هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
نقل قول:
ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)


- خداحافظ، دخترم!
- دزد این اطاف زیاده! نیای بیرون ها!

پدر و مادر آملیا، برای رفتن به وزارتخانه آماده میشدند و ممکن بود تا چهار ساعت دیگر هم برنگردند. برادر آملیا که مثل همیشه، پایش را روی پای دیگرش گذاشته و تخمه پوست میکرد و پاترونوس تماشا میکرد، گفت:
- نگران نباشین، خودم مواظب آملی هستم!

مادرش سری تکان داد و گفت:
- اتفاقا همینه که نگرانم میکنه!

برادر مو قشنگش، خنده ای به نشانه "برام مهم نیست" کرد و به تخمه پوست کردنش ادامه داد.
=====

دقایقی از رفتن پدر و مادر میگذشت؛ آملیا به اتاق خودش در طبقه دوم برگشته بود. برادر آملیا که از پاترونوس تماشا کردن خسته شده بود، نتوانست جلوی خودش را بگیرد و به طبقه بالا رفت تا کمی سر به سر آملیا بگذارد.

وارد اتاق شد و آملیا را، در بالکن، مشغول رصد ستاره ها با تلسکوپ دید. خندید و خودش را روی تخت آملیا انداخت. این کار معمولا او را عصبانی میکرد، اما حالا که مشغول تماشای ستاره ها بود، اصلا متوجه برادرش نشد. برادرش هم کم نیاورد:
- آی دختره!
- بله؟
- چی؟
- صدام کردی؟
- با تو نبودم! بایه دختره بودم!
- مگه من دختر نیستم؟
- با اون اخلاقت؟!

و به همین سادگی، دعوا شروع شد! چند دقیقه ای به بگو مگو گذشت که ناگهان، در اتاق آملیا، با صدای مهیبی بسته شد. برای آملیا، جهنمی بدتر از این وجود نداشت که با برادرش، در یک اتاق گیر بیفتد. پس به سمت در حمله برد و سعی میکرد با اجرای طلسم در را باز کند. از آنجایی که همانطور که اشاره شد، دزد در آن محل زیاد بود، پدر و مادرشان قویترین طلسم ها را روی درها گذاشته بودند؛ از طرفی هم برادرش، با خورد کردن اعصابش، مانع از تمرکز کردنش میشد:
- آلوهو...
- تنبل!
- بومبار...
- بکش کنار!

آملیا از شدت عصبانیت، چوبدستیش را، اینبار به سمت برادرش گرفت:
- موخراب بشیوسا!

و برادرش با موهای سیخ سیخ شده فریاد کشید:
- موهای قشنگمممم! کابوسم به حقیقت تبدیل شد!

و با ناله های شبیه به گریه، در اتاق آملیا، شروع به دویدن کرد. آملیا خندید و گفت:
- حالا اینجا گیر کردن باتو، خوش میگذره!

آملیا با خنده، به برادر بزرگش نگاه میکرد، غافل از اینکه آن پایین، سیبلینگ های دوقلویشان، در حال به هم ریختن کل خانه هستند و وقتی پدر و مادر برگردند، خانه شان را با یک آوار اشتباه میگیرند!



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
از کنار گوشیم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)


شدت سردرد مینروا بیش از حد بود و این باعث می شد که نتواند کتابی را که از کتابخانه گرفته بود را بخواند. در کتابخانه نشسته بود و با کف دست به سرش میزد تا بتواند با وجود سردرد مطالب کتاب را درک کند.
زمزمه های اطرافیانش نا خودآگاه او را وادار می کرد که به صحبت های آنها گوش کند، ولی ادب و نزاکت را رعایت کرد و مشغول خواندن پاراگرافی شد که از نیم ساعت پیش سعی در فهمیدنش داشت.
با عصبانیت کتاب را بست و به طرف تالار گریفیندور راه افتاد. همان موقع پسری از اسلایترین جلوی او را گرفت. با حالت عصبی گفت :
- تو دیگه چی می خوای؟

پسر که معلوم بود همین عصبانیت او را می خواست گفت :
-هه مجبور بودم بیام دنبالت . پروفسور اسلاگهورن توی دفتر اساتید منتظرته به نفعته بجنبی .

و بعد پوزخندی زد . مینروا اخمی کرد . با خودش فکر کرد یعنی پروفسور اسلاگهورن با او چه کار داشت؟رو به پسر کرد و گفت :
-ممنون میتونی بری .
- نه نمیرم آخه با منم کار دارن حالا راه بیفت.

مینروا باری دیگر با خودش فکر کرد که پروفسور اسلاگهورن چه کاری میتونه با او داشته باشه . دردسرش وحشتناک تر شده بود ، بطوری که به اجبار جلوی ناله های ضعیفش را گرفته بود .
تقریبا داشتند به دفتر پروفسور می رسیدند که پسر اسلایترینی ایستاد . مینروا این بار ابروهای در هم کشیده اش را به بالا فرستاد و گفت :
- چرا اینجا ایستادی؟

پسر اسلایترینی بدون حرف به او زل زده بود . مینروا ابرو هایش را کمی درهم کرد و حرفی نزد . ناگهان پسر اسلایترینی چوبدستی اش را بالا آورد و گفت :
- استیوپفای .

مینروا حتی فرصت درآوردن چوبدستی اش را هم نکرد و بیهوش روی دستان پسر فرود آمد . همان موقع دختری از راهروی سمت چپ بیرون آمد و به پسر گفت:
- کارت درسته سیمون .

سیمون لبخندی شیطانی زد و با کمک لونی ، مینروا را از زمین بلند کردن و به تالار اسلایترین بردند . لونی لبخندی زد وگفت :
- وقتی این دختره خرخون از مدرسه اخراج بشه فکر نکنم گریفیندور اونقدرا هم امتیاز جمع کنه .


چندساعت بعد

مینروا چشمانش را باز کرد . چند دقیقه به همان حالت ماند تا درک کرد که در تالار گریفیندور نیست . همه جا بجای رنگ قرمز ، سبز دیده می شد . با فهمیدن اینکه در تالار اسلایترین هست جیغ خفه ای کشید . اگه یکی از معلم ها می دیدش اخراج می شد و این برایش حکم مرگ را داشت . گیج به همه جا نگاه کرد . صدایی از حفره ای که در سمت چپش بود می آمد .

- بله پروفسور ، مطمئنم خودم دیدمش که توی تالار سرک می کشید .

مینروا ترسیده پشت یک ستون بزرگ سنگی که چسبیده به دیوار بود پناه گرفت .
حفره باز شد و همان پسر اسلایترینی به همراه پروفسور اسلاگهورن داخل آمدند . مینروا با استرس دنبال راه چاره بود . پروفسور اسلاگهورن به پسر گفت:
- ولی اون که اینجا نیست مگه تو نگفتی نمیتونه از تالار خارج بشه ؟
- نمیدونم قربان . باید همین دور و ورا باشه .

و شروع کرد به گشتن . مینروا سعی می کرد که راه چاره ای بیابد که ناگهان طلسمی را که در خلوت خودش ساخته بود را بیاد آورد .
- شکافتزسمپیما .

چوبدستی اش را به طرف سنگ های دیوار گرفت . سنگ ها از هم شکافتند و مینروا یکی از راهرو های هاگوارتز را دید . به سرعت پا به راهرو گذاشت . سنگ های شکافته شده به حال اولیه خود برگشتند . آنوقت بود که مینروا نفس راحتی کشید و تا تالار گریفیندور تقریبا پرواز کرد .


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۵:۳۵ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۷:۱۰:۵۳
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 305
آفلاین
بعد از اینکه لرد سیاه دوریا رو برای عضویت مرگخواران قبول نکردن ، دوریا شروع کرد به امتحان کردن انواع و اقسام کارها بلکه نظر ایشون رو جلب کنه. اما خودش احساس می کرد هنوز هم باید ادامه بده.
اون اینبار دم در خونه ی ریدل ها کشیک می کشید بلکه چیزی دستگیرش بشه و بتونه مرگخوار بشه. همینطوری که زل زده بود به در صدای جیغ وحشتناکی به گوشش خورد.

- می کشمت نیوت! با همین ناخونام ریزریزت می کنم.

کلمه ی ناخون نشانگر استوریا بودن گوینده بود!
دوریا با کنجکاوی تمام ( و نه فضولی مطلق) رفت تا ببینه چه خبره.
استوریا در حالیکه دوتا دستش رو به سمت نیوت دراز کرده بود دنبالش می دوید و نیوت هم با موجود عجیب و غریبی توی بغلش فرار می کرد.

- چشات رو در میارم نیوت!
- به مرلین ملوسک من کاری نکرده!

دوریا از شنیدن واژه ی ملوسک که برای همچین موجودی به کار رفته بود ، سرتاپاش رو علامت تعجب گرفت.شاید وقت این بود که وارد عمل بشه.

- اهم اهم.

استوریا و نیوت دوتایی ایستادن و با تعجب به دوریا نگاه کردن.

- تو اینجا چیکار میکنی؟ نکنه هوس کردی چشای تو رو هم در بیارم؟
- فقط برای کمک اومدم!
- کمک؟
- اره...خب من نمیدونم جناب ملوسک چیکار کرده ولی میتونم کمک کنم تا هم دل تو خنک بشه هم چشای نیوت سالم بمونه!
- چطور اونوقت؟
- ملوسک رو نگه دار روبروی من!
- نه!
- چشمات رو لازم داری ها!

نیوت با بغض به ملوسک نگاه کرد و بعد اون رو جلوی دوریا نگه داشت. دوریا با ارامش چوبدستیش رو دراورد و به سمت ملوسک گرفت.

- زیبسخره!

بعد از انجام طلسم استوریا درحالی که از خنده کف زمین پخش شده بود ، گفت:

- افرین! خوشم اومد!
- میشه ضمانتم رو بکنی که مرگخوار شم؟
- با این کاری که کردی اره! ولی تضمین نمیدم که قبولت کنن!
- قوربون دستت!

نیوت باعصبانیت به سمت دوریا اومد.

- با ملوسکم چیکار کردی؟
- فقط ملوسش کردم!

***
طلسم زیبسخره از دو واژه ی زیبا و مسخره گرفته شده و روی ملوسک امتحان شد تا کاربردش عملا معلوم شه!


ویرایش شده توسط دوریا بلک در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۵:۳۹:۴۹


Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)
دورا،دانش اموز تازه وارد هاگوارتز شبیه بچه های دو سه ساله کف زمین خوابگاه مختلط هافلپاف دراز کشیده بود،پاهایش را در هوا تکان میداد.مداد رنگی هایش به صورت هاله ای اطرافش پخش شده بودند.سعی میکرد بدون توجه به ممد که هرهر میکرد،رز هایی که ویبره میرفتن و... تکلیف کلاس هنر را انجام بدهد.
مدیر هاگ برای خانه داری بهتر ساحره ها نیو کلاس گزاشته بود."کلاس هنر های ساحرانه" استاد هنگامی که وارد کلاس شد با گروهی از ساحرگان بی هنر که از هر انگشتشان حتی قطره ای هنر نمیچکید، رو در رو شد.اولین تکلیفشان را :چشم ،چشم ،دو ابرو داده بود.
مدیر هاگ خبر نداشت که مورد چه الفاضی قرار گرفته است با این کلاس!
کم نبودند ساحرگانی که از هر کلمه ی هنر دار تنفری دیرینه داشتند.علی الخصوص تازه وارد هافلپاف،دورا ویلیامز.از همان اول از چند چیزمتنفر بود:ماکارانی،هنر،صدای هرهر ممد!
اخر سر، دست از تلاش های بیهوده کشید.با خود اندیشید:
_خیر سرم اومدم هاگوارتز جادوگری کنم.نیومدم هنرمندی که!
با این حرف وجدان نداشته ی خویش را خاموش کرد.به سمت ممد که الان نیشش را بسته بود رفت.
_ممد؟بالاخره تو خیلی وقته اینجایی و سرشناس!بگو ورد مشق نوشتنو!
_نه نمیگم!نه نمیگم!
_همون بهتر.کی لنگه توعه؟مافلیاتو!

و بدون توجه به ممد که مطمئنا الان در گوشش وز وز پیچیده بود به سمت یکی دیگر از اعضای هافلپاف یعنی خرخون تازه وارد،آملیا رفت.
_عاقا من خیلی تکلیفام زیاده.تو مشقاتو نوشتی؟
_اره شطو؟
_با ورد نوشتی نه؟
_ها؟
_آملیا،یا وردو بهم میگی یا به همه میگم که تو یه متقلبی!
_چی میگی دورا!من از این طلسم ها بلد نیستم.
_وانساتو بابا!وانساتو!

دندان های آملیا بزرگ تر و بزرگ تر شد.اما دورا هنوز به خواستش نرسیده بود.رودولف هم که نبود.رفته بود مرگخورا هارو بخوابونه.به سمت کنج اتاق رفت.
_خودم باید یه چیزی بسازم.مشقو ریسیوس.

کتاب هایش دوتا شد.
_هوم انجام ورک.

از سر چوبش دود بیرون زد.گویا از ترکیب زبان ها گیج شده است.وقتی دود را دید یاد بازیکن مورد علاقع ش توی تیم کوییدیچ کره ی جنوبی افتاد.اون فکتی که فضا رو دید گرفته و با یک ژست ساحره کش بیرون میاد.همون جا که قلب همه ی هواداراش میلرزد.به مغزش صاعقه ای میخورد.چوبش را رو به روی کاغذ میگیرد.
_سوگجه

نقاشی اماده جلوش بود.
_عاشقتم اوپا سونگیییی!ایشالا باز از وسط دود ها بیای بیرون من برات سکته بزنم!

دفتر های دیگش رو دراورد.حالا وقتش بود که از این علم به خوبی استفاده کند.
_سوگجه.
_سوگجه.
_سوگجه.



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)


- دیر شده!
- همه چی درست میشه!
_ آرسینوس! فقط یه بار دیگه این جمله لعنتی رو بگو تا...
- همه چیز درست میشه الین!

گویندالین نگاهی به چشم های آرسینوس که از پشت نقاب دومش به سختی دیده می شد، انداخت!
- اصلا گور بابای همه چی! تو چرا دوتا ماسک زدی لعنتی؟
- خب داریم می ریم بالماسکه!
- خب تو که از ازل ماسک داری!
- خب نباید بذارم بفهمن منم که!

گویندالین بلند خندید.
-آره آرسی. محاله از روی کت و شلوار فراگت، از کروات قرمز و طلایی ات. از ردای تیره تیره ات که شیش تا خط اتو داره و از برق کفش هات بفهمن تویی. هیچکس نمی فهمه!
- دیدی گفتم همه چی درست میشه!

گویندالین ریز ریز خندید.
- لعنتی!

و آرسینوس را پشت سرش جا گذاشت تا به اتاق پرو رفته و پس از فرو ریختن حجم سنگینی از غرولند، بر سر خیاط، لباسش را امتحان کند. لباسی به شکل یک بلور برف!
این لباس را انتخاب کرده بود چون خیلی سفید بود. بیشتر از آنکه خود گویندالین دوست داشت. او از همین حالا، با تجسم چهره آستوریا پس از برداشتن ماسکش، به خنده می افتاد.
خب, چه کسی دوست دارد بازنده شرط مهمانی بالماسکه باشد؟
هیچکس!

- نمیای بریم آرسی؟
- ممم ببخشید من سرمایی ام. ترجیح میدم منتظر دوستم بمونم. رفت تو اتاق!

صدای خنده بلند گویندالین در اتاق انتظار پیچید.
- اسمش بالماسکه اس آرسینوس. نه مهمونیِ من سعی می کنم از همه خنگ تر باشم!

آرسینوس لبخندی زد که به سختی از پشت ماسک هایش دیده می شد.
-من داشتم سعی می کردم درستش کنم!
- آره . همه چیز درست میشه و بوم! راه حل آرسی از آستنیش زد بیرون.

آرسینوس در واکنش به این حرف، دستش را روی رمزتاز گذاشت تا بیش از این، دیر نکنند. وقتی به مقصد رسیدند، پیش از آنکه داخل سالن شوند، گویندالین گفت:
- مرسی که اومدی!
- تو هم همین کارو می کردی!
- آره!

گویندالین ترجیح داد پیش از آنکه گوش هایش سرخ شود، خود را در شلوغی سالن غرق کرده باشد. پس خودش را به یک میز پر از تنقلات نزدیک کرد. و دستش را دراز کرد تا یک شوکو رول بردارد.
- آخ.

به نظر می رسید که شوکو رول بستنی به او زبان درازی کرده است. گویندالین دوباره دستش را جلو برد. اما این بار, زود خودش را عقب کشید. شوکو رول را از انتهای آن گرفته و به شکلان شش سانتیمتری زل زد. صدای جیر جیر می آمد. او شوکو رول را به گوشش نزدیک کرد.
- مرگ بر خورده شدن. مرگ بر استعمار انسان ها.

چهره گویندالین شبیه یک علامت سوال بزرگ شده بود.

- هوی بذارم زمین بستنی گنده زشت!

گویندالین علاقه ای نداشت یک شکلات شش سانتی متری به او بگوید بستنی گنده زشت. بنابراین او را رها کرد. تقصیر گویندالین نبود که شوکو رول پا نداشت تا خودش را روی میز نگه دارد. او چند قدم جلو رفته و به بخش سالادها رسید. دور تا دور میزرا، کاهو ها، خیارها و گوجه فرنگی ها در حالیکه پارچه های سفید کوچکی در دست داشتند، احاطه کرده بودند.
- مرگ بر استعمار خوراکی ها. مرگ بر چنگال. مرگ بر چاقو. مرگ بر...

کلم قمری ظریفی, وقتی رودولف صورتش را نزدیک او برد، بی اختیار سکوت کرد.
- میگم کلم خانوم. شما وضعیت تاهلت چی جوریاس؟
کلم:

گویندالین مطمئن نبود که این بخشی از میهمانی است یا او بلاخره دیوانه شده است. احساس کرد سر خورده است. یک ورق پنیر زیر پای او افتاده بود. خم شده و آن را برداشت.
- هی مگه کوری!
-ام...

مطمئن نبود در زبان و ادبیات، برای عذرخواهی از پنیرها، عبارت خاصی وجود داشته باشد. من من کنان گفت
-ام.. ببخششید آقای پنیر!
- من یه دخترم!

ساحره جوان ترجیح داد بگریزد. ولی تلاش نا موفقی داشت. چرا که وقتی به جهت مخالف چرخید، با یک قابلمه سوپ سینه به سینه شد.
- مرلین به خیر بگذرونه!

قابلمه سوپ با صدای خشنی گفت:
- از رو میز ما چیزی می خواستین؟
- نه.. نه...
- ولی دستاتون یه چی دیگه می گه ها

گویندالین متوجه شد که پنیر را هنوز در دست هایش نگه داشته است. پس آن را فورا زمین انداخت.
- نه!
- زمین انداختن بچه دیگران بی ادبیه ها خانوم!
- سایلنس.

قابلمه خندید.
- مگه من آدمی زادم؟

گویندالین نمی دانست که چه باید بکند. او تا بحال با یک قابلمه بدون در نجنگیده بود. با یک قابلمه سوپ نجنگیده بود.
در؟
چشمش را به آرسینوس افتاد که با متانت با یک موز، مذاکره می کرد که قصد خوردنش رانداشته. چون به موز حساسیت دارد و ماسکش هم کثیف میشود.
ماسک!؟
گویندالین چوبش را رو به قابمله گرفته و بی معنی ترین لغات عمرش را فریاد زد.
- هیلدن روتیزا ترین.

دختر جوان, وقتی ورد را می خواند چشمش را بسته بود. اما صدای "هوم"ی او را به خودآورد. وقتی چشمش را باز کرده و با قابلمه ای مواجه شد که یک ماسک مومی قرمز، جای درش را گرفته است، آرام خندید.
- آره. همه چیز درست میشه.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۰ ۱۰:۱۳:۱۳
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۰ ۱۰:۱۴:۲۶
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۰ ۱۰:۲۱:۲۶

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۹:۲۰ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
[b]ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)
درست مثل همیشه من داشتم تو راه رو های مدرسه قدم میزدم تا سربهسر یکی بزنم.داشتم به سمت هاگزمید میرفتم که برای اطمینان چوب دستی ام را به صورت آماده باش گرفتم.
یهو صدای شکسته شدن چوب اومد.
گفتم:
-کی اونجاست،....زود خودتو نشان بده.
یهو دیدم یه خرگوش خیلی بامزه از اونطرف که صدا میومد اومده بیرون .
گفتم:
-اخی،چه خرگوش نازی.
خرگوش به من نزدیک شد،چشماشو درشت کرد و ناگهان تبدیل به یک دیو خیلی بد شکل و بد جورد شد که از دهانش خون میومد.
با خودم داتشم فک رمیکردم چه جوری فرار کنم،اینجا که بمب بسته.
هیچ وردی هم به ذهنم نمیرسید ،داشتم خدا....خدا.....میکردم که ناگهان نمیدونم چرا اصلا این کلمه را به زبون آواردم و با تمام وجود داد زدم:
-کانسرلو پدنیسیان
یهو همه جا را گرد و خاک فرا گرفت،گردباد شدیدی بوجود اومد،زمین ها ترک خوردن(یه جور شبیه زلزله ی خفیف ولی زمین باز شد)و اون خرگوش به درون زمین افتاده شد.منم پرت شدم رو زمین انتظار داشتم دیان ابیاد کمکم نه تنها نیومد یه عده ادمو اوارد که منو مسخره کردند.😡😡😬



اسم ورد:کانسرلو پندیسیان
کارایی:باعث بوجود امدن گرد وخاک،گردباد شدید و ترک خوردن زمین جوری که اونکسی که زیرش زمین ترک خورده (زمین باز شده)میفتد توش و گیر میکنه.
باید چوب دستی را خیلی محکم و خیلی سریع حرکت شلاقی را انجام بدهیم.



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

النور برنستون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۴۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
من و آلبوس در حال تماشای مسابقه ی کوییدیچ بودیم که رز با جاروش از کنارمون رد شد. خودمونیم ها! رز اصلا به من اهمیت نمیده! رد میشه، انگار نه انگار! منم که عاشق... کلا رز فقط یه بار بهم محل گذاشته بود اون یه بار هم از بس هول شده بودم که نفهمیدم چیشد که اومد رفت!
من و آلبوس پایین رفتیم تا برگردیم خوابگاه. یهو آلبوس با خنده بهم گفت: رز هیچوقت باهات نمیاد بیرون! شاید هیچوقت از دستش دلخور نمیشدم اما اون روز فرق داشت. از سر لجش دویدم بیرون و هرچی صدا زد که برگرد هم گوش ندادم.
رفتم رو جایگاه تماشاچیا تا مسابقه تموم شد و رز اومد. دویدم پیشش و با عجله گفتم: رز... میشه امشب با هم بریم بیرون؟
رز اولش یه نگاه بهم انداخت مثل اینکه مسخرش میکنم و بعدش گفت: فکر کردی چون توی اون یکی زمان پادشاه عقرب بودی و همه دخترا دوست داشتن باهات بیان بیرون منم حتما دوست دارم آره؟ و با یه حالت خیلی سرد دور شد.
نمی تونستم دست از پا درازتر برگردم خوابگاه، باید یه فکری میکردم که یهو نا خود آگاه دستم رفت سمت چوبدستیم و داد زدم: عاشق بشیوسوس!
فکر نمیکردم جواب بده اما با کمال تعجب یهو رز بهم گفت: عزیزم... کدوم رستوران؟!
شب تو خوابگاه قیافه آل دیدنی بود!



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
- پروفسور دیگه نمی تونیم این طوری زندگی کنیم!
- این حجم از سقف پایین ریخته بی سابقه س!
- این حجم از ویبره غیر قابل باوره!

آلبوس دامبلدور در صبح دل انگیز آخرهفته اش با تعداد بسیار زیادی از اعضای محفل ققنوس محاصره شده بود که همگی از کور ممد خانه ی ریدل تا نورممد خودشان از یک چیز شکایت داشتند، رز زلر!

به گفته ی آنها و برخلاف عقیده ی رز، حتی یک متر سقف هم دیگر بالای سرشان نبود و تشخیص خانه ی گریملد از آوار کاری غیر ممکن بود. دامبلدور نگاهی به دور و اطرافش انداخت و متوجه شد که روی یک صندلی پر از گچ، وسط باقی مانده های زلزله ی بم نشسته و چایی با پودر گچ اضافه می خورد که در لیست غذای سالمی که دکتر برایش داده، جای نمی گیرد. تکه ای از گچ ها را جای قند به دهانش گذاشت و گفت:
- حق با شماست هدایت شدگانم. هرچه سریع تر باید برای این مشکل چاره ای پیدا کنیم وگرنه یا از سوپ پیاز می میریم یا از چایی با گچ.
- تراژدیک ترین نوع مرگ اصلا!
- بازم بهتره از اون یاروییه که مرد چون...

اورلا با گیجی و بی توجه به فردی که داشت صحبت می کرد پرسید:
- برای چی ما اینجا ییم؟ اصلا اینجا کجاست؟

این سوال همه را برگرداند به موضوع اصلی و از فکر خنده دارترین مرگ های دنیا بیرون آورد. همه به دنبال راه حل می گشتند. برخی بیرون کردن او از محفل را پیشنهاد دادن که دامبلدور راضی نشد یکی از عشق ورزان ققنوس را حتی با خواب آرام شب بودن لرزیدن خانه ی گریملد عوض کند. به فکر معجون ضد ویبره هم افتادن اما چون مجبور می شدند از معجون های هکتور استفاده کنند، راه مناسبی به نظر نمی رسید.

بلاخره بعد از کلی تفکر و تعقل، لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی ریونکلاوی چیزی را پیدا کرد که شاید بهترین نبود اما از بقیه ی نظرها عاقلانه تر و قابل اجرا تر بود:
- پروفسورا! خویشتنتان عقاید در سری دارد که بر آن کلاه نهاده.

پروفسور به دقت به ایده ی لادیسلاو گوش داد. به هر حال طلسم زد ویبره ساختن راحتتر از فریز کردن او کنار یوآن و مالی بود. یخچال هم جایی برای رز با وجود یوآن هویج و مالی پیاز نداشت. به همین ترتیب، تمام دلیران محفل، خانه ی ریدل و شرارتش را ول کردند و به ساخت طلسمی که بتواند ویبره را خاموش کند، مشغول شدند.
کتی چوب دستی اش را به سمت نقطه ای در هوا گرفت و رو به نقطه طلسم ساخت:
- نقطه-ویبره نوم!

متاسفانه نتیجه ی دلخواه را به دنبال نداشت، جای اینکه رز تحت تاثیر نقطه قرار گیرد، نقطه شبیه رزی شد که در حال پایین آوردن باقی مانده های سقف بود. دفعه ی بعد جینی امتحان کرد:
- هریوس ویبره یوس!

با زدن این طلسم جدید، هری هم به صف ویبره زنان گریملد پیوست. کم کم همگی از جمله ماگت، پاتیل های دزدی، تلسکوب های ستاره شناسی، نهنگ و یویو و... از حالت ساکن روی ویبره رفتند. اورلا با تعجب پرسید:
- چرا اینا این جوری می شن؟

بلاخره آلبوس موفق شد " آن ویبرهاناموس " را اختراع کند و محفل ققنوس را از زلزله های رز نجات دهد. بدبختانه " آن ویبرهاناموس " روی نقطه، هری، پاتیل های دزدی و همه ی اشیا و جاندارانی که طی فراینده سایلنت کردن رز، ویبره زن شده بودند، کار نکرد. محفل یک زلزله را از کار انداخت اما شش، هفت برابر آن را تولید کرد.

با لرزیدن تقریبا نصف جانداران و غیرجانداران گریملد، اعضای محفل آرزویی کردند که هیچگاه حتی به خواب هم نمی دیدند؛ آرزو کردند به زمانی برگردند که رز ویبره می زد!




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
ساخت طلسم؟
چینجا؟؟؟؟؟

_________
گویل بعد از بغض های بسیاری که برای کم شدن نمره از رقبا کرده بود از بغض خسته شده بود و تظاهر رو کنار گذاشته بود و داشت با چکشش تو سر جغد های ملت میزد
خواست از جغد های له شده عکسی بگیرد و در شبکه های اجتماعی مشنگی آپدیت کند که با دراوردن گوشی مشنگی اش فهمید شایعه کار نکردن وسایل مشنگی در هاگوارتز حقیقت دارد
درحال ور رفتن با گوشی مشنگی اش بود که صدایی باعث شد گوشی به هوا پرت شده و نود درصد احتمال خورد شدن برایش پیش بیاید

شخص مولد صدا دستش را دراز کرد و گوشی را گرفت

آدامسش را از لپ چپ به لپ راست انتقال داد و گفت:هی بچه!مگه نمیدونی وسایل مشنگی اینجا کار نمیکنه؟

گویل سخت در تفکر بود که این اسلیترینی کیست که او هرگز چشمش به آن نیفتاده بوده

شخص جدید که نگاه متعجب گویل رو - که هیچ فرقی با یک نگاه عادی نداشت - یک نگاه عاشقانه دیده بود چشمکی زد و بعد از پرت کردن گوشی توی بغل گویل چرخید تا از جغد دانی خارج شود

گویل تازه فهمیده بود مغزش توانایی کشف هویت ساحره جادوگر نما را ندارد در تفکری رودولف گونه دچار شد و ساحره را بس با کمالات دید!

به علت گیجی لحضه ایش سه کلمه گادالیبنیدا و گومن ناسای و نی هاو که به ترتیب در زبانهای کره ای و ژاپنی و چینی معنی های صبر کن-ببخشید و سلام را میدهند را ترکیب کرد و درحالی که به صورت تصادفی دست چوب دستی دارش را بالا آورده بود گفت:نیبنیداسای!

ساحره جادوگر نما ایستاد و با چشمانی درخشان سمت گویل چرخید

با برق هایی همانند پروزکتور مشنگی در چشمانش گفت:گویل!تاحالا بهت گفته بودم چشمات دریچه ای به قلبم داره؟

__________________
ورد:نیبنیداسای
تلفظ:nib-nida-sai
کاربرد:طلسم ساحره عاشق کن!(روی جادوگر ها امتحان نشده)



"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶

نولا جانستون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۰ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۸ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸
از ایرلـــند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 48
آفلاین
تکلیف:


ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)

.
نولا به عادت همیشه دسته ای از موهاش رو کنار زد و تند از پله ها پایین رفت تا به کلاس بعدیش برسه ، در همین حال پای چپش به پشت کفش پای راستش گیر کرد و تو یک لحظه نفهمید چی شد فقط پیکرع مرگ رو از بالای تالار دید که بهش نیشخند زد.

همین طور که داشت با خودش فکر می کرد الان مثه رمانای عاشقونه ای که خونده بود یه پسر خوشتیپ خوشگل و قدبلند (چه کم توقع )می گیرتشو نجاتش میده ، زمان اسلوموشن شدو فهمید نه مثه اینکه دنیا اونقدرام رویایی نیست...

یهویی به سرش زد که از چوبش یه استفاده ای بکنه، فقط مشکل این بود که هیچی یادش نمیومد
تو همون لحظه ای که دماغش داشت با زمین روبوسی می کرد از خودش یه وردی در آورد و از جیب رداش نور طلایی بیرون زد :

( از زمین فاصله بگیر)


که البته این صدایی بود که تو اسلوموشن از نولا شنیده شد ، در اصل شاهدان ماجرا اعتراف کردند که چیزی شبیه :

( زمفابگیر )

شنیدند


و این طلسم جادویی من خوددرآوردی نولا علاوه بر ضایع کردن پیکرع جانه مرگ موجب نجات از دماغ شکستگی و پس زلزله های بعدی شد...
.

نام طلسم : زمفابگیر
کاربرد: در صورت دست و پا چلفتگی موجب فاصله گرفتن از زمین و نجات فرد میشه

.

همین دیگه. پایان




Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.