که همچنان عجیب گرم بود و این که خاطرات ضهنم کاملا خودشون بودن یاده کلاس معجون سازیه استاد هکتور افتادم

هنوز یکم از معجونی که مردمو به دیوانه ساز تبدیل میکرد همرام داشتم

اولین آدم دمه دستو گرفتم و معجونو تا ته تو حلقش ریختم

درحالی که منتظر ی دعوا بین دیوانه سازه آزکابار با دیوانه سازه خدم بودم هوا سرد شد و خاطرات بد تو مغزم جولون دادن و فهمیدم اون بخت برگشته ی بی گناه به دیوانه ساز تبدیل شده!

اون شنله مثله ی هاپوی ترسیده یکم لرزید و بعد فرار کرد

تازه اونموقع یادم اومد اگه شنله دیوانه ساز بود باید سردم میشد!

این شد که به سرعت سمته محله اقامته مدیر رفتم تا گذارش کنم یکی دوباره از معجونای کلاسه پرفسور هکتور استفاده کرده!



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

به پیشنهاد پادما برای عوض شدن آب و هوامون دوتایی اومده بودیم جنگل های استوایی! پادما جلوتر از من راه می رفت؛خب اون قبلا اینجا اومده بود ولی من اولین بارم بود و به نظرم این هوای گرم که رطوبتش نفس کشیدن رو سخت میکرد و این جنگل پر از حشره واقعا هیچ جذابیتی نداشت.فقط تو دلم از خدا میخواستم که با هیچ ماری،سمی یا غیر سمی روبه رو نشم.پادما ایستاد و متفکر به اطرافش نگاه کرد منم چون چاره ای نداشتم ایستادم و بی حوصله گفتم:
_چی شد؟گم شدیم؟
_گم؟اوه نه پروتی من اینجا رو خوب بلدم.به نظرت بهتره امشب لب رودخونه بخوابیم یا وسط جنگل؟
_پادما واقعا نمیشه امشب برگردیم خونه و دوباره فردا آپارات کنیم بیایم اینجا؟
_نه،چطور میتونی بیخیال یه شب خوابیدن تو جنگل بشی؟شب های جنگل پر از رازه...
_میخوام صد سال رازیاب نشم.
_چه قدر نق میزنی بیا بریم.رودخونه ی اینجا خیلی قشنگه...

دوباره راه افتاد منم برای اینکه گم نشم دنبالش میرفتم و زیر لب با خودم غر میزدم.
_چه قدر به نظر من اهمیت میده واقعا...من نخوام تو جنگل بخوابم باید کی رو ببینم؟آآآآآخ.....

روی زمین پر از گیاه های مختلف بود و همین باعث شده بود من نبینم که یک چاله جلومه و پام بره توی گِل، پادما اومد به کمکم پامو که احساس میکردم پیچ خورده در آوردم و به پایین شلوارم که خیس و گِلی بود با تاسف نگاه کردم. مشنگ ها بدون جادو چطور زندگی میکنن؟با وردی لباسم تمیز شد و درد پام هم کاملا از بین رفت.پادما که خیالش راحت شده بود اتفاق خاصی نیفتاده غرغرشو شروع کرد:
_جلو چشمتو نمی بینی؟بعد مدامم برای من ادعای بزرگی میکنه...
_انقدر نق نزن رسیدیم.چادرو درست کنم؟
_درست کن.

از توی کوله پشتی خاکی رنگ چادر رو که به اندازه ی دفترچه ای کوچک شده بود درآوردم و با چوب دستیم ضربه ای بهش زدم.کم کم شروع به بزرگ شدن کرد؛گذاشتمش روی زمین و چند دقیقه ی بعد چادر کوچک دونفره ای جلوم بود که داخلش خیلی بزرگ و راحت بود.پادما با مقدار زیادی چوب برگشت که روی هوا با جادو معلق بودند.با تعجب به چوب ها نگاه کردم و گفتم:
_مگه شومینه هیزم نداره؟
_نه تو سفر قبلیم تموم شده بود.
_آها، بیا برو تو.

پادما چوب ها رو هدایت کرد به داخل چادر و جلوتر از من رفت داخل؛ دور چادر گشتم تا اگر چیزی از وسایلامون رو زمینه بردارم که توجهم به سایه ای پشت درخت ها جلب شد.هوا کم کم داشت تاریک میشد برای همین با شک گفتم:
_لوموس.

محیط روشن شد اما هیچ موجود عجیبی اطراف نبود.حتما اشتباه دیدم؛ نگاه سر سری ای انداختم و برگشتم سمت در چادر و رفتم داخل، پادما چوب ها رو گذاشته بود داخل شومینه و روشن کرده بود.هوای بیرون گرم بود اما خب پادما میگفت نزدیکای سحر گرم میشه.رفتم سمت تخت هامون و کیف پادما رو گذاشته کنار تختش،لباسمو عوض کردم و مسواک رو از تو کیفم در آوردم؛ بدون اینکه نگاه کنم پادما چیکار میکنه گفتم:
_درو با طلسم مهر و موم کن.

منتظر جوابش نشدم و رفتم داخل دستشویی، با حوله صورتم رو خشک میکردم و به سمت تخت رفتم که دیدم پادما روی تخت رسما بیهوش شده.ملافه ی نازکی کشیدم روش و دراز کشیدم.طبق عادت همیشگشیم چوب دستیمو گذاشتم کنار بالشتم و از خستگی به خواب عمیقی فرو رفتم.خواب خیلی سبکی نداشتم اما همش احساس میکردم یکی داره توی چادر راه میره.قلتی زدم و دستمو گذاشتم زیر بالشت تا از خنکیش لذت برم.دستم خورد به چوب دستیم ولی دیگه کم کم داشتم هوشیار میشدم.صدا خیلی نزدیک شده بود احساس کردم صدای کنار رفتن ملافه ی پادما امد.لای چشم هامو باز کردم اما از دیدن موجود روبه روم یک لحظه قلبم از حرکت ایستاد.یه موجود که شبیه ردا بود، یک ردای سیاه.مغزم به کار افتاد باید با پاترونوسم دفعش میکردم.این تنها راه بود قبل از اینکه کنار خواهرم دراز بکشه چوب دستیمو از کنار دستم برداشتم و یکدفعه از جام بلند شدم.توجهش به من جلب شد؛با وجود لرزش به خاطره ی آخرین گردشمون با پدرم فکر کردم و گفتم:
_اکسپکتوپاترونام.

پروانه ی قشنگی از چوب دستیم خارج شد و با پر زدنش سمت مرگ پوش اونو از چادر خارج کرد.قبل از رفتم به سمت پادما درو مهر و موم کردم.بعد از اینکه خیالم از امنیتمون راحت شد دویدم سمت خواهرم که با صدای من از خواب بیدار شده بود و با تعجبی آمیخته به ترس به من خیره شده بود.با دیدنش که سالم بود بغلش کردم و حتی به خاطر سهل انگاریش دعواش نکردم فقط آروم گفتم:
_سالمی پادما...خداروشکر.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

هوا خيلي گرم شده بود و باد بسيار گرمي مي وزيد. تواني براي حركت نداشت. آخرين نگاهش را به پروتي كه اندكي آن طرف تر افتاده بود ،انداخت. پروتي مدتي قبل به خاطر گرما بيهوش شده بود. جيني نيز كم كم در حال بيهوش شدن بود كه ناگهان با ديدن يك شنل متحرك هوشيار شد. زير لب، با خودش تكرار كرد:
- يك شنل متحرك... اون حتما يك مرگ پوشه. اما... اينجا!

ذهنش به كار افتاد. صحبت هاي پروفسور تورپين را به خاطر آورد:
نقل قول:
- این موجود منتظر میمونه تا طعمش به یک خواب عمیق فرو بره و بعد به اون حمله میکنه.

- خواب؟ نبايد بخوابم! پروتي... پروتي بيدار شو. خواهش ميكنم بيدار شو.

اما صدايي از پروتي بلند نشد. نگاه جيني دوباره به مرگ پوشه افتاد كه با سرعت زيادي در حال حركت به سمت پروتي بود.
- نه... امكان نداره بذارم بلايي سر پروتي بياره!

جيني قدرتش را در پاهايش جمع كرد و آن ها را حركت داد. اندكي از روي زمين بلند شد اما دوباره روي زمين افتاد. قدرتش لحظه به لحظه تحليل مي رفت. مرگ پوشه خيلي به پروتي نزديك شده بود. جيني دوباره پروتي را صدا زد:
- پروتي... خواهش ميكنم بلند شو!

اما باز هم صدايي از او نشنيد. با تمام قدرتش دستش را تكان داد و چوب دستي اش را كه در كنارش افتاده بود، برداشت و به سمت مرگ پوشه گرفت و ورد را گفت. اما جادو اندكي روي آن موجود تاثير نداشت. دوباره و دوباره تلاش كرد اما باز هم بي نتيجه بود. قوي ترين وردش را زير لب تكرار كرد:
- ردوكتور.

اما اندكي تغيير هم در وضعيت مرگ پوشه ايجاد نشد. مرگ پوشه با سرعت هرچه بيشتر به سمت پروتي در حال حركت بود. جيني با خود گفت:
- نه... نااميد نميشم. نميذارم هيچ آسيبي به دوستم برسه.

جيني به چند روز پيش فكر كرد. زماني كه به همراه پروتي و بقيه ي دوستانش سر كلاس موجودات جادويي نشسته بودند. دوباره به ياد حرف هاي پروفسور تورپين افتاد:
نقل قول:
- این موجود با سپر مدافع، دفع میشه.

- خودشه... سپر مدافع!

و بالاخره راه حل را پيدا كرد. چوب دستي اش را بالا آورد و با آخرين قدرتي كه در بدنش باقي مانده بود، ورد را تكرار كرد:
- اکسپکتوپاترونام!

و بالاخره جواب داد. مرگ پوشه از پروتي دور شد و به گوشه اي پرتاب شد. جيني به سمت دوستش نگاه كرد و گفت:
-خوشحالم كه نذاشتم آسيبي بهت برسه.
- جيني! پروتي!

جيني با شنيدن صدا به سمت منبع آن، برگشت. آرسينوس با سرعت به سمت هم گروهي هايش ميدويد. جيني با ديدن آرسينوس لبخند خوشحالي زد و از حال رفت.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۲۲:۵۱:۵۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
تکلیف درس موجوداتجادویی = جلسه اول = 14 تیر ماه 1396
========================
نقل قول:
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای و به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

========================

آملیا در حال قدم زدن در کنار دریا بود و به اطرافش نگاه میکرد. موهای قهوه ای تیره اش با جریان باد به اینطرف و آنطرف میرفتند. با خودش فکر میکرد که بعد از کریسمس، برای بهترین دوستش چه چیزی هدیه ببرد...

آن اطراف بسیار خلوت بود؛ آملیا به دور و برش نگاهی انداخت و زمزمه کرد:" هوای اینجا که عالیه، امکاناتش هم خوبه... چرا کسی زیاد نمیاد اینجا؟ من اگه میتونستم اینجا برای خودم یه خونه میساختم..."
اما او هم مانند عده انگشت شماری که آنجا بودند، نمیدانست چه چیزی در انتظارش است...

کنار درخت نخلِ کنار دریا دراز کشید و کلاه آفتابیش را روی صورتش گذاشت تا از مزاحمت گرما جلوگیری کند؛ کم کم خوابش میبرد که ناگهان با صدای فریاد مادرش از جا پرید:" آملیا! از اونجا برو کنار!"

آملیا با ترس، کلاهش را کنار زد و با حیرت وصف ناپذیر، خودش را در برابر موجودی عجیب که شبیه به یک شنل متحرک بود دید؛ اگر این موجود حتی خطرناک هم نبود، ظاهر بی اندازه عجیبش که در نگاه اول، قربانی آن را مانند دمنتور میدید، یه خودی خود آن را خطرناک و ترسناک نشان میداد.
موجود عجیب نزدیک میشد... آملیا تا آمد عقب برود، با درخت برخورد کرد و زمین افتاد. از ترس چشمانش را بست، دست هایش را جلوی صورتش برد و منتظر مرگ شد، اما صدای جیغ یکی از ساحره های اطراف، راه فرار را برای او یاد آور شد:" مرگ پوشه! همه قایم بشین!"
قبلا چیزهایی در باره این موجود، در خوابگاه گفته شده بود... مرگ پوشه...


ناخودآگاه چوبدستیش را بدست گرفت و فریاد زد:" اکسپکتو پاترونوم!" با بیرون آمدن اسب ماده نورانی و شفاف آبی و سفید از چوبدستی اش، موجود مانند برگی که هنگام باد به پرواز در می آید، به هوا رفت و کم کم کوچک و سپس کاملا ناپدید شد.

مادر آملیا ابتدا با حیرت به صحنه نگاه کرد، سپس با سرعت به سمت آملیا دوید و او را، که بدنش میلرزید و از شدت ترس و حیرت، روی زمین دراز کشیده و دستش را روی سرش گذاشته بود، در آغوش گرفت و درحالیکه اشک هایش سرازیر میشدند با صدای لرزان زمزمه کرد:" فکر میکردم دیگه هیچوقت نمیبینمت!"
=========================



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۰۰ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
سر و صدای بچه ها فضای کلاس را در بر گرفته بود و بچه ها موشک های کاغذی جادویی را به سمت یکدیگر پرتاب میکردند؛ در همین بین صدای پاشنه های کفشش دیوار های راهرو را به لرزه انداخته بود...
در کلاس با شدت بسیاری که باعث ساکت شدن بچه ها شد، باز شد و یک خانم نسبتا جوان در میان چهارچوب در نمیان شد.
او به وسط کلاس آمد و پشت میزش نشست.
-قهرم!

بچه ها تا به حال این استاد را ندیده بودند؛ با او آشنایی نداشتند و دلیل قهر او را نمیدانستند. تنها چیزی که میدانستند، این بود که امسال استاد عجیبی خواهند داشت.

- من لیسا تورپینم که شما من رو پروفسور تورپین صدا خواهید کرد. با هر کاری که بکنید هم باهاتون قهر میکنم هم از گروهتون امتیاز کم میکنم. امسال من استاد کلاس مراقبت از موجودات جادوییتون خواهم بود و باید به خوبی به تکالیف من پاسخ بدید. در اولین جلسه میخوام درباره مرگ پوشه ها صحبت کنم. مرگ پوشه یک موجود جادوییه که در طبقه بندی وزارت سحر و جادو پنج ستاره هست.
- پروفسور یکم نفس بگیرید!

نفس عمیقی کشید.
- خب! نمیگفتی هم به هر حال من نفس میکشیدم! در هر صورت این رو هم باید بگم که اجازه گرفتن توی کلاس من اجباریه.

مکثی کرد و به همه ی دانش آموزان نگاه کرد.
- همون طور که گفتم این موجود پنج ستاره هست و یعنی اینکه ماهر ترین جادوگران هم توانایی مهار اون رو ندارن. البته این موجود با سپر مدافع، دفع میشه ولی خب بسیار موجود خطرناکیه.

شروع به قدم زدن در کلاس کرد.
- این موجود شبیه به یک شنل متحرکه و منتظر میمونه تا طعمش به یک خواب عمیق فرو بره و بعد به اون حمله میکنه.

تنها صدایی که در کلاس میپیچید صدای تق تق کفش های لیسا بود.
-این موجود معمولا در مناطق استوایی یافت میشه اگر زندگی نامه ی فلاویس بلبی رو بخونید ییتونید درباره ی این موجود بیشتر آشنا بشید ون این فرد با این موجود رو به رو شده و زنده مونده.

به جلوی کلاس رفت. جوبدستی اش را در آورد و روی تخته تکلیف را نوشت.

نقل قول:
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)


سپس همراه با صدای پاشنه ی کفش هایش از کلاس بیرون رفت.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۱۱:۰۶:۵۶
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۱۶:۰۶:۴۸

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
کلاس مراقبت از موجودات جادویی با تدریس پروفسور لیسا تورپین و پیوز در ترم 21 هاگوارتز برگزار می‌گردد.


برنامه‌ی کلاس
جلسه اول » چهارشنبه، 14 تیر
جلسه دوم » چهارشنبه، 28 تیر
جلسه سوم » چهارشنبه، 11 مرداد
جلسه چهارم(آخر) » چهارشنبه، 25 مرداد





ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵

هایدی مک آوویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۲ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
از زیر یه درخت کهن سال
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
تکلیف اول:

دانش آموزان داشتند در جنگل ممنوعه قدم میزند و به دنبال یک حیوان چهار ستاره می گشتند!

-خوب! بچه ها بیاید گروه های دو تا دو تا تشکیل بدیم!خوب بزار ببینم چند نفریم یک، دو ،سه...سیزده خوب ! یک نفر باید تکی باشه.کی میخواد؟
-پرفسور میشه من تکی باشم؟
-آم خوب باشه هایدی تو میتونی تکی باشی.خوب حالا برید و با یک موجود چهار ستاره رام شده برگردید.

هایدی هم مثل بقیه رفت دنبال یه موجود چهار ستاره بگرده.

نیم ساعت بعد:
-ای بابا همه یکی پیدا کردن رام کردن من بدبخت هنوز یکی پیدا نکردم.اه.

در همین هین...

-وای خدا این مار دیگه چیه؟ چرا ایقد زشته؟ نگاه تو رو خدا اگه شب بود که من با این رنگ سیاهش نمیدیدمش. حالا چجوری رامش کنم؟

مار همین طور به هایدی نزدیک میشد و نیش هاش رو آماده کرد که هایدی رو نیش بزنه.هایدی هم چوب دستی شو برداشت و حالت دفاعی گرفت.دیگه مار داشت خیلی نزدیک میشد و هایدی هم چاره ای جز این نداشت که از چوب دستش استفاده کنه
-وینگاردین لوی اوسا.
و مار رفت توی هوا و بین زمین و هوا شناور موند.
-ای بابا این گوشت رو کجا گذاشتم که بدم به این مار نوش جون کنه رام بشه؟ مار حیا کن رام شو.اه.

بعد از سه دقیقه :
-آها اینا گوشته بیا بیا بخور ماری.
بعد از اینکه هایدی گوشت رو به مار داد مار آروم شد و هیچ کاری نکرد.
-آها بگو بدبخت دو سال بوده غذا نخورده بوده. خوب حالا من که دوست ندارم بهش دست بزنم همینطور میبرمش.

-پرفسور اینو من رام کردم.
-چیو رام کردی تو که چیزی تو دستت نیست.
-پرفسور دوست نداشتم بهش دست بزنم رامش کردم با جادو آوردمش.
-آها آره خوب با چی رامش کردی؟
-با گوشت!
-خوب آفرین نمره ی کامل رو گرفتی. میتونی مار رو ول کنی و بری.
-چشم.
و مار رو ول کرد و رفت.

تکلیف دوم:
خوب جانور همون نام دیگر حیوانات هست. جانور به کسی می گن که عقل و شعور ندارد و از نظر انسان ها آن ها یی که عقل ندارد به آنها لقب جانور را میدهند.

تکلیف سوم:
غول برفی
پا گنده
چشم قرمز

تکلیف چهارم:
اسم اون جانور گرگینه هست.
اینا هم لقباشه:
گرگ نما
گرگ انسان


ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ سه شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۵

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
1-یک رول کوتاه در مورد رام کردن موجودات 4 ستاره بنویسید ! (فضا سازی در این رول نویسی بسیار اهمیت دارد ) (20 امتیاز).

- تکلیف امروز اینه که برید و یک موجود چهار ستاره پیدا کنید، رام کنید و پیش من بیارید. تا آخر کلاس هم بیشتر وقت ندارید. کسایی که پیدا و رام کردن 60 امتیاز میگیرند وکسایی هم که نتونستن 60 امتیاز از گروهشون کم میشه.

بعد دستش را داخل جیبش کرد وساعت جیبی طلایی رنگش را بیرون آورد. رو در اورد.
- برید دیگه. تا نیم ساعت دیگه باید برگردید.

بچه ها همه به سمت جنگل دویدند.
آلیشیا تنها بود و کسی دور و برش نبود. کمی ترسید ولی با خودش گفت:
- بهتر از اینه که که کسی باهام بود و حوصلمو سر میبرد.

همین طور شاخه ها را کنار میزد تا چیزی پیدا کند که بتواند آن را رام کند. شاخه ی بوته ای را کنار زد و ناگهان صدایی شنید.
- اه اه، بنداز شاخه رو. خوابیدیما!

آلیشیا از ترس جیغی کشید و افتاد روی زمین. اما پس از چند ثانیه به آرامی بلند شد. سریع چوبش را از زیر ردایش بیرون کشید و با یک طلسم نوک آن را روشن کرد و به سمت منبع صدا گرفت.

-اه نکن! کورم کردی!
-تو... تو چی هستی؟!

آن موجود که به نظر میرسید عصبی شده است، از زیر بوته ها بیرون آمد.
-چی میخواهی دختر جون؟!

الیشیا نگاهی به آن جانور انداخت. خیلی عجیب بود... نیم تنه ی پایینش اسب بود و نیم تنه بالا به شکل انسان.
-چرا تعجب کردی؟ من یه سانتورم.

بعد به آرامی خم شد و صورتش را مقابل صورت آلیشیا قرار داد.
- چی میخواهی؟ چرا مزاحم من شدی؟!

الیشیا حسابی ترسیده بود.
- خب... خب من میخوام شما رو رام کنم.

بعد هم لبخند مکش مرایی زد.

-هه... منو رام کنی؟! تو نمیتونی منو رام کنی.

بعد به سمت آلیشیا قدم برداشت، طوری که آلیشیا به آرامی یک قدم عقب رفت.
-راستش ما باید برای تکلیف مدرسه، یه موجود چهار ستاره رام کنیم. خب من که نمیخوام واقعا شما رو رام کنم. الکی فقط برای اینکه یه نمره ای بگیرم... همین و بس!

-چرا باید قبول کنم؟ به من چی میرسه؟

الیشیا دستی به چانه خود کشید و سپس گفت:
-خب خب... هرچی تو دوست داشته باشی وبخوای.

بعد نگاه مظلومانه ای به سانتورانداخت.

-خب دلم برات سوخت. یه سوال میپرسم، فقط یه سوال و اگه جواب صحیح بدی، همراه با دلیل، قبول میکنم و باهات میام.

الیشیا سرش را با تردید تکان داد. هیچ ایده ای نداشت که یک سانتور ممکن است چه سوالی بپرسد.

-سانتور ها کوته فکر هستن یا انسان ها؟ چرا؟

بعد با اخم به آلیشیا زل زد. آلیشیا سعی کرد افکارش را منظم کند. بعد کم کم یادش آمد که در یکی از کتاب های درسی اش مطلبی در این مورد ذکر شده است، پس به سرعت گفت:
- آدم ها! چون شما ها علم پیشگویی از روی ستاره ها رو دارید.
- آره درسته. فقط اینو بدون که من رام نشدم. دلم برات سوخت!

سپس همراه با آلیشیا به سمت دفتر پروفسور استرجس به راه افتاد.
وقتی وارد شدند استرجس را دیدند که بسیار در فکر است و یک لیوان قهوه هم بر لب دارد.

- پروفسور، من موفق شدم!

استرجس به ناگهان از فکر و خیال بیرون آمد و به محل ایستادن آلیشیا و سانتور نگاه کرد. اما با دیدن سانتور قهوه پرید توی گلویش. آلیشیا همین که خواست برود سمت استرجس، با فریاد وی متوقف شد.
- به من نزدیک نشو! به خاطر پریدن قهوه تو گلوم هزار امتیاز کم میشه از گریفیندور. این جونور رو هم ببر سریعتر!

البته سانتور علاقه چندانی به "جانور" خطاب شدن نداشت. بنابراین به سرعت یک سوت زد و سایر رفقایش را خبر کرد. سپس آنها استرجس را روی کول خود گرفتند و بردندش به اعماق جنگل تا با وی "آمبریج بازی" کنند.

2-جانور چیست ؟ (5 امتیاز) (پاسخ های دارای منطق نیز امتیاز داده میشود و حتما نیاز به پاسخ دقیق نیست)
اساسا به چیزی که جان داشته باشه جانور میگویند.جانور حتما نباید حرکت کند .یکی از مشخصه ترین صفات جانوران نفس کشیدن است.پس چیزی جانور حساب میشود که نفس بکشید.پس گل وگیاه نیز جزو جانوران هستند.


3-یتی یک جانور چهار ستاره است نام های دیگر آن را ذکر کنید ! (پاسخ باید صحیح باشد) (5 امتیاز)
پاگنده وغول بزرگ برفی

4-در تدریس ذکر شد که یک شخص (انسان) جزو دسته بندی جانوران ذکر شده است نام شخص یا لقب های وی چیست ؟ (پاسخ صحیح باشد)(5 امتیاز)

گرگینه میباشد استاد
لقب ها
1. گرگ دیس
2. گرگ آدم
3. گرگ نما




ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۵ ۱۷:۴۹:۵۹
ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۵ ۱۸:۴۳:۵۶

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵

مونیکا ویلکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵
از تو خوابگاه ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
1-یک رول کوتاه در مورد رام کردن موجودات 4 ستاره بنویسید ! (فضا سازی در این رول نویسی بسیار اهمیت دارد ) (20 امتیاز)
از اونجایی که مونیکا تا حالا خیلی هارو رام کرده بود و رام کردن یک موجود چهار ستاره کاری براش نداشت.
مونیکا روی چمن های سبز پررنگ جنگل ممنوعه نشست و با خودش گفت:بیخیال اگه موجود چهار ستاره ای بخواد رام بشه خودش میاد پیش من
متاسفانه ذهن مونیکا مشغول تکرار کردن صد باره ی جملات بالا بود و متوجه صدایی که از پشت سرش شنیده می شد نداشت
و همین فرصت کم کافی بود تا آن موجود چهار ستاره که البته دارای چهار ستاره و نیم با جای خواب بود به او نزدیک شود
در این قسمت مونیکا گشنش میشه و برمیگرده تا یه خیار از تو کوله پشتیش در بیاره که اونو میبینه
-
- :pashmak:
-یه حلزون؟ینی موجود دیگه ای نبود؟
-$#@&^&$#$4#4#%$^55^%^&^)*^&%^%$؟
-جان؟
حلزون با نگاهی که مشخص بود نگاه همیشگی اش نیست گفت:$#@&^&$#$4#4#%$^55^%^&^)*^&%^%$؟
مونیکا که باز هم منظور حلزون غولپیکر را نفهمیده بود با این فرمت تصمیم گرفت که این حلزون را که خود جای خواب هم داشت را رام کند
-رام شو.
-
-نمیشنوی میگم رام شو.
حلزون که حالا با این حالت به مونیکا نگاه می کرد ناگهان کلمات انسانی را یاد گرفت و گفت:بینیم با :vay:
من رام شم به نظر تو من خیلی وحشیم؟اگه وحشی بودم که تا الان داشتی در روده ی چپم هضم میشدی
مونیکا با لبخندی گفت:حالا که خودت رام هستی بیا تا بریم من نمره مو بگیرم بعدشم تو برو خونت منم میرم پی درسام باشه؟

حلزون که متوجه ماجرا شده بود تصمیم گرفت ک لج کند و برای گرفتن نمره نیاید پس سریع رفت تو لاکش و از همون تو اعلام کرد که نمیاد مونیکاهم که به این حرف ها راضی نمی شد و اصلا مایل به از دست دادن نمره اش به خاطر اون حلزونه نبود
طنابی را که معلوم نبود از کجا وارد رول شده بود را برداشت و حلزون را با آن بست و زور زد تا حلزونه رو بکشه همینجور که به کشیدن ادامه می داد لاک حلزونه هم روی زمین کشیده می شد و داشت خط میوفتاد
حلزونه سریع اومد بیرون و متوجه شد برای اینکه لاکش خط نیوفته باید با مونیکا همکاری کنه پس سریع به دنبال مونیکا راه افتاد
کم کم که هوا داشت تاریک می شد و دانش آموزان هم از جنگل بیرون می آمدند تا حیوانات خود را نشان بدهند اول از همه سپتیما بود تسترال خود را نشان داد و بعد از گرفتن نمره سریع به سمت قلعه راه افتاد
نفر بعدی لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی! بود که با یتی خودش اومده بود تا نمره بگیره
متاسفانه چون اسمش در لیست کلاس جا نشده بود نمره و ادامه فامیلی اش را به صفحه بعد منتقل کردند
نفر بعد آرسینوس بود که به دلیل بلند کردن استاد از پای درخت به شدت مواخذه شده و حالا کاملا ساکت بود نمره شو گرفت و خیلی مودب به سمت قلعه حرکت کرد(به این حالت: )
بعدش هم لینی بود که بدون دردسر و مشکل نمره رو گرفت و اونم رفت
حالا نوبت مونوک بود کمی جلو رفت
پروفسورشون گفت:نام ؟
-مونیکا
-نام خانوادگی؟
-ویلکینز
-حیوون؟
-حلزون چهار ستاره و نیمه با جای خواب.اهم استاد میشه بگین نمره م چنده؟
-نه زود برو حال و حوصله ندارم بعدا بهت میگم برو
مونیکا که کاملا راضی بود با حلزونه خداحافظی کرد و بعدش به سمت قلعه راه افتاد
پایان :aros:




2-جانور چیست ؟ (5 امتیاز) (پاسخ های دارای منطق نیز امتیاز داده میشود و حتما نیاز به پاسخ دقیق نیست)


جانوران موجوداتی زنده هستند . در دنیای غیرجادوگری به آدم هایی که بد رانندگی می کنند لقب هایی مانند خر ،گاو و الاغ و... را می دهند که همه آنهاجانورند جانوران به دودسته انسانی وحیوانی تقسیم می شوند یک مورد هم وجود داره به نام گرگ نما که بینشونه و در حقیقت خنثی است
مورد هایی دیگر هم که واقعا جانورند را ذکر میکنم برای مثل :تک شاخ اسب دریایی خر پرنده و....


3-یتی یک جانور چهار ستاره است نام های دیگر آن را ذکر کنید ! (پاسخ باید صحیح باشد) (5 امتیاز)
پاگنده(ینی سایز پاهاش یکم بزرگه )

4-در تدریس ذکر شد که یک شخص (انسان) جزو دسته بندی جانوران ذکر شده است نام شخص یا لقب های وی چیست ؟ (پاسخ صحیح باشد)(5 امتیاز)

گرگینه
لقب ها:
1. گرگ دیس
2. گرگ نما
3. گرگ آدم
(دستخت لینی بد بود خودم نوشتم)


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.