هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱:۱۳ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶

پنه‌لوپه کلیرواترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
از مرگ خوشم نمی آد، ولی ازش نمی ترسم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 104
آفلاین
بلاتریکس پس از شکنجه ی سوروس و اطمینان از ، نه تنها از بین رفتن ژل ، بلکه از بین رفتن کل مو های وی ،از مغازه خارج و شستش را به نشانه ی موفقیت برای لرد سیاه بلند کرد:

- ریختشو! برای ما لایک می کنه ! دختره ی نمک !
- فیس فیسییی فیییییس.
- بلی ، نگینی من ، ولی این بحث ها را بزار برای شب هنگام که خواستیم با هم پیتزا بخوریم و عکس هایمان را ببینیم !
-فیس.

لرد لب خندی پدرانه( )نثار دخترش کرد ، سپس سرش را به سوی مرگ خواران برگرداند و گفت :
-ببینید برای مرحله ی سوم چه کسی را انتخاب کردند، که ما نیز نماینده ی مان را بفرستیم.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۰:۳۸ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه :

مسابقه ای بین مرگخوارها و محفلی ها قرار هست انجام بشه. بعد از کلی بحث و مذاکره، بالاخره تصمیم گرفته میشه که مسابقه تو کوچه ناکترن انجام بشه. محفلی اول در مسابقه تنفس زیر ماسک ، آملیا بود که تونست آرسینوس رو شکست بده. نوبت محفلی بعدی شد ...

--
دامبلدور روی میز واقع شده در کوچه ناکترن رفت و به محفلی ها که سمت راستش و مرگخوارهایی که سمت چپش بودن نگاهی کرد. چوب دستی رو بالا آورد، با دست دیگه آستینش رو پایین زد و چوب رو به کنار گردنش فشار داد تا همه صداش رو بشنون.
-محفلی ها و مرگخوار های عزیز، مسابقه اول برگذار شد و آملیا تونست یک امتیاز به نفع محفل بگیره.

ولدمورت که خسته شده بود، دستی به سرش کشید، بعد دستی به سر نجینی کشید، بعد دستی به سر اسنیپ کشید و دستش ژلی شد. نگاه با خشم به اسنیپ انداخت و به بلا اشاره کرد که به مغازه بغلی ببردش و اینقد شکنجه اش کنه که تمام ژل های روی سرش از بین بره. تمام این پیام ولدمورت به بلا ، در تکون دادن سری خلاصه شده بود.
ولدمورت دستش رو با رداش تمیز کرد و فریاد زد.
-آلبوس، خسته نشدی از این همه سخنرانی؟ آدم هرجا میره سخنرانی میکنه آخه؟ از سنت خجالت بکش بیا یه گوشه بشین و آماده فرشته مرگ باش.

دامبلدور لبخندی زد. از ابتدای شروع مسابقه هم امیدش به پیروزی رو از دست نداده بود ولی اولین برد آملیا این امید رو به تمام محفلی ها برگردوند. حالا همه با خوشحالی به هم نگاه میکردن و لبخند به لب هاشون برگشته بود. این توصیفات میتونست برای مرگخوارا هم انجام بشه ولی نقابی که روی صورتشون داشتن مانع بروز هرگونه احساسات میشد. در واقع ولدمورت به نوعی احساسات مرگخوارهاش رو کشته و نقابی روی صورتشون گذاشته بود که سردی اونها رو کسی نبینه.
-تام، حتی زمانی که تو پرورشگاه بودی صبر و حوصله نداشتی. اما بسیار خوب، میدونم که همه اینجا جمع نشدیم که حرف های من رو بشنوید. مسابقه دوم تا لحظاتی دیگه برگذار میشه. یه نماینده از مرگخوارا بیاد بالای میز و یه نماینده از محفل.

دامبلدور از روی میز پایین رفت و به محفلی مسوول مسابقه دوم چشمکی زد و دستی به شونه هاش کشید.
-با عشق برو جلو، پیروزی خودش میاد.





پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- خب، حالا مسابقۀ تنفس زیر ماسک! فرزندان روشنایی؟

کسی از محفلی ها داوطلب نشد؛ پس باید از راه عشق وارد میشد؛ عشق به خودش!

- هرکی عاشق استایلمه بیاد جلو!
- استایل؟!

و همین کافی بود تا آملیا، خودش را جلو بیندازد.
- حریف میطلبم!

و طی یک حرکت صفر درصد انتحاری، آرسینوس نقاب پوش، با وقار بالا آمد؛ او همیشه زیر نقاب نفس میکشید. پس حالا، آملیا باید راهی پیدا میکرد تا بتواند اورا در این مسابقه شکست بدهد؛ پس دست به دامن ستاره ها شد.

- مسابقه شرو...
- ستاره ها میگن وایسین! باهاتون کار دارم!

با نگاه های آنها، با ستاره ها گفت و گویی کرد و در طی یک دیالوگ، نظر ستاره هارا اعلام کرد:
- ستاره ها میگن یه کم هیجان بدیم به بازی!

چهره آرسینوس از زیر نقابش معلوم نبود؛ اما دستی که به چانۀ نقابش زده بود، نشانۀ تامل در گفتۀ دختر بود. سر انجام...

- قبوله! چیکار کنیم حالا؟
- گاز هلیم پخش کنیم تو محیط!

آرسینوس که در عمل انجام شده قرار گرفته بود، با اکراه قبول کرد.

- خیلی خب فرزندان. اینم از گاز هلیم! هلیو... فرزندان، برین یه جایی که گاز هلیم نخوره بهتون!
- با پشمک موافقیم. نمیخوایم هلیمی بشیم!

پس هرکس جایی پناه گرفت و دامبلدور، درحالیکه بینی عقابی اش را گرفته بود، شروع به گفتن ورد کرد:
- الیوبیوس!

اما چون دامبلدور، دامبلدور بود و استایل خاص خودش را داشت، "الیوبیوس" هم "هلیومیوس" شد و در کسری از ثانیه...

- نه! نه! دورش کنین! نـــــــه!

و فرد نقاب پوش، برزمین افتاد؛ غافل از اینکه هلیم، سمی نیست!

- من بردم!

غافل از اینکه صدایش، به طرز مسخره ای نازک شده بود.

- چتونه؟ نخندین! با شمام!

اما چون بسیار برای پروفش، ارزش قائل بود، به ملت خوش خنده چیزی نگفت و کنار رفت تا شرکت کننده های بعدی، وارد میدان شوند.



پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
در آن قسمت از خانه ي گريملد كه به دست عمليات انتحاري جيسون و يا ويبره هاي رز خراب نشده بود، ساكنين محفل دور هم گرد آمدن بودند و شرايط و مراحل مسابقه را بررسي مي كردند. رز با ويبره ي خفيفي كه همان يك قسمت سالم را خراب نكرد، پرسيد:
- نيو پروف نمي گه که هيچكس به هري فرزند. رم من يك مرحله كنم دود ويبره همه رو با؟

دامبلدور كه از همه ي جمله فقط ' فرزند ' را تشخيص داد بود، با عصبانيت دامبل گونه، تكرار كرد:
- معجون مي اندازم تو يقه ي هركسي كه از حرف هاي من سو استفاده ابزاري كنه! پارتي بازي براي دليران محفل هم ندارم، نسيه هم نمي ديم!... كدوم مسابقه رو مي خواستي بري؟

رز پوكر-ويبره جواب داد:
- كه منم گفتم رو همين خب! كن دود كن دود كن دود!
- كسي ديگه اي داوطلب نيست؟

دامبلدور خيلي منتظر ماند اما كسي جلو نيامد و به اجبار اسم رز را جلوي مسابقه ي دود كني نوشت.

رز با ويبره به سمت آوار ها رفت تا در بين آنها با ويبره دود كردن ملت را تمرين كند. كسي هم نبود كه او متوجه كند كه مسابقه ي " ويبره زدن " نيست بلكه " دود كردن " است.

دامبلدور ليست بقيه ي مراحل را بزرگ به تابلوي اعلانات زِد تا بقيه ي محلفي ها داوطلب ديگر مراحل شوند. البته اگر دلشان مي خواست.

- دود! دود!

با صداي آمليا همه به دنبال منبع موج دود بلند شده از درون آوار ها آن طرف گريملد مي گشتند كه سرانجام به رز رسيدند. او با افتخار ويبره ي هشت ريشتري زد و گفت:
- با ويبره دود كردم!

محلفي ها با پوكر فيس ترين پوكر فيس دنياي جادوگري به او و دود بلند شده از ميان آوار ها خيره شدند.
رز موفق شده بود با ويبره هاي زياد، منبع اصلي برق مشنگي را پايين آورد و با اتصالي كردن برق ها، تابلوي مادر سيريوس آتش گرفته و دود كرده بود.

- خائن ها ي آتش زن!

هيچ وقت يك هافلپافي را دست كم نگيريد! مخصوصا از نوع زلزله اش را!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۶ ۱۰:۳۷:۲۹



پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۹:۵۱ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
یک شور و هیجان بی‌سابقه، فضای استودیو را فرا گرفته بود و تمام محفلی ها داشتند به شادی و تمرین برای مسابقه می پرداختند که ناگهان روونا ریونکلاو از عالم مرگ ظاهر شد و چوبدستی‌اش را چسباند به دیهیم و فریاد زد:
-ســــکــــوتـ! بی مخ ها.

دامبلدور که حسابی شوکه شده بود، از خواب پرید و دهن دران! رو کرد به روونا و گفت:
-چی شده بانوی من؟
-هیچی آلبوس...هیچی! فقط توضیح بده چطور ممکنی؟

سپس در برابر سکوت دامبلدور، رو کرد به بقیه ی محفلی ها.
-چطور ممکنید؟
-
-شما خائنین به اندیشه هستید... .شما بی مخی رو به سقف رسوندید.

در این اثنا، مادر سیریوس هم که اسم رمز -که همان خائن بود- را شنیده بود، از خواب پاشد و شروع کرد به داد زدن که"آره اینا همشون خائنن" و کل بساط سور و جشن بی معنی محفلی ها به قهقرای عظما رفت، به طوری که این‌بار دامبلدور به رسم بزرگان، ابرچوبدستی را برداشت و چسباند دم حلقش و فریاد"ساکت،ساکت" سر داد که بی ثمر ماند. برای همین دست به خشونت زد و یک اکیو ترکه سر داد و هرکی شلوغ کرد رابه فلک بست تا ساکت شدند و علت را از روونا جویا شد.

-بگو ببینم آلبوس! شما برای چی رفتید مذاکره با مرگخوار ها؟
-برای... برای عوض کردن مراحل مسابقه و ساختن مراحل جدید بانوی من!
-خب. این کار رو کردید؟
-اوا! پاک فراموشمون شد.
-
-وجداناً گرمه. دلیران ققنوس تو این گرما نمیتونن فکر کنن. نه که نخوان ها. اینجوری اصلاً نمی تونن.

پروتی که در کمک به فضاسازی ید طولایی داشت و خیلی دوست داشت دستی به ردایش بکشد، دستی به ردایش کشید و گفت:
-همش تقصیر جیسونه. از بس جیسون‌بازی در آورد و گفت که رفت و آمد و سفر، مهم تر از خود مذاکره‌ست و ورداشت بعد کنفرانس سازمان ملل رفت سیسمونی خرید، فراموش کردیم داستان از چه قراره و تحریم شدیم.

این ها را که گفت، ناگهان جیسون یک لبخند شیطانی زد و تی‌شرتش را زد بالا و همه دیدند که آن زیر به خودش بمب وصله کرده و محفلی نیست و نفوذی وزارت تمام مرگخوار است و هر لحظه ممکن است دست به انتحار بزند که...زد! دست به انتحار زد و خودش و نصف خانه گریمولد را به ترکیدن داد. باقی بقایش...بقایت!
دامبلدور هم دوباره دست به چوبدستی شد و به یاد هوریس، یک دانه از آن طلسم هایی که توی خانه ی غصبی اسلاگهورن زده بود، زد و نصف ترکیده ی خانه دوباره درست شد و این دفعه با دوتا محفلی دیپلماسی بلد، که لادیسلاو بود و دکتر‌نحیف بود و مودی، آپارات کردند به یک جایی برای مذاکره درباره ی مراحل.
یک عدد معجون سوسک کننده هم با خودشان بردند که هرکسی که در رول هایش از زبان دامبلدور "فرزند روشنایی" و "فرزند عجیجم" و "قبونت بِچم" نوشت، معجون را بیندازند توی یقه ش تا سوسک شود و بفهمد که دامبلدور به جز هری، هیچکس را فرزند خطاب نمی کند!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۴ ۹:۵۵:۵۸

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!



پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
جيني رداي دامبلدور را كشيد و گفت:
- پروف! اينا الان ما رو لوله ميكنن!
- خب چيكار كنم فرزندم؟
- من كه ميگم بريم كوچه ناكترن!
- نه فرزندم!
- اما پروف... اين آخرين راهيه كه داريم. وگرنه بايد لوله شيم!

در اين ميان صداي پروتي بلندشد:
- منم با جيني موافقم پروف.
- فرزندانت درست ميگن دامبل! چاره ي ديگه اي ندارين!

جيني و پروتي و دامبلدور با صداي آرسينوس به سمت او برگشتند.
جيني گفت:
- وقتي چند تا محفلي دارن صحبت ميكنن، يه مرگخوار نقابدار مثل پارازيت وسط حرفشون نميپره!

آرسينوس خواست چيزي بگويد كه لرد او را صدا زد:
- سينوس!
- بله ارباب؟
- بيا اينجا.

دامبلدور گفت:
- خيلي خب، مثل اينكه چاره ي ديگه اي نداريم. ميريم كوچه ناكترن!

سپس با صداي بلندي رو به لردسياه و مرگخواران گفت:
- قبوله! ما به كوچه ي ناكترن ميايم.

لردسياه لبخند شيطاني زد و گفت:
- به اميد ديدار پشمك!

و ثانيه اي بعد لرد و مرگخواران در آسمان محو شدند. دامبلدور و هيئت همراه نيز، به قلعه روشنايي آپارات كردن.

لحظه اي بعد - قلعه روشنايي:

- كوچه ناكترن؟
- بله فرزندم... اين مرحله از مسابقه در كوچه ناكترن برگزار ميشود.
محفليون:
دامبلدور:
هيئت همراه:
لردسياه و مرگخواران( بصورت مجازي):


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲ ۱۶:۱۶:۴۱

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
- ما یک مکان مناسب می شناسیم؛ کوچه ی ناکترن.

کوچه ی ناکترن جایی نبود که دامبلدور دوست داشته باشد فرزندان روشنایی اش را بفرستد حالا هرچه قدرم که فرزندان مشتاق می بودند. مثلا چی می شد اگر یکی شان اتفاقی سر در می آورد از مغازه ی بورگین؟ بازم بماند که اگر محفلی ها نمی بودند کاسبی بورگین کساد می شد.

- کوچه ی ناکترن خطرناکه فرزند تاریکی! دیاگون بهتره.
- ناکترن!
- دیاگون!
- بیار اورلا لطفن بخوریم پفیلا ها رو داره پروفمون دعوا می کنه. نیوپروف خفن!

هر دو طرف مذاکرات به طرف گوینده که از نوع صحبت کردنش مشخص بود، برگشتند و جمعیتی متشکل از کل بیت گریمولد را دیدند که با لباس خواب و پتو در دست دم سرسرا ایستاده بودند. دامبلدور نگاه ( ) بهشان انداخت و به کل ناامید شد.

- فرزندان روشنایی قرار شد شما ها بمونین ماها برای مذاکره بیایم.
- اشکال نداره پروفسور حالا شما به دعوات ادامه بده.
- فرزند ترورم کردی.

لرد با دیدن این گفت و گو، با پوکر فیسی تمام به این نتیجه رسید که نصف عمرش را بیخودی در مبارزه با محفل ققنوس هدر داده بود. کل اعضا علاقه ی عجیبی به خودزنی داشتند.

- اهم پشمک ما عین تو بیکاری نیستیم. نجینی غذا می خواد باید تصمیم بگیریم کی رو بدیم بخوره.
- امم خب فرزند تاریکی ای که در اصل مال روشنایی بودی اما...
- پشمک!

دامبلدور با لبخند، دستانش را باز کرد و با ملایمت لرد را سرزنش کرد:
- تام در هاگوارتز خبری از بی حوصلگی نیست. اینجا همه شکیبایی را یاد می گیرند.
- شکیبا؟ کو ؟ کجاست؟

این بار بلا و لرد با هم صدا زدند:
- رودولف!
- اهم...داشتم می گفتم؛ اما در حوادث ناخوشایندی به تاریکی پیوستی، اگر به نیروی عشقی که در قلبت هست تکیه کنی می توانی...
- ما رفتیم پشمک. آرسینوس رودولف کجاست؟

آرسینوس به طرفی از سالن اشاره کرد که رودولف جمعی از ساحرگان را پیدا کرده بود. لرد بلایی را دید که خیلی خونسردانه به شوهرش نگاه می کرد. مثل اینکه آلبوس تنها کسی نبود که از یارانش ناامید می شد.

- ارباب معجون پشمک خفه کن بدم؟

لرد و همراهانش و اعضای محفل ققنوس، مرگ خواران دژ مرگ را کنار تابلوی سر نیکلاس فقید گریفندوری مشاهده کردند.

- شماها مگه قرار نبود منتظر ما بمانید؟
- اومدیم کمک کنیم ارباب! ارباب پوستر بزرگ مسلسل ایزکامینگ می خواین؟ وینکی جن وزیر خووب؟
- تام! آماده ای دود بکنیم؟
- لوله تون می کنیم پشمک!




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
خلاصه: لرد ولدمورت به دامبلدور نامه ای نوشته و خواسته مسابقه ای بین مرگخوارها و محفلیون انجام بشه.محفلی ها که می بینن برای بعضی از مراحل مسابقه فرد با تجربه در اون زمینه ندارن تصمیم میگیرن به لرد نامه بنویسن و بگن که مسابقه تو هاگوارتز برگذار بشه.حالا لرد جواب نامه ی دامبلدور را داده....

جیسون نامه را باز کرد و با صدایی رسا شروع به خواندن کرد:
نقل قول:
در مورد پیشنهادت فکر کردیم داملبدور،نشست را برگذار خواهیم کرد ولی در مورد انجام مسابقات در هاگوارتز ازمخالفیم.به پیشنهاد لینی بهتر است هر مرحله در مکانی متفاوت برگذار شود.نمیخواهیم مرگخوارانمان راحت شکستتان دهند.


دامبلدور با لبخند از جیسون تشکر کرد و رو به بقیه ی محفلی ها گفت:
_فرزندانم.من به قدرت ها و توانایی های شما ایمان دارم.من،آرتور،جیسون،پروتی و جینی برای مذاکره میریم.بقیه اینجا بمونید و برای مراحل مختلف نقشه بکشید.خب شما هم برید آماده بشید.

پروتی و جینی که هم اتاقی بودند به همراه جیسون از آشپزخونه خارج شدند ولی آرتور ویزلی موند تا بیشتر با دامبلدور صحبت کند.پس از آماده شدن تمام افراد گروه رایزنی هر پنج نفر به هاگوارتز آپارات کردند.

_پروفسور کجا قراره مذاکره کنیم؟
_سراسرای اصلی.
_اما دانش آموزا چی؟
_امروز همه در خوابگاه هاشون هستند فرزندم.

محفلی ها به سمت سراسرا رفتند.چهار میز گروه ها برداشته شده بود و یک میز در وسط قرار داشت.دامبلدور به میز اشاره کرد و گفت:
_شما یک سمت بنشینید من باید سری به دفترم بزنم؛زود برمیگردم.

جیسون در حال که دور میز قدم میزد رو به پروتی و جینی که نشسته بودند گفت:
_به نظر شما مرگخوارها کجا رو میخوان برای مسابقه پیشنهاد بدن؟
_مثلا کوچه ی دیاگون.نظر شما چیه ارباب؟

با جواب لینی نگاه محفلی ها به سمت مرگخوارها برگشت.لرد به همراه آرسینوس جیگر،لینی وارنر،رودولف و بلاتریکس جلوی در سراسرا ایستاده بود.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۴ ۱۵:۰۲:۰۷

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
در همین حال ناگهان لوئیس به صورتی انتحاریک غیب شده و جیسون ساموئلز جایش را گرفت.
- و جیسون ساموئلز با زیگ زایر و بلیت وارد میشود!
- خوش آمدی فرزندم!

چند دقیقه بعد:

دامبلدور از اتاق خود بیرون آمد و ورقه ای در دست گفت:
- فرزندانم! نامه کامل شد. وقت فرستادنه.

دژ مرگ:

درحالی که مرگخواران درحال چرت بعد از ظهر بودند آماندا سراسیمه وارد کادر شد، در لرد را بی مقدمه باز کرد و گفت:
- ارباب! ارباب! از قلعه روشنایی نامه اومده! ارباب میشه منو بکش...
- آماندا! چطور جرئت کردی آرامش ما را بر هم بزنی؟
- متاسفم ارباب! ارباب...میشه منو بکشید؟
- خیر آماندا! ما تورا نمیکشیم! ...حالا متن نامه را بخوان.

آماندا به سرعت شروع به خواندن کرد:
نقل قول:
تام عزیز.
بدین وسیله از شما درخواست میشود که مراحل را تغییر داده و مسابقه را در هاگوارتز برگزار کنید.
با احترام، آلبوس دامبلدور

- تغییر مراحل؟ مسابقه در هاگوارتز؟...باید درباره اش فکر کنیم...

چند دقیقه بعد - قلعه ی روشنایی:

جیسون با افکتی خفن وارد اتاق دامبلدور شد و گفت:
- پروف دژ مرگ به نامه جواب داده.
- بخون فرزندم. بخون.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
لوئیس با تعجب دامبلدور را نگاه کرد و گفت:
_مذاکره؟خب کجا قراره نشست سران دو گروه برگزار بشه؟
_باید مکانی بی طرف انتخاب بشه.شما کجا رو برای نشست پیشنهاد میکنید فرزندانم؟

دامبلدور به محفلیون متفکر منتظر نگاه کرد تا اینکه هاگرید گفت:
_هاگوارتز چطوره پروفسور؟

زمزمه ی اعضای محفل بلند شد.
_هاگوارتز؟
_چطور این فکر به ذهنت رسید هاگرید؟
_نه نمیشه امنیت هاگوارتز رو به خطر انداخت.
_فکر خوبیه.

اعضای محفل که در حال اعتراض بودند با شنیدن جمله ی آخر متعجب به گوینده اش که پروتی بود نگاه کردند.پروتی هم که توجه بقیه را به خودش دید گفت:
_ اولا احتمال قبولش از طرف مرگخوارها زیاده؛ چون فکر میکنن میتونن با حضور در هاگوارتز توجه دانش آموزا رو که در اصل نسل آینده ی مرگخوارها و محفلی ها هستن؛ جلب کنن ولی ما باید با سیاست جلو بریم و دقیقا از همین نقشه استفاده کنیم ولی به نفع خودمون... ببینید هاگوارتز یه مکان بی طرفه البته اسما چون رسما با مدیریت پروفسور هاگوارتز تو جبهه ی ماست. با حضورمون در روزهای مسابقه میتونیم به دانش آموزا نشون بدیم اهداف مرگخوارها سیاهه و جنایت محض!دوما ما خیلی بیشتر از مرگخوارها هاگوارتز رو میشناسیم پس می تونیم از مکان اونجا به عنوان فرصتی برای برنده شدن استفاده کنیم.

اعضای محفل که از منطق پشت حرف های پروتی خوششون اومده بود؛ کم کم با تکون دادن سرشون به تایید حرف هاش پرداختند.دامبلدور با لبخند نگاه محبت آمیزی به پروتی انداخت و گفت:
_آفرین دخترم.خب لوئیس یک کاغذ بیار برای تام نامه بنویسم و تقاضای یک نشست رو برای تنظیم دقیق قوانین و مراحل مسابقه بدم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.