- ما یک مکان مناسب می شناسیم؛ کوچه ی ناکترن.
کوچه ی ناکترن جایی نبود که دامبلدور دوست داشته باشد فرزندان روشنایی اش را بفرستد حالا هرچه قدرم که فرزندان مشتاق می بودند. مثلا چی می شد اگر یکی شان
اتفاقی سر در می آورد از مغازه ی بورگین؟ بازم بماند که اگر محفلی ها نمی بودند کاسبی بورگین کساد می شد.
- کوچه ی ناکترن خطرناکه فرزند تاریکی! دیاگون بهتره.
- ناکترن!
- دیاگون!
- بیار اورلا لطفن بخوریم پفیلا ها رو داره پروفمون دعوا می کنه. نیوپروف خفن!
هر دو طرف مذاکرات به طرف گوینده که از نوع صحبت کردنش مشخص بود، برگشتند و جمعیتی متشکل از کل بیت گریمولد را دیدند که با لباس خواب و پتو در دست دم سرسرا ایستاده بودند. دامبلدور نگاه (
) بهشان انداخت و به کل ناامید شد.
- فرزندان روشنایی قرار شد شما ها بمونین ماها برای مذاکره بیایم.
- اشکال نداره پروفسور حالا شما به دعوات ادامه بده.
- فرزند ترورم کردی.
لرد با دیدن این گفت و گو، با پوکر فیسی تمام به این نتیجه رسید که نصف عمرش را بیخودی در مبارزه با محفل ققنوس هدر داده بود. کل اعضا علاقه ی عجیبی به خودزنی داشتند.
- اهم پشمک ما عین تو بیکاری نیستیم. نجینی غذا می خواد باید تصمیم بگیریم کی رو بدیم بخوره.
- امم خب فرزند تاریکی ای که در اصل مال روشنایی بودی اما...
- پشمک!
دامبلدور با لبخند، دستانش را باز کرد و با ملایمت لرد را سرزنش کرد:
- تام در هاگوارتز خبری از بی حوصلگی نیست. اینجا همه شکیبایی را یاد می گیرند.
- شکیبا؟ کو ؟ کجاست؟
این بار بلا و لرد با هم صدا زدند:
- رودولف!
- اهم...داشتم می گفتم؛ اما در حوادث ناخوشایندی به تاریکی پیوستی، اگر به نیروی عشقی که در قلبت هست تکیه کنی می توانی...
- ما رفتیم پشمک. آرسینوس رودولف کجاست؟
آرسینوس به طرفی از سالن اشاره کرد که رودولف جمعی از ساحرگان را پیدا کرده بود. لرد بلایی را دید که خیلی خونسردانه به شوهرش نگاه می کرد. مثل اینکه آلبوس تنها کسی نبود که از یارانش ناامید می شد.
- ارباب معجون پشمک خفه کن بدم؟
لرد و همراهانش و اعضای محفل ققنوس، مرگ خواران دژ مرگ را کنار تابلوی سر نیکلاس فقید گریفندوری مشاهده کردند.
- شماها مگه قرار نبود منتظر ما بمانید؟
- اومدیم کمک کنیم ارباب! ارباب پوستر بزرگ مسلسل ایزکامینگ می خواین؟ وینکی جن وزیر خووب؟
- تام! آماده ای دود بکنیم؟
- لوله تون می کنیم پشمک!