ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.) - همه چیز درست میشه!
یک صفحه دیگر از کتاب قطور را ورق زد.
احساس میکرد هر صفحه که میگذرد، مطالب کتاب سنگین تر و نامفهوم تر میشوند. پس کتاب را بست و در حالی که قطرات عرق را از روی نقابش پاک میکرد، از جا بلند شد، کش و قوسی به بدن خود داد و از اتاق کوچکش خارج شد.
بدون هیچ توقفی از پله ها پایین رفت.
خسته بود و نیاز به هوای تازه داشت.
چند دقیقه بعد، در خانه ریدل را به آرامی تمام باز کرد. تمایلی نداشت مرگخواران از شدت صدای لولای در از خواب بیدار شوند.
آرسینوس در هوای شب قدم گذاشت. نسیم ملایمی که میوزید، نقابش را خنک میکرد.
اندکی در محوطه مقابل خانه قدم زد. زمین همچون قیر سیاه بود. لرد سیاه در اقدامی عجیب به مرگخواران دستور داده بود تمام علف ها و گیاهان را سیاه کنند. و مرگخواران هم کرده بودند!
آرسینوس به آسمان نگاه کرد. حلال ماه پشت ابرها مخفی بود و در اطرافش سکوت مطلق.
اندکی از خانه دور شد، که ناگهان احساس کرد کسی پشت سرش است. به سرعت برگشت تا نگاه کند.
و با نوک مسلسل وینکی در مقابل بینی اش رو به رو شد.
- سلام وینکی... این وقت شب چرا بیداری؟
- وینکی جن وزیر ورزشکار بود. وینکی اومد تا ورزش شبانگاهی انجام داد که اقتدار ملی برای ملت به وجود آورد!
آرسینوس پوکرفیس شد. دلش میخواست در تنهایی و سکوت قدم بزند. اما با وجود وینکی، مقدار زیادی از سکوت و آرامشش بهم ریخته بود.
نگاهی به پنجره اتاق لرد سیاه در طبقه بالا انداخت... تاریک و خاموش بود...
آرسینوس همچنان در سکوت حرکت میکرد و وینکی هم در حالی که حرکات ورزشی انجام میداد، دنبالش می آمد.
- ایست! توی ساعات ممنوعه اینجا چه غلطی میکنید؟
آرسینوس و وینکی با مشاهده رودولفی که در حال خروج از دکه دربانی بود، متوقف شدند. و آرسینوس به ساعت مچی اش نگاهی کرد. ساعت چهار صبح بود! و آرسینوس فهمید که اگر میخواهد جانش را نجات دهد، باید کاری انجام دهد. ممنوعیت تا ساعت هشت صبح ادامه داشت. و این برای آرسینوس خطرناک بود. او مجبور بود چهار ساعت سر خود و وینکی را از قمه رودولف حفظ کند!
- نگفتید داشتید چه غلطی میکردید؟
- من که اومده بودم ببینم همه چیز درسته یا نه. که دیدم هیچ چیز درست نیست.
- نقابدار دروغ گفت! وینکی راست گو بود! وینکی اومد ورزش کنه!
- ای مرض! خفه خون بگیرید همه رو بیدار میکنید الان!
آرسینوس و وینکی به سرعت سکوت کردند و به پنجره های خانه ریدل نگاه کردند. هیچکس بیدار نشده بود.
آرسینوس میخواست به سمت رودولف برگردد که ناگهان قمه رودولف از یک سانتی متری صورتش گذشت.
- مجازات بیرون اومدن تو این ساعت مرگه متاسفانه! مجبورم بکشمتون!
آرسینوس و وینکی با تمام سرعت دویدند و وارد خانه شدند. اما هر قدم که حرکت میکردند، صدای قدم های رودولف و قمه ای که روی زمین کشیده میشد، بازهم به دنبالشان بود...
ثانیه ای بعد، در کمال ناامیدی و وحشت، آرسینوس و وینکی به اتاق وینکی پناه بردند و در را قفل کردند. هنوز آرسینوس کاملا از در فاصله نگرفته بود که ناگهان قمه رودولف شروع کرد به تکه تکه کردن در.
آرسینوس با ترس به وینکی نگاه کرد، سپس گفت:
- تو نگفته بودی اتاق داری. من همیشه فکر میکردم رو کاناپه میخوابی!
- نه... وینکی جن زرنگ و اتاق داری بود.
آرسینوس با دیدن چهره پر از وحشت وینکی، چوبدستی اش را کشید. قصد داشت از خودش و جن خانگی دفاع کند. پس شروع کرد به مرور افسون ها در ذهنش...
و سپس رودولف آمد.
رودولف با قمه و چشمانی که از شدت کمبود ساحره خمار شده بودند آمد.
- عاشقیوس ماکسیما!
ساعت ها بعد-تالار اصلی خانه ریدل:- جناب رودولف... شما با رضایت قلبی خودتان به عقد بانو وینکی در میایید؟
- معلومه که میام جناب عاقد!
- وینکی جن شوهر دار بود!
همان لحظه-شکنجه گاه خانه ریدل:- خودت با زبون خوش اعتراف کن چیکار کردی سینوس!
- به جان شما هیچی ارباب... رودولف میخواست من رو بکشه، من اومدم دفاع کنم از خودم. بعد دیدم هرکاری کنم این میکشتم در هر صورت مگر اینکه بکشمش، مجبور شدم از یه افسون قدیمی خانوادگی استفاده کنم نتیجتا!
- توضیح بده افسون رو تا زبونتو از ته نقابت نکشیدیم بیرون!
- ارباب افسون به این شکله که اگر اجرا بشه، دو نفری که توی اتاق در نزدیک شخص طلسم کننده هستن رو میزنه عاشق همدیگه میکنه. و یکیشون هم بمیره، اون یکی هم میمیره همراهش.
- و راه باطل کردنش؟
- نداره ارباب... ضد طلسم نداره.
- نیروی عشق تولید میکنه واسه مرگخوارای ما مرتیکه کراوات تو دهن... آواداکداورا!