هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۰۰:۴۹
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
بسمه تعالی



سوژه جدید:


پروفسور دامبلدور بر روی تکه کاغذی پوستی خم شده بود و به دقّت به کلمات آن نگاه می کرد، در پی چیزی بود، چیزی که یافتنش تنها از عهده چشمان او بر می آمد... اما ناگهان، عبور شیء عجیبی را احساس کرد.
- این چی بود فرزند؟

دامبلدور در حالی که سر از کاغذ پوستی بلند کرده بود، به پروتی نگاه کرد، پروتی هم به او نگاه کرد:
- چی چی بود؟

پروفسور با شصتش به پشت سر جایی که احساس کرده بود چیزی عبور کرده اشاره کرد، احساسات پیرمرد مثل ساعت درست کار می کرد!

- آها! این که مالیه...
- مالیه؟

دامبلدور با حرکتی سریع برگشت و نگاهی به پشت سرش انداخت!
موجودی دایره ای شکل و بنفش درون یک پیشبند قرار گرفته و از سویی به سوی دیگر می رفت.
دامبلدور با چوب دستی اش سیخونکی به وی زد.

- فرد! به جوراب وصله شده مرلین... پروفسور؟!
- مالی تو چرا این شکلی شدی؟

پرسش یکی بود و پاسخ نیز در دل آن مخفی شده بود.

- از بس سوپ پیاز خورده کم کم داره پیاز می شه.

پروفسور از پس عینک نیم دایره ای نگاه نافذش را به دوشیزه پاتیل دوخت.
- خوشحالی فرزند؟
- امممم... آره خب! بعد از مالی احتمالا ما هم پیاز می شیم، فوتوسنتز می کنیم و دست کم یه چیز جدید می خوریم.

پاتیل لبخند می زد، اما آتشی در دل پروفسور برکشیده شده بود. دیگران رویای شیرین می دیدند و او حقیقت تلخ و تندی که سرانجامی تلخ داشت، سرانجامی پر از هیچ، چاره ای بود؟
چاره ای بود!
و پروفسور آن را یافت!
- خب این چه کاریه... مالی، عزیز دلم می تونی یه غذای جدید برامون تهیه کنی؟
- یه سوپ پیاز... جدید!
- نه، یه چیزی غیر از سوپ پیاز... یه چیزی که پیاز توش نباشه.

رنگ از رخسار مالی پرید. دستانش لرزیدند و چشمانش پر از اشک شد.
- من فقط سوپ پیاز بلدم.

سپس زار زاران، به اندرونی رفت.
حال چاره چه بود؟
پروفسور صندلی اش را عقب داد و راست قامت ایستاد. نگاهی به پروتی که در نزدیکی اش بود انداخت و بدو گفت:
- فرزندم، برو بقیه رو خبر کن. به یه آشپز جدید نیاز داریم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۳:۲۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
پست پایانی


مرگخواران از اربابشان فقط صدایی می شنیدند که با حالتی ناله گون تکرار می کرد:
-کار خودشو کرد...کار خودشو کرد...
-ارباب؟چی کار خودشو کرد؟
-سوپ پیاز! این اختراع ناحق بشر بالاخره ضربه خودش رو به جبهه سیاهی هم زد. جدای از تلگرام، بد ضربه ای هم زد.
-چرا ارباب؟
- دهنش بوی پیاز می ده.

دهانش بوی پیاز می داد...مرگخواران زدند زیر گریه و هر کدامشان شروع کرد به ارائه ی نظر برای نجات لرد میکرمورت.
-بال میزنم...پرواز...میرم تو حلقش، حقمونو می گیرم!
-انقده غر میزنم تا بیاد بیرون دعوام کنه.
-وینکی زد.دامبلدور رو با مسلسل زد تا دامبلدور سوراخ شد و ارباب اومد بیرون.
-منم شکوفه می دم و تا زمانی که شما راه حلی برای نجات ارباب پیدا کنید، محیط رو براشون قابل تحمل تر میکنم.
-منم معجونِ...
-ساکت شو!
-ساکت شو!
-ساکت شو!
-ساکت شو!

واکنش ها به هکتور هیچ تنوعی نداشت. همین چند دقیقه پیش باعث به وجود آمدن این مصیبت شده بود و همگی با نهایت بی رحمی و بی اعصابی از یک جمله استفاده کردند وهکتور متوجه شد که باید توی این چند خط پایانی، دقیقا چی بشود.ساکت!
در طرف دیگر و در حالی که مرگخواران داشتند ایده هایی فقط در حد ایده می دادند، دامبلدور و لرد میکرمورت با یک دیالوگ ساده قضیه را حل کردند:
-مارو اِخ کن دامبلدور.
-اِخ؟
-بله!
-باشه...اِخ!

میکرمورت تازه از آن دهان آمده، شروع کرد به داد و بیداد و درخواست کرد که سریعا نجاتش بدهند. مرگخواران هم صدای او را به گوش هکتور رساندند. هکتور هم در نهایت سکوت هکتور هم در نهایت سعی برای ساکت بودن، دست کرد توی جیبش و یک شیشه معجون در آورد. کراب جلو پرید و معجون را از دست هکتور گرفت و گفت:
-روزی که پاتر رو به پرایوت درایو بردن، این هاگرید بود که پاتر رو برد. فکر می کنم درستشم این باشه که حالا که لرد می خوان برگردن،من ایشون رو به حالت اولیه شون برگردونم.

و در حالی که با پوکرفیس یک پارچه ی دیگران روبرو شده بود، در شیشه معجون را باز کرد و معجون را اسپری کرد در فضای اتاق که...
پاق
انفجاری رخ داد و کل اتاق را دودی بد بو فرا گرفت. کراب لبخندی زد و گفت:
-هیچ مهم نیست.به جاش هنوز لرد داریم و الان برمیگردن پیشمون.

به دیالوگش نگاهی کرد و ناامیدانه ادامه داد:
-و منم یه دستی به ابروهام خواهم کشید.

اما لرد پیش آنها برنگشت. آنها شروع کردند به رفتن به سوی او. هرکسی که نفس می کشید و حتی آنهایی که فتوسنتز می کردند،شروع کردند به تغییر ابعاد و از یک جایی به بعد، حشرات حاضر در جمع هم شروع کردند به کوچک شدن و دامبلدور هم داشت کوچک می شد ولی خیلی ریش داشت و ریش هایش حتی وقتی کوچک بودند، خیلی بودند. این شد که کلهم جماعت میکروب شده، زیر ریش پهناور دامبلدور میکروب شده دفن شدند و پژمرده و دفع شدند.

پایان


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۰ ۳:۳۱:۰۲

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۷:۴۶ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
حال ولدمورت خراب بود و كنارش، هكتور زير پاتيلش را روشن كرده بود و با سرعت دورش مي دويد. او مصمم بود تا با معجون ضد ميكروب اربابش را نجات دهد.

چند دقيقه بعد، هكتور يك ملاقه از معجونش را برداشت، جمعيت مرگخواراني كه دور ولدمورت جمع شده بودند را به سختي كنار زد و قبل از اينكه كسي بفهمد چه شده، محتوايش را در دهان ولدمورت ريخت!

مرگخواران يكصدا فرياد زدند:
- تو چه غلطي كردي هكتور؟!

تشنج ولدمورت قطع شد و چشمانش را باز كرد. بعد در حالي كه صداي خرخر عجيبي از گلويش مي آمد، شروع كرد به كوچكتر شدن!
- چه بلايي سر ما داره مياد هكتور؟

ولدمورت همچنان كوچك و كوچكتر ميشد! كم كم به اندازه ي ليني رسيد، اما اين فرآيند اينجا هم متوقف نشد... آنقدر كوچك شد كه ديگر قابل ديدن نبود! معجون ضد ميكروب هكتور، خود اربابش را تبديل به يك ميكروب كرده بود!

مرگخواران تكرار كردند:
- تو چه غلطي كردي هكتور؟

اما ناگهان، صداي ولدمورت از جايي كه قبلاً بدنش آنجا بود به گوش مرگخواران و محفليان شوكه و حتي پوكرفيس رسيد:
- شماها به چه جرئتي اينقدر بزرگ شديد كه ... اين باد ديگه چيه كه داره ما رو با خودش ميبره؟ ... نه! نفس عميق نكش دامبلدور، ما هيچ علاقه به ورود به دماغت نداريم!

اما ديگر دير شده بود و قبل از آنكه كاري از دست كسي بر بيايد «لرد ميكرومورت» وارد مجاري تنفسي دامبلدور شد!


ویرایش شده توسط پرسیوال گریوز در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۸ ۷:۵۳:۵۵

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
شايد گمان كنيد كه نصب پرچم كاري بس دشوار و زمان بر است اما ميكروبهاي قصه ي ما از چنان مهارتي در نصب پرچم در هركجاي جهان مرليني برخوردار بودند كه مرلين هم از دستشان رهايي نداشت! بدين صورت كه هنوز اولين ميكروب به لرد نرسيده بود كه پرچم پيروزي ميكروب ها برافراشته شده بود و علايم بيماري اشكار!

-ههههههپجچو

وچنين بود فايده ي بي دماغي لرد كه اگر داشت چه بسا صدها يا شايد هم هزاران بار از جا كنده و به شكل هاي مختلف و رنگارنگ دوباره در مقر خود نصب مي شد!

يك عطسه ي لرد بي دماغ قصه ي ما كافي بود تا ملت مرگخوار سكوت همراه با تعجب و ملت محفل آب شنگولي اعلا را به سلامتي پيروزيشان، چاشني كار خود كنند طوري كه مرلين را برايشان فريادرسي نبود!

همچنان كه ميكروب هاي دلاور و شجاع قصه ي ما، نقاط مختلف بدن لرد بيچاره را رمز گشايي كرده و به آنها دسترسي پيدا مي كردند، لر با دماغ نداشته اش بار ها و بارها به زمين گرم ميخورد و جان از بدنش اندر بدر آمده و باري ديگر بر سرجاي خود ساكن مي شد.

و اين چنين است عاقبت تكذيب كنندگان!(مرلين نامه بند٢٣صفحه ١٢٣٤٥٧٣٣٣٧٧)


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
خارج شدن میکروب ها از بدن آلبوس او را به تنظیمات کار خانه اش باز گرداند. تنظمیاتی که با دستکاری شدن برای مدتی او را از عشق ورزیدن به زمین و زمان و به خصوص گلرت باز داشته بود. اما حالا دیگر مانعی بر سر راهش نبود:
- فرزند تاریکی!

فرزند تاریکی اما در جنگ با سی میکروب شادان و خندان بود. میکروب ها با خوشحالی هر چه تمام تر حصیرشان را پهن کردند، فلاسک چایی را از توی سبد پیک نیک در آوردند و جشن خود را شروع کردند. جشنی که بیشتر برای میزبانشان شبیه دل درد بود.

- تام! به حرف من پیرمرد گوش کن تو...تام!

متاسفانه میکروب ها و آلبوس با هم هماهنگ نبودند و قبل از توصیه ی جلوگیرانه، کار به اتمام رسیده بود و فضای خانه ی ریدل به خانه ی 12 گریمولد تبدیل شده بود.

- تموم شد ها همه پروف کارمون . می تونیم نمونیم از اینجا بیشتر اینا؟ سیستم حسی مو از فراموش می کنم کم کم دارم !
- چی گفتی دخترم؟
-...
- دخترم؟ چرا رو زمین افتادی؟ بلند شو کف این خانه ی ریدل کثیفه! عشق محفلیت رو از بین می بره.

آلبوس با چوب جادویش را به رز زد تا میزان ریشتر زلزله را برسی کند. از آن جایی که رز در اثر هوای نامطبوع بیهوش بود، ریشتر سنج عدد صفر را نشان می داد:
- چه جالب! فکر کنم این طوری بتونم از پایین آمدن سقف و خراب شدن خانه ی اجدادی سیریوس جلوگیری کنم. کسی چه می دونه ممکنه یه روزی همین هری بیاد خونشو بخواد.

پروفسور خوشحال از کشف جدیدش و بی توجه به هوا و محفلی های بیمار و مرگ خواران گرفتار میکروب از منطقه دور شد و به حیاط بازگشت. همان طور که از غروب زیبا و هوا پاک بیرون لذت می برد، صدایی را از توی خانه ی ریدل شنید:
- معجون ضد میکروب بدم؟
- شاید معجون این فرزند تاریکی بتونه اون یکی فرزند تاریکی بی دماغ رانجات بده!


فلش بک

نقل قول:

حال باید دید قدرت تخریب کدام یک بیشتر است: بیماری محفلی ها یا معجون های هکتور؟ نبودن یا نبودن؟! مسئله این است...!


پایان فلش بک




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۷:۴۵ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
مي دانيد، اصولاً هر چقدر هم كه مرزهاي خودآزاري را درنورديده باشيد، يا گير ياروي فيلم «اره» افتاده باشيد و قرار باشد يكي از اعضاي بدنتان را بِبُريد، و يا حتي جادوگر سياه جوياي نامي باشيد و بخواهيد يك چهره ي خفن براي خود بسازيد... در هر صورت توصيه ي من به شما اين است كه به دماغتان دست نزنيد.

البته نه چون به قيافه تان گند خواهيد زد و عوامل فيلم هري پاتر هم نيستند تا با گريم هاي سنگين ظاهرتان را موجه كنند، بلكه چون بعد از آن در برابر كوچكترين عطسه ي آلوده اي، كمترين مقاومت را خواهيد داشت. شما كه نمي خواهيد پس فردا جلوي چشم يارانتان، بيست روز در ماه را در رخت خواب و مشغول فين فين با دماغ نداشته تان باشيد؟

ميكروب هاي قصه ي ما هم بر همين اساس با خوشحالي سهل التسخير ترين فرد حاضر را كه همان لرد بي دماغ بود انتخاب كردند.

صحنه اسلوموشن بود و ميكروب هاي شادان، با سرعت ده ها مايل بر ساعت، مشغول طي كردن فاصله ي زياد بين دامبلدور و ولدمورت بودند...اما مسير دشوار بود و كشته ها بسيار.

بعضي ميكروب هاي بي نوا قبل از رسيدن به مقصد، در قطرات بزاق رودولف كه به صورت «» خيره به ميهمانان مؤنثشان مثل پروتي و اورلا و جيني مانده بود، گير افتادند.

عده اي ديگر وارد جنگل انبوه موهاي بلاتريكس شده و با پرندگان بيشماري كه در آن آشيانه ي بزرگ لانه گُزيده بودند محشور شدند.

عده ايشان به گلوله هاي سربي و داغي كه وينكي در هوا مي پراكند خوردند و به لقاء المرلين پيوستند.

و عده اي ديگر كه به ناخن هاي دراز آستوريا برخورد كرده بودند، زندگي در بهشتي به نام «ناخون دراز، واه و واه واه!» كه ميزبان ميكروبهاي بسيار ديگري هم بود را به بدن لرد ترجيح دادند.

و در نهايت، سيمرغ ميكروب كه بالاخره از پس تمام موانع برآمده بودند، خودشان را به حفره ي بيني و سپس مغز ولدمورت رسانده، ويبره زنان پرچمشان را آنجا برافراشتند و عملياتشان را شروع كردند!




تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
- معجون جا به جایی بدم؟

هکتور جلوی دامبلدور ویبره میزد و معجون هاش رو پهن میکرد. اما آلبوس شاید مریض بود اما خوب میتونست تشخیص بده که معجون هکتور باعث جابه جایی از مکانی به مکان دیگه نمیشه... بلکه باعث جا به جایی از این دنیا به اون دنیا میشه.
- نه پسرم. ما خودمون میریم.

طولی نکشید که تعداد زیادی ویزلی مریض و و به همراه بقیه محفلیون پشت سر هکتور، به سمت خونه ریدل راه افتادند. یکی از ویزلی ها ضبط صوت بزرگی رو حمل میکرد و بقیه قر میدادن.

چند ساعت بعد- خونه ریدل

- خب رسیدیم. باید شناسایی...
- برین تو فرزندانم!

یک در فلزی، هرچقدرهم که فلزی باشد نمیتونه جلوی ویزلی هایی که دامبلدور بهشون دستور داده و قر هم میدن مقاومت کنه.

- ارباب! محفلیا اینجان!

هکتور ویبره زنان به خونه ریدل پناه برد. لرد دستی تو موهای نداشته اش کشید و بعد به اتاق اصلی خونه ریدل اومد.

- ارباب معجون محفلی غیب کن بدم؟
- از جلو چشام گم شو هکتور.

- فرزند تاریکی که در اصل روشن بودی... ع..ع..عچوووو!

همون موقع- میکروب های بیماری دامبلدور

- حوصله ام اینجا سر رفته. بیاین یه مکان جدید پیدا کنیم.
- اون یارو کچله خوبه نه؟ همون که بهش میگن لرد.
- داره عطسه میکنه آماده باشید.
- هدف بعدی... لرد!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
با اين حرف گريندلوالد، هكتور به جريان مشكوك شد. خواست دوباره به زير زمين برگردد، اما پشيمان شد و به سمت طبقه ي بالا حركت كرد. محفليون طبق معمول در حال عيش و نوش بودند و ميزدن و ميرقصيدن! هكتور تصميم گرفت كه بيشتر به اطراف دقت كنه تا شايد بتواند چيز غير عادي را پيدا كند. پس به وسط محفليون رقاص رفت و شروع كرد به قر دادن! پس از كمي قر دادن از جمع فاصله گرفت و سر جايش نشست. اون وسط حواسش به همه چيز بود اما مورد مشكوكي نديده بود.رفتار محفليون خيلي عادي بود و هيچ مشكلي وجود نداشت اما ناخودآگاه صداي گريندلوالد در گوشش پيچيد:
- آلبوس چت شد؟ بييماريت دوباره عود كرد؟ يا بازم فيوزت پريده؟

هكتور به اين نتيجه رسيد كه بهتره به زير زمين بره تا شايد بتونه جواب سوالاشو پيدا كنه. پس از جايش بلند شد و آرام آرام به سمت پله ها رفت اما يهويي آلبوس جلوش ظاهر شد!
- عه!... فرزند تاريكي رو آورده به روشنايي! كجا ميرفتي؟
- هيچي، داشتم ميومدم پايين تا...

اما هكتور يكدفعه سكوت كرد. پس از مكث كوتاهي گفت:
- داشتم ميومدم پايين تا با شما صحبت كنم.
- با من؟ كاري داشتي؟
- آره، ميخواستم پيشنهاد بدم كه بقيه ي مهموني رو تو خانه ي ريدل ها ادامه بديم. چطوره؟

آلبوس با شنيدن اين حرف لبخند شيطاني زد و با خودش گفت:
- بالاخره فرصت پيش اومد. حالا بهترين زمانه كه اين بيماري رو به مرگخواران منتقل كنيم.

- چي شد پروف؟ نظرتون چيه؟

آلبوس با صداي هكتور از افكارش بيرون آمد و گفت:
- چيزي گفتي فرزندم؟

هكتور پوفي كشيد و دوباره حرفش را تكرار كرد:
- ميگم، نظرتون چيه؟
- آها... نظر من مثبته. من اين كار كاملا موافقم!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۱۴:۳۰:۵۵
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۱۵:۱۳:۴۱

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱:۰۱ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
خلاصه: محفليون بيمار شده اند و از دست دادن كنترل دستگاه گوارششان تنها يكي از زيان هاي اين بيماري است. بنا به دعوت محفل از مرگخواران به مهماني (براي انتقال آن بيماري به مرگخواران) لرد، دگورث گرنجر را مسئول بررسي اوضاع كرده. گرنجر پس از ورود به مجالس عياشي محفل، تصميم مي گيرد پيش شخص دامبلدور و گريندلوالد در زيرزمين برود تا پيشنهاد دهد كه ادامه ي مهماني در خانه ريدل گرفته شود.


گرنجر آرام آرام از آن جمعِ جملگي نعشه دور شد. لامصب معلوم نبود چه زده بودند. اين كه محفل پس از سال ها ميراث مرگخوار گانت را فراموش نكرده بود، دلگرمي اي برايش بود. چند لحظه بعد او پشت در زيرزمين وايستاده بود و داشت به علامت شومش وايتكس مي زد كه صاف و تميز بماند كه صداي گريندلوالد توجهش را جلب كرد.

- آلبوس، يار باوفا، باز تو برانچ، تخم مرغ خوردي؟
- آري، يار قديمي! از كجا فهميدي؟
- از كجا فهميدم مرتيكه ي خرفت؟ مسمومم كردي رفت. فكر ريه ي پير منم باش ديگه.
- آها، اون بو رو ميگي؟ باد عشق بود.

آثار شاهكار دامبلدور به گرنجر هم رسيده بود كه او در را باز كرد. دامبلدور به محض ديدن او واكنش نشان داد: دستا بالا.

گرنجر شيرين عقل نبود اما بعضي وقت ها دست خودش نبود. چوبدستي اش را انداخت و دستانش را بالا آورد.
- من دنبال دردسر نيستم. فقط مي خوام تا صبح بزنم و برقصم.
- پس به خوب جايي اومدي، فرزندم... گفتي مرگخواري؟
- آقا اجازه، بله. ولي من از كارايي كه كردم پشيمونم، پشيمون.
- پس من به تو اعتماد كامل دارم. از فردا كلاساي تقويت هوركراكس شكني رو شروع مي كنيم. حالا برو بذار منو اين جادوگر پست تنها باشيم تا من باهاش دوئل كنم و زندانيش كنم.

گرنجر كه به اين نتيجه رسيده بود كه زبرزمين هرچه مجنون و جاني داشته باشد از آنجا بهتر است، داشت مي رفت كه صداي فرياد گريندلوالد را شنيد.
- آلبوس، چت شده؟ بيماريت دوباره عود كرده؟ يا بازم فيوزت پريد؟

به راستي آن بيماري ناشناخته باز چه تغييراتي در بيماران ايجاد مي كرد؟ و آن تغييرات چقدر وحشتناك بودند؟


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
حکیمی گفت:
«در شهری که همه بیمارند، به هکتورهای بی باد می خندند.»

حقیقت تلخ و ناگزیر بود. روده های محفلی ها بر اثر بیماری، فعال ما یشاء شده بود. چنان که گویی این نه دستگاه گوارش، که ترومپتیست که صاحبش، هنرمندانه باد را در پیچ و خمش می دمد و موسیقی زیبایی خلق می کند...

زاااااااررررت!

زارت پس از زارت، ترومپت ها به صدا در می آمدند و حتی موت‌زارت را هم در قبر انگشت به دهان گذاشته بودند. هکتور که عددی نبود! اما هکتور خیلی زود با حقیقت تلخی مواجه شد؛ دیگر علامت شومی بر دستش نبود، مهمانی بهانه بود، اربابش او را به این بهانه از خود رانده بود!

- من... میگم... بیاید بریم ادامه ی عشق پارتی رو... تو خونه ی ریدل برگزار کنیم! ارباب هم... خوشحال میشن!

اما محفلیان نشنیدند. موسیقی، روحشان را از قفس جسم رهایی بخشیده بود و در افق های سبزرنگ عرفانهای روده ای، به رقص سمایی مشغول بودند! اما هکتور، که درکی از عرفانهای سبزرنگ روده ای نداشت، از بی توجهی محفلی ها ناامید نشد. او باید هرطور شده به خانه ی ریدل می رفت، و این محفلی ها را هم با خود می برد!

حتی اگر با پرتوی سبزی از جانب اربابش می مُرد، بهتر از این بود که با گازهای سبز رنگ بمیرد!

پس تنها راه نجاتش را رفتن به زیرزمین گریمولد دید... جایی که آلبوس و گلرت در آن به عرفان و رقص دیگری مشغول بودند!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.