هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
مگس


-ويييييززززز!

شترق!

-بله! همونطور كه داشتيم ميگفتيم، اين ماموريت بسيار با ارزشه. پس مراقب باشيد و...
-ويززززززز!

شترق!

وينكى بار ديگر به كف دستش نگاه كرد، ولى باز هم اثرى از جنازه ى مگس نبود.

-و بدونيد كه احتمالا وزارتخونه، همه ى تلاشش رو ميكنه كه سر در بياره از كارمون. جن!...اين به عهده ى توئه كه مراقب اوضاع وزارتخونه... جن! با تو بوديم.

وينكى تمام حواس بدنش، از جمله حس شنوايى اش، معطوف مگسى كه بود كه از اول جلسه، آرامشش را به هم ريخته و در آن لحظه، روى كمر بلاتريكس جا خوش كرده بود و با عشوه، دست و رويش را ميشست.

به آرامى دستش را بالا برد كه...

-كروشيو!

از درد فريادى زد و همراه با صندلى اش پخش زمين شد.
و البته كه در آن همان لحظه كه از درد فرياد ميكشيد، يكى از بزرگترين شانس هاى زندگى اش به او روى آورده بود. چراكه اگر دستش روى كمر بلاتريكس فرود آمده بود، احتمالا بلاى بدترى سرش مي آمد.

لرد سياه با عصبانيت چوبدستيشان را پايين آوردند.
-چطور جرئت ميكنى كه وقتى با تو حرف ميزنيم، حواست پرت باشه؟

وينكى به آرامي از روى زمين بلند شد، عذرخواهى كرد و با كوبيدن سرش به لبه ى ميز، خودش را تنبيه كرد.

-كراب! حرفامون رو يك بار ديگه براى اين تسترال تكرار كن. آماده بشيد براى ماموريت. هيچ خطايى رو نميبخشيم.

ساعاتى بعد

وينكى، پخت غذا و نظافت را با تهديد مسلسل، به گردن معاونش آرسينوس انداخته بود و خودش، به دنبال مگس مزاحم ميگشت.

-ويزززززز!

به سرعت به سمت صدا دويد... و ديد...!
دو نفر جلوى ميز نهارخورى ايستاده و مشغول صحبت بودند و او نيز آنجا بود...دقيقا روى سر بى موى شخصى كه پشتش به او بود.
به آرامى روى ميز رفت. حتى نفس هم نميكشيد...فقط يك قدم مانده بود... دستش را بالا برد و...

شترق!

و موفق شد! جنازه ى له شده ى مگس، روى سر بي موى آن شخص، به راحتى قابل تشخيص بود.

-كشت! وينكى مگس رو كشت! وينكى جن قاتل خو...

شخص بي مو در حالى كه دستش را روى محل له شدگى مگس گذاشته بود، برگشت.

-ارباب.
-آواداكداورا!



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
اتاق ضروریات


آملیا با درماندگي، به کلمات روی تخته، نگاه میکرد. هیچ چیز به ذهنش نمیرسید، هیچ چیز! ناگهان به یاد دو سال پیش افتاد؛ هنگامی که یکی از اساتید درس معجون سازی، معجونی را از بچه ها خواسته بود که یکی از مواد آن، بال پری، باید از جنگل ممنوعه به دست ميامد. اما از آنجایی که آملیا حوصله به جنگل رفتن را نداشت، از اتاق ضروریات آن را تهیه کرد، البته! فکر میکرد تهیه کرده...

فلش بک

آملیا در کتابخانه جستجو میکرد که متوجه نقشه ای در یکی از کتابها شد، که نوشته بود:
نقل قول:
این نقشه، نقشه هاگوارتز اولیه و اولین نقشه کامل از مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز است.


آملیا با عجله، شروع به خواندن نقشه کرد. هيچ چیزی در آن نوشته نشده بود که او را، بدون زحمت، به بال پری برساند به جز... اتاق ضروریات!

آملیا به صفحه مورد نظر مراجعه کرد و درباره اتاق ضروریات خواند:
نقل قول:
اتاق ضروریات، اتاقی است که بسته به چیزی که میخواهید، برای شما آماده میشود. فقط کافی است به ط...


بقیه نوشته پاک شده بود؛ اما آملیا برای پیدا کردنش هیچ مشکلی نداشت، چون ميدانست فقط یک نفر هست که زیر و روی قلعه را بلد است... جیمز پاتر! هرچه نباشد، پسر هري پاتر بود! و ميدانست کجا اورا پیدا کند... طبقه دوم!

هیچ نظری نداشت که چرا هر روز در طبقه دوم سرو کله اش پیدا میشود، اما خب...

به سرعت از پله ها پایین رفت و به طبقه دوم رسید و جيمز را دید که پشت دیوار را نگاه میکند تا مطمئن شود کسی آن اطراف نیست؛ مطمئنا باز هم دنبال شیطنت بود که... صدای آملیا، اورا از جا پراند:
- پاتر، به کمکت نیاز دارم!

جیمز دستش را روی قلبش گذاشته بود، با اخم گفت:
- منو ترسوندی دختر! اینجا چکار میکنی؟!

نگاه دیگری به پشت دیوار انداخت؛ پرواضح بود که ورود ناگهانی آملیا، نقشه اش را به هم ریخته. رو به آملیا گفت:
- خیلی خب. چیکار میتونم برات بکنم؟

آملیا با لبخند گفت:
- خب، اتاق ضروریات کجاست؟

جیمز دست به سینه ایستاد و گفت:
- واقعا میخوای بری اونجا؟ هوممم... میتونم بهت کمک کنم اما منم به جاش ازت کمک ميخوام!

آملیا چشمانش را تنگ کرد و با تردید پرسید:
- چه کمکی؟

جیمز با لبخند رضايتمندانه ای گفت:
- باید بری تو جنگل و بال پری رو برای کلاس معجون سازی برام بياري!

آملیا که این را شنید، از عصبانیت منفجر شد و سر جیمز فریاد کشید:
- من خودم حوصله ندارم برم تو جنگل! فکر میکنی اتاق ضروریات ميخوام چیکار؟ ميخوام لباسای ننه هلگا رو توش بشورم؟!

جیمز با دهان باز به او خیره شده بود. آملیا اجازه داد تا خشمش فرو نشست، سپس با آرامشی زورکی گفت:
- چته؟

جیمز با تعجب گفت:
- دختر تو با آیت هوشت باید ریونکلاوی میشدی! اه لعنتی! چرا به فکر خودم نرسید؟!
=====

جیمز و آملیا، زیر شنل نامرئی، به سمت اتاق ضروریات حرکت میکردند، تا کسی آنها را نبیند. به دیواری رسیدند. آملیا رو به جیمز گفت:
- منو مسخره کردی؟!

جیمز خندید و گفت:
- اونجا رو نگاه کن!

آملیا با تعجب، مشاهده کرد که چگونه دری جلوي آنها ظاهر شد. به اتاق ضروریات رسیده بودند.
=====

در آن اتاق، پر از وسایل معجون سازی بود؛ از موی دم تک شاخ گرفته تا دندان خون آشام، در آن اتاق پیدا ميشد. آملیا با عصبانیت گفت:
- من اگه حوصله داشتم لای این آت و آشغالا بگردم که ميرفتم از همون جنگل بال پری میاوردم!

جیمز که شنل نامرئی را کناری ميگذاشت، با خنده گفت:
- حرص نخور! اینقدر بیحالی، خودم پیدا میکنم!

جیمز، شروع به جست و جو کرد. آملیا نمیتوانست ببیند جیمز، در این اتاق بزرگ و شلوغ، دنبال چیز های ریز و شفافی میگردد که پیدا کردنشان در این اتاق، به مراتب بسیار سخت تر از جنگل است، و خودش، فقط تماشا میکند. بنابر این، آهی کشید و دست به کار شد.
=====

حدود نیم ساعتی گذشته بود؛ یا از خوش شانسی آملیا و جیمز بود، یا اینکه اتاق، عمدا ميخواست آنها سریع بال پری را پیدا کنند، اما خب... آن دو بال پری را پیدا کردند و با خوشحالی، از اتاق بیرون رفتند. سر دوراهي تالار گریفندور و هافلپاف، ناگهان جیمز به خاطر آورد:
- وای! شنلم! شنل نامرئیمو تو اتاق ضروریات جا گذاشتم!

آملیا با نگرانی گفت:
- خب، الان باید چیکار کنیم؟

جیمز که صدایش شروع به لرزیدن میکرد، گفت:
- خب منتظر چی هستی؟ بریم بیاریمش!
=====

این بار اتاق ضروریات، اصلا مثل قبل نبود؛ به جای وسایل معجون سازی، تا چشم میدید، شنل بود؛ در طرحها و رنگهای مختلف!

آملیا با حیرت گفت:
- ميتوني بگي کدومشون شنل توئه؟

جیمز سری تکان داد و گفت:
- مطمئنم که هیچکدوم از اينا نیست!
=====

حدودا دوساعتی را به جستجوی شنل جیمز، در اتاق ضروریات، با محتوای مختلف، مانند کلاس معجون سازی، اتاق معجون ها، اتاق پر از پارچه های نامرئی و... گذراندند. متوجه شدند که بچه ها، با دست پر، از جنگل برگشته و درحال ساخت معجونشان بودند. آملیا که دیگر طاقت نداشت، فریاد کشید:
- ای خدا! پاتر! همون جنگل رفتن، کمتر دردسر داشت!

جیمز بشکنی زد و گفت:
- ما برای بال پری اومديم، شاید اينبار بتونيم...

اما اتاق ميدانست که آنها دیگر نیازی به بال پری ندارند... پس مجبور بودند از آخرین امید خود استفاده کنند.
- اتاق پراز وسایل معجون سازی!

بله! شنل آن تو بود! جیمز لبخندی زد و به سمت شنل حمله برد و محکم آن را در آغوش گرفت که با صدای آملیا، به خود آمد:
- اینم که پیدا شد! حالا ميشه بریم؟

جیمز، با خنده سرپا ایستاد. دوباره وقتی به دوراهي تالار گریفندور و هافلپاف رسیدند، جیمز گفت:
- فيتيله... يه چيزي رو فراموش نکردیم؟

آملیا با تعجب گفت:
- چی رو؟

جیمز اطرافش را نگاه کرد و وقتی چیزی ندید، گفت:
- بالای پری که آوردیم کجان؟!

پایان فلش بک

آملیا، با به یاد آوردن این خاطره خندید. دیگر نتوانستند بال پری پیدا کنند و فردای آن روز، بیست امتیاز از هافلپاف و گریفندور کم شد. شاید هيچوقت نمی فهمید نقشه جیمز چه بوده و چرا حضور آملیا در آن مکان، نقشه اش را به هم زده...

بالاخره، فهمید راجع به چه کلمه ای بنویسد؛ پس کاغذ و قلم پر و جوهرش را بیرون آورد و شروع به نوشتن کرد:

نقل قول:
اتاق ضروریات...


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۲۳:۱۳:۵۴
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۲۳:۵۴:۴۰
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۲۳:۵۹:۴۷


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶

آلیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۸ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
آلیس دستی بر پیشانی عرق کرده اش کشید. اوضاع اصلا خوب پیش نمیرفت.

پرفسور اسنیپ دو بار از کنار میزش با اخم و در حالی که دماغش را میگرفت رد شده بود.

با چاقوی نقره ایش پوست پیاز گندیده را که به قیمت بسیار بالایی تهیه کرده بود ریز کرد. طبق دستور میبایست یک تکه از پیاز گندیده را میخورد و بعد آب دهنش را درون معجون می انداخت.

با حالت انزجارآمیزی ریزترین قسمت پیاز گندیده را بالا گرفت و خورد: به چیزای خوب فکر کن! فرض کن داری کیک میخوری! بعد داخل معجونش تف کرد. امیدوار بود کسی این صحنه را نبیند.

معجون به رنگ سبز لجنی درآمد. فش فشی کرد و از لبه های پاتیل بالا آمد و روی میز ریخت.



اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
ارشد گریفیندور


پاتیل


- تموم نشد؟

دستش که در میان دست پدرش قرار داشت، خیس عرق شده بود و چهره اش در زیر نقاب، به خاطر گرما در حال پختن بود.
روز تابستانی گرمی بود... خیلی گرم! و با وجود اینکه هواشناسی دقیقا فردای آن روز را خنک تر اعلام کرده بود، خانواده جیگِر طی تصمیمی ناگهانی، دقیقا یکی از گرم ترین روزهای تابستان را برای خرید از کوچه دیاگون انتخاب کرده بودند!

آرسینوس و پدرش در میان خیل عظیم جمعیت به سمت مغازه اولیواندر میرفتند، مادرش چند دقیقه قبل از آنها جدا شده بود تا به فلوریش و بلاتز برود و کتاب های مورد نیاز برای سال اول را تهیه کند.

آرسینوس ناگهان توسط پدرش متوقف شد. با تعجب سرش را بلند کرد و به چهره نقاب دار پدرش نگاه کرد.

- بالاخره... اینم از مغازه اولیوندر. بیا تا مادرت میاد بریم چوبدستیتو بخریم. یهو مادرت یه چوبدستی خوشگل میبینه، چوبدستی جدید میخواد. ورشکست میشیم.

آرسینوس خندید. و سپس همراه با پدرش وارد مغازه تنگ و تاریک اولیوندر شدند.
وقتی درب مغازه را باز کردند، صدای زنگی ورودشان را اطلاع داد و بلافاصله آقای اولیوندر برای استقبال، پشت پیشخوان حاضر شد.
- سلام آقای جیگر... خیلی خوش اومدید بعد از اینهمه مدت.

و سپس نگاه اولیوندر روی آرسینوس کوچک افتاد.
آرسینوس به شدت تلاش میکرد به چشمان وی نگاه نکند... چشمانش نقره ای و ترسناک به نظر میرسیدند. و در میان موهای بلندِ سیاه، و البته تاریکی مغازه، درخشش و ترسناکیشان بیشتر هم میشد.

حدود نیم ساعت وقت صرف خرید چوبدستی شد. و در نهایت بالاخره یک چوبدستی، آرسینوس را به عنوان صاحب خود انتخاب کرد.
آرسینوس و پدرش از مغازه تاریک و خنک خارج شدند و دوباره به کوچه گرم و روشنِ دیاگون وارد شدند.
میخواستند به سمت فلوریش و بلاتز بروند که ناگهان مادرِ آرسینوس را در حالی دیدند که حتی روی نقابش هم قطرات عرق نشسته، و با یک بغل پر از کتاب های قطور، در حال نزدیک شدن است.

مادرِ آرسینوس، پس از رسیدن به فرزند و شوهرش، به سرعت کتاب ها را در بغل شوهرش انداخت و از کیف دستی خودش یک بطری شربت آبلیمو بیرون آورد و اندکی نوشید.
گرمای هوا به شدت بی رحم بود.
چرا که بلافاصله پس از آن، آرسینوس و پدرش نیز از همان بطری، شربت نوشیدند تا اندکی خنک شوند.

خانواده دست در دست یکدیگر حرکت میکردند، که پدر آرسینوس گفت:
- دیگه چه چیزایی مونده؟ این گرمای هوا واقعا نابود کنندس. حس میکنم دو لایه پوست انداختم زیر نقاب!
- همه چی درست میشه عزیزم... انقدر جلوی بچه سست عنصر بازی در نیار. فقط یه پاتیل مونده.

پدر آرسینوس پوکرفیس شد، و خود آرسینوس و مادرش زیر خنده زدند، و سپس به سمت "مغازه پاتیل فروشیِ پاتیل" به راه افتادند.

چند دقیقه بعد، راه خود را از میان جمعیت باز کردند و به مغازه رسیدند.
مغازه خنک، اما بسیار تنگ و شلوغ، و به طرز وحشتناکی درخشان بود.
پاتیل اینطرف، پاتیل آنطرف، همه جا پر از پاتیل بود!

آرسینوس، پدر، و مادرش به پیشخوان نزدیک شدند.
مردی مسن پشت پیشخوان ایستاده بود و در حال برق انداختن یک شیشه پر از مواد معجون سازی بود. وی با دیدن نقاب دارها، لبخندی زد و حتی به نظر میرسید گل از گلش شکفته است!
- سلام بر خانواده جیگر... امروز چه کمکی از دستم بر میاد؟
- سلام آقای پاتیل... اومدیم برای پسرم یه پاتیل بخریم... سال اولیه.
- اوه... درسته درسته. آلیاژ قلع و سرب...

وی پس از گفتن این حرف، به سرعت پشت پیشخوان ناپدید شد.
و آرسینوس همچنان به این موضوع فکر میکرد که چرا یک "پاتیل فروش" باید نام خانوادگی اش هم "پاتیل" باشد؟ البته، او به شدت تلاش کرد جلوی خنده اش را بگیرد. هرچند که خنده اش از زیر نقاب دیده نمیشد.

- بفرمایید... این هارو تست کن پسرم... یه ملاقه ای بزن توشون، ببین چطوریا هستن.

آرسینوس به پاتیل ها نگاه کرد. همه یک اندازه و یک رنگ بودند. نمیدانست چه نیازی به انجام این کار است. اما بعد، با ضربه ملایم دست پدر به پشتش، جلو رفت و ملاقه را از دست آقای پاتیل گرفت.

- راحت باش پسرم... قشنگ ملاقه رو بچرخون داخل پاتیل. حس کن داری یه معجون واقعی میسازی.

پس آرسینوس چنین کرد. جلوی تک تک پاتیل ها رفت. ژست یک معجون ساز واقعی را گرفت.
پس از چند ثانیه، آقای پاتیل به او اشاره کرد که کافی است و ملاقه را هم گرفت. سپس گفت:
- این پاتیل مناسب پسر شماست... من مطمئنم مثل خودتون یه معجون ساز فوق العاده میشه.

آرسینوس به نقاب پدرش نگاه کرد. پدرش از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید!
نقاب دار کوچک هنوز دلیل اینهمه شادی را درک نمیکرد.

چند دقیقه بعد، آنها از مغازه خارج شدند. پدر آرسینوس با حسی از افتخار، به شانه فرزندش ضربه ای زد و گفت:
- میدونستم یه پاتیل هم تو رو انتخاب میکنه... مطمئن بودم.
- یعنی چی پدر؟ من فکر میکردم فقط چوبدستی ها صاحبشون رو انتخاب میکنن!

اینبار نوبت مادرش بود که دخالت کند.
- نه... پاتیل ها هم صاحبشون رو انتخاب میکنن. در مورد خانواده های معجون ساز اینطوریه لااقل. ولی توی خانواده ها و جادوگرای عادی نه. ما بهت حسابی افتخار میکنیم پسرم!

و آرسینوس لبخندی حاکی از پیروزی بر لب نشاند. این پاتیل و سخنان پدر و مادرش کاملا ارزش تحمل گرما را داشت!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۲۱:۴۰:۴۴


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۹:۴۸ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
معجون
من به طور ناگهانی و مخفیانه به طوری که کسی منو نبینه رفتم به سمت دستشویی دختر ها،درحال ساخت معجونی بودم که بتونم مچ بعضی هارو بگیرم.
یه ساعت گذشت،معجون من دراوردی خودم داشت خوب پیشت میرفت،ولی یکم اب درون پاتیل رو زیادی ریخته بودم.
بعد از چند دقیقه وقتی که معجونم اماده شد،آماده شدم تا نقشه ام را انجام دهم و حال اون پسره ی بدجنس رو بگیرم.
رفتم به سمت دخمه ی اسلیترین ها،خودشه داره میره بیرون. رفتم سمت تخت خوابش که ناگهان یکی صدام زد:
-دافنه،اینجا چیکار میکنی؟
گفتم:
-اوه،پنسی تویی،منو ترسوندی،اوموم تا حال جان اسمیت رو بگیرم.
پنسی گفت:
-باشه،برای اولین بار میخواهم کمکت کنم چون خودم از جان بدم میاد.
منم رفتم به سمت خوابگاه پسر ها و رو تخت جان معجونم را ریختم.
فردا صبح
جان:
-واااااااااااییییی........موهاااام........چه بلایییی.....چچچچچچ.چچچچچههه....به سسسسرررمممم.....اومده
پنسی داشت باخ ودش فکر میکرد:
-ههههه،چه نقشه ی خوبی بود ولی فکر کنم ضربه ی روحی خود و مغزی خورده چون نمیتونه درست حرف بزنه.
پنسی رفت بهش بخنده که جان گفت:
-پتشی،نو لا تن هیکار گردی؟ (پنسی،تو با من چیکار کردی؟)
پنسی که نفهمید چی میگه اصلا بهش محل نزاشت.جان رفت که به ولاسش برسه همه بهش خندیدند چو نهم موهاش سیخ سیخی شده و رنگ موهایش و شکلش نگم بهتره .از اونجا که نمیتونست درست حرف بزنه معلم فکر کرد کا داره مسخرش میکنه به همین دلیل او هم تنبیه خوبی واسش درنظر گرفت.چند روز بعد جان فهمید که کار من بود به همین دلیل منم الللللللففففففررررررااااارررر ولی او نتوست منو پیدا کنه چون یه سری ترفند زدم که هیچ کس بلند نیست.اما متاسفانه وقتی داتشم میرفتم سر کلاس جان جلوی منو گرفت و منو یه جورایی هل داد به سمت یکی از بچه های کلاس که تازه معجونش را درست کرده(من خواب مونده بودم و دیر رفتم و وقتی هم که رفتم جان منو هل داد)به خاطر دیر کردنمو و از بین بردن یکی از معجون ها ی دانش اموزان کلی تنبیهم کردن ولی مهم نبود ارزشش رو داشت.
خلاصه انتقامم رو ازش گرفتم ،این یه درسی باشه واسش تا دیگه منو اذیت نکنه.😈😈😈


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۹:۵۴:۴۵


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۳:۲۷ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
معجون

پالی به معجونش که در پاتیل در حال قل قل کردن بود نگاهی انداخت و با خوشحالی مشغول خواندن آوازی قدیمی شد.
- معجون می پزم همچین و همچون گل گندم!

معجون پالی به رنگ صورت کم رنگ درآمده بود. گویا این معجون نیز موفقیت آمیز بود. زیرا هم رنگش با رنگ کتاب معجون سازی پیشرفته جور درمی آمد, هم از درون معجون حباب هایی به شکل قلب بیرون می آمد.

- موفق شدم! من تونستم پله های ترقی رو در علم ظریف معجون سازی طی کنم!

با مشاهده وضعیت عالی معجون, پالی تصمیم گرفت نقشه اش را عملی کند. نقشه او از این قرار بود: صاف به طرف دفتر اساتید برود و به هر طریقی که شده معجون عشق را درون حلق پرفسور دگورث گرنجر بریزد.
از نظر پالی نقشه به نقصی داشت که مو لای درزش نمی رفت. با خوردن معجون پرفسور دگورث گرنجر عاشق او می شد و او می توانست نمره های قبلی اش را جبران کند؛ هر چند با این کار شایعه هایی در مورد تخصص پالی در ساخت معجون عشق حقیقت پیدا می کرد و همه فکر می کردند واقعا پالی به همه جادوگران معجون عشق خورانده بود. این موضوع دیگر اهمیت چندانی نداشت، زیرا تنها هدف او گرفتن بهترین نمره در درس معجون سازی بود؛ علاوه بر این مگر او می گذاشت کسی از این موضوع بویی ببرد.
پالی معجون را درون ظرف کوچکی شیشه ای ریخت. سپس سریع با چوبدستی اش سینی و فنجانی ظاهر کرد و با قوری گل قرمزی، درون فنجان چای ریخت و معجون را به آن اضافه کرد. به سرعت به طرف دفتر اساتید رفت و در زد.

- کیه؟
-منم پرفسور! واسه تون چای آوردم خستگی تون در بره.
-بیا تو!
پالی بدون اینکه نگاهی به هکتور بیاندازد سریع سینی را روی میز گذاشت و خارج شد.
......................................................

عصر همان روز که پالی داشت در تخت خواب نرم و گرمش در خوابگاه دختران گریفیندور کتاب می خواند، یکی از هم اتاقی هایش او را صدا زد.
- پالی؟ کجایی؟ بیا ببین چه خبره؟! اون پسر دیوونه اسلیترینی یه چیزیش می شه ها!
- مگه چی شده؟
- دیگه می خواستی چی بشه؟ پسره جلو در تالار وایساده داد و بیداد می کنه و اسم تو رو صدا می کنه. می گه اگه بهت پیشنهاد گردش نده، نمی ره.
- منظورت چیه؟ کدوم پسره؟
- اسکورپیوس مالفوی دیگه. اول رز حالا هم تو! چه تراژدیی بشه این!
- برو بینیم بابا! الانم وقت شوخیه؟ پسره کجاست؟
- همونجا کنار در وایساده تکونم نمی خوره.

پالی شتابان از پله ها پایین آمد. اصلا متوجه نمی شد او معجون را به هکتور داده بود، اسکورپیوس عاشقش شده بود؟ اصلا جور درنمی آمد.
وقتی به در ورودی تالار رسید اسکورپیوس را دید که فریاد می زد و افراد زیادی دورش جمع شده بودند.
- اگه نذارید ببینمش، خودمو شما رو یکجا به آتیش می کشم!
- اینجا چه خبره مالفوی؟ معرکه راه انداختی؟
- بالاخره اومدی جوجه نارنجی من؟
- جوجه چیه نارنجی کدومه؟ چت کردی؟ راستشو بگو چی مصرف کردی؟ ساقیت کیه داداچ؟!
- تو ساقی منی عشقم! میای بریم هاگزهد؟
- جمع کن این بساطو آقو! هاگزهد چیه؟ من باید تکلیفیمو با تو روشن کنم! مسخره شو درآوردی! یه شب با من یه شب با رز؟
- این حرفا چیه؟ تو تنها دلیل زنده موندن منی!

با گفتن این حرف، اسکورپیوس مانند کنه محکم یکی از دست های پالی را گرفت جوری که، جدا کردن آن غیر ممکن بود.

- این کارا چیه؟ دستمو ول کن!

ولی اسکورپیوس چنان دست او را چسبیده بود که تنها با بریدن دست یکی از آن دو، جدایی امکان پذیر بود.
انگار واقعا به جای هکتور اسکورپیوس معجون را خورده بود. پالی تصمیم گرفت هر جوری شده از این قضیه سر درآورد.

- باشه! به شرطی باهات میام که بگی احیانا قبل از اینکه بیای اینجا چیزی نخوردی؟!

اسکورپیوس کمی فکر کرد.
- خب... آره؟ تو دفتر پرفسور دگورث گرنجر بودم، که یدفعه روی میز یه سینی دیدم که یه فنجون چای روش بود. لامصب خیلی خوش رنگ بود! یه لحظه که پرفسور حواسش نبود چای هورت کشیدم.

پالی که عصبانی شده بود زیر لب غرغر کرد:
- کارد بخوره به اون شکمت ! می مردی یه ذره هوی نفست رو می کشتی؟
-چیزی گفتی عزیزم؟
- نه! چیزی نگفتم.
- حالا که جوابتو دادم، می شه بریم هاگزهد؟

پالی که دید تنها راه خلاص شدن از دست اسکورپیوس رفتن به هاگزهد است و اینکه منتظر از بین رفتن تاثیر معجون بماند، به اجبار قبول کرد. اما در راه هاگزهد به خودش قول داد که از این به بعد هرگز با معجون عشق کسی را عاشق خود نکند.


ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۱۶:۰۳:۳۰

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
دعوا


آدم ها، به جز اون دو دسته‌ای که ریگولوس و ویولت در دوران حیاتشان دسته بندی کردند، انواع دیگری هم دارند. برای مثال آنها به دو دسته ی دعوایی و غیردعوایی تقسیم می‌شوند. در دسته ی اول، ساحره و جادوگرانی مانند ویولت بودلر قرار می گیرند، همان قدر بزن بهادر و بی پروا. دسته ی دیگر "ترسو" خوانده می شوند که افرادی در صلح با همه هستند. آنها از دیدن دعوا هیچ لذتی نمی برند و متنفرند از اینکه یکی از طرفین آن باشند؛ مثل رز زلر!

فلش بک به دوران کودکی رز

در آن شلوغی پارک و هیاهوی کودکان ماگلی که برای زودتر رسیدن به سرسره یکدیگر را هل می‌دادند و با تنه زدن به بقیه راه خود را باز می‌کردند، دختری آرام با چهره ی مضطرب در وسط پارک ایستاده بود. نفس بلندی کشید و با گرفتن سرش به بالا و سعی در محکم قدم برداشتن، می‌خواست به خود جرئت دهد. ولی نگرانیش از بازی با موهای فرش مشخص بود.

نزدیک تاب شد. پسر قبلی که پیاده شد، نوبت دختری بزرگتر از خودش بود. دختر مو فرفری، یکی از دو بافت دختر دیگر را کشید.
- آآآخ! چیکار می کنی؟
- من شم سوار اولش!

دختر دیگر که منظور او را نفهمیده بود، شانه ای بالا انداخت و برگشت تا سوار تاب شود. اما رز تصمیم داشت هرجور شده دعوا را راه بیندازد. هنگامی که دختر بزرگتر می خواست روی تاب بنشیند، رز تاب را هل داد و دختر روی زمین افتاد.
دختر مو فرفری با دیدن چهره ی از عصبانیت سرخ شده ی مقابلش احساس رضایت کرد. تا اینجا را که خوب پیش آمده بود.

دختر بزرگتر با قیافه ی خشمگینی که رز را یاد بازدارنده ها می انداخت، به سمت او دوید. اگرچه که رز در دعوا یک بی عرضه ی دستپاچلفتی تمام بود اما، هر مهاجم خوبی می داند که چه طور از جلوی یک بازدارنده جای خالی دهد.
زمین خوردن دوباره، مهاجم را عصبانی تر و رز را خشنود تر کرد.
- آِیــــــــِی! کن ول! کن ول فرهام رو.

مخاطبش چیزی از صحبت های او نمی فهمید ولی از روی دردی که از چهره اش مشخص بود، لبخندی زد. رز موفق شد با ضربه زدن به پای رقیبش او را وادار کند که کشیدن فرفری هایش را تمام کند.
- نگاه کن چیکار کردی! کبود شد.

رز کمی ترسیده و پشیمان به عقب رفت. تمام آن شجاعت دود شده و به هوا رفته بود. چرا از اول اصلا دعوا را شروع کرد؟ آن دختر که کاری به کارش نداشت! عقب رفت و سعی کرد توضیح دهد تا دعوا همان جا تمام شود ولی قبل از اینکه حتی شروع کند، پایش به پشت دیگری گیر کرد و با پشت به زمین افتاد. دختر دیگر از این فرصت استفاده کرد و به خودش را به او رساند. رز خواست بلند شود که کاش قصد نمی کرد، چون در همان حال دستش به شدت به پله های سرسره ی کنارش خورد و وضعش را بدتر کرد.

- رز! چیکار داری می کنی؟

با شنیدن صدای آشنا، خیال دختر راحت شد. لاکرتیا همیشه می‌تواسنت این جور قضایا را حل کند. دوستش کنارش آمد و کمکش کرد تا بلند شود.
- چی شده؟ چرا افتادی زمین؟
- کردم داشتم دعوا!

لاکرتیا با تعجب به او خیره شد. زیر لب گفت:
- به حق کامواهایی که قاتل نکشته!

دختر دیگر که با رز در دعوا بود وسط مکالمه پرید:
- باید جبران لباسم که خاکی شد رو بکنی.

لاکرتیا ابرویی بالا انداخت. کسی حق نداشت جلوی او دوستش را اذیت کند. این بار رز عقب ایستاد تا پنجه های گربه ای لاکرتیا را با نگرانی دنبال کند و بترسد از اینکه یه موقع لاکرتیا صدمه ای ببیند. هنگامی که دختر موفق شد یکی از سیبل های گربه ای لاکرتیا را بکند، رز جیغ کوتاهی کشید که با صدای افتادنش توی باغچه همزمان شد.

لاکرتیا وسط دعوا برگشت تا مطمئن شود حال او خوب است و همان جا بود که ضربه را خورد. این بار چشمان رز گشادتر بود. همه ی این ها تقصیر او بود. اگر عرضه ی دعوا داشت هیچ یک از این ها اتفاق نمی‌افتاد‎‎‎‎‏ اما متاسفانه به قدری دستپاچلفتی بود که تعادل خود را روی زمین صاف نمی توانست حفظ کند.

بلاخره بعد از گذشت مدت زمان کمی که برای رز قرن به نظر می رسید، لاکرتیا میوی فاتحانه ای کرد و به کنار رز آمد. او لبخند شرمنده ای به دوستش زد و لاکرتیا گفت:
- خب حداقل تو سعیت رو کردی و کبودی پایش هم بی نقض شده بود.

پایان فلش بک

و تنها چیزی که در رابطه با دسته ی دوم مهم می‌شود، سعی‌شان برای قرار گرفتن در دسته ی اول است. حتی اگر به آن دسته هم نرسند، مهم همان تلاششان برای بهتر شدن است.




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
اتاق ضروریات


گویل و ساحره جادگر نمایی که جدیدا به طرز عجیبی با گویل دوست شده بود در راهرو های هاگواتز قدم میزدند.
سامربای ساحره کت والک کننده درحال رد شدن از کنار آنها نگاه پوکرفیس واری به آنها انداخت.

گویل:
ساحره:
سامربای:

بعد از رد شدن از کنار سامربای گویل دوباره تکرار جمله "مگه مرض داشتی تفکرات رودولفی بروز دادی" در ذهن خودش را شروع کرد.

ساحره:عشقم میای بریم محفل عضو شیم تا در زیر ریش پرفسور دامبلدور از عشقمون در برابر اسمشو نبر و مرگخواران محافظت کنیم؟

در ذهن گویل با سوال ساحره مطالب زیادی به ترتیب چرخیدند از جمله "اسلیترینی محفلی؟" "به لرد میگه اسمشو نبر؟" و "چطوری بکشمش که طبیعی به نظر بیاد؟"
که البته سوال آخر به طرز مشکوکی به باقی سوالات موجود در صف اجازه چرخیدن نداد.

درحال رد شدن از راهرو همچنان چشمان ساحره مشتاقانه روی گویل بود و ذهن گویل روی کشتن ساحره قفل!

-عشقم این که مسیر سالن غذاخوری نیست

از آنجایی که مغز گویل نمیتوانست در یک زمان درگیر دو موضوع باشد ساحره اسلیترینی عاشق با کشیدن بازوی گویل مسیرش را برعکس کرد.
ناگهان مسیر ها در برابر چشم گویل آشنا آمدند و ضمیر ناخوداگاهش مسیرش را چرخاند.

ساحره:عشقم من درمورد این مسیر و مسیری که میخوایم بریم چی گفتم؟

شباهت عجیب و لحضه ای ساحره به ساحره مرگخوار استوریا باعث شد مغز گویل سوال را شوت کند و چشمش را روی ناخون های ساحره بدوزد تا در صورت لزوم به موقع جاخالی بدهد!

با برگشتن دوباره به همان راهرو ساحره ایستاد و گویل هم از ترس ناخون ها تیزش ایستاد.

ساحره:من مطمعنم این در تو سه دفعه قبلی نبود

ساحره بازو گویل را کشید و داخل اتاقی که تازه نمایان شده بود برد.

با دیدن وسایل اتاق که شمال وسایلی همچون "یک دسته معجون های هکتور دگورث گرنجر" "کلکسیون چاقو های آشپزخانه مالی ویزلی" "سری قمه های رودولف استرنج" و بسیاری وسایل مرگبار دیگر بود بار دیگر سوال "چطوری بکشمش که طبیعی به نظر بیاد؟" در ذهن گویل شروع به چرخش کرد!

البطه که گویل نفهمیده بود آنجا اتاق ضروریات است اما فهمید میتواند برای ویزلی ها گوشت تازه بفرستد!
گوشت ساحره!

____________
دقایقی بعد
____________

گویل پلاستیک گوشت ساحره بدست میخواست از اتاق خارج شود که چشمش به کمدی سبز و نقره ای خورد.
با کنجکاوی نزدیک رفت و درش را باز کرد.
درون کمد آینه ای قرارداشت.
آینه ای با این کلمات در بالایش:
erised stra urhe oyt ube cafru oyt on wohsi

گویل به خود زحمت نداد تا با برعکس کردن کلمات بفهم که آینه بجای واقعیت آرزو های قلبی اش را نمایش میدهد و بفهمد آن آینه "آینه نفاق انگیز" است.

بلکه با شوقی وصف ناپذیر رو به تصویر لرد ولدمورت و پدرش در کنار هم نگریست!
پدر گویل مرگخواری بود که گویل آرزویش را داشت بشود

مرگخوار:لرد سیاه نگاه کنید!کل اون چربی های اضافه رو آب کرده پسرکوچولوم!
لرد:ما فکر میکنیم آب کردن چربی اضافه خوب باشد اما حس نمیکنید پسر شما شبیه چوب خشک شده؟

گویل در حدی شیفته لرد بود که حتی از آن لقب ذوق هم کرد!

مرگخوار:لرد سیاه پسرم آرزو مرگخوار شدن داره!درخواست داد اما خادمتون لوسیوس مالفوی هدف جاه طلبانه پسرم رو با اهدافش جور ندیده و قبول نکرده!
لرد سیاه باز هم تفکر کرد:فکر کنیم باید لسیوس را با طعق طلسم کوریشیو مان بار دیگر آشنا کنیم!

گویل صبر کرد حرف لرد تمام شود و سپس گفت:لرد اجازه دارم عکس بانو نجینی رو در کیف پول مشنگی بگذارم؟روی صفحه گوشی مشنگیم؟روی....
قبل از جمله و سوال بعدی گویل لرد گفت: مطلقا خیر!عکس پرنسسمان را در هیچکجای وسایل مشنگی تان جای نمیدهید!حال هم بروید!گفتید مشنگ حالمان بهم خورد!

گویل چشمی گفت و پلاستیک گوشت ساحره را برداشت
در فکر یک وسیله بود که داعم لرد را به یادش بیاورد و بتواند جایگزینی موقتی برای علامت مرگخواران باشد!
گویل با یاد آوری رد شدن درخواستش آهی کشید و قبل از برداشتن قدم بعدی پخش زمین شد!
سرش را که بلند کرد چشمش به عکسی از لرد ولدمورت خورد

با ذوق عکس را برداشت و بعد از فرستادن گوشت ساحره برای خانواده ویزلی به خوابگاه اسلیترین رفت تا جایی مناسب و غیر مشنگی برای عکس مهم ترین شخص در زندگی اش بیابد!


ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۱۷:۲۰:۵۱


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
رز و لینی شاد و ویب و ویز کنان در حال رفتن به سمت کلاس هکتور بودند. آن ها امیدوار بودند که با روشی که انتخاب کرده بودند از دست هکتور برای همیشه خلاص شوند. اگر هکتور به موقع سر کلاسش نمی رفت می توانستند اخراجش کنند. رز از سر ذوق با هر ویبره یک متر جلو می رفت.
- میگم لینی تو هم اگه حشره کش نخوری یه چیزی میشیا!
- حشره کش خودت بخوری! آفت بزنه به غنچه هات!

رز آهی کشید و بیخیال بحث و جدال با لینی شد.
- بیا از سوراخ کلید نگاه کن ببین تو کلاس چه خبره.

لینی ویز ویز کنان جلو سوراخ کلید ایستاد و با چشمانی که به اندازه ته پاتیل درشت کرده بود مشغول دید زدن داخل کلاس شد.
- دود سبز میبینم. دود بنفشم هست. دانش آموزا همه بی صدا نشستن. هر کی داره واسه خودش معجون می پزه. چه دانش آمزای فعالی داریم. بی استاد دارن خود آموزی می کنن.
- وایسا ببینم گفتی دود میبینی؟ دارن معجون می پزن؟ خیلی مشکوکه بیا بریم تو ببینیم چه خبره.

لحظه ای بعد در کلاس باز شد و یک گلدان و یک حشره وسط کلاس شیرجه زدند.

رز و لینی از دیدن صحنه ی پیش رویشان در جا خشکشان زد. هکتور سر کلاس بود و داشت تدریس می کرد!

فلش بک- چند ساعت قبل

هکتور در حالی که یک شیشه معجون را سر می کشید، ویبره زنان با خودش حرف میزد.
- با این وضع تکالیف اگه معجون تکثیر نمی خوردم به هیچی نمی رسیدم. اینطوری به همه ی کارام میرسم.

و اینگونه بود که هکتور نقشه های رز و لینی را بر باد داد.

تکلیف:

این بار قصد دارم چالش جدیدی پیش روتون بذارم. موضوع هایی که ما میتونیم باهاشون پست بزنیم میتونن موقعیت باشن یا یک کلمه. این بار قصد دارم تعدادی کلمه بدم تا از اون ها به عنوان سوژه استفاده کنید. اینکه چطور از این کلمات استفاده می کنید به خودتون بستگی داره. ولی توجه کنید که این کلمات سوژه ی شما هستن و محور پستتون باید این کلمات باشن.

با موضوع این کلمات یک پست تکی در همین تاپیک ارسال کنید.(30 امتیاز)

کلمات به دو دسته تقسیم میشن. دسته اول کلمات مربوط به ارشد هاست. دست دوم هم مربوط به دانش آموزان سال اولی.

کلمات دانش آموزان ارشد:
مگس- دعوا- حفره ی اسرار- کوچه ی ناکترن- هاگوارتز- پاتیل- تسترال- آزکابان

کلمات دانش آموزان سال اولی:
حشره- معجون- اتاق ضروریات- کوچه ی دیاگون- جیغ- کوییدیچ- دیوانه سازان- کلاس معجون سازی- پاتیل- مگس- تسترال- جغد- پرواز


نکته ها:
1- توجه کنید که دانش آموزان ارشد به هیچ وجه نمی توانند موضوع تکراری انتخاب کنند و در صورت انتخاب یک موضوع اگر دانش آموز ارشد دیگری با همان موضوع پستی ارسال کند، پستش امتیاز دهی نخواهد شد.
2- دانش آموزان ارشدی که اضافه بر ظرفیت شرکت می کنند، میتوانند موضوع تکراری انتخاب کنند. ولی توجه کنید، فقط دانش آموزان ارشد اضافه بر ظرفیت!
3- دانش آموزان سال اولی میتوانند هر دو نفر یک موضوع را برگزینند. بنابراین اگر نفر سومی با همان موضوع پست بزند پستش امتیاز دهی نخواهد شد.
4- در صورتی که با تمام موضوع ها دو بار پست زده شد و موضوعی برای نفر بعدی باقی نماند از طریق پیام شخصی اطلاع دهید تا چند موضوع جدید افزوده شود.
5- تمامی دانش آموزان(چه ارشد و چه سال اولی) موظف هستند موضوع خود را بالای پستشان قید کنند. در صورت قید نکردن پست امتیاز دهی نخواهد شد.
6- هر گونه سوال و ابهام و توضیحات اضافه را در پیام شخصی بخواهید.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۲۳:۴۹:۴۲

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
امتیازات جلسه ی دوم:


استوارت عزیز. تو تکلیفی که من داده بودم رو انجام نداده بودی. برای جلسه ی بعد حتما بیا و تکلیفت رو ارسال کن.

گریفندور:

آرسینوس جیگر: 27
خلاصه گذاشتن معمولا در حالت های مختلفی صورت میگیره. مثلا اینکه مدت زیادی از آخرین پست گذشته و فاصله تا خلاصه قبلی خیلی زیاد باشه. یا اینکه سوژه پیچیده شده و گره خورده و برای سهولت کار خلاصه زده میشه. خلاصه تو جزو هیچ کدومشون نبود. تو دقیقا خلاصه ای که سه پست قبل زده شده بود رو کپی کردی. این یعنی سوژه نیازی به خلاصه نداشته. از سوژه دسترسی نداشتن لرد به طور کامل استفاده نشد هنوز میتونستی در موردش بنویسی. طنز پستت میتونست خیلی بهتر باشه.

پالی چپمن: 27
پالی من تاکید کرده بودم که حتما سوژه باید ادامه دار باشه. این سوژه تقریبا تک پستی بود. ولی چون به عنوان یک سوژه ی ادامه دار داده شده قبول می کنم.
پستت خیلی پشت سر هم بود. یه جاهایی ازمه بین دو پاراگراف دو تا اینتر زده بشه. سوژه ی پستت و اینکه از شخصیت پالی و گرگینه ی گیاهخوار بودنش استفاده کردی خوب بود. ولی به درستی ازش استفده نکردی. پالی می تونست تلاش بیشتری برای جذب مشتری بکنه و این خودش طنز خوبی به پستت اضافه می کرد.

تریسی اورسون: 27
نیازی نیست توی هر پست یک کلاس شروع و تموم بشه. اینطوری سوژه تو چهار یا پنج پست تموم میشه. توی پستت به جای باروفیو از وینکی به عنوان استاد استفاده کردی. ولی لزوم خاصی هم به این نبود که تغییرش بدی. سوژه هایی که در پست های قبلی داده میشه رو پس نزنید. میتونستی ازش استفاده کنی و وسط کلاس باروفیو و وینکی جاشون عوض بشه. مثلا وینکی سعی کنه به زور باروفیو رو بیرون کنه. این خودش سوژه ی خوبی بود. از این سوژه ها به راحتی عبور نکن. ازشون خوب استفاده کن.

گویندالین مورگن: 26
شخصیت آرسینوس پستت شباهت چندانی به آرسینوس نداشت. باید روی لحن و رفتار شخصیت ها بیشتر دقت کنی. شخصیت گویندالین خیلی جا افتاده نیست. باید بیشتر جا بندازیش تا بقیه هم بدونن چرا اون باید بیاد هر چیزی رو بفروشه که پرواز میکنه و سخنگوئه؟
توی بخش شکلک ها هم باید با دقت بیشتری عمل کنی. جاهایی که باید شکلک داشته باشه نداشتن. یا بعضی جاها شکلک ها نا مناسب بود. از د شکلک یک جا هم استفاده نکن. یک شخصیت که نمیتونه همزمان دو حس مختلف داشته باشه.

آرتور ویزلی: 26
این سوژه به خلاصه و جمع بندی نیاز داره. لازم بود ول پستت یه خلاصه بزنی. شخصیت های پستت از شخصیت های اصلی دورن. باید روی شناختشون کار کنی. وجود شکلک در پست ضروری نیست ولی در پست تو بعضی از جاها کمبودشون حس میشد و اینکه نیازه که باشن. سوژه ای که توی پست قبلی داده شده رو هم نباید فراموش می کردی. لازمه بتونی با همون سوژه هم بنویسی.

یوآن آبرکرومبی: (ارشد اضافه بر ظرفیت)26
اینکه رودولف برای دیدن مورفین از جایی که هست خارج بشه میتونه باعث انحراف سوژه بشه. بهتر بود که مورفین فقط چند تا اتاق با رودلف فاصله داشته باشه که البته با توجه به اینکه اون ها تو خانه ریدل بودن کار سختی نبود. برای استفاده از مار کوبیده شده به در هم میتونست اون مار به در اتاق مرفین کوبیده شده باشه. دیالوگ های پشت سر همی که تو پستت بود هیچ هدفی رو دنبال نمی کرد. چیز خاصی هم نداشتن. حذف شدنشون تاثیری تو پستت نداشت. بهتر بود دیالوگ های بهتری رو مینوشتی.

کتی بل: 26
شخصیت کتی باید کمی بیشتر شکل بگیره. اینکه تمام مدت فقط دنبال نقطه باشه براش کمه. لازمه ابعاد جدیدی به خودش بگیره تا یکنواخت نشه. توی پستت اینکه اخر پست تقریبا به نقطه شروعش برگشت خوب بود. ولی خیلی بهتر بود که اخر پستت سوژه ای به نفر بعدی میدادی که بتونه ازش استفاده کنه و پستت رو ادامه بده. وسط پستت هم معمولا بهتره که لینک ندی.

آلیشیا اسپینت: 26
چند تا غلط تایپی توی پستت دیدم که اگر پستت رو قبل از ارسال یک بار بخونی متوجهشون میشی و میتونی اونا رو برطرف کنی. بعضی از جاها بین توصیفت از حالت شخصیت و شکلکی که زده بودی تناقض وجود داشت. مثلا گفتی عصبانیه ولی شکلک بغض زدی. آرسینوس پستت هم خیلی آرسینوس نبود. این رو هم با کمی دقت توی چت باکس میتونی درست کنی.

مینروا مک گونگال: 25
از سوژه های پستت به درستی استفاده کن. تقریبا از بهترین بخش پستت که نحوه درست شدن غذا بود به سادگی پریدی و به همین سادگی پستی که میونست خیلی جالب باشه تبدیل شد به یک پست متوسط. روی شخصیت مینروا بیشتر کار کن. بقیه برای انکه بتونن در مورد مینروا بنویسن نیاز دارن به خوبی بشناسنش. برای مینروا ویژگی مخصوص به خودش رو پیدا کن. ویژگی که همه با اون بشناسنش.

آنجلینا جانسون: 28

پستت در مجموع پست خوبی بود آنجلینا. ولی یادت باشه باید شخصیت آنجلینا رو به بقیه بشناسونی. باید بقیه بدونن چی باید در موردش بنویسن. ویژگی آنجلینا چیه و چه شخصیتی داره. اینا موارد خیلی مهمی هستن.
ایده صیت ناممه هری ایده ی خوبیه. سوژه ی فرعی چطور رسیدن به وزارت خونه میتونه به سوژه کمک کنه. چون در اصل خود سوژه نئرد خاصی نداره که بشه بهش پرداخت.

هافلپاف:

آملیا فیتلوورت: 26
این سوژه بعد از این همه پست و با توجه به اتفاقاتی که توش افتاده نیاز به خلاصه داشت. بهترین کاری که میتونستی بکنی این بود که برای سوژه یه خلاصه مناسب بذاری.
معمولا در بخش توضیحات از شکلک استفاده نمیکنیم و تلاش می کنیم تا اون جایی که ممکنه با کلمات و توصیف منظورمون رو برسونیم. ضمن اینکه وسط جمله از شکلک استفاده نکن. اون هم دو تا، دو تا! حتی در انتهای یک جمله هم یک شکلک کافیه. علامت های انتهای جمله ها رو نباید فراموش کنی. یکی دو جا پیش اومده بود که فراموش کرده بودی. به جاش توی بعضی از جمله ها چند تا گذاشته بودی ک این هم اشتباهه. یه دونه از یک علمات برای یک جمله کافیه.

آریانا دامبلدور: 30
خوب بود آریانا. اشتباهات مکرر آریانا و اینکه از این اشتباهات استفاده میکنه سوژه ی خیلی خوبیه. آریانا هم شخصیت شناخته شده ایه. پستت خوب بود آریانا.

رودولف لسترنج: 29
پستت خوب بود. دلیل کسر شدن اون یک امتیاز هم این بود که طنز پستت میتونست بهتر بشه. کمی زود از روی سوژه ها پریدی.

جسیکا ترینگ: 25
قبل از هر چیز اینکه چند تا اینتر هم گاهی بین پستت بزن. پستت خیلی فشرده، یک نفس و پشت سر همه. باید بعضی از پاراگراف ها رو از هم جدا کنی تا پستت ظاهر بهتری به خودش بگیره. در جاهای درست مکث ایجاد بشه و خوندنش هم راحت تر بشه. روی شناخت شخصیت ها و رفتارشون باید خیلی بیشتر دقت کنی. رفتار لردت صلا شبیه لرد نبود. از سوژه ها هم به راحتی عبور نکن و از دستشون نده. درگیری ارسینوس و مادربزرگ میتونست کل پستت رو در بر بگیره.

دورا ویلیامز: 26
شخصیت های پستت از شخصیت هایی که باید باشن دور بودن. باید بیشتر شخصیت های سایت رو بشناسی و در موردشون بدونی. اینطوری پست هات بهتر میشن. از سوژه ها بیشتر و بهتر استفاده کن. حتی میتونستی کلی در مورد اینکه هکتور داره معجون درست می کنه بنویسی. همین سوژه ها هستن که میتونن خیلی بهمون توی نوشتن کمک کنن.

اسلیترین:

آستوریا گرینگرس: 29
پستت خوب بود آستوریا. اینکه برای نفر بعدی یه سوژه ی خوب انتهای پستت گذاشتی کار خوب و به جایی بود. اینطوری نفر بعدی به راحتی میتونه بیاد و ادامه بده. ابعاد پستن بسیار مورد پسند بود. کوتاه و مفید. اون یک امتیاز کم شده هم واسه این بود که طنز پستت برای تو کم بود.

الکس سایکس: 24
پستت بیش از حد کوتاه بود الکس. صرفا ززده شده بود تا تکلیفی ارائه کرده باشی و این خوب نیست. سوژه ای هم نداشت. علامت پایان جمله ها رو نباید فراموش کنی. در مورد شخصیت ها هم باید بیشتر دقت کنی. لحن حرف زدن و رفتار کردنشون. مثلا هیچوقت کسی پیشنهاد نمیده برای کمک برن پیش هکتور.

دوریا بلک: 27
پستت در مجموع خوب بود دوریا. ولی یادت باشه معمولا توی یک دیالوگ از دو شکلک مختلف استفاده نمی کنیم. و اینکه توی بخش توضیحات و توصیف ها از شکلک استفاده نمی کنیم. و سعی میکنیم با همون کلمات حالت شخصیت ها رو توصیف کنیم.
اینکه دوریا رو وارد سوژه کردی خوبه ولی باید شخصیتش رو به بقیه بشناسونی. بیشتر در مور دوریا بنویس و توی چت باکس فعال باش تا بقیه هم بشناسنت بتونن در موردت بنویسن.

ریونکلا:

گرنت پیچ: 30
پستت خیلی خوب بود گرنت. از وضعیت دامبلدور خیلی خوب استفاده کردی و سوژه ی طنزی باهاش ساختی. وقتی کامل میدم یعنی ایراد نداشت دیگه. چیو نقد کنم؟(لبخند

اورلا کوییرک: 26
این خیلی خوبه که سراغ سوژه ای رفتی که مدت زیادی از اخرین پستش میگذشت. همه ی پستت در مورد سر رفتن حوصله اورلا و رفتنش به کلاس رز بود. ولی ما درباره ی اورا چیزی نمیدونیم که بتونیم بنویسیم. اگه الان به من بگن ویژگی اورلا چیه من نمیدونم. چون معرفی نشده. پایان پستت هم سعی کردی سوژه ای رو به نفر بعدی بدی تا بتونه ازش استفاده کنه. ولی در کل از سوژه های فرعی پستت به طور کامل استفاده نکردی.


لادیسلاو زاموژسلی: 29
پستت پست خوبی بود. تنها دلیل کم شدن امتیاز این بود که سوژه ای که انتخاب کردی یه جورایی شبیه تک پستی ها حساب میشد. این سوژه هم به خلاصه احتیاج داشت. یه خلاصه کلی از اصل داستان.

جیسون ساموئلز: 27
معمولا بهتره که وسط پست به جاهای مختلف لینک ندی. این کار تمرکز رو از پست تو برمیداره. پستت تقریبا معمولی بود. سوژه ی خیلی خاصی نداشت. ولی اینکه در انتها سوژه ای رو اضافه کردی که نفر بعدی بتونه ازش استفاده کنه خوب بود.

لیسا تورپین: 25
پستت دیگه خیلی کوتاه بود لیسا. یه جورایی زده شده بود که فقط بتونی بیای و به عنوان تکلیف ارائه کنیش.
هیچ استفاده ای از سوژه ای که اضافه شد نکردی. سوژه ی رز ویزلی میتونست خیلی جالب باشه. حتی لرد میتونست دستور بده رز تمام آب های دنیا رو باید از بین ببره. در کل پستت خیلی خوب نبود.

دای لوولین: 30

پستت خیلی خوب بود دای. دای جغد شده خیلی خوب بود. همچنین ایده ی دای اصلی و فرعی.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۸ ۲۱:۲۲:۰۲

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.