هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶
#44

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
بلاخره آنجلینا با کلی قسم به جون مرلین و ریش دامبلدور، تونست جینی رو راضی کنه تا برای گرفتن مجوز برن به سراغ آرسینوس.برای همین هردو رداهاشونو مرتب کردن و به سمت دفتر آرسینوس راه افتادن.ده دقیقه ای که تو راه بودن جینی اندازه بیست دقیقه به جون آنجلینا غر زد.
-هری الهی گیر یه ساحره مرگخوار بیوفتی بکشدت.نه اصلا ای کاش گیرت بیارم...انجلینا اگه ابروم بره ابروت میکنم...

آنجلینا هم با نگاهی که کاملا نشون دهنده درماندگیش بود،فقط سعی میکرد ساکت و آروم باشه تا یه وقت با جینی دعواش نشه.
بالاخره به دفتر آرسینوس رسیدن و جینی بعد از اینکه یه چشم غره دیگه به آنجلینا رفت، در زد.

-بیا داخل.

آنجلینا و جینی وارد دفتر آرسینوس شدن...و بعد با دیدن آرسینوس که یه گیتار برقی دستش بود و وینکی که یه میکروفون جلوی دهنش گرفته بود، به شدت پوکرفیس شدن.
آنجلینا و جینی همینطور به پوکرفیس بودن ادامه دادن تا اینکه آرسینوس گیتار رو پشت میز انداخت و وینکی هم خودشو غیب کرد. بعد آرسینوس کراواتشو صاف کرد و گفت:
- بسه دیگه... دهنتون شده مثل دوتا خط صاف. بگید ببینم اینجا چیکار دارید؟

جینی نگاهی به آنجلینا انداخت وگفت:
-خب راستش چه جوری بگم...راستش...راستش...

آنجلینا که حوصلش سررفته بود وسط حرف جینی پرید و گفت:
-ما یه یه مجوز میخوایم برای ورود به اتاق هری.

آرسینوس که از تند حرف زدن آنجلینا که البته همراه با تته پته جینی همراه شده بود،هیچی نفهمیده بود، گفت:
- من نفهمیدم چی شده... ولی دفتر هری رو میخواید چیکار؟ مرد رفت دیگه هری! وسایلشم که توی اتاق بود میرسن به وزارت قاعدتا.

جینی با عصبانیت گفت:
-یعنی چی؟! آخه چرا؟! من حق ندارم برم اتاق شوهر محوممو ببینم؟
-خیر!

آنجلینا که دید چهره جینی هر لحظه داره کبود تر میشه، فهمید که جینی ممکنه هر لحظه شروع کنه به داد و بیداد کردن. پس به سرعت جینی رو کشون کشون همراه خودشو از دفتر خارج کرد و بعد گفت:
-هنوز یه راهی هست جینی... به خصوص که آرسینوس نفهمید هری زندس!

جینی با عصبانیت گفت:
- چه راهی دقیقا؟! هر لحظه ممکن بود بفهمه چه اتفاقی افتاده!
- میتونیم یه مجوز کش بریم و بعدش با خیال راحت اتاقشو زیر و رو کنیم.

جینی با شنیدن این پیشنهاد، به فکر فرو رفت...


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶
#43

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
خلاصه سوژه:

هري پاتر به طرز مشكوكي كشته شده. حالا جيني تصميم گرفته كه بفهمه كي پشت اين ماجرا ست! بعد مراجعه ی جینی به وزارت خونه جینی میفهمه که قبر هری خالیه. پس به سراغ آنجلینا می ره که یه کارآگاهه که هری رو پیدا کنه...
----------------
-چیه؟
-من یه کارآگاهم!!!
-خب که چی ؟ اینو که می دونم نیم ساعته داری به من میگی اینو که شتر هم بود می فهمید که تو کارآگاهی!
-منظورم یه چیز دیگه بود.
-یا منظورتو مثل آدم میگی یا به همین میله میزنم از وسط دو تیکت می کنم جیگرم حال بیاد یکم هم عقدم خالی شه از دست شما جماعتی که مثل آدم حرف نمی زنین و همش منظور دارین خب مثل آدم حرفوتو بزنین. اون هری گور به گور شده هم فکر کرده من دونگی ام که امپراطور بهش هیچی نگفت اونم هیچی نمی پرسید و منتظر می موند و امیدوار!
-باشه عزیزم آروم باش. مگر نه گلبول های سفید بدنت فعال میشن دستور انتشار هیستامین می دن رگات گشاد میشه خونت میره بالا(یعنی فشارش) بعد قلبت که کشش نداره می افتی میمیری باز ما باید کلی پول خاکسپاری و این حرفا پای تو بدیم. پس آروم باش!

هردو مدتی به هم خیره شدند و هیچ نگفتند. در این یک مورد هردویشان می دانستند که آسمون به زمین هم برود و زمین به کهکشان! باز هم هیچ کدامشان نمی توانند پیروز میدان باشند. پس تصمیم به برجام گرفته تا صلح برقرار کنند بدون این که بدانند برجام و فرجام شرجام و این جور حرفا چیست!

-حالا چی میگی تو؟
-میگم باید با مجوز وارد دفتر هری بشیم نه یواشکی.
-الان همینم هم مونده که برم مجوز بگیرم همه یعالم و ادم بفهمند شوهر من بهم خیانت کرده...
-لازم نیست همه بدونن دونستن یک نفر کافیه!
-کی؟
-به نظرت کی؟

جینی اندکی به فکر فرو رفت زیرا فرو رفتن زیاد نیازی نبود اون به خوبی می دانست که کیست!
-آرسی!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶
#42

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
از یو ویش!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
در خانه شماره دوازده میدان گریمولد، مجلس ختمی برای مرحوم مغفور هری پاتر برگزار شده بود. آنجلینا با یه سینی حلوا توی دستش، جلوی در قرارگاه ایستاده بود و از مهمون ها استقبال می کرد. همه مهمون ها با بهت و ناباوری یه قاشق حلوا بر میداشتن و در همون حال به جلو خم می شدن و آروم از آنجلینا می پرسیدن:
_حالا راستی راستی مرده؟

بیشتر مدعوین رسیده بودند و روی زمین قرارگاه چمبره زده بودند. بلاخره صاحب عزا جینی خانم از سر مزار رسید. با عصبانیت وارد شد که یکدفعه متوجه شد همه دارن با تعجب به صورت برافروخته اش نگاه می کنند. سریع دو گالیونی اش افتاد و شروع کرد به گریه و زاری:
-شوهرک نازنینم از کفم رفت، دیدی چه خاکی به سرمون شد؟ بی آقا شدیم، بی سرور شدیم!

در همون لحظه چشمش به جیمز سیریوس افتاد:
-بیا اینجا یتیم مونده! بیا این سینی حلوا رو بگیر ببر از مهمونا پذیرایی کن، من و خاله آنجلینا دو دقیقه میریم اتاق بابای گور به گور... در گور آرامیده ات!

بعد هم زیر بغل آنجلینا رو گرفت و اون رو کشون کشون به اتاق کار هری برد. بعد از اینکه مطمئن شد کسی پشت در گوش وا نستاده، رو به آنجلینا کرد و گفت:
-ببین انجلا تو همیشه از فوضول بازی و قایم موشک بازی و شمسی خانوم بازی و این جور کارا خوشت میاد، مگه نه؟

-اگه منظورت اینه که کارآگاهم، آره.

-ببین بین خودمون بمونه، ولی این شوهر ذلیل مونده من نمرده! یه جوری مرگش رو شبیه سازی کرده.

-شکر مرلین!

-چی چی و شکر مرلین! مرلین بزنه تو کمرش از وسط دوتاش کنه به حق دامبلدور! آبروی من رو برده! لابد با یه ساحره دیگه فرار کرده!

-اوا خاک عالم!

-ببین آنجلینا، ازت میخوام بری برام پیداش کنی که خودم بکشمش!

-حالا چرا من؟ اینهمه کارگاه کاربلد تو وزارتخونه هستن که از دل و جون برای پیدا کردن هری پاتر مایه میذارن.

-همینم کم مونده کل شهر خبردار بشن. تا همین جاش هم زیادی آدم فهمیده. تو از خودمونی، بلاخره فامیلیم. دلم میخواد تا جایی که میتونی بی سر و صدا و قایمکی این کار رو بکنی.

-سعیم رو می کنم. برای شروع کار، ببینم هری وصیت نامه ای ننوشته؟

-نمیدونم شاید ننوشته مرلین نیامرزیده! اگر چیزی نوشته باشه تو کمد مدارکش تو وزارتخونه است. باید یه جوری قایمکی وارد بشیم.


ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۴ ۲۲:۱۸:۰۷

کتی بل عشق منه، مال منه، سهم منه!
قدم قدم تا روشنایی،
از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!





?You want to know what Zeus said to Narcisuss
"You better watch yourself"



پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶
#41

مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶
از آزکابان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
چند ساعت بعد_وزارت سحر و جادو

وینکی که به تازگی وزیر شده بود، به همراه اعضا کابینه اش که به آنها وعده نظارت داده بود ، مشغول پایکوبی بودند.
-وینکی چقدر قشنگه!
-ایشالا مبارکش باد!
-معاونش خوش و آب رنگه!
-ایشالا مبارکش باد!
-ماشالا به چشم و ابروش!
-ماشالا!
-شله شله شله شله شله شله!

در همین حین، ناگهان جینی ویزلی وارد دفتر شد. بلافاصله اعضای کابینه که بهشون قول نظارت داده بودن بساط ساز و دهل خود را پنهان کردند و مشغول بررسی پرونده ها شدند!

-خانم وزیر به دادم برس! شوهرم رو کشتن!

همین که واژه کشتن از زبان جینی بیرون آمد، صدای خنده ی همه اعضا کابینه فضا را پر کرد!
-هری؟ هری پاتر رو کشتن؟!
-بیخیال! اون تا حلوای ما رو نخوره نمیمیره که!
-هری رو مرلین کشت!
-اهم...بس کنید!

با صدای معاون وزیر، همگی ساکت شدند.
-این چه وضعیه؟ یادتون رفته شعارمون چی بود؟ همیشه حق با مشتریه، حتی وقتی نیست! بفرمایین خانم محترم ، چی شده؟
-شوهرم رو کشتن آقای جیگر!
-نگران نباشین...همه چیز درست میشه! شوهرشما الان قطعا اون دنیاست و دامبلدور داره بهش میگه اگه برگرده روح های کمتری علیل و ناقص میشن و این خزعبلات. در نتیجه برمی گرده! شما هم بهتره برگردین منزل و استراحت کنین. همه چی حل میشه!

جینی دسته ای از موهای سرخ و پریشانش را از جلوی چشمش کنار زد و گفت:
-این دفعه فرق داره! اینبار خودمون دفنش کردیم!

آرسینوس گفت:
-ناموسا؟....مثل اینکه جدیه موضوع. جمع کنید بریم سر قبر هری!

چند دقیقه بعد_ سر قبر هری

-هووو

مون به قبر هری خیره شده بود. و هرلحظه صدای عجیبی از خود در می آورد. آرسینوس گفت:
-دیدین گفتم؟ دیوانه ساز ما میگه این قبر خالیه!

احساس خشم و نگرانی هم زمان به جینی تزریق شد. در آن لحظه به یک چیز فکر می کرد:

اگه پیدات کنم خودم میکشمت هری!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶
#40

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
نيو سوژه

مراسم خاكسپاري به خوبي انجام شده بود. آشنايان و دوستان كم كم پراكنده ميشدند. تنها كسي كه قصد رفتن نداشت جيني بود كه در كنار قبر همسرش نشسته بود و بدون پلك زدن به تصوير هري نگاه مي كرد. چگونه ميتوانست هري را، كسي كه در تمام روزهاي زندگي اش يك حامي بزرگ براي او بود را فراموش كند؟ جيني در حال و هواي خودش بود كه ناگهان با صداي هرمايني به خودش آمد:
- جيني! پاشو عزيزم. ديگه وقت رفتنه. هري هم راضي نيست تو اينقدر خودتو اذيت كني... پاشو... بايد بريم خونه.

هرمايني به كمك جيني آمد و دست او را كشيد تا بلندش كند، اما او قصد بلند شدن، نداشت و با صدايي كه به زور شنيده ميشد گفت:
- تو برو، من نميام.

اين بار، فرزند ارشد هري پاتر، يعني جيمز سيريوس پاتر به سمت مادرش آمد و گفت:
- مادر! لطفا بلند شو. بايد برگرديم خونه. شما بايد استراحت كنين.

جيني با التماس به پسرش نگاه كرد. جيمز با ديدن چشمان التماس گر مادرش سري به علامت تاييد تكان داد و گفت:
- باشه. اما خواهش ميكنم زود برگردين خونه.

جيمز اين حرف را گفت و به سمت خواهر و برادر كوچك ترش رفت. دست آنها را گرفت و همراه با رون و هرمايني به سمت خانه شان حركت كرد.

اما جيني در فكر ديگري بود. مرگ هري كاملا مشكوك بود. او احساس ميكرد كه جرياني پشت مرگ همسر مهربانش هست.
- بهت قول ميدم، قول ميدم بفهمم كي تو رو از من گرفته. اون موقع ست كه از دست من جون سالم به در نميبره.

جيني اين را گفت و به سمت خانه اش به راه افتاد.


--------------------
خلاصه سوژه:

هري پاتر به طرز مشكوكي كشته شده. حالا جيني تصميم گرفته كه بفهمه كي پشت اين ماجرا ست!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۵ ۱۹:۲۰:۳۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵
#39

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
(پست پایانی)


خارج از خانه

مرگخواران که از شدت انتظار، بسیار خسته شده بودند روی زمین نشسته و سرگرم تناول خوراکی های رنگارنگ بودند...که با دیدن یه دسته جغد که از جایی بین خانه شماره یازده و سیزده پرواز کنان به طرف آسمان رفتند از جا پریدند!
نکته عجیب تر، بچه موقرمزی بود که همراه جغد ها پرواز می کرد و فریاد زنان ادعا می کرد که روزی باز خواهد گشت و محفل را احیا خواهد کرد...

مرگخواران با تصور این که جغد ها ممکن است حامل پیام درخواست کمک برای محفل باشند، چوب دستی هایشان را بیرون کشیدند...ولی جغد ها منتظر عکس العمل مرگخواران نمانده، در افق محو شدند...

چیز دیگری هم وجود داشت که منتظر نماند...

زمان!
.
.
.

انتظار به پایان رسید...

با باز شدن در، جادوگری نوجوان از مقر محفل خارج شد. مرگخواران به سرعت محاصره اش کردند.
-تکون نخور!

-نمی خورم!
-اعتراف کن ببینم...تو محفلی هستی؟

جادوگر نوجوان اصلا وحشت زده به نظر نمی رسید.
-بودم عمو...بودم...اون مال سالها قبله. الان تو شرکت خدماتی عموم کار می کنم. اومدم این خونه رو تمیز کنم. براش آگهی دادن. می دونین که...خونه نامرئی مشتری زیاد داره.

لرد سیاه چیز زیادی از حرف های جادوگر محفلی نفهمیده بود.
-زود به ما بگو بدونیم چند نفر توی خونه هستن؟

جادوگر سرش را خاراند...کمی فکر کرد...و جواب داد!
-با من می شه یه نفر!

-درست توضیح بده ببینیم. پس دامبلدور؟ ویزلی ها...بقیه؟
-کجای کارین؟ اونا که همشون مردن!

احساس لرد سیاه چیزی بین خوشحالی و تعجب بود.
-مردن؟ در مقابل محاصره سرسختانه ما طاقت نیاوردن و از شرم این بی مقاومتی خودکشی کردن؟

-نه...به مرگ طبیعی مردن! شما انگار متوجه گذشت زمان نشدینا...موهاتونو ببینین. البته شما که نه...بقیه موهاشونو ببینن. تارهای خاکستری موها را بشمارید! البته محفلیا غذای درست و حسابی هم نداشتنا...کمی زود مردن. مرلین بیامرزدشون.

جادوگر راست می گفت. زمان خیلی سریع تر از چیزی که مرگخواران تصور می کردند گذشته بود. در این فاصله آرسینوس جیگر به رحمت مرلین رفته بود که همان جا زیر درخت گلابی دفنش کرده بودند که با گذشت زمان کودی شود برای درخت و بالاخره به یک دردی بخورد!

ولی نکته ای وجود داشت که هنوز مبهم مانده بود.
-تو چی؟ تو چطوری نجات پیدا کردی؟

-از در پشتی!

نه لرد سیاه و نه هیچ یک از مرگخواران انتظار این جواب را نداشتند.
-در پشتی؟ مگه این خونه در پشتی داره؟
-بله...ولی مخصوص رفت و آمد اجنه اس. من اون موقع ها ویزلی کوچیکی بودم. هفته دوم محاصره آرتور پیشنهاد کرد از در پشتی برن بیرون. ولی هرمیون با جیغ و داد شروع به سخنرانی درباره حقوق اجنه کرد. که ما باید به حقوقشون احترام بذاریم و اون در مال اوناس! دامبلدور هم حق رو به اون داد. یوآن مخالف بود. ولی کاری از پیش نبرد. چون جزو دیوار شده بود. تو آگهی هم نوشتیمش. با خانم بلک دوست شده. تازگیا یک صدا فحش می دن. خلاصه همشون اونقدر موندن که مردن! بعضیا به مرگ طبیعی...بعضیا از گرسنگی...بعضیا هم از شدت خشم از این حماقت بزرگ! ولی به نظر من کار بزرگی کردن...نه؟

سکوت همه جا را در بر گرفته بود!

وقتش رسیده بود که لرد سیاه و یارانش حلقه محاصره را بشکنند. لرد سیاه دستور داد:
-یکیتون همراه این ته مونده محفل بره خونه رو کنترل کنه. بعدم بکشینش که پس فردا برای ما پسربرگزیده نشه. نصف عمرمونو صرف این محفل کردیم...حداقل بریم از بقیه اش لذت ببریم. بقیه تون گلابی های این درخت رو بچینه سر راه بخوریم. ما رو به یاد سینوس می ندازن.


پایان




پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵
#38

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بچه ویزلی با پس‌کله‌ای که از مالی می‌خوره جوابشو می‌گیره. چهره‌ی فرتوت دامبلدور با دیدن این صحنه به دلیل افزوده شدن مقادیر دیگه‌ای چین و چروک به موجب در هم رفتن چهره‌ش، فرتوت‌تر می‌شه. اما هیچ‌کدوم از اینا باعث نمی‌شه دامبلدور از قدرت تکلم بیفته.
- فرزند روشنایی. ما اینجا در محاصره هستیم. به خاطر محفل باید فداکاری کرد. برای محفل این جغدهارو سر می‌بریم و شکم فرزندان روشنایی رو سیر می‌کنیم.

جغدها که تمام مدت شاهد گفتگوی محفلیون بودن و بالاخره تسترال که نبودن، جغد بودن، متوجه حرکات مشکوکی که در حال رخ دادن بود می‌شن. اونا نه تنها هری پاتری برای دستمزد بدست نیاورده بودن، بلکه در حلقه‌ی محفلیون گرسنه هم محاصره شده بودن و جونشون در خطر بود. بنابراین فرار رو بر قرار ترجیح می‌دن!

مالی با مهارت قابلمه‌ای رو پرتاب می‌کنه و موفق می‌شه جغدی رو گرفتار کنه.

- نه مالی اون هدویگه.

مالی پیروزمندانه قابلمه و هدویگ درونش رو به آغوش می‌گیره.
- بچه‌های من از گرسنگی در حال مرگ بودن و تو جغدت رو از ما دریغ کردی هری؟

هزاران جفت چشم از نوع ویزلی پشت مادرشون پناه گرفته و با نگاه‌های مظلومانه‌ای به هری خیره می‌شن. هری همونجا سکته‌ی ناقصی می‌کنه و مجددا رون مجبور می‌شه اونو از زمین جمعش کنه.

دامبلدور برخلاف سایرین که در تکاپوی گرفتن جغد بودن، سرجاش ایستاده بود و سعی داشت فقط با نیروی عشق جغدها رو به موندن در محفل دعوت کنه.
- جغدهای روشنایی! به خاطر نیروی عشقی که در محفل می‌جوشه از شما می‌خوام در راه محفل از جان خود بگذرین و تسلیم ما شین.

هرمیون اما جیغ‌زنان بالای میزی ایستاده بود و مشغول سخنرانی‌ برای دفاع از حقوق جغدها بود. جغدها هم بال‌بال‌زنان در حال گریختن از دست گرسنگان محفلی و شیرجه به سوی پنجره بودن. بچه ویزلی که به لطف پدربزرگ مشنگ دوستش، یعنی آرتور ویزلی، فیلم زیاد دیده بود و از قضای روزگار بچه‌ی جوگیری هم بود، طنابی رو از گوشه‌ای برمی‌داره و همچون کابوی‌ها طنابش رو به سمت پای گله جغدی که دسته‌جمعی رهسپار پنجره بودن نشونه می‌گیره و...

- من دارم پرواز می‌کنم عمو. گفتم این نقشه حرف نداره. براتون نیروی کمکی میارم. من الان امید محفل محسوب می‌شم و از این وظیفه خطیر آگاهم. تنهاتون نمی‌ذارم.

ملت محفلی پوکرفیس‌وارانه به کودک ده ساله‌ای که خودش رو امید محفل می‌نامید و هر لحظه به سقف که نه، بلکه به زمین نزدیک‌تر می‌شد خیره می‌شن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵
#37

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بچه ویزلی با پس‌کله‌ای که از مالی می‌خوره جوابشو می‌گیره. چهره‌ی فرتوت دامبلدور با دیدن این صحنه به دلیل افزوده شدن مقادیر دیگه‌ای چین و چروک به موجب در هم رفتن چهره‌ش، فرتوت‌تر می‌شه. اما هیچ‌کدوم از اینا باعث نمی‌شه دامبلدور از قدرت تکلم بیفته.
- فرزند روشنایی. ما اینجا در محاصره هستیم. به خاطر محفل باید فداکاری کرد. برای محفل این جغدهارو سر می‌بریم و شکم فرزندان روشنایی رو سیر می‌کنیم.

جغدها که تمام مدت شاهد گفتگوی محفلیون بودن و بالاخره تسترال که نبودن، جغد بودن، متوجه حرکات مشکوکی که در حال رخ دادن بود می‌شن. اونا نه تنها هری پاتری برای دستمزد بدست نیاورده بودن، بلکه در حلقه‌ی محفلیون گرسنه هم محاصره شده بودن و جونشون در خطر بود. بنابراین فرار رو بر قرار ترجیح می‌دن!

مالی با مهارت قابلمه‌ای رو پرتاب می‌کنه و موفق می‌شه جغدی رو گرفتار کنه.

- نه مالی اون هدویگه.

مالی پیروزمندانه قابلمه و هدویگ درونش رو به آغوش می‌گیره.
- بچه‌های من از گرسنگی در حال مرگ بودن و تو جغدت رو از ما دریغ کردی هری؟

هزاران جفت چشم از نوع ویزلی پشت مادرشون پناه گرفته و با نگاه‌های مظلومانه‌ای به هری خیره می‌شن. هری همونجا سکته‌ی ناقصی می‌کنه و مجددا رون مجبور می‌شه اونو از زمین جمعش کنه.

دامبلدور برخلاف سایرین که در تکاپوی گرفتن جغد بودن، سرجاش ایستاده بود و سعی داشت فقط با نیروی عشق جغدها رو به موندن در محفل دعوت کنه.
- جغدهای روشنایی! به خاطر نیروی عشقی که در محفل می‌جوشه از شما می‌خوام در راه محفل از جان خود بگذرین و تسلیم ما شین.

هرمیون اما جیغ‌زنان بالای میزی ایستاده بود و مشغول سخنرانی‌ برای دفاع از حقوق جغدها بود. جغدها هم بال‌بال‌زنان در حال گریختن از دست گرسنگان محفلی و شیرجه به سوی پنجره بودن. بچه ویزلی که به لطف پدربزرگ مشنگ دوستش، یعنی آرتور ویزلی، فیلم زیاد دیده بود و از قضای روزگار بچه‌ی جوگیری هم بود، طنابی رو از گوشه‌ای برمی‌داره و همچون کابوی‌ها طنابش رو به سمت پای گله جغدی که دسته‌جمعی رهسپار پنجره بودن نشونه می‌گیره و...

- من دارم پرواز می‌کنم عمو. گفتم این نقشه حرف نداره. براتون نیروی کمکی میارم. من الان امید محفل محسوب می‌شم و از این وظیفه خطیر آگاهم. تنهاتون نمی‌ذارم.

ملت محفلی پوکرفیس‌وارانه به کودک ده ساله‌ای که خودش رو امید محفل می‌نامید و هر لحظه به سقف که نه، بلکه به زمین نزدیک‌تر می‌شد خیره می‌شن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۸ ۱۹:۱۲:۴۹

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵
#36

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ سه شنبه ۷ دی ۱۳۹۵
#35

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مالی احساس خطر میکنه. خیلی هم احساس خطر میکنه. فوری میره همه ی کفگیراشو که از یک کفگیر و نصفی(دسته نداره) تشکیل شده زیر بالشش قایم میکنه و نفس راحتی میکشه و به جمع میپیونده.

هنوز نفس راحت مالی به صورت بازدم پس داده نشده که ویزلی کوچیکی بدو بدو میاد. در حالیکه یه کفگیر تو دستشه!
-بیا عمو پروفسور.کفگیر پیدا کردم. زیر بالش مامان بود. :zogh:

مالی سکته میکنه.بقیه هم بهش توجه نمیکنن. چون با اون وزن و اون وضع تغذیه و اون همه بچه بایدم سکته کنه خب. مالی سکته نکنه کی بکنه؟

دامبلدور کفگیرو میگیره و جایی بین یوآن و هری میذاره.از بازوی یوآن به عنوان اهرم استفاده میکنه و با شمارش یک...دو...سه ی محفلیا یهو فشارمیده.

تق!

-چی شد پروفسور؟
-چیزی نیست. آرنجم از وسط نصف شد فرزند روشنایی.اشکالی نداره. پیش میاد. این دو تا چی شدن؟ نمیبینمشون.

هری و یوآن از هم جدا شده بودن. ولی سرعت حرکت زیاد بود. هری به یک دیوار و یوآن به دیوار روبرو کوبیده شده بود. دماغ هری صاف شده بود.هری شبیه لرد سیاه شده بود.
محفلیا خیلی از هری میترسن! محفلیا از هر چیزی که دماغ عادی نداشته باشه میترسن. ولی در همین لحظه یوآن با داد و فریاد توجه همه رو به خودش جلب میکنه.
-پروفسور. من تو شکاف دیوار فرو رفتم. منو نجات بدین! :hyp:

دامبلدور محل برخوردو معاینه میکنه و سرشو با تاسف تکون میده.
-نمیشه فرزند. دیوار ترک خورده. پول ترمیمشو نداریم. اگه تو رو در بیاریم برف و بارون وارد خونه میشه. من پیرمرد نمیتونم سرما رو تحمل کنم. تو باید تو همون شکاف بمونی. به خاطر محفل. برای محفل.

یوآن روباه بود. تسترال که نبود! ولی چاره ای نداره. توی شکاف میمونه.


هو هوهوهوهوهوهوهوهو...

این صدای گریه های مخفیانه یوآن نبود. صدای هو کردن اسنیپ توسط سیریوس و ریموس هم نبود.

صدای جغد بود...یه عالمه جغد!

دامبلدور با دیدن جغد ها هیجان زده میشه.
-فرزندان روشنایی؟ برای ما نامه اومده؟ نامه هایی حاکی از حمایت مردم؟

-نه پروفسور اینا رو من خریدم!

دامبلدور به فرزند روشنایی بی نام نگاه میکنه.
-خریدی فرزند؟ چطوری رفتی بیرون؟
-بیرون نرفتم پروفسور. سفارش دادم برام آوردنشون.
-و پولشو از کجا آوردی فرزند؟
-فروختم پروفسور!
-چی رو فرزند؟
-هری پاترو!

دامبلدور وحشت زده به جایی که هری پاتر به دیوار خورده بود نگاه میکنه. ولی اثری از هری نیست.
-تو امید آینده محفلو فروختی فرزند؟ چطوری رفت؟ چطوری بردیش؟

-من نبردمش پروفسور.از همون جایی که جغدا رو سفارش داده بودم اومدن بردنش. به زور فروش کردم تو صندوق پستی. جا نمیشد. برای یه مغازه جادوی سفید میخواستنش. تو ویترین جاشو آماده کرده بودن.

دامبلدور داشت از این همه سرعت عمل حیرت زده میشد که رون و هرمیون رو دید که دو بازوی هری رو گرفتن و کشون کشون میارن.
-پروفسور...اینو چند دقیقه پیش از پنجره پرت کردن تو. گفتن دماغش صاف شده. به درد فروشگاه جادوی سفید نمیخوره. مردم میترسن. گفتن جغداشونو پس بدیم. ولی ما هری رو کشیدیم تو خونه و درو بستیم.

دامبلدور به جغدهای فراووونی که در گوشه و کنار خونه نشسته بودن و ظاهرا دونه هم میخواستن نگاه میکنه و میپرسه:
-ما الان قراره با اینا چیکار کنیم فرزند؟

به جای بچه مالی جواب میده:
-پروفسور، بچه ها به تنوع غذایی احتیاج دارن. نظر من اینه که یه خلاقیتی به خرج بدیم و سوپ درست کنیم. بقیه شونم فریز میکنم برای آینده.

بچه ویزلی دامن مالی رو میگیره:نه مامان! با اینا قراره پرواز کنیم. این همه جغدو برای همین خریدم. بهشون یه طناب میبندیم. من باهاشون میرم هوا. نقشه ی فوق العاده ای نیست؟


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۷ ۱۶:۳۲:۴۵
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۷ ۱۶:۳۷:۱۰

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.