با استفاده از وِردهایِ مشهوری که بلاهای عجیب و جالب به سرِ بقیه میآرن، یا با استفاده از وردهای شخصیِ خودتون، یک موقعیتِ «شوخیِ عملی» رو برای یک شخص طراحی کنید و اون رو در یک رول شرح بدید. (30 امتیاز)- آرسینوس جن خووب چایی آور؟
آرسینوس به چشمان وینکی که همچون دو توپ پینگ پونگ بیرون زده بودند، نگاه کرد. جهت چشمان وینکی، سماور انتهای اتاق را نشان میدادند.
آرسینوس با انگشتان دست خود محاسبه ساده ای انجام داد، سپس گفت:
- تو از من نزدیک تری که. خودت برو بریز خب!
- نه دیگه... وینکی جن وزیر بود. وینکی برای خودش چایی نیاورد. وینکی نقاب دار رو استخدام کرد تا براش چایی آورد.
آرسینوس نفس عمیقی کشید تا جلوی خودش را بگیرد که همه وسایل اتاق را روی سر وینکی خرد نکند.
- ببین وینکی... تو سه قدم نزدیک تری به سماور. این یعنی پنج ثانیه صرفه جویی در زمان. و خودت حساب کن که مهلت تموم شدن وزارت داره مثل باد میگذره!
وینکی به فکر فرو رفت. او جن باهوشی بود. او معنای زمان را به خوبی میدانست. اما گفت:
- وینکی به حرف معاونش گوش نکرد. وینکی وزیر مقتدر بود. اگر معاون به حرفش گوش نکرد، از معاون آبکش ساخت.
آرسینوس با مشاهده مسلسلی که در حین صحبت های وینکی، به سوی صورتش نشانه میرفت، تصمیم گرفت بر خستگی و راحتی و گرم و نرمی صندلی خود غلبه کرده، از جا بلند شود و برود دو استکان چای داغ بریزد. البته، اصولا خوردن چای در گرمای تابستان، حرکتی چندان معقول نیست. مگر آنکه شخص خورنده چای، در دفتر وزارت، و زیر سه عدد کولر جادویی همزمان نشسته باشد.
به هر صورت، آرسینوس، در حالی که میکوشید وقت بیشتری را تلف کند تا شاید وینکی خودش از جا بلند شود، همچون پنگوئنی فلج به سوی سماور و کتری گوشه دفتر رفت.
نیم ساعت بعد:آرسینوس بالاخره خود را به سماور و کتری رساند. و سپس تنها برای حرص دادن وینکی، شروع کرد به چای ریختن، اما به صورت کاملا اسلوموشن. البته، آرسینوس اصلا حواسش نبود که وینکی که پشت سرش نشسته است، در حال سوهان کشیدن ناخن هایش است و کلا وقت تلف کردن او را به شست پایش هم نمیگیرد.
معاون وزیر، پس از تلف کردن چهل و پنج دقیقه دیگر، آنهم تنها با ریختن چای به درون استکان، بالاخره زیر چشمی به وینکی نگاه کرد. و سپس با دیدن وینکی که در حال سوهان کردن ناخن هایش است، منفجر شد. البته در درون. یعنی به طور دقیق تر، در زیر نقاب! رگ های شقیقه اش همچون طوفان شروع کردند به تپیدن و صورتش همچون لبو قرمز شد.
- یک بلایی بیارم سرت که...
و با گفتن همین جمله، چرخ دنده های بخش نقشه های شیطانی ذهن آرسینوس، با تمام سرعت به کار افتادند...
پس آرسینوس، که در زیر نقاب لبخندی شیطانی بر لب داشت، در حالی که زیر چشمی وینکی را هم زیر نظر گرفته بود، چوبدستی خود را از جیب بیرون کشید و زیر لب، در حالی که به شدت دقت میکرد وینکی چیزی نشنود، رو به یکی از استکان ها گفت:
- توهمیوس کراوچیوس...
و ثانیه ای بعد، آرسینوس با آرامش تمام، سینی ای که رویش دو استکان چای داغ قرار داشت را برای وینکی آورد.
وینکی به استکان ها نگاه کرد، و سپس نزدیک ترین استکان را از روی سینی قاپید و چای داغ آن را یک نفر سر کشید که البته باعث شد از دهان، بینی و گوش هایش بخار بیرون بزند. سپس گفت:
- وینکی جن وزیر مهم بود. وینکی جلسه مطبوعاتی داشت. معاون نقابدار کت وینکی رو آورد.
- با کمال میل وزیر بانو.
آرسینوس به سرعت کت وینکی را، که حدود بیست سایز برایش بزرگ تر بود آورد، و همچنین کلاه وزارت را که کاملا روی صورت و چشمان وینکی را میپوشاند، روی سرش گذاشت و گفت:
- کاملا آماده اید.
و وزیر و معاون، به سرعت برای جلسه مطبوعاتی به اتاق کنفرانس وزارت رفتند...
دقایقی بعد:پس از طی کردن راهروهای طولانی و پر پیچ و خم وزارت سحر و جادو، بالاخره به درب چوبی و کنده کاری شده اتاق کنفرانس رسیدند و وینکی در را با لگد باز کرد و همراه با آرسینوس وارد شد.
اما به محض ورود، ناگهان وینکی متوقف شد. چشمانش از شدت تعجب چهارتا شده بود. و وی، با لکنت زبان گفت:
- ا... ا... ارباب؟
خبرنگارانی که اتاق را پر کرده بودند و از وزیر عکس میگرفتند، با دیدن چهره وزیر، عکس گرفتن را متوقف کردند و با تعجب به او نگاه کردند.
- اینهمه ارباب کراوچ؟ وینکی و اینهمه خوشحالی بعید بود اصلا!
وینکی این جمله را گفت و سپس همچون پلنگ روی خبرنگاران پرید، و در کمال تعجب همگان، در حالی که آرسینوس از شدت خنده پخش زمین شده بود، همه را بوسید.
البته، خبرنگاران نیز که به شدت به تف و آب دهان وینکی آغشته شده بودند، ردا دریدند و از محل گریختند. تا جایی که فقط وینکی باقی ماند و آرسینوسی که از شدت خنده دلش درد گرفته بود. و همان لحظه بود که وینکی به سوی آرسینوس برگشت.
- ارباب کراوچ آپارات بازی دوست داشت. ارباب کراوچ خوشحال بود، پس وینکی جن خووب بود!
- اوه...
و آرسینوس با دیدن جن خانگی، که با آن کت و شلوار بزرگ که به دست و پایش میپیچید، و کلاه وزارت که روی چشمانش را پوشانده بود؛ به سرعت فرار را بر قرار ترجیح داد. ظاهرا شوخی تسترالی اش چندان هم خوب از آب در نیامده بود!