گیدیون که به این مجلس مثلا دعوت شده بود، از پله ها بالا می رفت.
زمانی که به جلوی در رسید و صدای فریاد وداد و هوار شنید، در زد. در را آلیس باز کرد و گیدیون داخل رفت. وقتی شلم شولوای رو به روی خود را دید قیافه اش اینگونه شد.
_
_ اینجا چه خبره آلیس؟
_ جیمز و هلگا دعواشون شده.
_ حالا چرا ان قدر حیران هستی؟
_ راستش قرار بود مجلس ختم آمبریجو بگیرند اما من دیروز تو آسانسور دیدمش. نمیدوم توهم زدم یا نه.
_ کجا دیدیش؟
_ سنت مانگو تو اسانسور
گیدیون به فکر فرو رفت و گفت:
_ من می روم سنت مانگو ببینم واقعا اوضاع از چه قرار است. تو هم سعی کن این را به دوستان بگی
_ چه جوری؟
_عر عر این کلاهو از سر من بردارید
_ خب من می روم به پروف فلیت ویک کمک کنم بعد به کمک ایشون این مسئله را به دوستان بگویید.
گیدیون این را گفت و به سمت انتهای راهرو یعنی جایی که فلیت ویک بود به راه افتاد. در این راه نزدیک 5 بار از روی گیدیون رد شدند. او که به سختی راه می رفت ویولت را دید که زیر دست و پا له شده است. با این حال از کنارش گذشت چون کار مهم تری داشت. زمانی که به انتهای راهرو رسید تمام لباسش خاکی بود.
_ عر عر
فلیت ویک همین طور که کلاه بر روی سرش را می کشید فریاد می زد و این طرف و آن طرف می دوید.
_ وایسید پروف می خوام کلاهو بردارم.
_ کیه؟ کیه؟
_ منم گیدیون
_ ا؟ گیدیون تویی؟
_ پروف وایسید من این کلاهو بردارم.
گیدیون کلاهو گرفت و شروع کرد به کشیدن. ان قدر کشید و کشید که وقتی کلاه از سر پروف جدا شد گیدیون پرت شد زیر دست و پا و برای ششمین بار زیر دست و پا له شد. با هزار بدبختی خودشو جمع و جور کرد و به پروف گفت:
_ استاد به آلیس کمک کنید مجلسو آروم کنه. بعد این قضیه آمبریجو براشون توضیح بدید منم می روم سنت مانگو یک سر و گوشی آب بدم.
گیدیون این را گفت و دو باره به سمت ابتدای راهرو حرکت کرد. دوباره 5 بار دیگه در این راه له شد.
خلاصه با سختی فراوان به ابتدای راهرو رسید و به آلیس گفت:
_ خب من دیگه برم. استاد الان میاد کمکت.
گیدیون بعد از گفتن این جمله از در خارج و به سمت سنت مانگو روانه شد...