هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱:۰۸ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۹:۱۹ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
سوژه جدید.


توضیحات:
پروفسور مک گوناگل فوت کرده و پرسیوال تاقت دوری اونو نداره. بعد از گذشت چند روز روانی میشه و تعادل روحی خودشو از دست میده و محفلیا برای بهبودی ایشون چاره ای جز بردن پرسیوال به روانخانه رو نداشتند.
استریکس که دکتر ارشد روانخانه بود , به همراحی چند تا از دکتر های همزادش { خون اشام } تصمیم می گیرن پرسیوال رو برای مدتی بستری کنن تا بلکه حالش خوب شد.

ادامه پست.

تق تق تق!

_ بیا تو.

در باز میشه و هکتور ویبره زنان و طوری که عرق هاش مثل بارون از پیشونیش می ریخت وارد اتاق لرد میشه. توجه همه مرگخوارا به هکتور جلب میشه تا اینکه هکتور لب باز میکنه:
_ ارباب , ارباب!... یه ... خبری...براتون...دارم.
_ مثل ادم بگو بینم چی میگی اه.
_ ارباب یه خبری دارم براتون , یه خبر مهم.
_ خوب جون بکن بگو دیگه.
_ ارباب مک گونگال مرده...البوس دامبلدور روانی شده... اون الان توی روانخانس.

همه مرگخوارا با تموم شدن حرف هکتور به شوک ناگهانی فرو رفتند و لرد دستی روی ریش های نداشتش و بعد دستی روی سر تاسش کشید و به فکر فرو رفت.
نجینی به ارامی کنار پای لرد اومد و گفت:
_ فییییس , فیییییییییس , فییس. { پاپا الان بهترین موقع برای از پا دراوردن دامبلدور هستش.}

لرد سریع از جاش بلند شد و روبه مرگخوارا کرد و گفت:
_ ما شخصا فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که الان بهترین موقع برای از پا دراوردن دامبلدور هستش. همگی برین حاضرشین که بریم.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۵۹:۰۸
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﭼﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﺭو ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﺧﻤﯽ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺗﺎ ﺑﻨﺎﮔﻮﺵ ﺑﺎﺯ ﻧﺸوﻥ ﺩﺍﺩ.
- ﺟﺎﻥ؟! ﺷﻤﺎ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻦ؟!
- ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺭﻭ ﯾﮑﻢ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﻀﻪ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻭﺭﺩﯾﻤﺶ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟!

اون شخص یه شخص معمولی نبود. در واقع چیزی بود که مورد آرایه‌ی تشخیص قرار گرفته و جون‌دار شده بود.
لباسی بر تن نداشت. چون نیازی به لباس نداشت. اون صرفاً یه مستطیل سفید جادویی بود که گهگاهی جرقه میزد.
حاضران همگی با قیافه‌ی مشکوک به اون شیء زل زده بودن.
- مستطیل! کی هستی؟!
- من منوی زوپسم!
- منوی زوپس؟! این دیگه چه اسمیه؟ اسم سوپرهیرویی کم آوردی؟

منوی زوپس شخص کم‌حرفی بود. پس از Plan B استفاده کرد و فوراً داداش کایکو، سگارو، زُمبه و تسوکه رو احضار کرد. تسوکه در میان بهت حاضران، منوی زوپس رو مثل شیرشاه به سمت آسمون بلند کرد و فریاد زد:
- هوی یاروها! میدونین با کی طرف هستین؟! با منوی اعظم مدیریت... زوووپس! احترام بگذارین!

و حاضران که دوناتی‌شون افتاده بود که منوی زوپس چه چیز خفن و خطرناکیه، شروع کردن به التماس و پاچه‌خواری!

- دیر شده برا این کارا! زُمبه! ترتیب‌شون رو بده!
- واف واف هوااااف!

زُمبه با تیریپ فنگ وارد عمل شد و با استفاده از منوی زوپس، تک‌تک حاضران به جز هم‌تیمیاش رو بلاک کرد تا باشه که بدونن اینجا جای سوژه‌های مربوط به دنیای اراذل بالا شهرِ لندن نیست و نخواهد بود.

پایان!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
دو شفا دهنده همچنان هاج و واج به گلرت نگاه میکردند. آنها تاکنون همچین چیزی ندیده بودند. یکی از شفا دهنده ها شروع به صحبت با گلرت کرد:
- خب...ام...ما می خوایم یکسری سوالاتی از شما بپرسیم.ام...اسم؟!
- آیم بتمن!
- مشکل؟
- یکی نیست یه دستی برسونه به این ناخون ما.
- بی...بیماری؟
- بیمار؟! آیم بتمن! بتمن هیچوقت بیمار نمیشه!...الان که دارم فکر میکنم، نه! آیم...آیم...آیم سوپرمن!

هر دو شفا دهنده با دستپاچگی از جای خود بلند شدند.
- نه آقای گلرت! نه!
- آیم سوپرمن! آیم خیلی قوی! آیم سوپرپاور!
- آقای گلرت به ما رحم کنید!
- آیــم ســوپــرمــن! ایــهَ غـــــودا!

بــــــنگ!

یکی از شفا دهنده ها بخش زمین شد و دیگری هم همانجا غش کرد. شاید هم در افق یا عمود محو شد. اطلاعات زیادی در دسترس نیست.

- یس! آیم سوپرمن! آیم وری خفن!

همین لحظه - اتاق نگهبان ها:

- ارور میده دادا حالا چه خاکی تو سرمون بریزیم؟!
- تو مغازه که بودیم بهت گفت یه کارت گرافیکی قوی تر بگیر!
- مشکل از کارت گرافیکی نیست CPU مشکل داره غلط نکنم.
- این لپ تاپ دیگه واس گیمینگ به درد نمیخوره بریم سر همون پی اس 4 خودمون.
- باشه. فیفا 17 رو اوردی؟
- معلومه که آوردم دادا!
- منم میرم یه کباب گلپایگانی از مغازه داداش ممد و رفقا میگیرم الان میام!
- برو. دوغ و پیاز هم بگیر بزنیم تنگش.
- منم فیفا دوست دارم! آیم سوپرمن فیفا باز کباب خور!

در این لحظه دوربین چرخید و فردی را با صورت زخمی و نیش تا بناگوش باز نشان داد.

- جان؟! شما کی باشین؟!
- این یارو یکم به اون مریضه که امروز آوردیمش اینجا شباهت نداره؟!


ویرایش شده توسط جیسون ساموئلز در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۹:۵۹:۰۱

تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود

سوژه جدید: لک لک ها شنا می کنند!

گزارشگر رادیو : خبر مهم دیگه این که استیو مشاغل و استیو آمونیاک، موسسان شرکت گلابی، در اوایل امروز به زور اسلحه توسط مهاجمینی نقابدار ربوده شدند. کارشناسان بر این عقیده اند که این دو تازه ترین قربانی جنگ داخلی بین سران گروه های مافیایی می باشند. هنوز به طور رسمی هیچ گروه و سازمانی مسئولیت این آدم ربایی را بر عهده نگرفته اند. پلیس هم اعلام کرده است که تا پایان تحقیقات هیچ جوابی به سوالات خبرنگاران نخواهند داد.

- نمی تونم! نمی تونم! این کار شدنی نیست.

بله. بالاخره به فضاسازی می رسیم. در کشتارگاهی زیبا و چشم نواز هستیم. تا چشم کار می کند ازین میخ ها هست و لاشه ی گاوی گوسفندی چیزی ( همه فضارو من باید بسازم مگه؟ ) آویزونه. سه تا گنگستر پالتو پوشِ یه بنده خدایی رو دست و پاشو گرفتن و دارن در گونی قرارش میدن. و بعد وارونه از میخ کشتارگاه آویزونش میکنن. سردسته شون ک سیگار برگی بر گوشه ی لب داره، همینطور که مشت محکمی رو به سمت گونی هدایت می کنه، می پرسه :
- دقــــــــــــــــــــــیــــــــقــــــــــــن ...

ببخشید! ببخشید ایراد از من بود! خب اول مشت رو میزنه و بعد که مشتش رو زد دهنش رو خیلی عادی باز میکنه و به شکلی خیلی معمولی ای میپرسه:
- دقیقن چه کاری شدنی نیست؟ ما ک هنوز ازت چیزی نخواستیم؟

دوستِ توی گونی هم اول کلی آخ و ناله می کنه و بعدش میگه :
- دندونمو شوشوندی! هیچی بابا! جو دادم. خواستم بگم استیو مشاغل کارت مقاومت بسیژ ... چقد سوژه تون جدیه! می دونستم اینقد جدیه نمیومدم!

در همون لحظه از داخل تاریکی های صدای محکم و بمی به گوش میرسه :
- نه سوژه خیلی هم شوخیه ...

و بعد یهو یه مرد سیاه پوش شنل دار وارد سوژه میشه و میزنه همه ی آدم بد ها رو دستگیر می کنه و همه رو نجات میده. و اون آقایی ک می خند و باعث تشویش در نظرسنجی برنامه نود شده بود رو هم کتکش میزنه و رو به دوربین میکنه و میگه :
- آیم بتمن ...

- کات کات! آقا این چه نحوه سوژه جلو بردنه. گند زدی به اکشن کار! کلی بدلکار و بیکار جم کردیم آوردیم یه دو تا مشت و لگد ببینیم! از دیالوگ بتمن برو دوباره.


- نه سوژه خیلی هم شوخیه ...

بتمن می پرد. بتمن دست راستش را دراز می کند. دستش چپش را کوتاه می کند. ناخن شصت پای راستش را در دهان دشمنانش قرار میدهد و ملتمسانه می گوید :
- داداش یه دستی برسون این ناخن ما رو ... دمت ...

- کات کات! آقا این چه وضع سوژه است. اینجا ایفا هری پاتریه. بتمن اینجا چیکار میکنه؟ هیچ ربطی سوژه به رولینگ نداشت. من دکتر ناظر ناظرخانی دارای نشان استاندارد به عنوان سرپرست این بخش، با این بیمار برخورد می کنم!
- بله آقای دکتر ناظر! بیمار گلرت گریندل والد هست که اخیرا از زندان نورمنگارد به خاطر این وضعیتش بیرون اومده. هیچ علائمی از هوشمندی در ایشون مشاهده نمیشه و هیچ واکنشی به اتفاقات اطرافش نداشته. مشاهده کنید حرکت ارتجاعی نوار مغزی رو! کاملا میشه گفت ایشون دچار جنون حاد آنژیو گرافینا موتوروکامیونی هستند.

دو تا شفادهنده هاج و واج رو به مانیتور بزرگی که در اتاق قرار دارد، ایستاده اند و کمی آنطرف تر از آن ها پیرمردی روی تخت بیمارستان چمباتمه زده و دارد تلاش میکند که شصت پایش را توی دهن پرستار بخش قرار دهد.


در پناه او
بدرود


ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۱ ۰:۰۴:۲۶

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵

هری پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
از فضا آورد منُ پایین بین شما بر زد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
پست پایانی!


خونه ی عمه مارج اینا:

- هستی نیستش که. چه کنم من آخه؟

دیدی هر چقدر فولدر های مغزش رو می‌گشت به فایل مناسبی نمی‌رسید که بهش بگه چی‌کار کنه بنابراین یه مودم برداشت و مغزش رو به اینترنت وصل کرد تا فایل مورد نظر رو پیدا کنه اما خب حتی گوگل هم بعضی اوقات اشتباه می‌کنه و فایل اشتباهی رو پیدا می‌کنه، این بار هم گوگل اشتباه کرده بود.

- آها! زنگ می‌زنم فضاییا بیان ببرنم ویلای صدفی!

چند لحظه بعد سقف خونه به رحمت الهی پیوست و نوری از بالا به روی کله ی دیدی تابید نور، دیدی رو کم کم بالا کشید و درون خودش محو کرد.

ویلای صدفی:

- عمه جان شما دیدی رو ندیدی؟
- شما اول فارسیتُ قوی کن بعد سوال بپرس از ما.
- عمه جان به احترام سنتون بهتون چیزی نمی‌گما و گرنه...

همان نور در سکانس قبلی دوباره ظهور کرد و بر سر و کله ی ملت تابید. سگ عمه مارج که بیشتر حکم بازیکن های مجازی تو کوییدیچ رو داشت هم بالافاصله غیب شد، چون تو فیلما دیده بود که یه نور می‌تابه رو ملت و می‌برتشون آزمایشگاه و بقیشم به دلیل حال بهم زن بودن، بی‌خیالش.

- ننه پتونیا، این چیه؟ فضاییا حمله کردن؟ سر صحنه ی فیلمیم؟

اما پتونیا هنوز تو فکر ساحل بود، خیلی وقت بود به دلیل چاقی شوهر و بچه و ناتوانیشون از حرکت نتونسته بود بره ساحل. برای همین فرصت رو غنیمت شمرد و دوون دوون رفت سمت ساحل و به محض خارج شدنش از کادر، نور ملت رو بالا کشید و غیب کرد.

تو آسمونی که هریون دارن جولون می‌دن:

- مرگخوارا اومدن، در برین!

هریون متفرق شدن و به اقصی نقاط آسمون رفتن اما مرگخوارا به دلیل تعداد زیادشون، تراکم بیشتری در هر نقطه داشتن و در نتیجه هریون خیلی زود به دام افتادن. نجینی روی شونه ی ولدمورت شروع کرد به تکون خوردن و گفت:
- هیـــــــــــــیس. آی وانت هیس، هیس! ( از اون‌جا که مرگخواراتون اینا رو گرفتن پس من چی بخورم؟ حالا که بهم گوشت نمی‌دی اصلا می‌رم هند پیش مرتازا هی می‌رقصم!)

ولدمورت هم در جواب گفت:
- هیــــــــــــس؟! نو هیــــــــــــــس، هیس ویل بی یُرز! ( رقص؟! زشته اصلا، ما اجازه نمی‌دیم. رقص، بی رقص. یکی از این هری ها رو می‌کشیم، بقیش برای تو. پس نرقص، بقیه ی هریا برای توئن!)
- هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس! ( البته این معنی خاصی نداشت و صرفا ابراز هیجان یک مار بود.)

در همین حین که ملت در هوا ایستاده بودن یک فروند سفینه ی فضایی خورد به جماعت مرگخوار و هریون و باعث سقوطشون شد. همون‌طور که همه مشغول سقوط و سلفی گرفتن در این حالت بودن، نور دوباره ظاهر شد و همشون رو قورت داد.

درون همون سفینه:

- دیدی، بالاخره من رو دیدی!
- هستی، تو هم که این‌جا هستی!
- بازم می‌گم اول فارسیتون رو قوی کنین بعد بیاین حرف بزنین پیش ما.
- هیس. ( ساکت )
- اِوا هری، نه منظورم اون یکی هریه. آها با توئم، ولدمورتم که این‌جاست.
- آخ زخمم، واخ زخمم. من برم دیگه، خودافظ!
- این که دانگ بود.
- :joint: همیشه می‌خواستم از این شکلکه استفاده کنم.

در همین حین که ملت گفت و گو می‌کردن نوری سبز در وسط صحنه پدیدار شد. دو عدد موجود با خرطوم بلند، چشمای گنده، ناخون دراز واه و واه و واه، از درون همین نور ظاهر شدن و لحظه‌ای بعد ملت، کلهم اجمعین بی‌هوش شدند.

فلش فروارد:

- دیدی تو هم همین رو دیدی؟!
- آره، چی شد بعدش خب؟
- بی‌هوش شدیم دیگه، نفهمیدیم چیزی. راستی پتونیا چی شد؟
- کلا نکته انحرافی داستان بود، ولش کن.

دکتر همین طور با لبخندی سرشار از "دارین چه شکلاتی میل می‌کنین؟ بگین منم میل کنم." بهشون خیره شد ولی وقتی دید که از این دوتا چیزی نصیبش نمی‌شه داد زد:
- پرستار! بردار بیا این دوتا رو مرخصشون کن، کلافه شدم!

و دیدی و هستی مرخص شدن و سوژه پایان یافت.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۱۶:۱۱:۱۴

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
بلافاصله بعد از اشاره ی لرد، مرگ خوران جامه دریدند و سر به بیابان گذاشتند و رفتند تا هری را بگیرند. پس از راهی شدن راهیان نور، لرد، نجینی را بلند کرد و برایش هیس هیس کرد:
-هــیس ـهــــــیس هیســـــ! ( اگه بدون پاتر برگشتند همشون رو می دم بخوری!)

نجینی در جواب به دور دستان لرد پیچید و هیس هیس کرد:
- هیییس! ( اوووم )

ویلای صدفی

پاق!

- بوقی تسترال! منو برگردون خونمون! من تو خونه ی جادوگر نیام!
- مامان! اونجارو! چه قدر آبنبات!

دادلی با گفتن این حرف به سمت پیرمرد دست فروش پرواز کرد و پتونیا در حالی که به ساحل زل زده بود و خودش را در حین آفتاب گرفتن تصور می کرد، با سر حرف دادلی را تایید کرد.


هستی سنجاق سری را از سرش باز کرد و با آن به جان در افتاد تا در را باز کند. عمه مارج از ناکجاآباد، سگی آورد و بردش تا لب دریا قدم بزند. ورنون با نفرت به در هستی نگاه کرد و پتونیا با خودش در کلنجار بود که لب دریا برود یا نرود.

دادلی آبنبات خرید و عمه مارج هم سگش را از پیاده روی برگرداند ولی هستی نتوانست در را باز کند. هستی با ناراحتی پوفی کرد و موهایش را عقب کشید تا جلوی صورتش نباشد و گفت:
- دیدی بیا در رو باز کن...دیدی؟ دیدی؟

خونه عمه مارج


دیدی دستش را از توی دماغش در آورد و به دنبال هستی، رو به رو، پشت سر، عقب، جلو و تمامی جهات را گشت ولی هستی به هستی پیوسته بود. دیدی به مشگن رو به رویش گفت:
- ـه وا! کجا رفتن پس؟ حالا چیکار کنم؟ من که نمی دونم کجا باید برم؟

مشنگ سری به نشانه ی تاسف تکان داد و به راهش ادامه داد.




پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
پیش دیدالوس اینا

- خب دیدی، دیدی چه خاکی به سرمون شد؟
- ندیدم.
-

هستیا بعد از این اتفاق، به این فکر کرد که کجا مناسب پناهگاه دورسلی هاست. دیدالوس هم که معلوم نبود دستش چه قدر بود که آن همه دست در دستش جا میشد، کمی جلوتر آمد و قیافه ی خفنی به خود گرفت و شنلش در هوا پیچ و تاب خورد.

تق!

صاحب مغازه ی ماگلی از مغازه بیرون آمد و با ضربه دوریاچاگی پنکه رو خاموش کرد و دیدالوس را با پوکر فیس خود تنها گذاشت. هستیا هم آمد کنار دیدالوس ایستاد و دستش را گرفت تا به او دلداری بدهد. دیدالوس فریا زد:
- چه خبره؟! مگه این دست چه قدر جا داره تو هم دست منو میگیری؟
- دیدی، بریم ویلای صدفی؟

ورنون با شنیدن یک مکان جادوگری دیگر سریع دستش را از دیدالوس جدا کرد و پتویا و دادلی را پشتش قرار داد تا دور از دسترس زوج جادوگر باشند. وقتی دید مارج هنوز دستش در دست دیدالوس است با پوکر فیس مارج هم پشت سرش آورد.

- من پامو تو اون محل جادوگری نمیزارم.
- الان همه دست در دست هم ان؟
- آره.
- پس بیا برای خداحافظی باهم دست بدیم ورنون.

ورنون نگاه مشکوکی به دست دیدالوس انداخت. بعد از چند دقیقه دستش را دراز کرد و با او دست داد، همین کافی بود که دیدالوس با صدای " پاقِ " آپارات، همه را به سوی ویلای صدفی ببرد.

محل گردهمایی مرگخواران

- خب لوسیوس کله زخمی کو؟
- رو هوا.
- کروشیو!

لوسیوس مالفوی با آنکه درد شدیدی را تحمل میکرد جیغ نکشید، زیرا غرور مالفویانه وی اجازه نمیداد. مرگخواران با دیدن این صحنه با ترس به ولدمورت نگاه کردند. لوسیوس بعد از تحمل درد سر پا ایستاد و به اربابش نگاه کرد.

- تا تو باشی به ما جواب سر بالا ندی.
- جواب سر بالا چیه ارباب؟ کله زخمی رو هواست.
- کروشـ...
- نزنین ارباب! اوناهاشن ارباب!

ولدمورت به سمتی که مالفوی با انگشت نشان داد، برگشت و به چندین هری پاتری که سوار بر جارو و موتور در هوا پرواز میکردند، نگاه کرد. ولدمورت با چوبدستی اش، آن ها را به مرگخوارانش نشان داد و خادمان وی سرشان را تکان دادند و به همراه وی به پرواز در آمدند.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۴:۵۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
خلاصه:
نقل قول:
هستیا جونز و دیدالوس دیگل محفلی در زمان حال به صورت خیلی روانی بستری هستن به خاطر بلاهایی که بعنوان بادیگارد دورسلی‌ها سرشون اومده. داستان تو گذشته و وقتی که هری و شیش تا پاتر دیگه از یه طرف رفتن (با حضور افتخاری ولدمورت و مرگخوارا) و دورسلیها از یه طرف دیگه (به سمت خونه ی عمه مارج) رفتن بیشترش اتفاق میفته.هر چند الان نفهمیدیم چی شد که هری هم سر از اونجا در آورد!


همینطور که error فایل نات فاند تو سر هستی و دیدی دنگ دنگ صدا میکرد و ریپرم ونگ میزد و دادلی گلاب به روتون .... هیچی! و ورنون دم در آماده‌ی رفتن و پتونیای هاج و واج، این عمه مارج بود که جیغ زد که هر کی آب دستش بود گذاشت زمین ببینه چی شده.

- پاتر بی سر و پای دله دزد بی همه چیز مزاحم نوامیس!

هری که هنوز انگشتش دور ساعت عتیقه‌ی بالای شومینه بود، دست آزادشو پشت سرش کشید و گفت:
- دیگه مزاحم نوامیست نشدم خوش انصاف!

و همون موقع تو سر دیدی جرینگی صدا بلند شد و دو ناتی کجه افتاد و مچ دست هری رو گرفت.
- صبر کن .. صبر کن! مگه تانکس با تو نبود؟
- تانکس؟ با من؟ هاااا... چرا... تانکس با من بود. سر راه ویار داشت رفت یه سر خونه ی مامانش اینا!
- اوا تانکس حامله است! عجیجم چه ناز!
- هستی یه لحظه پروانه‌ای نشو زن بذا از این حرف بکشم! تانکس آخه با تو بود؟ مردیکه بی سر و پای دله دزد بی همه چیز مزاحم نوامیس!

هستی هم بالاخره جرینگی دو ناتیش افتاد و یقه ی هری رو گرفت و جلو جماعت خیلی خوشحال دورسلی‌ها پرتش کرد از خونه بیرون.
- برو تا ماموریتتو تموم کردی دیگه این ورا پیدات نشه!

بعد برگشت تو خونه و همینطوری که چوبدستیشو بی‌بی‌دی بابی‌دی گویان می‌چرخوند تا خوک بخت برگشته طلسمش باطل بشه و دوباره دادلی بشه، توضیح داد:
- این خودشو شکل خواهرزاده ی عزیزتون کرده بود.. ما بهش میگیم دانگ. الانم اگه بخوایم پیگیری کنیم چرا به جای اینکه با مودی باشه اومده اینجا، بچه‌ها یاد هدویگ میفتن، بعد دابی.. بعد فرد... بعد

عمه مارج همون موقع با سینی وارد کادر شد و همینطور که خرما خیرات می‌کرد از دیدی پرسید:
- اکوچنگ داری؟
- جانم؟
- واسه مجلس ختم دیگه!

و دیدی همونجا بر سرش کوفت و دست هستی و ورنون که هنوز دم در دو دل بود و پتونیا که داشت جای دم دادلی رو بررسی میکرد و خود دادلی رو گرفت و رفت تا پناهگاه جدیدی پیدا کنه.

- منم ببر! :باباپنجعلی

و چون ما! محفلیا کلا خیلی مهربون و خوش قلب و بشردوستیم، عمه مارج هم باهاشون راه افتاد.



ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۴ ۵:۳۴:۴۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲:۴۲ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
دادلی داشت با اتو به هستیا نزدیک میشد که هری پرید تو صحنه و داد زد:
-اکسپلیارموس!

و دادلی خلع سلاح شد و اتو از دستش بیرون پرید و زارت خورد تو پیشونی پاتر.
-آخ زخمم! آخ زخمم! خطر ! ولدمورت این نزدیکیه!

در حالی که هری به خودش می پیچید و به زخمش چنگ میزر-خیلی جای تریلانی خالی طور!-تافی های زبون بزرگ کن و شکلات های استفراغ آور و دسته چتر های دم خوک ظاهر کن از اقصی نقاط جیب هاش بیرون میریخت و کف زمین پخش میشد. دادلی هم که در دسته آدم های هیچگاه از گذشته درس نگیرنده قرار میگرفت، دست برد از هر کدوم یکی خورد و در نتیجه تا دیدی و هستی به خودشون بیان، یه خوک زبون دراز گریون داشت رو پاتر بالا میاورد.
-دیدی؟
-آره دیدم..میبینی تو رو خدا؟!
-نه دیدی! منظورم این نیس که دیدی! کلا گفتم دیدی!
-آع...خب بله؟
-این جانوری که اون خوک زبون دراز بدبخت داره روش بالا میاره پاتر نیست؟
-خب؟
-خب...؟
-خب که خب...که شعت، لعنتی، پاتر تو اینجا چه غلطی میکنی؟!

عمه مارج که سر و صدا توجهش رو جلب کرده بود با ریپر وارد اتاق شد و با دیدن صحنه روبروش خشکش زد.
-پاتر تو ملک خصوصی من چه غلطی میکنی؟!

دادلی در جواب به این بی مهری خوانندگان،چرا که او دو برابر هری عرض و یک و نیم برابر طول داشت و با این حال در حاشیه توصیفات قرار می گرفت، با شدت بیشتری بالا آورد. ریپر در واکنش به این حرکت تهدید آمیز() غریدو با حرکتی تهاجمی جلو پرید.
-زخمم...ولدمورت...جان پیچ...آخخخخخ!

و این آخرین کلماتی بود که از پسر برگزیده پیش از مرگوشنیده شد.

هستیا و دیدالوس هنوز عدم حضور هری در آسمان پریوت درایو را درک نکرده، task manager به پرونده force stop داد و برنامه جدیدی باز شد که بخش اعظم پردازنده مغزشان را به دست بکیرد:
-اوا...هری مرد! پسر برگزیده بی پسر برگزیده!؟


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
زمان حال- روان خانه

ديدالوس جلوى آينه ى دستشويى عمومى روان خانه صورتش را بررسى و هستیا داخل دستشويى کارش را مى کرد. فردى وارد شد با ديدن ديدالوس لحظه اى مکث کرد و بعد به سمت دستشويى ها رفت. از قضا در همان دستشويى که هستيا داخلش بود را زد.

تق تق
- ااااهههم..

فرد متوجه پر بودن دستشويي شد. هستیا از داخل صدایش بلند شد.
- ديدى؟
مرد: نه به مرلین.. از اين بيرون نمى شه تو رو ديد.
- با تو نيستم يارو. با ديدي ام. ديدالوس اينجا دستمال نداره گزارش بده.

مرد نفسش را با خيال راحت بيرون داد. درحالی که مدام فشار بدنش را از اين پا روى آن يکى پا مى انداخت و صورتش قرمز شده بود خواست برود سراغ دستشويى ديگرى که ديدالوس گفت همه شان خراب است. مرد با حالت پاهایش را بهم چسباند و به ناچار کنار ديدالوس ايستاد و زل زد به او.
- صورتتون سوخته؟ اتو گذاشتين روش؟
-
- .. گفتم دردو دل کنيم. همین.
- زود از دستشويى برو بيرون.

مرد با حالت قيچى قدم برداشت و با ترس دور شد. ظاهرا ديگرى نيازى به دستشويى نداشت.

فلاش بک

ورنون و مارج که تصمیم گرفته بودند هستیا و ديدالوس را با دنياى مشنگى آشنا کنند، خواستند آن ها را از خانه بيرون ببرند. ورنون نگاهى به سر تا پاى آن دو انداخت و با انزجار گفت:
- اول موهاتون رو بايد اتو بکشيم.. با اين قيافه ها نمى شه رفت بيرون. دادلى اون اتو رو بيار!

چند دقیقه بعد ابتدا ديدالوس نشست روى صندلى.
- داداش مطمئنى قبلا با اين کوره کار کردى؟ :worry:
- کوره نه اتو! آره کار کردم.. ولى من بايد برم تلویزیون نگاه کنم و دادلى اين مسئولیت رو به عهده مى گيره. دادلي ببينم چى کار مى کنى ها قندعسل.
دادلى:

هستیا با ترس دوستش را که روى صندلى نشسته بود نگاه کرد. ديدالوس با حالت رفتن ورنون رو تماشا کرد و به دست دادلى چشم دوخت. دادلى يک طره از موهاى ديدالوس را گذاشت وسط اتو و..
- آخ.. سوووووختم.
- الان تموم ميشه.. تحمل كن!
- آخ.. صووورتم داره مي سووووزه.. كوره رو صورتمه.
- طبيعيه اينا.. طبيعيه.

هستيا كه از گوشه شاهد اين ماجرا بود پاورچين پاورچين از گوشه کادر خارج شد. سرش را با چوبدستى کچل کرد و به کادر برگشت.
- من که نيازى به اتو ندارم. کچلم و آى کچلم.
- عع؟ چرا مو ندارى؟ الان اتو رو بايد بذارم رو پوست سرت.
-


تصویر کوچک شده


I'm James.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.