رولی بنویسید در مورد حضورتون در حین یک اختراع مشنگی که بیش از همه چیز بهش نیاز داره شخصیت شما. میتونین در اون نقش داشته باشید و یا فقط تماشاچی باشید. رفتار خودتون و مشنگ ها رو پس از اختراع توصیف کنین. از خلاقیتتون استفاده کنین.- وای که از دست این سوسک ها روانی شدم!
گرنت جیغی کشید و روی تخت خوابش پرید. کف اتاقش از وجود آن همه سوسک سیاه شده بود. گرنت که داشت از ترس میمرد با خود گفت:
- اینجوری نمیشه! باید یک فکری بکنم. ای کاش یک سوسک کش خودکار وجود داشت.
سپس قیافه اش را کج و کوله کرد و گوشه تختش نشست و پاهایش را در بقلش گرفت. ناگهان، بلند شد و روی تختش پرید که باعث شد سوسک ها شوکه شده و پراکنده شوند.
- فهمیدم! خودشه! باید برم پیش دکتر!
ساعتی بعد- راهرو های هاگوارتز
گرنت در راهرو های هاگوارتز پرسه می زد و به دنبال اتاق آرسینوس جیگر میگشت. ناگهان جلوی در یکی از اتاق ها ایستاد.
- خب خودشه!
گرنت به آرامی وارد اتاق شد و بر ریش مرلین پناه آورد که یک وقت آرسینوس توی اتاق نباشد.در اتاق را کمی باز کرد و از لای در به داخل نگاهی انداخت...
کسی توی اتاق نبود و گرنت هم به راحتی وارد شد. به محض ورود به سراغ میز آرسینوس رفت و داخل کشوهای آن را گشت.
- این نیست... اینم نیست... اینا که همش زمان برگردان بتاست! یه دونه اصل نداره این؟
گرنت پس از کاوش بسیار باز هم نتوانست چیزی در کشوهای میز آرسینوس پیدا کند. پس به ناچار یکی از زمان برگردان های بتا را برداشت و در جیب بارانی مشکی اش گذاشت. در همان حال که به سمت در میرفت، آرسینوس وارد اتاق شد. گرنت که از دیدن آرسینوس شوکه شده بود گفت:
- شما اینجا چیکار میکنید استاد؟
- فکر کنم من اونیم که باید این سوالو بپرسه.
- من و شما نداره که استاد!
- برو بیرون گرنت!
- رفتم!
گرنت این را گفت و به سرعت در حالی که نیشخندی بر صورت داشت از اتاق خارج شد.
سال 1985- آزمایشگاه دکتر اِمِت بِراون- وای این واقعا کار میکنه!
گرنت نگاهی به اطراف کرد. سپس گلوی خود را صاف کرد و با هیجان خاصی گفت.
- سلام دکتر!
- سلام!
دکتر در حالی که سرش داخل یک ماشین قدیمی - که قرار بود ماشین زمان مشنگی باشد- بود، برای گرنت دستی تکان داد. انگار اصلا برایش مهم نبود دارد با چه کسی صحبت میکند.
- هنوز داری روی این کار میکنی دکتر؟
- آره .کم کم داره درست میشه.
ناگهان صدای انفجار خفیفی از داخل ماشین شنیده شد و از ماشین دود بلند شد. دکتر سرش را بیرون آورد و در حالی که پیچ گوشتی را روی میز می گذاشت و با دست دیگرش صورتش را که سیاه شده بود، پا میکرد، گفت:
- خب فکر کنم هنوز خیلی کار داره.
گرنت پوکر فیس نگاهی به دکتر کرد و گفت:
- فکر میکنی؟
دکتر بار دیگر پیچ گوشتی را برداشت و تا دوباره روی اختراعش کار کند. درست زمانی که مخیواست دوباره سر خود را توی ماشین فرو ببرد به سمت گرنت برگشت و پرسید:
- صبر کنن ببینم! تو دیگه کی هستی؟ ببین اگه اومدی راجب اختراعم بپرسی باید بگم که داری وقتتو تلف میکنی من جوابتو نمیدم...
- من خبرنگار نیستم...
تا گرنت خواست ادامه حرفش را بزند و درخواست خود را به دکتر بگوید دکتر ناگهان قاطی کرد و گفت:
- اصلا برو بیرون ببینم خبر نگار فضول مزاحم!
گرنت که دیگر داشت کفرش در می آمد، عصبانی شد و مشتی بر دماغ دکتر زد که باعث شد دکتر روی زمین بیفتد و برای چند دقیقه سکوت کند.
سپس گرنت چوب دستی اش را در آورد و ورد
موبیلیکورپوس را روی دکتر اجرا کرد.
- اون چیه توی دستت؟ الان چی گفتی زیر لب؟
گرنت چوب دستی را تکان داد که باعث شد دکتر هم همراه آن تکان بخورد. گرنت لبخند شیطانی زد و گفت:
- من دوست دارم بهش بگم... طلسم عروسک خیمه شب بازی.
دکتر که معلوم بود چیزی از حرف های گرنت نفهمیده، با چشم های گشاد شده به او نگاه کرد. گرنت هم تصمیم گرفت که به صورت عملی کاربرد طلسم را برای دکتر شرح دهد.
گرنت چوب دستی را محکم در دست گرفت و با استفاده از آن دکتر را به در و دیوار و زمنی و سقف آزماشگاه کوبید.
- آخ... اوخ... وای...
سپس با یک حرکت نمایشی، دکتر را روی صندلی در گوشه آرماشگاه فرود آورد و چوبدستی اش را نیز توی جیب داخلی بارانی اش گذاشت.
گرنت آرام آرام جلو رفت و با لحنی محکم و قانع کننده گفت:
- گوش کن دکتر! من به کمکت احتیاج دارم. مهم نیست من کی ام و از کجا اومدم. فقط کاری که من میگم رو انجام بده. این یک کار خیلی سنگینه که فقط تو از پسش بر میای. متاسفانه من این همه قدرت جادوگریم نمیتونم این کار رو انجام بدم.
دکتر که متعجب و همچنین هیجان زده از گرنت پرسید:
- چه کاری؟
گرنت که نصف صورتش در تاریکی فرو رفته بود، مثل شخصیت های فیلم های معمایی، با حالی مرموزانه گفت:
- میخوام برام یک چیزی بسازی.
لحن گرنت گویی روی دکتر هم اثر گذاشته بود چون دکتر هم با همان لحن گفت:
- چه چیزی؟
ناگهان گرنت با دوپا از توی تاریکی بیرون پرید و با قیافه وحشت زده و کج و کوله، که تمام فضای مرموزانه و هنری را خراب کرد، گفت:
- یک سوسک کش!
عوامل پشت صحنه، همگی پوکر فیس شدند. کارگردان به دست و اندر کاران اشاره زد و گفت:
- جمع کنید بریم. کار ما اینجا تمومه!
دکتر و گرنت به سمت دست اندر کاران برگشتند. سپس پس از خروج آخرین نفر، دکتر رو به گرنت کرد و گفت:
- خب برو یکی بخر! توی همه مغازه ها هست.
گرنت پوکر فیس به دکتر نگاهی انداخت و گفت:
- یه حشره کش معمولی نمیخوام. یک مدل خاص! یک سوپر سوسک کش! یک سوسک کش خودکار!
دکتر دستی بر چانه اش کشید. ناگهان لامپ نیمه سوخته ای بالای سرش روشن شد. دکتر از روی صندلی بلند شد و به سمت وسایلش رفت تا کار را شروع کند.
1 ساعت بعد- هنوز تموم نشد؟ من دارم میمیرم از خواب!
- اینم از این... دیگه تموم شد! چشماتو باز کن!
گرنت چشمانش را باز کرد و در مقابلش، دستگاهی را دید که رویش نوشته شده بود:
سوپر سوسک کش 2000
گرنت از خوشحالی جیغی کشید.دستگاه خیلی بزرگ نبود. گرنت رو به دکتر کرد و گفت:
- خب حالا چطوری کار میکنه؟
دکتر مغرورانه و متکبرانه جواب داد:
- خب همونطور که خواستی، این یک حشره کش خودکاره... البته باید بهش بگی سوسک کش خودکار چون مخصوصا اوناست. اون دکمه قرمز پشتش رو میبینی؟ اون رو که بزنی روشن میشه. اون دوربینی هم که جلوش هس باعث میشه سوسک هارو شناسایی کنه. به محص اینکه سوسک رو شناسایی کرد از اون دریچه جلوش یک ماده سوسک کش قوی ازش خارج میشه و در جا سوسک رو میکشه.
گرنت که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید رو به دکتر کرد و گفت:
- ممنون دکتر! واقعا دکتری، دکتر!
دکتر لبخندی به گرنت زد. خب شاید تعریف گرنت خیلی چرت و پرت به نظر می آمد ولی او گرنت پیج بود. او به این سادگی ها از کسی تشکر نمیکرد پس اگر من به جای دکتر بودم، خیلی به خودم افتخار میکردم.
گرنت سوسک کش را به زود در بقل خود جا داد، سپس سری برای دکتر تکان داد و از آزمایشگاه بیرون رفت.
- آماده باشین سوسکا که من دارم میام!
دست در جیب خود کرد و زمان برگردان را بیرون آورد.
همان لحظه- اتاق گرنت- هیچ جا مثل خونه آدم نمیشه!
و حالا گرنت آماده بود. آماده برای انتقام از سوسک ها. ولی یک جای کار می لنگید...
- پس دستگاه کجاست؟
گرنت هر جایی را که نگاه کرد نتوانست دستگاه را پیدا کند. ولی پس از گذشت چند ثانیه فهمید اوضاع از چه قرار است. پس رفت و گوشه تختش نشست و زانوی غم بقل گرفت. تمام آرزوهایش به باد رفت و طعم شیرین انتقام به کامش تلخ شد.
مثل اینکه شما متوجه نشدید اوضاع از چه قرار است. خب، اگر یادتان باشد، آن وسیله یک زمان برگردان بتا بود. یعنی هیچ تغییریچ در گذشته، بر حال تاثیر نمی گذاشت. خب اختراع این وسیله هم جزوی از گذشته بود پس... دیگر خودتان تا تهش را بخوانید.