هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
آرسینوس وقتی دید وینکی کلا به حرفاش گوش نمیکنه، نگران شد. اما یادش افتاد که یک جیگره و جیگرها نباید نگران بشن. در نتیجه... به همون حالت نا نگران و خونسرد همیشگی خودش برگشت و به سمت اتاقش رفت و وینکی رو در حالی که زبونش رو گاز گرفته بود و مشغول انجام دور جدیدی از بازی بود، با ایکس باکسش تنها گذاشت.

چند لحظه ای از ورود آرسینوس به اتاقش نگذشته بود که تلفن دوباره زنگ خورد.

-دفتر و...
-چی شد جناب جیگر؟
-چی چی شد جانم؟
-مسئله رو با خانم وزیر مطرح کردید؟
-کدوم مسئله رو؟
-همون مسئله ی پیکسی مریض فرار کرده رو دیگه!
-آها.. نگران نباش جانم. همه چیز درست میشه.

آرسینوس بعد از گفتن این جمله، تلفن رو قطع کرد. بعد، پاهاش رو گذاشت روی میز و برای خواب ظهرگاهی خودش آماده شد.
از نظر آرسینوس، مسئله به همین سادگی حل شده بود.
حالا شهردار لندن مونده بود و پیکسی فرار کرده اش.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۱۰ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
- جناب وزیر؟

جناب وزیر، مسلح به دسته‌ی ایکس‌باکس و خیره به تلویزیون، توی دنیای بازی غرق شده بود.
آرسینوس در اتاق رو پشت سرش بست و با همون سینه‌ی سپر کرده‌ی همیشگیش، به وینکی نزدیک شد.
- قربان... یه مشکل ناجور پیش اومده. لطفاً...

- FINISH HIM!

وینکی بعد از شنیدن این فریادِ درونِ بازی، بی‌توجه به معاونش، زبونش رو گاز گرفت و با دقّت، چندین دکمه‌ از دسته‌ی بازی رو پشت سرهم فشار داد و توی تلویزیون، شخصیت "سوپر وینکی"، اسکلتِ شخصیت "گیبن زیرو" رو از حلقش بیرون کشید و لاجرعه قورت داد.

وینکی:
آرسینوس:

- جناب وزیر. قصد دخالت ندارم، ولی فکر می‌کنم برای الآن کافی باشه. پیشنهاد می‌کنم به‌جای نابود کردن این تصاویر ساختگی و تخیلی، تمرکزتون رو روی واقعیت متمرکز کنین. نیوت اسکمندر اطلاع رسونده که پیکسیِ مریضش فرار کرده و این یه اتفاق ناخوشاینده. اتفاقی که ممکنه منجر به نابودی شهر بشه. حتی کلّ کشور. شایدم کلّ قارّه. سرتاسر کره‌ی زمین. اصلاً همه‌ی کهکشان راه شیری! بیدار شین، جناب وزیر. بیدار شین و نگاهی به اطرافـ... اممممم... میگم که... حواستون بهم هست؟

لبخندی روی لب‌های وینکی نشست. به مرحله‌ی آخر بازی رسیده بود و بلغورات آرسینوس هیچ اهمیتی نداشت.
امّا ناگهان لبخندش ماسید.
رئیس آخر بازی، ورد للدمورت بود!
همون کسی که خونواده‌ی سوپر وینکی، شخصیت مثبت بازی، رو سلاخی کرده و سال‌ها سوپر وینکی رو به عنوان کاپیتانِ ارتشِ سیاهش استخدام کرده بود.
امّا وینکی به احساساتش مسلط شد. می‌دونست که تصویرِ رو به روش یه مُشت گرافیک کامپیوتری بود و ورد للدمورت هم به هیچ وجه لرد ولدمورت نبود. پس رئیس آخر بازی رو کُشت و آرسینوس هم یه نفس راحت کشید.
- پیروزی‌تون رو تبریک میگم جناب وزیر. حالا که بازی کردنتون تموم شده، اجازه بدین بریم سراغ این پیکسیِ مریضِ فراری.

وینکی هم سری تکون داد، به منوی اصلی بازی برگشت و روی شروع مجدد کلیک کرد.

آرسینوس:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
نيوت كه مطمئن بود از مون آب گرمي بلند نميشود، جك و جونور هايش را يك به يك بوسيد. آنها را در آغوش كشيد و پس از خداحافظي از آنها، به سمت دفترش به راه افتاد.
وقتي به دفترش رسيد، تلفن را برداشت و به دفتر وينكي زنگ زد. آرسينوس، معاون وينكي، تلفن را برداشت:
- دفتر وينكي، جن و وزير خووووووب!
- حالا چرا خوبشو اينقدر ميگي؟
- دستور وينكيه!
- آرسي به دادم برس!
- ها؟
- ميگم به دادم برس!
- تو كي هستي؟
- منم!
- منم ديگه كيه؟ من جادوگري با همچين اسمي نميشناسم!
- اي بابا. منم ديگه. نيوت اسكمندر. شهردار لندن!

آرسينوس كمي به مخش فشار آورد و در نهايت گفت:
- آهاااا...

نيوت زير لب و آرام گفت:
- جونت دراد! اينقدر خنگ بودي و من نميدونستم!

دوباره صداي آرسينوس بلند شد:
- نيوووووت... هموني كه جك و جونور پرورش ميده!
نيوت:
- خب حالا بگو كارت چيه؟

نيوت كه دوباره ياد پيكسل مريضش افتاده بود، به حالت گريه گفت:
- آرسي! كمكم كن!
- مگه چيشده؟
- يه اتفاق خيلي بدي افتاده!

آرسينوي زير لب گفت:
- اون كه كار هميشگيته... خرابكاري!

و با صداي بلندي گفت:
- حالا بگو چيشده؟
- پيكسل مريضم فرار كرده!
- خب؟
- اگه يه سگو نيش بزنه، اون سگه هاري ميگيره!
- خب؟
- اگه يه ساحره يا جادوگري به اون سگه نزديك بشه، خودشم تبديل به سگ ميشه!
- خب؟
- خب همين ديگه! تموم شد.
- آها... واستا با جناب وزير صحبت كنم. جوابتو با پخ واست ميفرستم.

و سپس گوشي را قطع كرد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۵ ۲۰:۵۳:۵۹

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
**نیو سوژه**


شهر لندن بعد از چند ماه تازه رنگ و بوی انسان را در خود حس می کرد. نیوت و مون به عنوان شهردار های لندن انتخاب شده بودند. آن ها شهر را احیا کرده بودند. در همین زمان آن ها روحیه شیطانی خود را نشان داده بودند. نیوت حیوانات خود را در پارک پشت شهرداری جای داده بود.

مون هم یک دیوانه ساز بود. حضور او باعث می شد تا کسی وارد اداره شهرداری نشود و این یعنی دادن وقت به هر دوی آن ها برای سو استفاده از شهر لندن.

در روزی از روزها نیوت به سمت فضای سبز پشت شهرداری رفت. او به تمامی بچه هایش غذا می داد و با آن ها حرف میزد و از آن ها درباره "جامعه پوپولیستی لندن" می پرسید. آن ها هم نقطه نظرات خودشان را در نامه هایی سرگشاده به وی می داند.

در همین سرکشی ، نیوت به مکانی رسید که برای پیکسی مریضی بود. پیکسی در سر جایش نبود. نیوت خشکش زد زیرا پیکسی اگر سگی را نیش می زد، آن سگ هاری سختی میگرفت و این یعنی نابودی لندن.
نیوت در همان مکان با تمام قوایش فریاد زد:
-مون.

ناگهان فضا سرد شد. جانوران صداهای عجیبی از خود در می آوردند. نیوت چشمانش سیاه شد و به زمین افتاد. چند دقیقه بعد نیوت از جایش بلند شد و روبریش مون را یافت. دلیل بی هوش شدن او وجود مون بود. او هنوز به او عادت نکرده بود. مون خودش را به صورت نیوت نزدیک می کرد و نیوت خودش را به عقب میکشید تا اینکه نیوت گفت:
-مون منم نیوت نه سیریوس، پیکسی مریضم فرار کرده و الان احتمال داره سگارو نیش بزنه و اونا هاری بگیرن و کل شهروندان لندن نابود بشن.

مون که هنوز فرق سگ را نمیدانست صورتش را به حالت علامت تعجب در آورد و گفت:
-هوووووو.

نیوت که نفهمید مون چه می گوید گفت:
-سگارو نیش میزنه...فنگارو میگم.

مون باز هم به همان شکل سوال در امد و گفت:
-هوووو هوووو هوووو؟

نیوت باز هم نفهمید ولی حرف خود را ادامه داد:
-مون اگه فنگی نیش این پیکیسیو بخوره هاری میگیره. این هاری هم مثل بقیه نیست یعنی اگه ساحره یا جادوگری هاری بگیره به شکل اون فنگه در میاد و این یعنی لندن به یک باغ وحش بزرگ تبدیل میشه.

مون از شدت ترس تمام شادی هایش را به بیرون تف کرد. فضا به حالت قبلی برگشت و صدای جانوران قطع شد. حالا آن ها باید به فکر راه حلی برای حل این مشکل می بودند.








پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- نکنید جون مادرتون! کروشیو نزنید قلقلکم میاد!

محفلیون که تازه لذت کروشیو زدن رفته بود زیر زبونشون، ازاینکار خسته نمیشدن و توی صف گاها همیدیگرو هول میدادن تا بقیه رو از صف بزنن بیرون و زودتر نوبت خودشون برسه. خلاصه در حالی که داشتن ازین شوخی پشت وانتی ها انجام میدادن، سیو و آرسینوس هم وارد عمل شدن و به طور خیلی نامحسوس توی صف خودشون رو جا دادن.

- خیلی خب آرسی، نقشه اینه!
- کدومه؟
- هنوز که نگفتم مرتیکه مادر سیریوس! خب نقشه اینه که..
- کدومه که؟
- آرسی چر اینقدر خنگ شدی؟ باو یادت رفته، تو که اصلا از این شکلکا نمی زدی. همیشه خفن‌طور ظاهر می شدی!
- لعنتی الان این تام ریدل اومده داره ساختار شکنی میکنه خب! گند زده به ابهت و تموم زندگی ما توی این رولا!
- بگذریم! نقشه اینکه وقتی نوبت ما شد این سیریوس رو برمیداریم میریم دیگه.. فقط باید برداریم بریم!
- یخده چی سنگین وزن به نظر میرسه ها. تازشم این ققنوسیون تازه مزه ی کروشیو رفته زیر دهان مبارکشون، چارچشمی دارن نگاش میکنن..
- این انقولت نیار دیگه! به ضرس قاطع دارم میگم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

همین فریاد سیو کار دستشون داد و باعث شد همه‌ی محفلیون توجه‌شون به سمت اونا جلب شه.ناگهان خودشون رو در محاصره‌ی حلقه‌طور انبوهی از محفلیون دیدن که چوبدستی هاشونو به سمت اونها نشونه گرفتن..
- شیرم تو سیریوست سیو! به فنامون دادی!




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۹۵

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
- یعنی چی آخه؟ نمیشه که؟

آرسینوس که از () به () تغییر اصالت داده بود با تعجب به سیوروسی که به جای دود بخار سفید بیرون میداد نگاه کرد.

- دامبلدور؟ کرشیو؟

اما اسنیپ هوز ساکت بود.

- سیوروس؟
- یعنی تمام این مدت من به کسی لیلی رو سپرده بودم که کرشیو میزده. معلوم نیس لیلی بیچاره چندتا کرشیو از دست این خورده. من باید انتقاممو ازش بگیرم.

آرسینوس که تلنگری به مغزش خورده بود به اصلت خویش بازگشت و گفت:
- خوبه. پس پیش به سوی نجات سیریوس.
- سیریوس کیه بابا؟ من میخوام دامبلدورو بکشم.
- خب باشه به هرحال اونجا سر راه سیریوس ـم برمیداریم.

و سپس هر دو به راه افتادند.

محفل ققنوس

- منم میخوام کرشیو بزنم.
- نه خیر نوبت منه.
- برو اونور منم میخوام بزنم.

محفل در همهمه‌ای فرو رفته بود. آن هم فقط به خاطر زدن یک کرشیو. مثل این که ذات سیاهی که سال ها بود در دل محفلی ها ته نشین شده بود حالا فروران کرده و خودش را نشان داده بود. عامل این فروران هم دامبلدور بود که خودش هم نیز عاشق کرشیو شده بود.
- فرزندان روش... خاکستری. من تصمیم گرفتم محفل را خاکستری کنم که ترکیبی از سیاه و سفید است. اما حالا به صف بیاستید تا به نوبت روی سیریوس بلک عزیز کرشیو بزنیم.

محفلی ها سریع به صف شدند. آن ها یکی یکی به سیریوس بیچاره کرشیو میزدند و ذوق میکردند. تا این که دو وزیر و مدیر با افکتی هالیوود وارانه وارد شدند و ایستادند. اما هیچکس متوجه آنان نشد و آن ها توانستند چند نمومه از کرشیو های محفلی ها را ببینند.

هری اشاره کرده بود:
نقل قول:
سیریوس رو داره شکنجه میکنه! پروفسور دامبلدور به خاطر من، سیریوسو به باد کروشیو گرفته!‌


اما نگفته بود که کرشیو های دامبلدور و محفلی ها در حد یه نیشگون درد داشتند!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲۷ ۱۷:۱۰:۲۴

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۴

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
خلاصه (جان عزیزتون هر ۴ -۵ تا پست یه خلاصه بزنید. ):
وزارت، هری پاترو دستگیر کرده فرستاده بازداشتگاه، محفلیا هم در مقابلش وزیر سیریوس بلک رو گرفتن که بتونن مبادله‌ی زندانی کنن. اینا اینور از اون میخوان حرف بکشن، اونا اونور میخوان از اون یکی حرف بکشن. ریتا هم به رهبری معترضا جلوی وزارتخونه با ممد داره گل کوچیک بازی میکنه که هنوز معلوم نیست نقشه‌اش چیه‌!



پروفسور که به شدت سعی میکرد آغوششو از زندانی دریغ کنه، گفت:
- ببین سیریوس، یا به زبون خوش مذاکرات قق+ وز رو یه جوری جفت و جور میکنی که نه سیخ بسوزه نه کباب، یا مجبور میشیم فاوکس رو بفرستیم عملیات انتحاری انجام بده.

فاوکس که روی شونه ی دامبلدور نشسته بود، جیغ کوتاهی کشید و پر زد و از پنجره پرید بیرون که برای خودش مرثیه بخونه.

- آلبوس. به پیر.. به مرلین.. به ارواح خاک همین ننه‌ام.. من بی تقصیرم! اینا همه‌اش نقشه‌ی اون جیگر و زرزروسه. من از خودتونم.. هری مثل پسرم می مونه.. یا حتی برادرم.. باو ما خیلی رفیقیم با هم. آلبوس.. به یاد گذشته ها، بی خیال من شو برم سر خونه و زندگیم!

ولی یه مرتبه انگار چیزی یادش اومده باشه، ادامه داد:
- عهه اینجا که خونه زندگی خودمه! از خونه ی من برین بیرون ضد وزارتا.. دشمنای دولت.. عناصر نامطلوب شماره دو و سه و غیره!

از اون طرف هم ننه سیریوس باهاش همصدا شد و خلاصه پسر کو ندارد نشان از مادر.

- تموم شد؟ تو انگار وصیت نامه رو یادت رفته..همه چیو بخشیدی به هری مادر بیامرز!

- کی؟ من؟!‌ من می دونم همه چی سر اون کریچر جونوره!

دامبلدور که انگار نقشه‌ای به ذهنش رسیده باشه، لبخند پیروز آمیزی زد و به بقیه‌ی محفلیا اشاره کرد که تو آشپزخونه جمع شن تا ایده‌های درخشان و فوق العاده شو به اونا هم بگه.

=-= در بازداشتگاه وزارت =-=

- پاتر!
- اسنیپ؟! اون سیاهی کیه؟
- من؟ جیگرم... جیـــــگــــــــــرم... جـــــــــــــیــــــــــگــــــــــــــرم! با گاف مکسور!

زندانبان و نصفه وزیر هر دو روبروی پاتر ایستادن که ریلکس روی صندلیش نشسته بود و آهنگی رو با خودش زمزمه میکرد. اسنیپ جیغ کشید:

- هیس.. ساکت! صدات در نیاد! این ورد غیر لفظی چی بود خوندی؟
- ورد غیر لفظی؟ قربون ننه‌ام بری این کجاش ورد بود؟ داشتم یکی از آهنگای دایی مرحوم زنم، گیدیونو زمزمه میکردم. اینطوری شروع میشه..

هری چشماشو بست و دهنشو باز کرد و آماده‌ی خوندن شد که اسنیپ دوباره جیغ کشید:
- ساکت! نمیخوام بشنوم! نخوووون!

هری ساکت شد، بعد یهو گردنش رو شونه‌اش کج شد و کف سفیدی از دهنش خارج شد و با تموم هیکل روی زمین افتاد و شروع کرد ویبره رفتن.

- فکر کنم کشتینش جناب وزیر!
- فکر نکنم! این پاتر مدرسه هم میرفت از این فیلما زیاد بازی میکرد. چند دقیقه دیگه درست میشه خودش میگه این دفعه چی شده!

پیش بینی اسنیپ درست بود و هری بالاخره بهوش اومد، البته در حدی که دیالوگشو بگه و دوباره بیهوش بشه:

- سیریوس رو داره شکنجه میکنه! پروفسور دامبلدور به خاطر من، سیریوسو به باد کروشیو گرفته!‌ تماس فرت!!






ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۳ ۲۳:۲۷:۴۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۹۴

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
همان موقع، رو به روی درب وزارت سحر و جادو!

-

ملت محفلی معترض به وزارت خانه با پلاکارد « هری قهرمان، آزاد باید گردد » به نقطه ی کوچکی که از دور دوان دوان نزدیک ـشان میشد نگاه می کردند.

-

ریتا اسکیتر، رهبر معترضان، هنوز هم پرچم های هری پاتر را میان محفلیون پخش می کرد و متوجه آن نقطه ریز نشده بود. اما ویزلی ای موقرمز از میان جمعیت راه خودش را باز کرد و خودش را به ریتا رساند.

- خانوم.. خانوم.. نقطه.. جیغ..

ریتا اسکیتر ویزلی را با یک ضربه کات دار به سمت مغازه ای شوت کرد و گفت:
- مزاحم نشو ویزلی.. الآن کلی کار دارم.
اما ویزلی جسور انگار به تیرک برخورد کرده بود و با سرعت به سمت ریتا بازگشت!
- خانوم.. نقطه.. ویبره میزد.. داره میاد..

این بار ریتا با دقت بیشتری، همان طور که مربی فوتبال محفل یادش داده بود، به ویزلی ضربه زد! ویزلی از بالای سَر خط دفاعی گذشت و با سرعت بسیار زیادی به سمت دروازه نزدیک شد. ممد پاتر که تا به حال تجربه دروازه بانی را نداشت، خودش را به سمت ویزلی پرت کرد. نفس در سینه ی هواداران ریتا حبس شده بود..

کات آقا.. کات!
کارگردان: این الآن یعنی چی؟ مگه فوتبال مشنگی بازی میکنید؟
نویسنده: خب تحت تأثیر این آقای گزارشگر قرار گرفتم یک لحظه!
کارگردان:
سه.. دو.. یک.. حرکت!


نفس ها در سینه حبس شده بود. ممدپاتر دستش را به سمت ویزلی دراز کرد و هر دو با هم به سمت دروازه پرت شدند!

- گُــــــــــل! گل برای ریتا اسکیتر.. بازی یک - هیچ به نفع ریتا اسکیتر تموم میشه!

در این میان نقطه که تازه به سایز اولیه برگشته بود و شبیه یک عدد دونده ی یونانی بود، دوان دوان به سمت ریتا اسکیتر آمد.

- مأمورا دارن میان!

با گفتن این جمله، دونده یونانی که بر روی پیراهنش نام « پتروسیا ماتروسیا تتروسیا روسیا ماراتن » حک شده بود، به زمین افتاد و نفس های آخرش را کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد! روحش شاد و یادش گرامی. مراسم تدفین این مرحوم، روز جمعه ساعت 9 صبح به وقت لندن، در مسجد جامع لندن برگزار میشود!

کات!
کارگردان:
نویسنده: باشه باشه.. آخه گالیون دادن که بگم اینو توی پست!
حرکت!


ریتا با دیدن جسم بی جان ماراتن و مأمورانی که از دور می آمدند رو به جمعیت فریاد کشید:
- جماعت، الفرار!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۱ ۱۸:۰۵:۲۰

دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۴

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
محفل ققنوس

درحالى که گراوپ با فريادهاى" گراوپ هرمی خواست.. اگر به گراوپ هرمی نداد همه رو تبدیل به هرمی کرد!" به اين سو و آن سو مى دويد، دامبلدور چاره اى انديشيد. ريش بلندش را در دستش جمع کرد، چند بار دور سر چرخاند و بعد مثل گاوچرانى که بخواهد گوساله اى بگيرد آن را به سمت گراوپ پرتاب کرد. البته گراوپ کمى از گوساله درشت تر و بيشتر اندازه ى گاو است و در مقابل ريش مقاومت مى کرد اما در نهایت ريش دامبلدور پيروز شد و گراوپ، دست و پا بسته افتاد کف اتاق.

دامبلدور دستانش را باز کرد و درحالى که سعى داشت گراوپ را در آغوشش جاى دهد گفت:
- فرزندم چطوره تو از دهن سيريوس حرف بکشى بيرون. هرى هرجا باشه اون مو وزوزى هم اون اطرافه.
- گراوپ حرف از دهن سيريوس کشيد.. گراوپ حال سيريوس گرفت.. گراوپ سيريوس را با گوش کوب له کرد.. گراوپ هرمی خواست.

اتاق بازداشت سيريوس

اتاق تاريك را تک چراغ متحرک بالاى سر سيريوس روشن کرده بود. ايل ويزلى ها به همراه دامبلدور از گوشه ى اتاق تماشاگر صحنه بودند. گراوپ چراغ را با دستانش گرفت و مستقیم نورش را فرو کرد در چشم سيريوس.
- گراوپ هرمی خواست.. هرمی کجاست.. اگر به گراوپ هرمی نداد تو را هرمی کرد.

سيريوس آن چشمان زيبايش که همه مى گفتند سگ دارد را به پرفسور دوخت.
- پرفسور جونم.. ريش قشنگ.. ابرو کمند..من تا همین چند وقت پيش محفلى بودم. شما هنوز تو خونه ى من اقامت داريد نامردا.
سيريوس ما كه با تو كاري نداريم.. فقط بگو هرى پسرم..كجاست. ما هري پسرم رو مي خوايم.
- گراوپ هرمی خواست.

بازداشتگاه وزارت خانه

- ما داشتيم با بچه هاى محفل توپ بازی مى کرديم، سوآرز و رونالدو و مسعود اوزيل هم بازيکنان مهمان بودن. من بروبيايى داشتم واسه خودم تو فوتبال. بعد يه هو همه جا تاريک شد.. نگو من رو کرده بودن تو گونى. مي دوني" ممد" از بس مشهورم.

ممد سرباز جوان وزارت خانه مقابل هرى نشسته و درد و دل هايش را گوش مى داد.
-اوخى..چه غمناك..ففففف..فففف. ( افکت فين کردن)

هرى مى خواست تازه خاطره ى شکست عشقی و تمرین هاي ساخت سپر مدافع با چوچانگ را تعریف کند که پرنس و سيوروس و جيگرشان وارد شدند. گویا نقشه ى پرنس همین بوده.
سيوروس: جيگر چراغ ها رو خاموش کن!
جيگر: چرا؟
- پرنس: فضا فضاى درده.
ملت:

خلاصه چراغ ها را خاموش کردند که از هرى حرف بکشند.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
گراوپ یک لحظه به قیافه ی محفلی ها و دامبلدوری که تلاش میکند آن ها را آرام کند نگاهی کرد و دوباره نعره زد:
- گراوپی هرمی خواست!

دامبلدور که آغوشش را همچنان باز نگهداشته بود تا محفلی ها را در آغوش بکشد و به آنها عشق بورزد با لبخندی گفت:
- گراوپ، تو هم به آغوش سپیدی بیا فرزند روشنایی!
- گراوپی این چیزا حالیش نشد، فقط هرمی خواست!

دامبلدور ابتدا کمی لبش را گزید و دوباره با آرامش گفت:
- بیا گراوپ، به آغوش روشنایی بیا! هرمی رو ولش کن! عشق و محبت رو بچسب!
- گراوپی هرمی خواست، اگر هرمی نگرفت خونه رو آسفالت کرد!
- فرزند روشنایی، شما به ما بپیوند... ما بعدش بهت هرمی میدیم، خوبه؟

گراوپ که دید دامبلدور حاضر نیست هرمیون را به او بدهد ناگهان چماقش را بالا آورد و در این راه نیمی از خانه ی گریمولد را نابود کرد و دوباره گفت:
- گراوپی هرمی خواست وگرنه میزنه کل خونه رو نابود میکنه!

دامبلدور که فهمید قضیه جدی است لبخندش محو شد و شروع کرد که بگوید: " ای فرزندان روشنایی، اصلا مهم نیست که..." اما ناگهان با فرو ریختن سیلی از ایل و تبار ویزلی ها صحبتش نصفه ماند!

وزارت سحر و جادو، محل تشکیل جلسه ی اعضای وزارت:

تمام مدیران و ناظران وابسته به وزارت روی صندلی هایی نقره ای نشسته بودند و به سیوروس اسنیپ که با خشم مقابلشان حرکت میکرد نگاه میکردند تا اینکه ناگهان آرسینوس گفت:
- جناب وزیر؟! نقشه ای نداریم؟! قراره فقط شما همینطور اینجا قدم بزنید؟
- راست میگه دیگه سیو! یه نقشه ای چیزی رو کن بریم بلک رو نجات بدیم!

اسنیپ ناگهان روی پاشنه ی پایش چرخید و گفت:
- ما به نقشه ای نیاز نداریم! محفل به زودی تسلیم میشه و اونا بلک رو ول میکنن!

- سیوروس، ما قبلا هم محفل رو دست کم گرفتیم... به نظرت نباید یه حرکتی چیزی بزنیم؟

- پرنس، اگر نقشه ی بهتری داری خودت مطرحش کن!

- بله که دارم!

-

- اهم... خوب نقشه ی من از این قراره که...

- از چه قراره؟! بگو دیگه! :|

- اهم... چیزه خوب... یادم رفت!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.