هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)
صبح زود بود رفتم دیانا را بیدار کردم و بهش یادآوری کردم که باید بریم به جنگل برای تفریح و همچنین تحقیق،دیانا هم بیدار شد مثل همیشه هم همون قیافه ی مسخرش را واسم گرفت.
بهش گفتم:
-هی دیانا،بلند شو دیگه،باید بریم،من میرم تو سرسرا، تو هم هر وقت اماده شدی بیا تو سرسرا که با هم بریم به جنگل .
20 دقیقه طول کشید تا دیانا بیاد و بالاخره خانم تشریف اوردند( تو دلم گفتم آههه)
گفتم:
-دیانا ورقه و مداد برداشتی که هر چیزی را که میبینم یادداشت کنیم؟
دیانا گفت:
-اره برداشتم،خوب بریم دیگه.
منم گفتم:
-بریم.
دیانا و من روانه ی جنگل شدیم یه جا که سایه باشه پیدا کردیم که برای مدتی در انجا بمانیم و استراحت کنیم.
دیانا گفت:
-دافنه،اصلا مطمئنی که شاخدم مجارستانی تو جنگل ممنوعه داره واسه خودش آزادانه میچرخه؟
گفتم:
-خودم از پروفسور شنیدم وقتی داشتم میرفتم که ازشون سوالی بپرسم،گفتند که ردی از شاخدم مجارستانی تو جنگل ممنوعه پیدا کردند.
دیاناو من از جامون پاشدیم و رفتیم تا بگردیم ببنیم اژدها را میتونیم پیدا کنیم یا نه،اینقدر به راهمون ادامه دادیم که بالاخره رسدیدم به یک غار احتمال اینکه اژدها درون این غار باشه خیل زیاد بود،منو دیانا چوبدستیمون رو درآوردیم و گفتیم لوموس،نوری از چوب دستیمون بیرون اومد و باعث شد که بتونیم چیزی رو ببینم.
چند دقیقه انجا موندیم و قشنگ همه چیز را بررسی کردیم که ناگهان چشم ما به گنج اژدها خورد،ذوق کردیم و دیدیم پروفسور واقعا راست مگفت مقداری از گنج را برداتشیم تا ثابت کنیم که ما اینجا بودیم در همین موقع که داشتیم مقداری از گنج اژدها را برمیداشتم،احساس کردم گردنم خیلی داغ شده،برگشتم و جیغ بلندی زدم.
دیانا گفت:
-چرا جیغ میزنی؟
گفتم:
-دددد....ییاا..نا...دیانا ..اووون......جا....اون اینجاس.
دیان ابرگشت وقتی اوهم اژدها را دید جیغ کشید و گفت:
-اااللللففففرررراااارررر
منم فرار کردم ولی انگار اژدها قصد بدی نداشت انگار دلش میخواست با ما دوست شه چون به ما نزدیک شد و خیلی رفتار مهربانه ای از خودش نشان داد،من هنوز باورم نمیشد.
او خودش مقداری از گنجش را به ما داد ،ما هم تصمیم گرفتیم که این گنج را به پروفسور مک گوناگال بدیم تا برای مدرسه استفادش کنن.اما ما یه کار دیگه ای هم انجام دادیم،اژدها را به نزدیکی قلعه بردیم ،هری پاتر رو خبر کردیم و بهش نقشمون رو گفتیم ،او هم قبول کرد.
هری رفت تا مالفوی را بیاره و بعدش خودتون دیگه میدونید چه اتفاقی افتاد(قسمتی از ردا ی مالفوی اتیش گرفت،متلفوی هم دور خودش میچرخید و میگفت اگه به پدرم نگفتم،بعدش هم اژدها او را رو خودش انداخت و به ارتفاع بالاتر برد ولی انگار او از ارتفاع نمیترسید.)
2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)
پیوز واقعا ادمی خیلی باحالی،از کارش خوشم اومد .اصلا نمیشه فهمید میخواهد چیکار کنه ولی یکم بی انصافی بود شاید بعضی ها کفششون رو خیلی دوست داشته باشن مخصوصا دخترا.
لسا تورپین داشت مثل همیشه با کفشای خوشگلش و پاشنه بلدنش قدم میزد که ناگهان پیوز وارد اتاقش میشود و افکارش را بهم میریزد و میگوید:
-خانم تورپین،مدیر به من گفته که شما را به جنگل ببرم تا چیزی را ببنید،لطفا همراه من بیاید.
لیسا همراه او به جنگل میرود و اصلا به جلوی پایش نگاه نمیکند و بهو با مخ میخوره زمین میبیند که پاشنه هاش یکم اسیب دیدند ،دوباره خانم لیسا به راه ادامه میدهد و بایش گیر میکند به سنگ و بازم با مخ میخورند زمین و پاشنشون میشکند.
پیوز گفت:
-نقشم گرفت،اینو از من به عنوان یه نکته در زندگیت بشنو،همیشه جلو پاتو نگاه کن.خوب حالا که از دست او ن پاشنه های تق تقیت راحت شدم و به خصوص صداش،میشه من برم به جات درس بدم؛فکر کنم تو حال روحی خوبی نداری به خاطر پاشنه هات؟
لیسا گفت:
-باشه تو برو به جای من درس بده ولی من هرگز تورو به خاطر اینکارات تورو نمیبخشم،من باتو قهرم.
3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)
کفشاش خیلی باحاله و البته خیلی خفن به خاطر اینکه میشه باهاش اعصاب مردم رو خورد کرد ولی من شخصا از کفشای پاشنه بلند خوشم نمیاد نمیدونم چرا،میهشه از این مدل کفشا اگر عرض و طول پاشنه زیاد باشد(ارتفاع منظورم نیست)به عنوان چکش استفاده کرد.
خوب من به نظر به بقیه ی دخترا احترام میزارم و بهشون صادقانه میگم که هر چقدر دوست دارن کفشای پاشنه بلند بپوشن که اعصاب خورد کنن😂😂
به هر حال بگم که کفشاش باحاله



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

گابریل ترومنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۱ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
از اِدنفیلد_لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)

_ پس قاچاقچی ها همین بغل گوشم بودن خبر نداشتم، حالا نوبته انتقامه.

گابریل اینو گفت و نیش خندی زد چنتا از دانش اموزان گریفندور نگاهی بهش انداختن و فک میکردن دیوانه شده ، ولی گابریل به اونا هم لبخندی زد و دستی تکون داد. سریع کلاسو ترک کرد و به سمت جغد دونی رفت و کاغذی برداشت و داخلش نوشت:
هرولد عزیز
ردشون رو زدم به سمت بوداپست به احتمال زیاد کافه ی معروف نیکلای تک دست هر چه سریع تر و با افراد کافی
گابریل.

و به پای چیمو بست دستی به سره جغدش کشید و گفت: _ با تمام سرعتت برو عقاب تیز پرواز من.

چیمو سری تکان داد و با سرعت پرواز کرد.گابریل به سمت جایی که پیوز گفته بود رفت و قاچاقچی های تخم اژدها رو زیر نظر داشت.قاچاقچی ها داشتند وسایل رو جمع میکردن و سوار ماشین شدن و به پرواز در اومدن ،گابریل هم سوار بر پگاسوس و به دنبالشون افتاد.
بعد دوساعت پرواز تو شهر بوداپست نشستند و به کافه ی نیکلای تک دست رفتند، محل خوشگذرونیه دزدا و قاچاقچی ها و.....
گابریل هم رفت داخل کوچه ایی کنار کافه و منتظر موند که درست به موقع هرولد و دوستاش رسیدن.هرولد برادر بزرگ گابرله یه تاجره و اونم تو کار قاچاقه و مدتیه نونش رو اجر کردن .هرولد رو به گابریل کرد و گفت:

_ کجان؟ چن نفرن؟
_ رفتن داخل دو نفرن، اون وانت ابیه برای اوناس، دست یکی از ارواح مدرسمون هم تو کاره اسمش فیوزه، اوه نه پیوز.

رابین با نگرانی گفت :
_ حالا چیکار کنیم وایسیم تا اونا به خوشگذرونیشون ادامه بدن . بریم داخل کافه حال جفتشون رو بگیریم و ازشون ادرس غار اژدها رو بگیریم.
هرولد به گابریل نگاهی کرد انگار ذهن گابریل رو خونده و لبخندی زد و گفت:
_ بریم داخل گرد و خاک کنیم! نه وایسا من میرم داخل اونا رو میکشونم بیرون و اون وقت دیگه بقیش با تو رابین.

هرولد وارد کافه شد و اونجا کمی شلوغ بود به خاطر همین داد زد :

_ این وانت ابیه برای کیه بیرون پارک کرده.
_برا منه چطور ؟
_ پلیس اومده داره با جرثقیل میبرتش یالا زود باش و گرنه به فنایی.

هر دو تا شون از جاشون بلند شدن و با فحش بد بیراه گفتن به مشنگا از کافه بیرون زدن و رفتن طرف وانت که مورد استقبال جک و رابین قرار گرفتن. دست و پاشون رو بستن با چارتا چک غار اژدها رو لو دادن. غار در اعماق جنگل بوژورکنیاکه که نزدیکای شهره.
صاحبای وانت رو با ورد ایمپدمنتا بیهوش کردن و انداختن پشت وانت و به سمت جنگل حرکت کردن ما بین راه ما بقی دوستان هرولد یا همون کارکنانش اومدن وبه اون ها ملحق شدن. بسیار مواظب بودن تا سر و صدایی ایجاد نکنن کلا 18 نفری میشدن به وسطای جنگل رسیدند که سرو صدایی اومد.همه سرشون اوردن پایین و پشت درختا قایم شدن و دزدکی صاحب صدا رو نگاه میکردن.
_احمق مواظب باش میدونی اینا چه قد قیمتشه
_ببخشید رییس حواسم نبود
_یالا بی عرضه ها هر کی کم کاری گنه غذای اژدها میشه.
قاچاقچی ها جلوی یه تونل وایساده بودن که تونل به چن تا کوه که در پشت جنگل قرار داشت وصل میشد.گابریل با دقت به رییس این گروه نگاه کرد رو لباسشون کنار بازوی عکس یه اژدها با اتشی که به صورت نیزه دراومده رو دید که هرولد گفت:
_اینا نیروهای سرگی پِویچ قاچاقچیه معروف مجاریه.اون با این کارش منو ورشکسته کرده هیشکی تخم اژدهای چینی رو ازم نمیخره. خوب چی کار کنیم به نظرتون؟
همه در فکر فرو رفتن تعدادشون نسبت به اونا کم تره و در گیری سخته ، هرولد هی به قاچاقچی ها نگاه میکرد و شرایطو بررسی میکرد و اخر سر گفت
_ خوب ما یه حمله برق آسا میکنیم و هر چی تخم اژدها رو که سوار ماشین کردن رو میبریم.ما تونستیم مخفی گاهشون رو پیدا کنیم و بقییه کارش دست وزارت خونس بیشتر از این دخالت نمیکنیم.
ولی گابریل نیتش یه گرفتن یه اژدهای مجاری بود پس رو به به همه کردو گفت :
_ولی من یه اژدها میخام
همه سرشون رو برگردوندن و یه نگاهی بهش کردن رابین گفت:
_ عقلتو از دست دادی اژدها میخای چیکار، حتما میخای حیون خونگیت باشه ؟
هرولد نزدیک ب گابریل شد و گفت :
_ عزیزم نه خیلی خطرناکه اگه فرض کنیم از نگهبانا رد بشی که نمیشه بعد چه جوری میخای یه اژدها رو با خودت از اون تونل بیرون بیاری
_ ولی ...
_ولی نداره نمیشه همین جا میمونی تا ما کارمون تموم بشه بعد زود از اینجا میریم.

گابریل از این حرف هرولد ناراحت شد و از اونا فاصله گرفت و رفت عقب تر نشست تا اونا کارشون رو انجام بدن. هرولد افرادش چوب دستی هارو اماده کردن تعدادی سوار بر جارو شدن و با اشاره دست هرول حمله رو اغاز کردن. نگهبانا که مشغول جابه جایی تخم اژدها بودن ناگهان از آسمون 10 نفر سوار بر جارو به اونا حمله کردن و از بین درخت تعدادی نیز یورش اوردن حمله سختی سر گرفت ولی اجازه ندادن کسی به سمت تونل فرار کنه.
در این هاگیر واگیر گابریل فرصت رو غنیمت دونست و سوار پگاسوس شد و با سرعت اوج گرفت و وقتی دو طرف با هم درگیر شدن اون وارد تونل شد ، هرولد این صحنه رو دید و فریاد زد:
_ نه گابری..... ای دیوانه الحق شبیه آیزاکی.
اولای تونل یه کم فضا باز تر ولی هرچه جلوتر رفت تونل تنگ و تنگ تر میشد اخر از جارو پیاده شد و به سمت انتها تونل حرکت کرد هر چه جلو تر میرفت سر وصدا و نعره اژدها ها بیشتر میشد، انتها تونل یه نور دید و سرعتشو بیشتر کرد و وقتی جلو تر رفت با صحنه دلخراشی رو به رو شد انگار وارد یه دنیایه دیگه ایی شده، یک غار بسیار بزرگ که سر و ته نداشت و در سقف ان فقط نور کوچکی دیده میشد همه جا پر از اژدها بود که غل وزنجیر شده ان و تعداد زیادی غول بیابانی که با شلاق بر سر وبدن اژدهای بیچاره میزدن ،ولی هیچ کاری از دست اژدهایان بر نمیامد.
گابریل به طرف یه آژدها که از بقیه فاصله داشت و نسبتا از بزرگ تر از حد معمول و زنجیرهایش هم بیشتر وکلف تر بود رفت، دستس به بدن اژدها زد که اژدها یه تکونی خورد و چشاش رو باز کرد و به گابری نگاه کرد گابری کنار اژدها رفت و گفت:
_من اسمم گابرله من و دوستام اومدیم شما رو نجات بدیم و نیته بدی نداریم وایسا میخام زنجیراتو باز کنم بعد بقیه دوستاتو از این جا فراری بدیم.
اژدها که به حرفای گابریل اطمینانی نداشت ولی از روی ناچاری سری تکان داد به نشان تایید کردن حرفاش. گابریل چوب دستیشو در اورد و با ورد دلتریوس زنجیرها را باز کرد و اژدها با تمام قدرت بال هایش را باز کرد وبه پرواز درامد غول ها به سمت اژدها حمله کردن ولی تبدیل به خاکستر شدن، بقیه اژدهایان نیز با دیدن این صحنه به تکا پو افتادن گابرل به سمت دو سه تا اژدهای محبوس رفت و انان را نیز ازاد کرد و به این ترتیب شورشی در غار سر گرفت بقیه غول ها نیز از ترس جونشان فرار کردن.
بقیه اژدهایان از فرت خوشحالی هی به ای ن سمت وان سمت پرواز میکردن که اژدهای را که هری ازاد کرده بود بر زمین نشست و به طرف گابریل امد و به چشمان گابریل نگاه کرد ، از نگاهش فهمید که دارد تشکر میکند و ناگهان گابریل یاد برادر ودوستانش که در جلوی تونل هستن افتاد، یحتمل یا فرار کردن یا دستگیر شدن و به همین خاطر به اژدها گفت:
_ دشمنان شما هنوز در بیرون غارهستن و با دوستان من در حال نبردن با من بیایید و دشمنانتان را شکست بدهید.
اژدها برای تایید حرف گابریل به پرواز درامدن و گابریل نیز سوار بر پگاسوس به سمت روشنایی که در بالای غار قرار داشت پرواز کردن .
در جلوی تونل متاسفانه هرولد و دوستاش توسط قاچاقچی ها محاصره شده و همه چوب دستی هایشان را طرف ان ها گرفته بودن که ناگهان از اسمان صدای غرشی شنیدن بله این گابریل بود که با سرعت به سمت پایین میامد و پشت سرش ده ها اژدها بودن و با سرعت به طرف قاچاق چی ها حمله کردن . اکثر نگهبانا فرار کردن و ما بقی نیز یا سوزانده شدن یا تسلیم شدن.
هرولد که با تعجب به گابریل نگاه میکرد گفت:
_ چیکار کردی تو ؟
_بعدا برات تعریف میکنم داستان داره
اژدهایان آزاد شده جلو تونل وایسادن و به طرف گابریل و دوستاش به عنوان تشکر سر تعظیم فرود اوردن. رابین که میخاست تخم های اژدها رو به عنوان غنیمت ببره با خمله یکی از اژدهایان رو به رو شد،گابریل با صدای بلند گفت تا همه بشنون:
_هیچ کس حق نداره به تخم اژدهایان دست بزنه،شیرفهم شد.
همه سکوت کردن دوست داشتن غنیمتی بردارن ولی کسی جرات درگیری با شاخدم مجارستانی رو نداشت.هرولد با نگرانی به بقیه گفت:
_زود باشیم بریم که الان مامورین وزارت خونه میرسن .
گابریل وبقیه سوار بر جارو هایشان شدن و به پرواز درامدن ولی گابریل وایساد و دوباره به عظمت اژدها ها نگاه کرد و تو دلش گفت باید یکی از اینا رو میبردم خونه ولی حیف.......


2.تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)

لیسا کتابش را در دست گرفت برای اخرین بار جلوی اینه رفت و زیبایی خودش را تحسین کرد و وقتی خواست برگردد به سمت در که:
_ یا مرلین مقدس....
پیوز با لبخندی شیطانی گفت:
_ چی شده لیسا قبلنا این قد ترسو نبودی.
_ بترسم از تو ، تو رو میبینم یاد دلقک های سیرک میوفتم و خندم میگیره تا این که ترس ورم داره.

پیوز با حالتی مرموزانه دور اتاق میچرخید لیسا هم او را با چشمانش که حالت نگرانی در ان موج میزد نگاه میکرد. پیوز روی میز نشست و گفت:
_ببین یه پیشنهادی برات دارم، امروز میرم سر کلاس و جای تو درس میدم و ...
_ و در عوضش
_دیگه تو رو از لیست خودم پاک میکنم و کاری به کارت ندارم.
بعد این حرف پیوز لبخند شیطانی بر صورتش پدید امد. لیسا که به هیچ کدوم از حرفاش اطمینان نداشت و به این پیشنهاد هم با ظن و گمان نگاه کرد و با ناراحتی گفت:
_ببین من باید برم سر کلاس حال شنیدن چرتو پرتای تو رو هم ندارم از سر راهم برو کنار و گرنه تا اخر عمرم باهات قهررررم.
پیوز سری به نشانه تاسف تکون داد و گفت:
_پس متاسفم باید با عواقب نپذیرفتن پیشنهاد من روبه رو بشی.
سپس قهقه ایی از عمق وجود زد.لیسا با تعجب توام با نگرانی نگاه کرد حس کرد که شیاطین در وی رسوخ کرده اند {هرچند این افکار لیسا توجیه علمی ندارن ولی خلاصه فکر کردن کنتر نمیندازه}.
لیسا در همین افکار فرو رفته بود که ناگهان دید پیوز از استین خود یک جفت کفش هم شکل کفش های خود لیسا را در اورد ولی فرقش در رنگش بود رنگ ان سیاه بود با دو تا اشکال زیبا در کناره های آن.
پیوز کفش را روی زمین گذاشت در عین ناباوری کفشا به سمت کفش های لیسا حرکت کردن لیسا که ترس کل وجودش را فرا گرفته بود به کفش های پیوز یه لگد زد و به سمت پیوز پرت کرد .پیوز باز خندید و گفت :
_ اشتباه بزرگی کردی. به این کار در عالم کفش ها بهش میگن عشق دو طرفه.
_ لیسا که نزدیک بود چشمانش از حدقه بیرون بزند گفت :
_ هن عشق دو طرفه چه صیغه اییه.این اشعارت رو برو برای کسه دیگه ایی بسرا که من به جد گرفتارم و باید سر کلاسم برم.
لیسا اولین قدم رو به سمت در برداشت که ناگهان به زمین خورد و کفشهایش از پایش بیرون امد و با کفش های لوپین پا به فرار گذاشتن. لیسا باز با ناله داد میزد:
_عزیزم کجا میری با اون شیاد نرو تا با اون خوشبخت نمیشی.
_ خیلی هم خوشبخت میشه با تو بود که به جایی نرسید.
لیسا که خشم و غضب در چهره اش نمایان شد رو به پیوز کرد و داد زد :
_من باهات قهرم قهرم قهرررررررررررررررررررررررر
و به سمت کفش هایش رفت تا ان را از دست ندهد و پیوز باز ندای شادی و پیروزی سر داد وبه سمت کلاس درس رفت.


3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)

کفش های لیسا بهترین در نوع خود و جزء قدیمی ترین نمونه ها هستن. در بررسی های تاریخی نشان داده که این مدل کفش در مصر باستان و یونان به عنوان یک خدای جذاب و الهه ایی شناخته شده مورد ستایش و پرستش قرار میگرفت.
در چین باستان سبب پیروزی های بزرگ امپراطور شی جان چونگ شد و از ان به عنوان نماد قدرت مورد ستایش قرار میدادن.این کفش ها جز 10 آثار برتر دنیا و جزء عجایب هفتگانه جهان است.
کفش های پروفسور لیسا تورپین در ان عشق به جریان دارد باعث و ارامش در انسان میشود این کفش ها سبب تغییر در احوالات انسان و باعث سیر سلوک میگردد. به قول شاعر قرن 15 انگلستان که میگوید:

ای کفش که طبیب دردهای مائی
این درد ز حد رفت، چه می‌فرمائی؟

ب میرلینا قسم گر هزار معجون داری
من جانم نبرم، تا تو رخی ننمائی


زنده باد فرزندان هلگا



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)

همه چیز آماده بود تا خانواده ویزلی به یه سفر برن. ایده این سفر رو چارلی داده بود و به اعضای خانوادش گفته بود که یه چیز خارق العاده رو میخواد نشونشون بده. اونا برای این سفر باید لباس گرم تنشون میکردن و خیلی ضایع بود اگه کسی اونارو توی این هوای گرم تابستانی با ژاکت و کلاه میدید. ویزلیا آماده شدن و به سمت نقطه عبور حرکت کردن. نقطه عبور کمی اونطرف تر از خونه ویزلیا بالای یه تپه بود.

چارلی جلوتر از همه میرفت و بقیه پشت سرش بودن تا اینکه به بالای تپه رسیدن. نقطه عبور یه درخت بود. ویزلیا دور درخت جمع شدن.
چارلی گفت:
-خب لطفا چوبدستیاتونو در بیارید و به سمت درخت بگیرید و هروقت که گفتم سر چوبدستیاتون رو به تنه درخت بزنید.

همه چوبدستیاشونو درآوردن و به سمت درخت گرفتن. آرتور رو کرد به چارلی و گفت:
-خب پسرم ما آماده ایم. من که نمی تونم صبر کنم. میخوام ببینم اون چیز خارق العاده چیه.

چارلی کمی مکث کرد. چشماشو بست و بعد گفت:
-حالا.

چوبدستیاشون رو به تنه درخت زدن و بعد همشون غیب شدن. ملت ویزلی که دفعه اولشون نبود از نقطه عبور استفاده می کنن خیلی آروم و بدون دردسر روی یخ های قطب شمال ظاهر شدن. آرتور با دیدن منظره یخ زده و سفید پوش قطب لبخندی زد و گفت:
-منو ببین. چقدر قشنگ و سرده. واقعا جای باحالیه. خب این خارق العادس اما چارلی نگو که اون چیز خارق العاده همینه.

چارلی لبخندی زد و گفت:
-نه پدر. اینجا محلیه که اون توش زندگی میکنه.

آرتور نگاهی به چارلی انداخت و گفت:
-محل زندگیش؟ اون یه موجود زندس؟

چارلی نگاهی به دور اطراف انداخت و گفت:
-چرا می پرسید؟ دنبالم بیاید تا بهتون نشونش بدم.

ویزلیا به هم دیگه با تعجب نگاه کردن و پشت سر چارلی به راهشون ادامه دادن. مدتی توی اون سرما راه رفتن. خرس های قطبی و شیرهای دریایی رو دیدن تا اینکه بالاخره به یه غار یخی رسیدن. هیچ موجودی تا چند متری اون غار نبود. جلوی غار ایستادن و به داخلش نگاه کردن. تا جایی که چشم کار میکرد تاریکی بود. رون چوبدستیشو کشید و گفت:
-اینجا خیلی تاریکه. لوموس ماکسیما.

چارلی فریاد زد:
-نه!

چارلی زمانی گفت نه که نور از چوبدستی رون خارج و به داخل غار پرتاب شده بود. چارلی بهت زده به داخل غار نگاه می کرد که رون پرسید:
-خب مگه چی میشه اگه داخل غارو روشن کنیم؟

چارلی که ترس وجودشو برداشته بود، با شنیدن صدایی از داخل غار مثل نعره یک موجود غول پیکر رو کرد به خونوادشو گفت:
-سریع برید یه جا قایم شید.

ویزلیا به سرعت رفتن پشت صخره های یخی پنهان شدن. با هر قدم اون موجود زمین میلرزید. کم کم از غار اومد بیرون و نعره ی بلندی کشید. رون نگاهی به اون موجود انداخت و به پدرش گفت:
-وای پدر! اون یه خار دمه ایسلندیه. ولی چجوری اومده اینجا؟

رون میخواست سوالشو ادامه بده که یه دفعه اژدها دمشو با نهایت قدرت کوبید وسط صخره و باعث شد یخ ها ترک بخورن و بشکنن. مالی فریاد زد:
-چارلی یه کاری بکن.

چارلی کمی فکر کرد و بعد دستشو کرد تو جیبش. تعدادی دانه درشت گل زنبق بد بو رو از جیبش درآورد و نشون اژدها داد. اژدها آروم گرفت و به چارلی خیره شد. چارلی آروم آروم نزدیک اژدها شد و با خودش زمزمه کرد:
-آفرین اژدهای خوب. آروم باش و به من نگاه کن. به دونه های این گل نگاه کنید. میوه مورد علاقت رو آوردم. خب بیا پایین. پایین تر. ترتر. آفرین اژدهای خوب. حالا فقط کافیه که سوارت بشم اونوقت مال منی.

چارلی اینو گفت و بعد خیلی آروم سوار اژدها شد. چارلی به بقیه ویزلیا اشاره کرد که وارد غار بشن. ویزلیا توی یه صف آروم و بی سر صدا وارد غار شدن و با صحنه ای مواجه شدن که با دیدنش چشماشون داشت میزد بیرون. صحنه رو به روی ویزلیا یه کوه از طلا و جواهرات بود. میشد گفت گنج پیدا کردن. فرد گفت:
-وای پسر اینجا رو باش چقدر طلا. میشه باهاش یه زندگی درست حسابی راه انداخت.

رون که خیره به جواهرات نگاه میکرد گفت:
-یعنی میشه همه این جواهرات مال ما باشه؟

آرتور رو کرد به بقیه ویزلیا و گفت:
-خب زیادی دلتونو به این طلاها خوش نکنید. همشونو نمیتونیم ببریم. فقط یکمشو.

ویزلیا با شنیدن این حرف وا رفتن. کیف هاشونو تا جایی که می تونستن پر از طلا و جواهر کردن. مالی رو کرد به آرتور و گفت:
-با این همه طلا میخوای چیکار کنی؟

آرتور کمی فکر کرد و جواب داد:
-درست نمیدونم. ولی شاید یه خونه بخریم و یا حتی وسایل مورد نیاز بچه ها برای ادامه تحصیلشون رو بگیریم. رون به یه جارو احتیاج داره تا بتونه تو مسابقات کوییدیچ شرکت کنه. بهترینشو.

ویزلیا از غار بیرون اومدن. چارلی رو دیدن که هنوز سوار اژدهاست. چارلی رو کرد به بقیه و گفت:
-شما به سمت نقطه عبور برید و برای برگشتن همون کاری رو بکنید که موقع اومدن انجام دادیم. من باید این اژدها رو به مرکز تحقیقات ببرم. به نظرم خوب با هم رفیق شدیم. خب بعدا میبینمتون.

چارلی خداحافظی کرد و رفت. ویزلیا هم به سمت نقطه عبور رفتن و به خونه برگشتن و زندگی جدیدی رو با طلاهایی که پیدا کرده بودن ساختن.


2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)

از اون جایی که کار های پیوز غیر قابل پیش بینیه، لیسا تورپین هم تبدیل به یکی از قربانیان دام هاش شده. وقتی که لیسا توی دفترش نشسته بود و داشت نمرات دانش آموزان رو میداد، پیوز خیلی آروم و بی سر و صدا وارد دفتر لیسا شد و رفت زیر میزش. پیوز آتیشی زیر پاشنه کفشای لیسا راه انداخت که لیسا به هیچ طریقی نتونست اون آتیش رو خاموش کنه. پس مجبور شد کفش هاش رو در بیاره تا خودش گرفتار آتیش نشه. بعد از اون قضیه لیسا کلا قهر بود. نه تنها با پیوز بلکه کلا قهر بود. حتی به کفش هاش هم بعد از اینکه پودر شد گفت قهرم. دلیل اینکار پیوز هم کاملا مشخصه. از اون به بعد پیوز جای لیسا رو توی کلاس گرفت.


3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)

کفش های لیسا تورپین ویژگی های زیادی داره. ازش میشه استفاده های زیادی کرد. برای مثال، میشه ازش به عنوان وسیله ای برای رفتن رو مخ دیگران، به عنوان چکش برای زدن میخ به دیوار، برای کشتن جادوگرای سیاه بدون استفاده از چوبدستی، برای ادب کردن دانش آموزانی که به درس گوش نمیدن و برای موارد دیگر استفاده کرد.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۳۹ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین

1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)

جسیکا با سرعت از پله ها پایین آمد و به حیاط رفت.آملیا با نگاه های معنا داری که جز جسیکا و ملت هافلپافی کسی چیزی از آنها را متوجه نمی شد از او پرسید:
-وات ده فاز؟
-آر یو کیدینگ می؟نشستم اینجا منتظر وانتیه ام.
آملیا که گویا قانع شده بود کنار جسیکا نشست و شروع به خواندن کتاب های ستاره شناسی اش کرد.
حدود ساعت 12 وانت آبی گنده ایی که مشخصات وانت توصیفی پیوز را هم داشت پشت حیاط توقف کرد و با آهنگ کوچه بازاری مامان کرم(آهنگ جادوگری)شروع به خالی کردن تخم ها از وانت کرد.
جسیکا به سرعت دست آملیا را کشید و به سمت وانت برد.
-ببین ستاره ها چی میگن؟نمره رو میگیرم؟
آملیا با نگاه های سردرگمی که نمی توانستند ستاره ایی ببینند آسمان را جستجو کرد.
-ببینم چیزی میبینی؟
-نوچ!ساعت 12 ظهره من ستاره ایی نمی بینم.
جسیکا که قانع شده بود موهایش را پشت سرش جمع کرد و بالاخره به کمک مرلین توانست یکی از تخم هارا جهت انتقام جویی شاخدم مجارستانی بخرد.
به تالار خصوصیشان باز گشتند.سوزان کنار پنجره خواب بود.
-میگما بریم این تخمه رو بزاریم بالا سرش که وقتی شاخدم اومد بهمون خبر بده.
-موافقم بریم!
خلاصه پس از قرار دادن تخم و خواب شیرین بعد از ظهر ملت هافلی بیدار شدند و کشی آمدند و دوباره خوابیدند.
-وااااااااااااااااااااای کمک!
صدای جیغ های گوش خراش سوزان جسیکا و تعدادی دیگر را بیدار کرد.
-دورا زود باش برو اون توره رو بیار.
دورا و جسیکا با کمک هم تور را روی اژدها انداختند و اژدها را تور کردند.
مرجله ی بعدی پیدا کردن گنج اژدها بود که آن هم به لطف رودولف و غریزه ساحر یابی اش پیدا شد.
بنابراین جسیکا صندوقچه ایی را که پر از عکس ساحره طوری بود را براشت و اژدها و گنجش را برای گرفتن نمره با خود به دفتر استاد برد.
پایان


2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)
-کفش های عزیزم خوب بخوابید !فردا روز پرکاری داریم.
شپلققققق!
لیسا سریعا کفش هایش را پا کرد و به سمت در کنده شده رفت.
-ای احمق !تو به حریم شخصی من و کفشام تجاوز کردی؟حقوق بشر رو رعایت نکردی؟قهرم!
پیوز ناخنش را به سمت لیسا گرفت و لیسا به عمق فاجعه پی برد.
-ببین ما و داداشام که اصلا اسپانسرشون نیستم میخایم یه Business راه بندازیم!و تبدیل به Business manهای موفقی بشیم!و بریم تو وال استریت تخم اژدها بفروشیم!و همین
-
-بعله و میخوام فردا جات برم سر کلاس و گرنه کفشات روتوتوتوتو!
-روتوتوتتوتوتوتو؟
-بعله داش ما اینیم دیگه!
از آنجایی که لیسا دوست نداشت کفش هایش روتوتوتوتوتو شوند،با زبان خوش کلاس را به پیوز واگذار کرد و صبح در دفترش ماند.
3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)
کفش های لیسا!
کفش هایی هستند که متعلق به لیسا هستند!
کفش های پاشنه بلند.
کفش هایی که معروفند!
کفش هایی که لیسا با آنها روی اعصاب و روان مردم پیاده روی میکند.
کفش های خفن!

پایان


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۲:۱۹
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)


- اژدهای آ! تور شو.

و اژدها تور شد.
مرد که تا به آن روز موجودی تا این حّد اهلی و مهربان ندیده بود، شیفته اژدها گشته و دست بر بازویش گذاشته بلندش کرد.
امّا تور که بازو ندارد؟!
این که اژدها بازویش را از دست داده بود، سبب گشت که مرد از کرده خویش پشیمان و ناراحت شود و در سدد جبران آن برآید.

- پوزش می طلبیم تورآ، دگر باره اژدها شوید.

تور که مسخره مرد نبود.
پس تصمیم گرفت که ز سخن وی سر باز زده، تور بماند. امّا مرد برداشت اشتباه نموده و خیال کرد، تور قصد ناز نمودن دارد، پس با چهره ای مصمم و جدّی خطابش قرار داد:
- تور تورک آ، گر که دگر باره اژدها شوی ...

مرد به دنبال چیزی برای ترقیب اژدها گشت.
- می گذاریم ما را بخوری.

مرد به عاقبت خویش فکر نمی کرد.

- نومو خوااام!

تور ناز نازی نبود.
لوس بود.
خیال آن داشت که مرد نیز چون وی لوس بوده و بر این مسخره بازی ها ادامه خواهد داد. امّا مرد آن طور که او می اندیشید نبود، پس تور را جمع کرده، بر دوشش انداخته و برد تا بر ماهیگیران زحمت کش بفروشد. در این هنگام اژدها دست به دامن مرد شد.
- نـــــه! این کار رو با من نکن! من از بوی ماهی بدم می آد!

حقّه در مرد کارگر نیافتاد.
همه از ماهی ها و بویشان بدشان می آید.
حتی خود ماهی ها.

- اگر نبریم بهت اون گنجه که اون جاست رو می دم.

مرد گنج را دید. در میان خس و خاشاک بیابان، صندوقچه ای بزرگ و طلایی رنگ دیده می شد. پس به طرف آن رفته و در حالی که تور را بر دوش داشت، صندوقچه را معاینه کرد. سپس صندوق را رها کرده و رفت. تور زجه زده و ناله نمود که:
- وای گنجم! وای گنجم.

مرد نیز نگاهی شماتت بار بر وی دوخت و با انگشت نوشته کوچکی بر روی صندوق را نشان داد.

mad in kafaran

- گنجتان کفری است. نمی خواهیم چون جنابتان بر ذنوب آلوده گردیم. ارزانی بیابان.

مرد تحسین برانگیز و ملّی گرا، رفت تا در واحه ای نزدیک، تور خویش فروخته، به زخمی زند.


2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)

پیوز در هوا نشسته بود و موز می خورد.
پیوز موجود عجیبی بود.

زندگانی دشوار او زخم هایی بر تنش نهاده بود که قلبش را شرحه شرحه و روحش را... در حقیقت روحِ روحش را، خشکانده و دردش جز به موز تسکین نمی یافت.
موز شیرین و خوشمزه بوده و پوستش راحت کنده می شد.روح حتی پیش از خوردن آن، یک سلفی نیز با ایشان گرفته بود.
پیوز روح به روزی بود!

لکن چونان که گفته اند، هر خوشی را پایانی هست و موز علی رقم تمام خصایص نیک اش، خیلی زود تمام می شود و این شد که تمام شد.
لکن آه و فغان از آن درد که به موزی التیام نیافت و واداشت روح را که بر پوست آن نیز دندان کشیده و گر پوست موز شیرین نبود، لکن دندان کشیدن بر آن حال دگری داشت.
اما باز هم آه و افسوس که نه موز ماندنی است و نه پوستش و این خود قوزی بود بر دگر قوزان پیوز.

روح فسرده و غمگین که دید موز چنان جفا کارانه رهایش کرده، او هم تتمه پوست وی را رها کرده و رفت و به فریاد ها و جیغ ها گوش مسپرد که دگر نه گوش استماع داشت و نه دل تاب آن.
لکن شاید اگر دمی بر گشته و لیسای به هوا رفته را می دید... چشمان متعجب هراسناکش را، پیکر بر هوا چنگ انداخته اش... بگذریم.
اصلا بر پاشنه و ناخن پایین آمدنش را می دید، شاید دگر گچ ها را با دماغش پرت نمی کرد...

3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)

کفش هایشان نیک، پاشنه هایشان طویل و هر آنطور که ایشان طلبند باد.
و دیگر نظرمان این است که اف باد که کسی را بر کفش هایشان جرات نظر دهی باشد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 74
آفلاین
1.ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)

به محض اینکه کلاس تمام شد، گرنت وسایلش را جمع کرد تا به کتابخانه برود و دنبال کتاب تواریخ الجامع از عمید الملک کندری... نه ببخشید کندر عمید الملکی بگردد.

چند لحظه بعد- کتابخانه هاگوارتز

گرنت از نردبان جادویی – که به هر اندازه که نیاز بود بلند و کوتاه میشد – بالا رفت. تک تک کتاب ها را از قفسه بیرون میاورد و تا میدید کتاب مورد نظرش نیست آن را پایین می انداخت.
- این نیست... اینم نیست... اینم نیست که... بابا این کتابه کجاست هزار تا بدبختی دارم!
و سپس این کتاب را هم پرت کرد.
- آهـــای بچه! چیکار داری میکنی سرم شکست!

گرنت نگاهی به پایین انداخت و وقتی چهره مبارک پروفسور پیوز را مشاهده کرد رنگ از رخسارش پرید. سریع روی خود را برگرداند.
- یا امام زاده مرلین!

سپس دوباره رویش را به سمت پروفسور برگرداند و نیشخندی زد:
- ارادتمند پروفسور! ببخشید نمیدونستم شمایید وگرنه اروم تر پرت می کردم.
- ریون کلاوی هستی نه؟
- نه به مرلین قسم!
- پس مال کدوم گروهی؟
- گریفندور پروفسور.
- ولی شال گردنت...
قبل از آنکه پیوز حرفش را تمام کند گرنت شال گردن ریونکلاوی خود را به طور نا محسوس در آورد و به گوشه ای پرتاب کرد. البته از بخت بعد شال گردن روی صورت یکی از بچه ها فرود آمد که 6 کتاب روی هم چیده شده را با خود حمل می کرد. شال گردن جلوی دید او را گرفت و با مخ خورد زمین. و اسم یکی از کتاب هایش نمایان شد: جوامع التاریخ اثر کندر عمید الملکی!

گرنت تا چشمانش به کتاب خورد فریاد بلندی کشید:
- هی تو! همونجا وایسا! هیچکس از جاش تکون نخوره تا من کتاب رو بردارم!
همه بچه ها و کتابدار ها با چشمان گشاد شده و دهان باز سر جای خود میخکوب شدند و منتظر حرکت بعدی گرنت ماندند.
گرنت که خیالش از کتاب راحت شد رو به پروفسور کرد و گفت:
- شال گردن چی؟
- هیچی هیچی. 10 امتیاز از گریفندور کم شد. حواست باشه کجا کتاب پرت میکنی.
گرنت خیلی سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد، اما وقتی به این واقعیت که باعث شده بود 10 امتیاز از گریفندور کم شود واقعا برایش لذت بخش بود.

پس از رفتن پروفسور گرنت دست هایش را روی دسته های نردبان محکم کرد و آرام آرام لیز خورده و پایین آمد و به سمت کتاب دوید. کتاب را از روی زمین برداشت و آن را ماچ کرد.
- به چی زل زدین؟ برین سر کاراتون!
و گرنت شاد و خوشحال و لی لی کان به سمت یکی از میز های کتابخانه رفت تا کتاب را مطالعه کند و سپس به مبارزه با شاخدم مجارستانی برود.

فردای آن روز – جنگل مجارستان

- وای خدا چقدر گرمه!
گرنت کلاه لبه دارش را صاف کرد و شاخه ها را کنار زد و زیر لب به پیوز بد و بیراه گفت.

گرنت، که حسابی جو او را گرفته بود، لباس های جنگل نوردی پوشیده بود. تیشرت دکمه دار و شلوارک رنگ خاکی و کفش های کیکرز رنگ خاکی کوه نوردی با کلاه لبه دار. از روی سبزه ها و گیاه های مختلف رد میشد و شاخه ها را کنار میزد. دنبال یک معبد قدیمی می گشت که تقریبا خرابه شده بود. طبق اطلاعاتی که از کتاب جوامع التاریخ... نه ببخشید تواریخ الجامع به دست آورده بود، و طبق یک نقشه قدیمی، گنج شاخدم مجارستانی باید داخل آن معبد می بود.
- وای که چه چیزایی میتونم با این گنج بخرم! کل دنیارو میتونم فتح کنم! اصلا میرم هاگوارتز رو میخرم... صبر کن ببینم اصلا مگه میشه اینکارو کرد؟

گرنت در فکرها و خیالات خود غرق شده بود که اصابتش با درخت او را به جنگل باز گرداند.
- آخ سرم! آخه این درخت این وسط چیکار میکنه؟
روایت داریم در اون لحظه 3 گرگی که کمین کرده بودند تا گرنت را بخورند وقتی این حرف او را شنیدند، خودشان رفتند و داوطلبانه در عمود حل شدند.

- وااای!
گرنت در حالی که سر خود را می مالید با چشمان گشاد شده و دهان باز به معبد بزرگ رو به رویش نگاه میکرد.عینکش را در آورد و دقیق تر نگاه کرد.
- همین؟ این خرابه اس که! این کندر هم گیر آورده مارو ها!

در هر صورت، چه گیر آورده بود چه نیاورده بود، گرنت مجبور بود وارد معبد شود.
معبد هیچ چیز خاصی برای تعریف کردن نداشت. پر از خرده سنگ و خاک بود. چند مجسمه نه چندان سالم هم در اطراف دیده میشد. گرنت در حالی که به در و دیوار معبد نگاه میکرد جلو تر میرفت. با دیدن شاخدم مجارستانی دم سوسماری کوتاه قدی که روی تخت پادشاهی اش خوابیده بود، سر جایش میخکوب شد. کول پشتی اش را زمین گذاشت و چوبدستی اش را بیرون اورد. آرام آرام به شاخدم نزدیک شد...
ناگهان اژدها چشمانش را باز کرد و از سر جایش بلند شد. حتی وقتی بلند میشد هم کوتاه قد به تظر میرسید. گرنت که اصلا نترسیده بود روبه روی اژدها سفت ایستاد و گفت:
- اگه نمیخوای بمیری، به من بگو گنجت کجاست!

اژدها نیشخندی زد و گفت:
- کدوم گنج؟
- دروغ نگو! توی کتابا نوشته که از یک گنج محافظت میکنی. یالا جاشو بهم نشون بده! وگرنه با یک آوادا کداورا حالتو جا میارم!
- خیلی خوب باشه نشونت میدم فقط منو نکش!

گرنت هم خوشحال شد هم متعجب. اژدها ها باید مثلا ترسناک و مخوف باشند نه ترسو و بزدل. در هر صورت برای گرنت چه فرقی میکرد؟ او کار خودش را انجام میداد.
اژدها به سمت تخت سلطنتی خود رفت و تاج بالای آن را چرخاند. صندلی پادشاهی پایین رفت و صندوقچه قدیمی و خاک گرفته ای جای ان را گرفت. گرنت نزدیک شد. نفس عمیقی کشید و در صندوقچه را باز کرد...

- چــــی؟ اینکه هیچی توش نیست!
اژدها سر خود را تا ته داخل صندوقچه فرو برد.
- اوا راست میگیا!
گرنت رو به اژدها کرد و با عصبانیت گفت:
- یعنی چی راست میگم؟ زود باش توضیح بده بگو این گنج کجاست. من اعصاب ندارما! من نمره مییییخوااام!
- خیلی خب بابا! توی هر جنگل دو تا اژدها هست. یکی گنج رو داره و یکی دیگه پوچه. و این دو تا دقیقا تو جهت مخالف همن مثلا اگه یکی شماله یکی جنوبه. اگه یکی شرقه یکی دیگه غربه.
- الان تو اون پوچه ای؟
- آره.
- درد کروشیو بگیری! چرا زودتر نمیگی؟
- من خبر نداشتم که!
- صبر کن ببینم... اگه تو اون پوچه ای پس من...
گرنت نقشه را از کیفش در آورد و به ان نگاهی انداخت.
- اوا! خاک بر سرم! دیدی چی شد؟ نقشه رو بر عکس گرفته بودم!


2.تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)

- بیاین اینجا بچه ها کارتون دارم.
پیوز یقه دو جوجه جادوگرسال اولی و تازه وارد هاگوارتز رو گرفت و به طور نامحسوس وارد یکی از این اتاق های بی صاحاب هاگوارتز شد.
اتاق با کاغذ دیواری صورتی رنگی که روش عکس کفش پاشنه بلند بود، تزیین شده بود. پیوز دو دانش آموز رو به خود نزدیک کرد و آهسته گفت:
- خب بچه ها! گوش کنین! این فرش قرمزی که اینجا میبینید...
- ما که چیزی نمیبینیم!
- باید برین بیارینش را ببینین! داشتم میگفتم... این فرش رو پر از چسب میکنین بعد توی سالنی که به کلاس موجودات جادویی ختم میشه پهن میکنین. بعدش این تورپین از روش رد میشه و ... چقدر شیطانی بودن حس خوبی داره! موهاهاهاها...
ناگهان صدای پیوز خش خشی شد و سرفه اش گرفت و عوامل پشت صحنه مجبور شدن براش آب بیارن و صحنه رو دوباره فیلم برداری کنن.
- صدا، دوربین، حرکت!
- موهاهاهاهاها...
و باز دوباره صداش گرفت و همون آش و همون کاسه. پیوز هم که عصبانی شد داد زد:
- اصلا خنده شیطانی به ما نیومده بزار حرفمو بزنم.
و اینگونه شد که خنده شیطانی حذف شد و پیوز تونست ادامه حرفش رو بزنه.
- بعدش رو دیگه خودتون میدونین چی میشه. پاشنه های کفشش کنده میشه و من میتونم برم سر کلاس!

بچه ها که در تمام مدت پوکر فیس بودند، همان طور پوکر فیس پرسیدند:
- الان ما برای چی باید اینکارو بکنیم؟
- نمره میدم!
بچه ها با شیندن اسم نمره تند و تیز از اتاق بیرون رفتند و با یک فرش قرمز و یک کارتون چسب داغ برگشتند و مشغول شدند. پیوز هم از آن طرف روی خنده شیطانیش کار میکرد که بعد از چند ساعت تمرین و یک گالن آب خوردن هم چنگی به دل نمیزد.

ناگهان در بین چسب کاری و خنده شیطانی، صدای تق تق کفشهای پاشنه بلند از پشت در شنیده شد. سپس در اتاق محکم و با قدرت باز شد و لیسا تورپین در چارچوب در نمایان شد.
- چیکار دارین میکنین توی اتاق من؟
و اون لحظه بود که پیوز و نوچه هاش فهمیدن که اتاق بی صاحاب نبوده. و همچنین معنی اون کاغذ دیواری های کفش.
- بچه ها میریم سراغ نقشه دوم.
- مگه نقشه دومم داشتیم؟
- الان داریم.
پیوز به سمت لیسا جهید و روی زمین پرتابش کرد سپس فریاد زد:
- کفششو در بیـــــارین!
بچه ها هم به سمت لیسا دویدند و کفش هاشو در اوردن و پاشنه هاشو شکستن.
لیسا هم کم نیاورد و به سمت یک پاشنه شکسته خیز برداشت و با همون پاشنه مدام توی سر دانش آموزای بی گناه می زد و می گفت:
- قـــهـــرم! قــــهـــرم! با همتون قهرم!
پیوز هم که حالا از اتاق خارج شده بود سرش رو از لای در داخل آورد با یک لبخند شیطانی گفت:
- تا تو قهری من میرم سر کلاس! داره دیر میشه.
سپس ابرویی بالا انداخت و لیسا را با کفش پاشنه بلندِ پاشنه شکسته تنها گذاشت.

3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)

کفش های پروفسور تورپین؟
سوال بسیار به جا و خوبی پرسیدید استاد! ( اصلا هم مدیون نیستین فکر کنید دارم چاپلوسی میکنم! والا نمرم دستشه! )
خب به نظر من کفش های پروفسور خوبیش اینه که هر جا میخوان ظاهر بشن همه متوجه میشن اگه دارن پشت سرشون حرف میزنن ساکت میشن.
و اینکه به نظرم کفش هاشون نشون میده از ارتفاع نمیترسن!
خلاصه اینکه کفشاشون خیلی هم خوبه! ما راضی، خودشون راضی، نا راضی ها هم دیگه حسابتون با خود پروفسور تورپین!


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)

- بازم كاري پيدا نكردي؟
- نه!
- يعني چي؟ يعني يكدونه كارم پيدا نميشه؟
- همه جا رو گشتم. اما هيچ نتيجه اي نداد! اوضاع بازار بدجوري خرابه! انگار قحطي كار اومده!

هري اين حرف را زد و به سمت اتاق به راه افتاد. چند وقتي بود كه هري دنبال كار ميگشت اما هيچ فايده اي نداشت.
جيني روي صندلي نشسته بود و صورتش را با دستانش پوشانده بود. ناگهان فكري به ذهنش رسيد. پس با عجله به سمت اتاقش رفت و در را با شدت باز كرد.
هري كه از صداي در ترسيده بود، وحشت زده به جيني نگاه ميكرد.
- چيشده جيني؟ اتفاقي افتاده؟
- فهميدم!
- فهميدي؟‌چيو فهميدي؟
- بايد بريم!
- كجا بريم؟ چي ميگي تو؟
- بايد بريم مصر!
- مصر؟ حالت خوبه؟ هوس مسافرت كردي؟
- ببين... يادته چند وقت پيش چارلي گفت كه توي مصر يه اژدها مجارستاني زندگي ميكنه؟
- خب آره! چه ربطي داشت حالا؟
- خوب بازم يادته كه گفت اون اژدها گنج هاي زيادي داره؟
- آره! آره! يادمه... چي ميخواي بگي جيني؟ من واقعا منظورتو نميفهمم!
- خب تو كه الان بيكاري و هيچ كاري نداري. من ميگم بريم مصر و يكي از گنجاي اون اژدها رو برداريم. اون موقع پول دار ميشيم! چطوره؟

هري اندكي با تعجب به جيني نگاه كرد. سپس با صدايي بسيار بلند شروع كرد به خنديدن!

- زهرمار! به چي داري ميخندي؟
- جيني؟ حالت خوبه؟ خواب نما شدي؟ اينا چيه تو ميگي! مگه به همين آسونياست؟ اصلا گيريم كه منم قبول كردم و ما رفتيم مصر... چطوري ميخواي اون اژدها رو پيدا كني؟
- اونش ديگه با من! تو فقط بايد قبول كني.

هري سري از روي اجبار تكان داد. جيني با خوشحالي از اتاق خارج شد. نامه اي براي چارلي نوشت و به سيله ي هدويگ براي او فرستاد.

روز بعد - خانه ي جيني ويزلي و هري پاتر:


جيني با ديدن چارلي بسيار خوشحال شد. برادرش را در آغوش كشيد و گفت:
- دلم برات تنگ شده بود داداشي! خوبي؟ براي چي اينقدر كم به من سر ميزني؟
- ممنون. تو خوبي؟ منم دلم واست تنگ شده بود. شرمنده ديگه كارم زياده!
- آوردي؟
- معلومه كه آوردم... مگه ميشه نياورده باشم؟

چارلي يك برگه از جيب ردايش بيرون آورد و به سمت جيني گرفت. جيني از خوشحالي جيغ بلندي كشيد و با سرعت به سمت هري رفت.
- بيا... اينم از آدرس جايي كه اون اژدها زندگي ميكنه! تازه... يه اژدها شناس خيلي ماهر هم تو اين كار كمكمون ميكنه!

مصر - محل زندگي اژدها مجارستاني:

- تو همينجا بمون جيني. ما ميريم و زود برميگرديم.

جيني با شنيدن اين حرف به سمت هري برگشت و گفت:
- چي؟ منم ميخوام بيام.
- نه جيني... بهتره كه نياي!
- اما آخه...
- جيني! همين كه گفتم. تو همينجا صبر ميكني تا ما بيايم.

سپس چارلي و هري از جيني دور شدند.

ساعتي بعد:

جيني با ديدن چارلي و هري به سمت آنها دويد و گفت:
- چيشد؟‌پيداش كردين؟

هري كيسه اي كه دستش بود را جلوي چشمان جيني گرفت و گفت:
- اون قدري هست كه بشه باهاش يه مغازه، كنار مغازه فرد و جرج خريد.
- چطوري اين كارو كردي؟

هري شنل نامرئي اش را بالا آورد و گفت:
- شايد اگه يادگاري پدرم نبود نميتونستم اون گنجو بدست بيارم.

جيني لبخند خوشحالي زد. سپس همگي به خانه آپارات كردند.


2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شما را از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)

پيوز يواش وارد اتاق ليسا شد. چند ثانيه ي پيش ليسا از اتاقش خارج شده بود و اين بهترين موقعيت براي پيوز بود. پس از اينكه وارد اتاق شد با ديدن كفش هايي با پاشنه ي 20 سانتي كه متعلق به ليسا بود لبخند شيطاني زد و گفت:
- اگه ميتوني پيداشون كن.

پيوز كفش ها را برداشت و سريعا از اتاق خارج شد و به سمت اتاق ضروريات حركت كرد. كفش هاي ليسا را در اتاق ضروريات قايم كرد و به سمت كلاس به راه افتاد.
وقتي ليسا وارد اتاقش شد با ديدن جاي خالي كفش هايش بسيار تعجب كرد. تمام اتاقش را زير و رو كرد اما خبري از كفش ها نبود. پس از روي ناچاري يكي از كفش هاي ديگرش را پوشيد و به سمت كلاس به راه افتاد.
هنگاميكه به كلاس رسيد با ديدن دانش آموزان كه در حال خروج از كلاس بودند جيغ بلندي كشيد و گفت:
- قهرم!

3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)

خب راستش كفش اصولا خيلي خوبه! مخصوصا اگه از نوع پاشنه دارش باشه... در هر صورت انتخاب كفش پاشنه بلند از طرف ليسا درواقع با سليقه بودن اون رونشون ميده!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
1.
- ای بابا پس این فک و فامیل و رفقای من کجان؟

لینی بال‌بال‌زنان در حال پرواز بر فراز خیابونای مجارستان بود. ماه‌ها بود که سعی در برقراری ارتباط با حشرات این منطقه داشت، اما هیچ خبری از اونا به دستش نرسید. در نهایت مجبور شد خودش بیاد و بهشون سر بزنه تا ببینه چه خبره.
- مگه می‌شه؟ مگه داریم؟ دریغ از یک مورچه یا حتی زنبور و مگس.

لینی آه‌کشان متوقف می‌شه و برای رفع تشنگی به سمت آب‌خوری می‌ره. سرشو کج می‌کنه و شروع به خوردن آب می‌کنه که در همون حالت کله کجی، اونو می‌بینه! با جفت چشمای خودش می‌بینه.
- ببینم اون حشره‌کش نیست دستش؟

با سردرگمی دست از خوردن آب برمی‌داره و به مردی که فریادزنان هر لحظه بیشتر بهش نزدیک می‌شد، زل می‌زنه.

- خودشه! نـــــه! کمک! کمکم کنین!

لینی با وحشت خلاف جهت مرد شروع به پرواز کردن می‌کنه و از مردم طلب کمک می‌کنه. همین‌جاس که لینی مصداق بارز بیت "از طلا گشتن پشیمان گشته‌ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید" ایمان میاره. مردم نه تنها تلاشی برای متوقف کردن مرد نمی‌کنن، بلکه با انواع و اقسام حشره‌کش‌های دستی و برقی و پیف‌پافی و... مثل مور و ملخ از همه جا سرازیر می‌شن.

لینی دو بال داره، دو بال دیگه هم قرض می‌گیره و با بیشترین سرعتی که در توان داره، می‌ره که در پهنه‌ی بی‌کران آسمون اوج بگیره که... سرشو تو گونی می‌کنن!

دقایقی بعد:
- زورتون به حشره جماعت رسیده؟ این چه برخوردیه که با یک مسافر حشره‌ایه محتر... عه شمام که حشره‌این.

لینی به محض برداشته شدن گونی، بدون توجه به اطراف شروع به داد و قال می‌کنه. اما وقتی می‌بینه در خانه‌ای کوچک با قد و قامت حشره‌ای قرار داره و دورتادورش از حشرات پر شده، تازه دو گالیونیش میفته.
- اممم... پس شما منو ندزدیدین؟ نجاتم دادین؟
- البته که همینطوره دخترخاله!

لینی که چیزی نمونده بود بر اثر ضربه‌ای که پسرخاله‌ی ملخیش به پشتش زده بود سرنگون شه، تعادلشو حفظ می‌کنه و می‌پرسه:
- چرا این همه وقت جواب منو ندادین؟چه خبر بود اونجا؟ چرا همه قصد جونمو کرده بودن؟

حشرات آهی می‌کشن و هر آنچه که تو دلشون بودو بیرون می‌ریزن.
- فکر کردی چرا نتونستیم جوابتو بدیم؟
- به همین دلیل! مردم اینجا چشم دیدن مارو ندارن.
- همه جا پر شده از وسایل حشره‌کشی.
.
.
.

در تمام مدتی که حشرات در حال شکایت از وضع موجود بودن، لینی تنها به یک چیز فکر می‌کرد. آموزه‌های پروفسور پیوز در کلاس مراقبت از موجودات جادویی...

روز بعد، جایی وسط دشت و دمن:

گله‌ی حشرات سینه‌خیز میون بوته‌ها پناه گرفته بودن و تنها چشماشون برای دیدن شکار بیرون زده بود.

- نمی‌خوای بگی اینجا چی کار می‌کنیم؟
- هیس بشین سرجات. ممکنه صدامونو بشنوه!
- کی؟
- اژدها.
- آها... چـــی؟ گفتی اژدها؟ مگه نگفتی اومدیم شکار؟
- آره دیگه.
- شکار اژدها؟ خل شدی؟

لینی دیگه پاسخی نداد. اما نگاه موشکافانه‌ش که اطراف رو می‌پایید کاملا مشخص بود که شوخی نداره و پاسخش به سوال مثبته. حشراتی که به خیال راه حلی هوشمندانه به دنبال لینی راه افتاده بودن، با وحشت آب دهنشونو قورت می‌دن.

- باید همین الان فرار کنیم. فرار کنیم. فرار.

یکی از حشرات اینو می‌گه و از لای بوته‌ها بیرون میاد. بیرون اومدن حشره از لای بوته‌ها همانا و چشم تو چشم شدنش با اژدهایی که بر اثر سر و صدا سر رسیده بود هم همانا.

- عه... چیزه... سلام آقای اژدها.
- مونثه.
- خانوم اژدها.

لینی که منتظر چنین فرصتی بود، از بوته‌ها بیرون می‌پره و همچون فرماندهان جنگ فریاد می‌زنه:
- حمله کنید دلاوران من!

حشرات که جوگیر شده بودن با فریادهایی بلند از لای بوته‌ها بیرون می‌ریزن. اما بلافاصله نکته‌ی مهمی رو به یاد میارن.
- ببینم، ما دقیقا چطور باید حمله کنیم؟

فرصتی برای پاسخ نمی‌مونه، چرا که اژدها با خشم غرشی می‌کنه و آتشش رو به سمت اونا روانه می‌کنه. حشرات جیغ و ویغ‌کنان از این‌سو به اون‌سو بال می‌زنن. برخی هم در راه، تبدیل به حشره سوخاری می‌شن و جان به جان آفرین تسلیم می‌کنن.

لینی که شاهد نابودی حشرات در پیش چشمانش بود، اون روی حشره‌ایش بالا میاد و از عصبانیت تبدیل به گوله‌ای آتشین می‌شه.
- چیه؟ فکر کردی فقط خودت بلدی سرخ و آتشین بشی؟ حمله به سمت سوراخای دماغش!

حشرات که خواسته یا ناخواسته تو این منجلاب گیر افتاده بودن، چاره‌ای جز شکست دادن اژدها و گوش دادن به حرف لینی نمی‌دیدن. بنابراین همگی در یک حرکت سریع به سمت دماغ اژدها حمله‌ور می‌شن.

یکم بعد:

اژدها که از هجوم حشرات به داخل بدنش قلقلکش گرفته بود، تلو تلو می‌خوره و با صدای گرومپی پخش زمین می‌شه. حشرات که پیروزی رو از آن خودشون می‌دیدن، با خوش‌حالی از سوراخ گوش و دماغ و حتی دهن اژدها بیرون می‌ریزن و فریاد شادی سر می‌دن. اما هنوز نکته‌ای وجود داشت که حشرات از اون سر در نمیاوردن.

- راه حل مشکلات ما از پا در آوردن یک اژدها بود؟

لینی با اشاره‌ی سرش به غاری اشاره می‌کنه که در نزدیکیشون قد علم کرده بود.
- اژدها نه، گنجش. برای خریدن تمامی حشره‌کش‌های این منطقه و نابود کردنشون. تا آرامش به زندگی‌هاتون برگرده.

2.

- هی پسر. تف کن ببینم.

دانش‌آموزی که در حال عبور از راهرو بود با شنیدن این حرف، متعجب برمی‌گرده و نگاهی به اطراف می‌ندازه تا اینکه پیوزو معلق در هوا می‌بینه.
- آدامسمو؟ ممنوعه؟
- ممنوع نیست. ولی من می‌خوامش. تف کن.

البته که پسر علاقه‌ای به درگیر شدن با پیوز نداشت. بنابراین با سرعت آدامسو تف می‌کنه و می‌ره که از اونجا دور شه که با حرف پیوز سرجاش متوقف می‌شه.

- کل بسته‌ی آدامستو هم می‌خوام.
- ولی من دیگه نـ... باشه باشه بیا.

پسر اینو می‌گه و با پرت کردن بسته‌ی آدامس، این‌بار واقعا از اونجا دور می‌شه. پیوز که از ابهت خودش به کف اومده بود، با خوش‌حالی جلو میاد و آدامس و بسته‌شو برمی‌داره و قهقهه‌زنان برای اجرای نقشه‌ش می‌ره.

مدتی بعد:

پیوز جلوی در اتاق پروفسور تورپین رو با قیر و آسفالت پوشونده بود و سوراخ‌های بزرگی، اینجا و اونجای زمین باقی گذاشته بود... تله‌هایی برای پاشنه‌های کفش لیسا!
پیوز که از شاهکاری که ساخته بود راضی به نظر می‌رسید، آدامس‌هایی که تو دهنش بود و می‌جوید رو در میاره و همراه با آدامسای دهنی ملت، انتهای سوراخارو می‌پوشونه.

- جناب پیوز؟ معلوم هست اینجا چه خبره؟

در حالت عادی پیوز باید هول می‌شود، اما هول شدن از جمله حرکاتی بود که در سیستم کاری پیوز تعریف نشده بود. بنابراین با اعتماد به نفس انگار نه انگار که مشغول چه کاری بوده برمی‌گرده.
- بله. بنده مسئول طرح پیاده‌سازی آسفالت کردن جاده‌ها... راهروهای هاگوارتز هستم.
- که چی بشه اونوخ؟
- دانش‌آموزان و اساتید خسته از وسایل نقلیه برای عبور و مرور در هاگوارتز استفاده کنن.

پیوز تردید رو تو چشمای لیسا می‌بینه.
- نگران نباش. خشک شدن. یک بار امتحان کافیه.

لیسا با احتیاط پاشنه‌ی بلند کفششو رو آسفالت می‌ذاره و بعد از اطمینان از خشک بودنش، با آسودگی از اتاقش خارج می‌شه و روی اون قدم می‌ذاره که...

- اوا پاتون گیر کرد؟ چند بار گفتم درست آسفالت کنین سوراخ موراخ توش نمونه. گوش نمی‌دن که.

لیسا در تلاشی وصف‌ناپذیر سعی داشت پاشنه‌ی کفشش که درون سوراخی داخل آسفالت گیر کرده بود رو بیرون بکشه. اما آدامسی که انتهای سوراخ قرار داشت حسابی پاشنه‌ی کفشش و آسفالتو به هم پیوند زده بود.

- می‌دونم کمک کردن تو دایره‌ی لغات شما نمی‌گنجه، ولی من کلاس دارم. اگه همین الان راهی برای نجاتم پیدا نکنی قهر می‌کنم.
- قبوله. قهریم با هم. من جاتون برم که کلاستون با تاخیر مواجه نشه.
- هی صبر کن ببینم.

لیسا اینو می‌گه و با عجله سعی می‌کنه دنبال پیوزی که دمشو رو کولش گذاشته بود و قهقهه‌زنان ازش دور می‌شد بره. زور لیسا نتیجه می‌ده و کفشای گیر کرده‌ش از جا در میاد، اما جای یک چیز بر روی کفش خالی بود.
- پاشنه‌هام. پاشنه‌های نازنینم.

کفش در دست لیسا بود و پاشنه در آغوش سوراخ آسفالت. لیسا که قهردونش حسابی فعال شده بود همونجا می‌شینه و شروع به قهر کردن با آسفالت و زمین و زمان و هاگوارتز و کلاس و هرچیزی بر روی این کره‌ی خاکی می‌کنه!

3.
کفش‌های لیسا تورپین نوازنده هستن! نوازندگانی که براشون فرقی نداره روی چی قدم می‌ذارن، اونقد هنر دارن که با قدم گذاشتن بر هر زمینی از هر جنسی به تولید صدا و آهنگ بپردازن. پاشنه‌های جادویی این کفش‌ها، در نوع خود بی‌نظیر هستن.
البته این کفش‌ها با اون پاشنه‌های بی‌همتاشون بدون صاحبشون یعنی لیسا تورپین هیچ خواهند بود. چرا که فقط رهبر ارکستری هم‌چون لیسا توانایی هدایت اونا به این شکل و تولید چنین صداهایی رو داره. دیگران از تولید همچین آهنگ دلنوازی ناتوان بوده و صرفا به تولید صداهای نامفهوم و گوشخراش می‌پردازن.

نظرم پروفسور؟ من کی باشم که نظر بدی به خواسته‌ی کفشیِ یک استاد داشته باشم. خیلیم دلنواز می‌نوازن.




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)


- اژدها خفت کنیم؟ شوخی میکرد نه؟
- بعید میدونم. ارواح کلا شوخی سرشون نمیشه. هی! میشه کوله تو بندازی اون ور؟ داره شاخه های شمال شرقیمو می شکنه!

گویندالین جارو را جلوی چشم هایش گرفت. خیلی دلش میخواست بپرسد شاخه های شمال شرقی جارو، دقیقا کدام قسمتش هستند، ولی این کار دقیقا به اندازه خفت کردن یک دم شاخی مجارستانی غیر عقلانی به نظر می‌‌رسید و البته فایده چندانی هم نداشت.

- این واقعا انصاف نیست سیخو. اول چشیدن معجون هکتور، بعد مرگ پوشه بعد اون کفش های جیغ جیغو حالام دم شاخی مجارستانی؟ هی! رو پیشونی من نوشتن هری پاتر؟

صدای بوق بلندی باعث شد گویندالین جیغ بکشد. وانتی که روحِ استادیار از آن حرف می زد پشت سر گویندالین بود.

- بِرو کینار دیگَه خانِم! خوشَت آمده سَرَ راه ایستادَه ای ایستَخاره به درگاه میرلین مِی فیرَستی؟

گویندالین بهت زده به وانت قرمز رنگ نگاه کرد.
- میگم که... شما تخم های اژدها رو میاری پشت مدرسه؟
- هااا من می آورِم. دوشواری داری؟
- نه بابا دوشواری سیری چند. میگم که سرِ باغ چند؟
- مثل آدم با من حرف گفته کن!
- ای بابا منظورم اینه که اگه من بخوام بیام ور دل اژدها و همونجا خرید کنم چی؟
- مشتی ویزلی ته را می بره. ولی خرج داره!
- باشه شیتیل شما سر جاش!

راننده مو قرمز، در وات قرمز را باز کرد تا گویندالین روی صندلی های قرمز بنشیند. و زیر لب گفت:
- مرلین به دور بداره. چیقَدر چیشم دیریدَه شدن دخترای این دوره.

گویندالین ترجیح داد وانمود کند چیزی نشنیده است.
این کاری بود که در مسیر سعی داشت انجام دهد . چرا که حتی یک کلمه هم از آوازی که "مشتی ویزلی" میخواند سر در نمی آورد.
وقتی به محل زندگی اژدها رسیدند، گویندالین میدانست که واقعا دلش نمی خواهد دوباره سوار یک وانت شود. دقیقا متوجه نشد که چند گالیون به صاحب وانت داده است. چرا که حس می کرد دارد از روی زمین بلند می شود.
- نکن سیخو!
- من وقتی توی دستت باشم نمی تونم پروزات بدم.

گویندالین برای چند لحظه به بالای سرش نگاه کرد تا با نیش های باز یک اژدهای قرمز رنگ مواجه شود. ظاهرا اژدها که از خفت شدن خوشش نمی آمد تصمیم گرفته بود پیشدستی کند.

- کی بود می گفت اژدها خفت کنید؟

گویندالین که رنگ صورتش مثل گچ سفید شده و دندان هایش چیلیک چیلیک از به هم برخورد می کرد، به این نتیجه رسید که پنجه های یک اژدها جای مناسبی برای نشستن در هنگام پرواز نیست. مخصوصت وقتی هوا بارانی باشد.

تق!

- آخ کمرم...
- آخ شاخه جنوب غربی سمت چپم!
- وای دستم
- اوخ شاخه شاخه شمالی سمت راستم!

گویندالین به جارویش زل زد! به نظر می رسید جاروی پرنده بدش نمی آمد زبان داشته و به صاحبش زبان درازی کند.
- ما کجاییم؟

اژدها غرشی کرد که سبب شد گویندالین یک قدم عقب رفته و وارد غار شود. برق طلایی رنگی چشمش را زد. چند لحظه بعد آرام سرش را تکان داد.
- صحیح!

گویندالین علاقه داشت بداند کسانی که به محل مخفی ثروت های اجدادی دم شاخی های مجارستانی, راه پیدا کرده اند، چگونه از غاری که یک اژدها جلوی خروجی اش لمیده، زنده گریخته اند.
- میشه کمک؟


2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شما را از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)



-شرط میبندم نمی تونی بیشتر از چند ثانیه بمونی!
- سر چی شرط می بندی پیوز؟
- سر کلاست! اگه نتونی یه دقیقه، به اندازه من از زمین ارتفاع بگیری، امروز من به جات می رم سر کلاس!

لیسا با نگاهی که " اگه حالت رو نگرفتم" در آن موج میزد، به روح شرور مدرسه نگاه کرده و چوبدستی اش را بیرون کشید.
- ویندگاردیوم لویوسا!

اگر حواس لیسا تا این حد روی ورد نبود، نیشخند پیوز را تشخیص می داد . ولی او در تلااش بود تا خودش را با ارتفاع شبح نارنجی رنگ هماهنگ کند.
- این نامردیه! تو هی داری میری بالاتر!
- مطمئنی دارم می رم بالا؟

لیسا برای چند لحظه به پایین نگاه کرد. زمین سرسرا بیش از حد نزدیک به نظر می رسید.

پاق

- وای پاشنه کفشم!

لیسا لنگ لنگان به سمت دفتر اساتید رفت.
- کجا میری؟
- هاگزمید!
- پس کلاست چی؟
- با این کفشا برم؟

صدای خنده پیوز در غرولند های لیسا تورپین محو شد. پیوز در حالیکه آواز می خواند به سمت کلاس مراقبت از موجودات جادویی رفت.


3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)

بنام مرلین.
کفش های استاد لیسا!
کفش های استاد لیسا خوب است. رنگ جیغی دارد. جیغ هم می کشد تازه.
اگر کسی سر کلاس حرف بزند، کفش های استاد لیسا، تلق و تلوق، به حالت خود جوش آمده و خودشان را به پس کله دانش آموز وراج می کوبند
کفش های استاد لیسا قهرقهرو هستند.
کفش های استاد لیسا اگر باران بیاید، مرتب تلق تلق می کنند حتی اگر سر جایشان باشند.
کفش های استاد لیسا گرمایی هستند، اگر هوا گرم باشد، آنها می ایند و روی صندلی میز آخر می نشینند تا باد بهشان بخورد.
کفش های استاد لیسا هر روز حمام می کنند.
کفش های استاد لیسا اگر زارت بخورد به زورت و بشکند، قهر می کنند.
اگر نشکند هم قهر می کنند.
حتی اگر صدای زرت بدهند هم باز قهر می کنند.
زیپ کیف من یک بار می خواست به خاطر صدای جیغ بچه ها در کلاس قهر کند. کفش های استاد لیسا برای لوازم تحریر ما بد آموزی دارد.
من کفش های استاد لیسا را دوست دارم


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)

- وینکی جن وزیر کلاه به سر؟

تق تق!

- یکبار دیگه اون کلاه بخوره تو سرم...

آرسینوس با مشاهده لوله مسلسلی که به سوی نقابش نشانه میرفت، تصمیم گرفت حرفش را ادامه ندهد. معاون وزیر سحر و جادو، همچنان که با آرامش در میان جنگل پیش میرفت، به انگلستان و اتاق راحت خود در خانه ریدل فکر میکرد که ناگهان...

تق تق تق تق تق تق!

آرسینوس همچون گربه ای وحشت زده از جا پرید.

- وینکی جن وزیر خووب بود... وینکی نتونست حضور پشه ها روی نقاب معاونش رو تحمل کرد!
- و تصمیم گرفتی برای پروندن پشه ها از روی نقابم تیر اندازی کنی.
- دقیقا!

آرسینوس بر خودش و وزارت و پشه و جنگل لعنتی فرستاد. اکنون سه روز بود که خودش و وینکی بدون هیچ محافظ و نیروی کمکی در جنگل های ترنسیلوانیا سرگردان بودند. تنها به این دلیل که پس از باز کردن خزانه وزارت، با خزانه ای خالی مواجه شدند که البته وینکی با دیدن آن بلافاصله شروع به خود زنی کرده بود، سپس با حالتی سادیسمی شروع کرده بود به تمیز کردن داخل آن که البته به وسیله افسون های بیهوش کننده خارجش کرده بودند. و وینکی پس از بهوش آمدن، با حالتی خلسه مانند، کلمات گنج، ترنسیلوانیا و خانه درختی را به زبان آورده بود.
آرسینوس پس از به یاد آوری آن روز، ناسزایی به روح مورخین وزارت فرستاد که تک تک آن کلمات را ثبت کرده بودند و وینکی بلافاصله پس از دیدنشان دستور رفتن به مجارستان و جستجو به دنبال گنج را صادر کرده بود.
و اکنون وزیر و معاونش آنجا بودند.

آرسینوس و وینکی همچنان با قدم هایی استوار پیش میرفتند. هرچند که آرسینوس با داشتن دو کوله پشتی بسیار بزرگ بر دوشش، اندکی تلو تلو میخورد.
جن و جادوگر همینطور به اعماق جنگل پیش میرفتند. در حالی که گاهی پایشان به ریشه درختان گیر میکرد، و اشعه طلایی رنگ آفتاب گاهی از میان شاخ و برگ درختان، در چشمشان می افتاد.

پس از گذشت ساعتی، در میان قلب جنگل، آرسینوس و وینکی احساس میکردند جنگل بیش از حد ساکت است.
آرسینوس، با وجود اینکه حس میکرد همه چیز درست خواهد شد، تنها برای شکستن سکوت گفت:
- خانم وزیر، مطمئنید که اومدیم جای درست؟ منظورم اینه که...
- وینکی اینجارو خوب یادش میاد. اینجا همون جایی بود که دویست سال پیش همراه با اولین اربابش اومد! البته سن و سال وینکی هیچوقت از هیجده سال بیشتر نشد. وینکی جن وزیر جوون و ملوسی بود.

آرسینوس نگاه عاقل اندر سفیهی به وینکی که داشت عشوه می آمد انداخت.

کم کم هوا داشت تاریک میشد، و با تاریک شدن هوا، آرسینوس و وینکی بیشتر سرما را حس میکردند. البته سرما به خودی خود چیز بدی نبود... صدای زوزه گرگ ها بود که اندکی بدن وزیر و معاون را به مور مور می انداخت.
آرسینوس و وینکی باز هم راه را ادامه دادند... اینبار سریعتر.
سپس ناگهان قطره آبی روی نقاب آرسینوس افتاد.
- همه چیز درست میشه... حتی این موضوع که الان بارون میگیره. مطمئنم درست میشه.
- بارون نگرفت... اینجا خونه درختی بود که وینکی میگفت، نقابدار هم زیر مرلینگاهش ایستاده بود که نشتی داشت... وینکی جن پرحافظه هیجده ساله خووب؟

سپس آرسینوس و وینکی، در حالی که آرسینوس میکوشید ادبش را از دست ندهد و دهان به فحش دادن نگشاید، خود را به تنه درخت چسباندند و به هر زحمتی بود به بالای درخت رفتند.
وینکی درست میگفت... در بالای درخت خانه ای کج و کوله و از ریخت افتاده، که چوب هایش نیز پوسیده بودند ساخته شده بود.
آرسینوس نگاهی به وینکی انداخت:
- منتظر تشریفات هستید وزیر بانو؟ نمیرید داخل؟
- اول معاون!

آرسینوس فرصت جواب دادن پیدا نکرد، چرا که توسط ضربه مسلسل وینکی، وارد خانه شد.
و سپس سقوط کرد...

دو دقیقه بعد، تنه بلند و تنومند درخت به انتها رسید و آرسینوس محکم به زمین برخورد کرد. با اینکه نرم و خاکی بود، اما استخوان هایش اندکی درد گرفتند. میخواست از روی زمین بلند شود که ناگهان وینکی رویش فرود آمد.
پس از چند ثانیه، جادوگر و جن از جا بلند شدند و به اطرافشان نگاه کردند... فضایی بزرگ بود، و با ریشه های درختان احاطه شده بود. وینکی با هیجان و خوشحالی جلوتر از معاونش به راه افتاد و آرسینوس ابتدا چوبدستی اش را با طلسم "لوموس" روشن کرده، سپس به دنبال وی روانه شد.

در میان آن فضای خالی و تاریک رفتند و رفتند تا اینکه ناگهان وینکی متوقف شد. به دنبال وینکی، آرسینوس نیز متوقف شد. و سپس هردویشان به دو نقطه نارنجی رنگ در میان سیاهی خیره شدند.
و اژدها قدمی به جلو گذاشت تا در میان روشنایی نور چوبدستی قرار گیرد...

آرسینوس و وینکی با دیدن اژدها، از شدت ترس خشک شدند. لباس کهنه وینکی در میان تاریکی به رنگ زرد در آمد، و تک تک سلول های تشکیل دهنده نقاب آرسینوس سفید شدند.
آرسینوس جان خود را دوست داشت. پس اولین کاری که کرد این بود که یقه وینکی را گرفت و او را بلند کرده، به سمت اژدها پرتاب کرد.
- بیا اینو بخور، من انگل دارم، خوشمزه نیستم، خدافس!

و آرسینوس دوید و دوید، از درخت خارج شد، و سپس به مقصد خانه ریدل آپارات کرد...

فردای آن روز:

ساعت هفت صبح، آرسینوس بدون هیچ عذاب وجدانی، در کمال آرامش در حال خروج از خانه ریدل بود تا به وزارتخانه برود... باید مرگ وزیر را به اطلاع وزارت میرساند... که ناگهان متوجه ابر سیاه و عجیبی در آسمان شد...
ابری که هر لحظه نزدیک تر میشد...
و بعد آرسینوس با فهمیدن اینکه چه بر سرشان نازل شده، وحشت کرد.
- اژدها!

و سپس زمانی که اژدها مقابل پایش فرود آمد، آرسینوس به جای شنیدن غرض اژدها، صدایی شبیه شلیک مسلسل شنید و بلافاصله بعد از آن صدای جیغ مانندی فریاد زد:
- وینکی وزیرِ خزانه پر کن خووب! وینکی زنِ اژدها شد. وینکی فردا با اژدها عروسی کرد تا بچه های نیمه وینکی-نیمه اژدها به دنیا آورد. وینکی جن خووب؟

آرسینوس نمیدانست از پر شدن خزانه وزارت خوشحال باشد، یا از اینکه وینکی با یک اژدها عروسی کرده گریه کند. نتیجتا تصمیم گرفت فکر نکند و بیهوش شود!

2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)

در یک ظهر آفتابی روز چهارشنبه، لیسا تورپین با آرامش تمام، و در حالی که با تمام دنیا و حتی خودش قهر کرده بود، به سوی محوطه مدرسه حرکت میکرد تا جلسه دوم کلاس مراقبت از موجودات جادویی را شروع کند.
لیسا لحظه ای ایستاد و به ساعتش نگاه کرد.
هنوز یک ساعت وقت داشت.
پس ایستاد و برای لحظه ای از پنجره به منظره زیبای بیرون نگاه کرد. دریاچه سیاه و جنگل ممنوعه در زیر نور آفتاب، باشکوه و زیبا بودند و هوش از سر هر بیننده ای میبردند.
لیسا اندکی به منظره رو به رویش نگاه کرد... سپس برگشت تا در طول راهرو حرکت کند و خود را به کلاس برساند. برای مهم نبود اگر زودتر برسد، اما از دیر رسیدن بدش می آمد.

لیسا آهسته حرکت میکرد. از بابت زمان نگرانی نداشت. راه میرفت و از صدای تق تق پاشنه کفش هایش روی کف سنگی لذت میبرد...
که ناگهان دیگر صدایی نشنید.
در واقع اصلا نتوانست حرکت کند!
پس به زمین نگاه کرد و متوجه شد که چیزی پاشنه کفش هایش را به زمین چسبانده است.

لیسا پس از آنکه در هر تلاشی برای جدا کردن کفش هایش از زمین ناکام ماند، بالاخره در حالی که با عامل گیر کردنش قهر میکرد، پایش را از کفش خارج کرد تا شاید بتواند کفش را از زمین جدا کند. اما نتوانست. به نظر میرسید کفش ها با ماده ای مثل آدامس. اما بسیار سفت تر به زمین چسبیده باشند.
لیسا بیشتر به خودش فشار آورد که کفش ها را از زمین جدا کند. اما نتوانست.
در نتیجه به ناچار از چوبدستی استفاده کرد.
- اکسیو کفش پاشنه بلند!

کفش ها پس از چند ثانیه تقلا، ناگهان از زمین کنده شدند و به سوی لیسا آمدند.
البته بدون پاشنه!

لیسا ناباورانه به کفش های بی پاشنه و پاشنه هایی که همچنان روی زمین چسبیده بودند نگاه کرد...

- هار هار هار! میدونستم توی دام میوفتی! لیسا توربین توی دام افتاده!
- با همتون قهرم!

لیسا با دیدن پیوز، این را گفت، و در حالی که به شدت گریه میکرد، دوان دوان به سوی درمانگاه حرکت کرد تا شاید بتواند جان با ارزش کفش هایش را نجات دهد.
پیوز همچنان که میخندید و روی هوا به سبک کرال پشت، پرواز میکرد. ناگهان به خود آمد...
- اوه... اون الان نمیره کلاس... این یعنی من میتونم برم و کلی با دانش آموزای دست و پا چلفتی خوش بگذرونم!

3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)

برای گفتن نظرمان راجع به کفش های لیسا تورپین، ابتدا باید بدانیم که کفش های لیسا تورپین چه میباشند!
کفش های لیسا تورپین، اصولا چیزهای خوبی هستند. آنها در تمام موارد زندگی. در سختی ها، خوشی ها، بیماری ها، شادی ها، و حتی در مرگ با لیسا همراه خواهند بود.
کفش های لیسا، جزو موجودات زنده طبقه بندی شده اند و در میان جانوران جادویی فوق العاده خطرناک و رام نشدنی قرار دارند که به همین دلیل، تنها صاحب آنها یعنی لیسا میتواند از آنان استفاده کند.
حال که ما میدانیم این کفش ها چه چیزی هستند، میتوانیم بگوییم که هرکس آنها را داشته باشد، نیمی از ایمانش به مرلین را کامل کرده و خیلی هم خوب است و لایک دارد.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳۰ ۱:۲۸:۵۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.