هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
اما بقيه مرگخوارا كه تحمل حضور يه غير مرگخوار رو نداشتن...داشتن؟!
آستوريا، تمام مدت، با ذكر "اين يه جاسوسه...جاسوس!" در حال غر زدن و چشم غره رفتن بود. و در نهايت كاملا نامحسوس، يقه ى جسيكارو چسبيد و به سمت پنجره رفت.

-خب! نفر بعدى كيه؟!

مرگخوارا به هم نگاه كردن. ولى انگار نفر بعدى وجود نداشت.

بووووم!

-چهارتا پاره استخون چه صدايي داد!

آستوريا جسيكارو از پنجره به بيرون پرت كرده بود!
قبل از اينكه كسى فرصت اظهار نظر پيدا كنه، شخصى اعلام حضور كرد.
-نفر بعدى منم!

صدا ميومد، ولى تصويرى ديده نميشد!

-ايناها...اين بالا!

عنكبوت سياهى، روى سقف نشسته و با سه جفت چشمش، طلبكارانه به ملت زل زده بود.

-تو كه مرگخوار نيستى.
-خب نباشم! اينجا كه زندگى ميكنم!

و از تارش پايين اومد و به سمت لرد سياه رفت.



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۹:۳۷ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
ولدمورت که خونش از بی کفایتی مرگخوارانش به جوش امده بود.
در دلش فریادی زد و با لبخندی مرموز ادامه داد!
-اما اگر بتونی خشک کنیشون... بیخیال باید حدس میزدم!ولش کن برو!
نفر بعدی با ترس و لرز جلو آمد و گفت:
-ارباب مال من یه خورده پیچیده اس یعنی هم نیس هم خواهد بود!
سپس آستینش را تا آرنج بالا زد.
-ارباب!با ارزش ترین دارایم همونه که هم نیست هم خواهد بود البته در آینده!
ولدمورت که تازه متوجه حظور غیر مرگخوار در خانه ریدل ها شده بود فریاد زد!
-کدوم احمقی اینو اینجا راه داده؟
رودولف با تمام توانی که داشت دستش را بالا برد و گفت:
-من...آخه ارباب ساحره بود خوشگل هم بود در آینده هم که می خواست مرگخوار بشه!گفتم بیارمش تو یکم..
ولدمورت دستش را به نشانه سکوت روی لبش گذاشت و گفت:
-همین الان برو اونور بشین! بعدا به فکرت میوفتیم!انشالمرلین!
جسیکا با لبخند ملیحی بلند شد و کنار بقیه مرگخواران نشست.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
بووووووم

صدای انفجار در خانه ی ریدل پیچید.
لینی ترکیده بود!

- هک چیکار کردی؟
- بهش معجون عشق دادم از عشق زیاد ترکید.
- تو چیکار کردی؟
- بهش معـ...
-حرف نزن هکتور!

هکتور میخواست به ادامه ی حرفش بپردازد که با دیدن ناخون های آستوریا منصرف شد.

-یکی بیاد اینو ببره سنت مانگو! نفر بعدی هم رز ویزلیه!

رز جلو آمد.
- ارباب با ارزش ترین دارایی من آبه!

سپس یک وسیله مشنگی از جیبش در آورد و آن را روشن کرد و به سمت آب گرفت.

- اون وسیله مشنگی رو خاموش کن رز!

رز سشوار را خاموش کرد.
-ارباب سعی داشتم باهاش آب رو از بین ببرم و خشک بشه.
- خب چون نمیتونی آب های همه دنیا رو از بین ببری ما بهت میگیم فعلا بشین تا بعدا تکلیفتون رو مشخص کنیم!



قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶

آنیتا مک داف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۲۵ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۷
از جایی که ماگل ها جادوگران را خوردند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
و در همین حین بود که تمام فضای خانه ریدل در سکوتی عمیــــــــــــق فرو رفت...
ناگهان لرزش هکتور چند برابر دفعات پیش شد و...

پریدبالا!

بعد از توی جیبش یک بتری کوچک در اوورد و جلوی لینی زانو زد
«من!هکتور دگورث گرنجر!همین الان شخصا از لینی وارنر درخواست میکنم تا این معجون کوچک را از بنده حقیر بپذیرد»

اما آن معجون چه بود؟

بله،معجون عشق بود که هکتور معلوم نیست کی و کجا درستش کرده بود که حاظر و آماده در جیبش بود!
مثل اینکه هکتور فکر هایی در سر داشت...

همین موقع بود که تمام مرگخواران متعجب از متوقف شدن ناگهانی لرزش هکتور و این ادب و احترامش احساساتی هم شدند
حتی لینی :
خیل‍ِ خوب!حالا بده ببینم چی هست این معجون
و بدون آنکه رویش را بخواند آن را سر کشید....





محفلی یا مرگخوار؟:|


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خلاصه:
وزارتخونه تصمیم می گیره میزان سیاهی مرگخوار ها رو بسنجه و در نتیجه این کار، لرد تصمیم می گیره به مرگخواراش مجددا سیاه بودن رو آموزش بده. ولی مرگخوارا زیاد موفق عمل نمی کنن.
پس لرد از مرگخوارا می خواد برای اثبات تعصب و وفاداریشون ارزشمند ترین دارایی هاشون رو فدا کنن.
مرگخوارا تصمیم می گیرن لرد رو فریب بدن و چیزایی رو که براشون زیاد باارزش نیست نابود کنن.
در اين بين، وينكى قصد داره با ارزش ترين داراييش كه لرد سياهه رو نابود كنه. ولى تا حالا موفق نبوده.
...............................................
صدا، مربوط به لوستر تمام كريستال اتاق لرد سياه بود كه در يك قدمى پاى لرد، روى زمين افتاده و هزار تكه شده بود.

ثانيه اى بعد، وينكى دوان دوان وارد اتاق شد.
-وينكى بالاخره دارايى با ارزشش رو نابود...

ولى با ديدن لرد سياه كه كاملا سالم، رو به رويش ايستاده بودند، جمله اش را خورد!

‏-
-ارباب لطفا وينكى رو بخشيد. وينكى فقط ده سانتى متر اشتباه اندازه گيرى كرد. وينكى قول داد دفعه ديگه موفق شد و با ارزش ترين داراييش رو نابود كرد. وينكى جن مُقول خوب؟!

لرد سياه لحظه اى به وينكى نگاه كردند و بعد...فريادشان به هوا رفت.
-اين جن رو از جلو چشم ما ببريد. اصلا ببريد و نابودش كنيد. ببريدش!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲:۰۹ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
- نفر بعدی... پالی!

پالی از بین جمعیت بیرون
آمد و بقچه ای کوچک را با احترام جلوی لرد سیاه قرار داد.

- پالی این چیه؟

پالی از خجالت سرخ سرخ شده بود.
- با ارزش ترین داراییم ارباب!
- خب بازش کن ببینیم.

پالی گره محکم بقچه را باز کرد و طنابی بلند از درون آن درآورد.

- با ارزش ترین داراییت اینه؟ ما فکر می کردیم رودولفه. گفتیم حداقل با این کار یه سودی کرده باشیم!

پالی به رودولف لسترنج که بغض کرده بود نگاه کرد و دوباره مانند لبو شد!
- خب ارباب دارایی های با ارزش من خیلی زیاده گفتم یه کم تنوع بشه!
- ما گفتیم با ارزش ترین دارایی تون رو نابود کنید نه هرچی به دستتون اومد بیارید برای ما.

پالی درحالی که بغض کرده بود گفت:
-ارباب! اینم با ارزش ترین داراییمه. طناب داریه که می خوام باهاش خودمو تو دره گودریک دار بزنم.
- به نظر ما این با ارزش ترین دارایی محسوب نمی شه . به جاش رودولف رو بیار!
- آخه ارباب...
- همین که گفتیم!
- چشم ارباب! آقای لسترنج می شه یه لحظه بیاید اینجا؟

رودولف لسترنج درحالی که بغض کرده بود، جلو آمد.
- ارباب؟
- چیه رودولف؟
- می بخشید؟
- نه! حالا روتو اون ور کن می خوایم نابودت کنیم!
-ارباب دلتون میاد؟
- ما دل نداریم بیاد یا نیاد!
-قمه هام یتیم می شن!
-واسه ما مهم نیست که چه اتفاقی برای قمه های...

صدای مهیبی حرف لرد ولدمورت را قطع کرد.

- کی جرأت کرد حرف ما رو قطع کنه؟

همه مرگخواران برگشتند و با تعجب به صحنه پیش رویشان نگاه کردند.


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۲۸ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
لرد سیاه به لیست نگاهی کرد.
-دِل؟ ما اینجا اعضای بدن هم عضو کردیم؟ انگار حسابتون از دستمون در رفته خودت رو نشون بده دِل...
دِل به آرامی از میان جمعیت مرگخواران رد شد و در حالی که عصایش که به زمین میخورد چرق چرق صدا میداد با حال زار و نزاری جلوی لرد سیاه ایستاد.

-دلفی!؟... سر و وضعت چرا اینجوریه؟ نیمه ی اسمت کجاست؟ مگه نگفتیم ربع و نیمتونو جایی جا نذارید؟...

دلفی در حالی که به یک دست و یک پای شکسته و سر باندپیچی شده اش اشاره میکرد گفت:
-ارباب نیممون سر جاشه فقط دیگه کار نمیکنه...اسقاط شدم.
-و اسمت چرا این طوری شده؟
-ارباب قسمت"فی" رو که دیگه کار نمیکنه از اسمم جدا کردم.الان فقط"دِل" ام.
-مغزمون برات سوخت واقعا. ولی این باعث نمیشه با ارزش ترین داراییتو نابود نکنی دِل.

دلفی دستش را از روی عصایش کشید تا چوبدستی اش را بیرون بیاورد اما پیش از این که موفق شود صدای مهیبی از در خانه ریدل که حالا دیگر وجود نداشت به گوش رسید.
همه مرگخواران با تعجب به وینکی که کم کم از میان گرد و غبار ناشی از ترکیدن در پیدا شد و در حال فوت کردن سر مسلسل هایش بود نگاه کردند.

-وینکی برگشته.وینکی باید اربابو کشت. باید دستورو اجرا کرد.
وینکی پیش از آن که هر کسی بتواند کاری بکند مسلسل را سمت لرد سیاه گرفت و ماشه آن را کشید...
و لرد سیاه محو شد! کاملا... بدون هیچ اثری!
هنوز مرگخواران در حالت پیش گریه قرار داشتند که دیدند ارباب دوباره در جای خودش پیدا شد.
همه در حالت پیش شادی قرار گرفتند اما با شنیدن صدای ارباب حالت همه شان به پیش ترس و در ادامه آن ترس تبدیل شد.

-یکی از هوکراکسامونو حروم کردی جن! حالا فقط ده هز... فقط شیش تا برامون مونده! برو و توی محدوده هزار فرسنگی ما نپلک! نبینیمت جن!

وینکی که نسبت به گونه انسانی از پردازنده کند تری بهره میبرد تازه از حالت پیش ترس به حالت ترس در آمد و در رفت ولی با خودش گفت:
-برمیگردم... وینکی جن به دستور عمل کننده خوب!

بعد از دک کرد وینکی نوبت به روشن شدن تکلیف دلفی میرسید. او که در طی این کش مکش ها چوبدستی اش را به زحمت بیرون آورده بود آن را به سوی ارباب گرفت و گفت:
-ارباب... بفرمایید.
-چوبدستیتو میدی به ما؟ انتظار داری باور کنیم با ارزشترین داراییته؟

دلفی که متوجه شده بود خوب منظورش را نرسانده با دستانی لرزان و یک قلق خاص چوبدستی اش را فشرد. صدای تق کوچکی آمد و در کوچکی در انتهای چوبدستی اش باز شد.
-بیداری عزیزم؟

بقیه مرگخواران که نمیتوانستند از آن فاصله چیزی که درون چوبدستی است را ببیند مشغول پچ پچ شدند.

-ساکت! خوابه!

حتی لرد سیاه هم کنجکاو شده بود تا بداند چه چیزی توی چوبدستی دلفی پنهان شده.
-اون چیه دِل؟ چی توی چوبدستیته؟

دلفی برای این که چیزی که داخل چوبدستی است را نشان دهد چند قدمی نزدیک تر شد و چوبدستی را جلوی لرد سیاه گرفت و گفت:
-ارباب خلوت تنهاییم و قسمت "اِل"مه. میبینین چه ناز خوابیده؟ موهاشم ریخته تو صورتش ارباب...

لرد سیاه نگاهی به محفظه کوچک و خالی چوبدستی دلفی انداخت. سپس نگاه کوتاهی به دلفی انداخت و گفت:
-این خالیه دِل.
-نه ارباب... مگه میشه؟ نگاش کنین الان غلت زد.

لرد سیاه نگاه دیگری به دلفی کرد و گفت:
-خب‌... نابودش کن!
-ارباب این طوری من "اِل"مو از دست میدم. این طوری فقط میشم "د" یه دال مسکون ارباب. یه دال مسکون یا کلا یه حرف مسکون خونده نمیشه ارباب، صدا نداره، من بی هویت میشم ارباب.

لرد سیاه کمی درنگ و تامل کرد و جوانب مختلف قضیه را سنجید. جنبه اول این بود که دلفی مشکل حاد مغزی یا بینایی دارد که البته این مسلم بود! بنابر این لرد سیاه جوانبی به غیر از جنبه اول را سنجید.
-خب... ما تصمیمونو گرفتیم دِل! از اونجایی که ما خلوت تنهاییتو نمیبینیم، پس وجود نداره! هر چیزی که ما نبینیم یعنی وجود نداره...

در این میان بانزِ وجود ندار با بهت سعی در هضم این جمله داشت.

-وقتی خلوت تنهاییت وجود نداره ما اون رو به عنوان ارزشمند ترین داراییت به حساب نمیاریم.

اساسا چیزی که وجود ندارد را هم نمیشد داشت که بخواهد دارایی باشد!

-پس از روی سخاوتمون بهت یه فرصت دیگه میدیم... برو و ارزشمند ترین داراییت که وجود داره رو بیار دِل! این "فی"ت رو هم زود برگردون دوست نداریم راه به راه یکی از اعضای بدنمون رو به جای تو خطاب قرار بدیم. خصوصا که این عضو با عشق ورزیدن ارتباط قوی داره. ما سال هاست با دلمون قطع رابطه کردیم.اونوقت توی یه روز این همه خطابش کردیم!
-چشم ارباب.

دلفی در چوبدستی اش را بست و با دلسوزی آن را سر جایش گذاشت. بعد آنجا را به قصد یافتن ارزشمندترین دارایی اش ترک کرد.

-نفر بعدی بیاد و پیشکشش رو درست جلوی چشممون ساقط کنه.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
ملتِ ارزشمند ترين دارايي به دست، با دهن هاي باز به وينكي كه خيلي جدي، سعي در نابودي اربابشون داشت، خيره شدن.

-وينكى جنِ گيج شده ! وينكى نتونست به چندين دستور، با هم عمل كرد. ارباب بايد اجازه داد وينكي داراييش رو نابود كرد و بعد دستورات ديگه داد! وينكي جن مُعَمِلِ خوب ؟
-آخه جن! اگه مارو نابود كني، ما چطور دستور بعدي رو بهت بديم ؟!

وينكي نتونست راه كار بعديش رو ارائه بده. چراكه ليسا با ظرف محتوي قهر دوني هاش، فرق سر جن بيچاره كوبيد!
وينكي بي هوش روي زمين افتاد و ظرف قهردوني ها هم شكست، قهر دوني ها، با فرياد "قهر،قهر،قهر" خاكستر شدن.

-ببريدش...فقط اين جن رو از اين اتاق ببريد بيرون!

ملت فوري دست به كار شده و وينكي رو پشت در خونه ى ريدل گذاشتن.

-خب...نَفَر بعدي كيه؟ هوم...آستوريا...بيا ببينيم!

آستوريا با دست خالي، در حالى كه سعى ميكرد دست چپش رو قايم كنه، جلو رفت!
-ارباب...من خيلي گشتم...خيلي سعي كردم چيزي پيدا كنم كه برام با ارزش باشه...اما چيزي پيدا نكردم.
-هوم...كه چيزي پيدا نكردي؟!...بيا جلوتر ببينيم...دست چپت رو چرا قايم كردي پشتت؟ بيارش جلو!

آستوريا، با چشم هايي كه هر كدوم اندازه يه گاليون شده بودن، جلوتر رفت و دست چپش رو جلو برد اما اون هم خالي بود!

-دستت رو تكون بده... هوم واقعا چيزي نيست، اما حس ميكنيم چيزي رو پنهان ميكني آستوريا! خيلي خب! حالا كه چيزي نداري واسه نابود كردن، فردا شب خودت رو نابود ميكنيم! حالا برو تا نَفَر بعدي جلو بياد!

آستوريا كه نميدونست از اينكه ارزشمند ترين داراييش، روي ساعد دست چپش، جون سالم به در برده خوشحال باشه، يا بخاطر آخرين شب زندگيش گريه كنه، سر جاش برگشت و نفر بعد، جلو رفت.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۳ ۲۳:۱۴:۱۳


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
-لیسا تورپین!

لیسا خیلی آرام جلو رفت.
لیسا تنها یک شیشه ی جا مربای کوچک به دست داشت.

-با ارزش ترین چیز تو این شیشه مرباست؟
-خیر ارباب چیزی که توی اینه با ارزش ترین چیز منه.

لیسا درب شیشه را باز کرد و 2 چیز عجیب از درون آن در آورد.
-این ها قهردون من هستن ارباب. با ارزشترین دارین دارایی من این ها هستن.
-پس چطور الان زنده ای؟
-ارباب فعلا به جاش قوطی نوشابه گذاشتم!
-ارباب باید رفت توی گونی. وینکی باید با ارزش ترین داراییشو نابود کرد تا جن با نابود کننده ی خوب شد.

همه ی مرگخواران با تعجب به وینکی که سرش پر از خون بود نگاه کردند.وینکی خیلی غیر منتظره وارد شده بود.

-وینکی مگر تورو از پنجره به پایین پرت نشدی؟ اصلا چرا سرت خونیه؟از ما دور شو.

وینکی بدون توجه به صحبت های لرد به سمت او می آمد.
-اگر وینکی با ارزشترین داراییشو نابود کرد، جن خوب شد؟
-خیر جن خوب نخواهد شد. از ما دور شو جن!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۳ ۲۲:۱۵:۳۰
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۳ ۲۲:۱۹:۰۲

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
لرد سیاه، رودولف را از روی خودش برداشت و با لگد از پنجره شوت کرد بیرون و به وینکی گفت:
- این دفعه به طور استثنا لازم نیست تو با ارزش ترین داراییت نابود کنی؛ حالا تا به سرنوشت رودولف محکومت نکردیم، خودت، خودت محکوم کن!

وینکی رفت جلوی پنجره و خودش پرت کرد پایین. بعد از چند ثانیه صدای وینکی به گوش رسید.
- وینکی خودشو به سرنوشت رودولف محکوم کرد... وینکی جن خوب حرف گوش کن؟

برای چند دقیقه فقط صدای آمبولانسی که رودولف و وینکی را با خود میبرد به گوش میرسید تا اینکه لرد سیاه گفت:
- خب نفر بعدی، آماندا... آماندا چرا انقدر فامیلیت مسخرس؟
- چه کنم ارباب، فامیلیم خودم انتخاب نکردم.
- خب تو برامون چی آوردی؟

آماندا در کیسه ای که با خودش آورده بود را باز کرد و خودش را درون آن انداخت!

- این کار چه معنی داره؟
- من کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که با ارزش ترین دارایی من... خودم هستم!
-
- ارباب از اونجایی که من نمیتونم خودم نابود کنم میشه شما منو با اواداکداورا نابود کنید؟
- ما خودمون برای چنین کاری خسته نمیکنیم پس راهی نیست میتونی بری سر جات بشینی!

آماندا که معلوم بود نا امید شده و در دلش دعا میکرد نظر لرد سیاه عوض بشه رفت و سرجایش نشست و مشغول گریه شد! لرد سیاه به لیست نگاه کرد و دنبال اسم نفر بعدی گشت.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.