از سر راه برین کنار! مون و آنجلینا، گنده های گریف وارد می شوند! هری پاتر "کراس اوور" درن شان "کراس اوور" توآیلایت! باشد که رستگار شوید!
قسمت اول:مون و آنجلینا یکی از زمان برگردان های نسخه بتا را از روی میز کلاس تاریخ جادوگری برداشتند و بعد از ظهر آنروز برای انجام تکلیفشان، به محوطه بیرون مدرسه رفتند.
آنجلینا:
-خوب بزار ببینم چی زیرش نوشته:
نقل قول:
زمان برگردان نسخه بتا. این زمان گردان را مشابه زمان برگردان نسخه ی آلفا استفاده کنید. در صورت مشاهده هرگونه چیز غیر عادی، سریعاً زمان برگردان را از گردن خود خارج کرده و منهدم کنید!
-واهوووووو (خفنه).
-نه بابا. تو فکر کردی هاگواتز بودجه اش رو حروم ما می کنه. لابد نسخه ی آزمایشی ای چیزیه، مفتی دادن به آرسینوس.
خیله خوب بزار ببینم هرچی لازمه رو برداشتیم. چکش؟
-اهووووووم.
-میخ؟
اهوووووووم.
-سیر؟
-اهوووووووم.
بیا ادامه این زنجیر رو بنداز گردنت... یکم عقب تر واستا یخ زدم. آماده ای؟ یک دور، دو دور، سه دور، ......، هزار و شیشصد و پنجاه و هفت دور، هزار و شیشصد و پنجاه و هشت دور، برو که رفتیم!
-هوهو!
ناگهان زمین زیر پای آنجلینا و مون به لرزش افتاد و مناظر اطرافشان به سرعت سرسام آوری به سمت پشت سرشان حرکت کردند. و حرکت کردند. و حرکت کردند. و حرکت کردند تا اینکه بلاخره بعد از نیم ساعت، چهل و پنج دقیقه از حرکت بازایستادند. آنجلینا و مون مات و مبهوت به اطرافشان خیره شدند. آنها در کوهپایه های کوه هایی سر به فلک کشیده، در یک منطقه خشک و برهوت بودند.
-نگفتم این زمان برگردانه یه چیزیش میشه! اینجا دیگه کجاست؟ تا چشم کار می کنه کوه و سنگه. خون آشام از کجاش در بیاریم بُکُشیم؟
-هوم
مون و آنجلینا از سر ناچاری از یکی از کوه ها بالا رفتند، به این امید که از بالای قلّه نگاه بهتری به منطقه بیاندازند و ببینند خون آشام ها کجا ممکن است لانه کرده باشند. در راه بالا رفتن از کوه متوجه غار ها و شکاف های بسیاری شدند که در همه جا به چشم می خورد. کمی دیگر که بالا رفتند صدای حرف زدنی که انگار از درون کوه می آمد متوقفشان کرد. آنجلینا آرام به پشت سرش برگشت و انگشت اشاره اش را روی بینی و دهانش گذاشت که یعنی هیس ! مون لبخند موزیانه ای زد و گوشش را به دیواره ی غار چسباند. صدای دست کم سه نفر از درون غار شنیده می شد:
-من قبلاً اینجا بودم، یه راه کوتاه تر درست از این سمت وجود داره.
- من مطمئنم که راه از اینوره گاونر. نقشه های من راه رو از اینور نشون میده.
- بشین سر جات کوردا. من و درن از اینور میریم. مگه مه درن؟
-من خیلی خستم، میشه چند دقیقه همینجا بشینیم؟
-ولی تو باید عجله کنی درن، الان احتمالا بقیه خون آشام ها متوجه فرارت شده ان و دارن توی غار دنبالت می گردن.
با شنیدن کلمه "خون آشام" مون و آنجلینا نگاه سرشار از خباثتی به یکدیگر انداختند و کشان کشان خودشان را به سمت یکی از شکاف ها بالا کشیدند. دزدکی نگاهی به داخل شکاف انداختند. مردی تنومند ولی قد کوتاه با چهره ای قرمز رنگ، پسر بچه ای لاغر و تکیده با موها و صورتی فوق العاده ژولیده که از پاهایش خون می آمد و یک مرد جوان با موهای طلایی ابریشمی بلند در داخل غار ایستاده بودند. آنجلینا و مون آهسته سر خود را پایین آوردند و به صورت پچ پچ به مشورت پرداختند:
-دیدی اون خیکیه رو؟ دیدی چه صورتش قرمز بود؟ مرلین وکیلی تابلوئه خون آشامه.
-هوووم.
-اون بچه سیاه سولوخته کرو کثیف هم همینطور. لابد یه چیزی دزدیده بقیه خون آشام ها دنبالشن.
-هوووم.
- ولی اون پسر خوشگله رو نمی دونم. به قیافش نمیخوره زیاد اهل خشونت باشه.
مون سرش را به چپ و راست تکان داد و هوووم هوووم های معنا داری کرد.
-چی؟ که پس وقتی هوا رو بو کشیدی توی وجود پسر خوشگله هیچ اثری از شادی نبود؟
پس امکان نداره خون آشام باشه. ای بد بخت مادر مرده، لابد اینا گروگان گرفتنش! خودت رو تکون بده مون، باید بریم داخل غار و اون دوتای دیگه رو بُکُشیم!
بعد هم لاشه شون رو بِکِشیم ببریم هاگوارتز. تو رو به مرلین ببین واسه دورف مثقال نمره باید از هفت خوان گودریک رد بشیم.
-هوم! (اسیر شدیم به مرلین)
آنجلینا و مون با شماره سه به داخل غار ریختند:
-از سر جاتون تکون نخورید! اون مرد فلک زده رو آزاد کنید.
هر سه نفر درون غار با تعجب بسیار به آنجلینا و مون نگاه می کردند. پسرک ژولیده به مرد سرخ رو گفت:
-اون یارو شنل پوشیده چیه دیگه؟
-نمی دونم درن. هر چی هستن خون آشام نیستن. هی تو، یارو قد بلنده، اسمتون چیه؟
- مون.
- اسممون؟
- مون!
- من سوال پرسیدم، جواب بده تا جواب بدم!
- مونمونه!
-چی تونه؟
- گاونر آروم باش. فکر کنم اسمش مونه. شما از طرف آقای تینی اومدین؟
-هو کیمدی؟
- من کوردا اسمالتم. ایشون هم گاونر پول و درن شان جوان هستند. شما برای ما پیغامی دارید؟
-برای تو که نه ولی برای اون دوتای دیگه فقط یک پیام داریم: برای مرگ آماده بشید!
آنجلینا جمله آخرش رو فریاد زد و در حین فریاد زدن، دستش را به داخل کوله پشتی اش برد و یک میخ بلند فولادی و یک چکش را بیرون کشید. اما قبل از آنکه بخواهد حرکتی بزند، مون جلو رفت و درن و گاونر را فرانسوی بوسید!
- خوب البته اینجور هم می شد.
تو، برادر، تو آزادی! برو فرار کن تا بقیه شون نخوردنت! ما لاشه این دوتا تن لش رو با خودمون می بریم.
-من با اینکه خیلی از کشتار و ریختن خون نفرت دارم، اما بسیار بسیار از شما دو نفر مسافران تقدیر ممنونم! شما با کشتن این دو نفر آینده رو تغییر دادید.
-خونی نریخته که داداش، مون کارش رو تمیز انجام داد.
تو هم معلومه ذات خوبی داری. مرلین پشت و پناهت باشه.