- زود باشید. فقط یک قدم تا پیروزی نهایی مون مونده.
- اونجا رو.
فراریان به سمتی که پالی اشاره می کرد نگاه کردند. صدها دختر وپسر موقرمز از در ورودی کاخ به سمت آنها می آمدند.
رز و آرسینوس یکصدا فریاد زدند:
- ارتش ویزلی ها!
جینی ویزلی و رون ویزلی با غرور جلو آمدند.
جینی با نگاه با ابهتی گفت:
- فکر نکردید که تنهاتون می ذاریم؟
لینی با نگرانی دور لوستر بال بال می زد.
-زود باشید. ما باید هرچه زودتر گیرشون بندازیم. باید به مردم نشون بدیم که نباید از ظلم این دولت فاسد بترسن.
فراریان و ارتش ویزلی ها به منظور تایید حرف لینی به سوی در خروجی دویدند.
طرف بارفیو اینا!- میگم ره یه فقط مرلین نکرده نیان دستگیرمون ره کنن.
- نه بابا تا الان مامور های امنیتی مون فرستادنشون آزکابان.
هاگرید نزدیک در رفت و دستگیره در را گرفت.
در طرف دیگر نیز آرسینوس که در جلوی جمعیت حرکت می کرد دستگیره در را گرفت.
در باز شد.
- بگیریدشون نذارید فرار کنن.
- نه! اول پول قمه هامو از شون بگیرید.
- چطور جرئت می کنی مدیریت رو بندازی زندان؟
- بارفیو بدو درریم!
فراریان و ارتش ویزلی ها بارفیو و هاگرید را محاصره کردند.
لینی با خشم فریاد زد:
- وزیر و معاون بی لیاقت شما محاصره شدید دیگه نمی تونید فرار کنید. من به نام قانون شما رو دستگیر می کنم.
هاگرید تا آمد چیزی بگوید بارفیو گفت:
- باشه ما ره دستگیر کنید. ما تسلیمم!
ظهر همان روز اخبار جادویی
مجری اخبار با قیافه ای مصمم می گوید:
- به خبری که هم اکنون به دستمان رسید توجه کنید. وزیر سحر و جادو به همراه معاون خائنش توسط مدریت با زوپس نشینان و ارتش ویزلی ها دستگیر و زندانی شدند و در تمامی ده گودریک فریاد زنده باد آزادی و مرگ بر دولت فاسد شیری سردادند ... توجه شما را به عناوین دیگر جلب می کنیم...
*پایان سوژه