1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)- سر ظهری بگیر بخواب انقدر شلوغ نکن تو کوچه!
کودکان که مشغول توپ بازی در کوچه تنگ و خلوت بودند، به سرعت با شنیدن این صدا متوقف، و سپس متفرق شدند. همه به سوی خانه های خود. و البته از شدت گرمای هوا، از جای هر قدمی که برمیداشتند، بخار از زمین بیرون می آمد.
اما در درون یک خانه بزرگ و مخفی شده در انتهای کوچه، پسری کوچک روی یک صندلی ایستاده بود و در حالی که دستانش را همچون دوربین دور چشمانش حلقه کرده بود، توپ بازی دیگر کودکان را که البته دیگر تمام شده بود، تماشا میکرد.
- آرسی؟ باز پشت پنجره ای؟
کودک نقابدار، در حالی که کراواتش را جمع میکرد که زیر پایش گیر نکند، از روی صندلی پایین آمد.
نگاهی به چشمان پدرش که در زیر نقاب پنهان بودند انداخت، سپس گفت:
- فقط داشتم آسمونو نگاه میکردم.
- مطمئن باش اون بچه ها هیچوقت مارو بین خودشون قبول نمیکنن. وگرنه منم بدم نمیاد با مشنگ های بزرگتر صحبت کنم. ولی موضوع اینه... اونا از جادو میترسن.
آرسینوس اگرچه که چندان قانع نشده بود، سرش را به تایید تکان داد و همراه پدرش از پنجره فاصله گرفت و به طبقه پایین رفت.
آن روز چندین بار دیگر از مقابل پنجره گذشت و بازی دیگر کودکان را دید.
کودکانی که مجبور نبودند فقط در مواقع خاص، آن هم فقط همراه با خانواده خود از خانه خارج شوند.
وی از این وضعیت خسته شده بود... میخواست آزاد شود.
پس تصمیمی گرفت.
آن روز را کاملا عادی رفتار کرد. مثل همیشه. اما حواسش جای دیگری بود... آنقدر حواسش پرت بود که حتی در اتاق معجون سازی پدرش، که عصرها به او آموزش معجون سازی میداد، مقداری بال سوسک جوشیده شده را روی دست پدرش ریخت و موجب شد دست وی تاول بزند.
و البته پس از آن، با مشاهده داد و فریاد پدرش که دور اتاق میدوید، دیگر نایستاد و با تمام سرعت از اتاق خارج شد و به تخت خواب خودش پناه برد و در راه هم چند بار کراوات قرمز طرح پستانکی اش زیر پایش گیر کرد و نزدیک بود کله پا شود.
خوشبختانه پدرش به سراغش نیامد.
ساعاتی گذشت، و او همچنان در تخت دراز کشیده بود، خود را به خواب زده بود و منتظر فرصت طلایی بود...
زمان گذشت و گذشت، تا اینکه بالاخره با خاموش شدن چراغ های راهروی بیرون از اتاق، زمانی که منتظرش بود رسید؛ پس با چابکی از تخت خارج شد، کراواتش را سه دور به دور گردنش گره زد، و پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفت تا از خانه خارج شود.
در خانه را باز کرد و بیرون رفت... در اگر بسته میشد، تنها با جادو قابل باز شدن بود، پس تکه ای چوب از گوشه ای برداشت و میانش گذاشت، و سپس به سوی خانه ای که پسرک توپ دار همان روز ظهر واردش شده بود، حرکت کرد...
تنها چند دقیقه بعد مقابل در خانه بود. به اطراف نگاهی کرد، کراواتش را از دور گردن باز کرد، آن را چرخاند و سپس پرتاب کرد. کراوات به زیبایی به جایی بالای دیوار گیر کرد، و او به سرعت خود را بالا کشید.
هیچ ایده ای نداشت که چقدر زمان دارد. ساعت مچی داشت، اما هنوز یاد نگرفته بود آن را بخواند. نتیجتا فرض را بر این گذاشت که زمانی برایش نمانده است، پس به آرامی از روی دیوار پایین پرید، و سپس با حداکثر سرعت و بی صدا ترین حالت ممکن وارد خانه شد...
و تنها چند ثانیه بعد، در حالی که قلبش داشت از حلقش بیرون می آمد، از آن خانه خارج شد و دوان دوان به سوی خانه خودشان برگشت، وارد اتاقش شد...
و با حس پیروزی به توپ فوتبال چهل تکه ای که به دست آورده بود نگاه کرد.
توپ را در دستش چرخاند، و سپس با لذت و شادی آن را به دیوار رو به رویش پرتاب کرد.
توپ به دیوار برخورد کرد، و سپس صدایی بلند، همچون
بوم از خود بیرون آورد، که حتی این هم موجب متوقف شدنش نشد، چرا که به سرعت به سمت آرسینوس برگشت و به او برخورد کرد.
صاف و مستقیم، میان دو چشم وی!
- آخخخخخ!
بلافاصله چراغ راهرو روشن شد، و تنها چند ثانیه بعد، پدر و مادرش، با لباس خواب و کراوات در اتاقش بودند. البته مادرش به موهایش بیگودی نیز پیچیده بود.
- این چیه؟!
- بمب! الان هممون میمیریم!
آرسینوس که خودش هم خوف کرده بود، به سرعت توپ را پرت کرد، که به موجب آن، توپ به سقف خورد و رفت، هیچکس هم ندانست تا کجا رفت. البته به سرعت فرود آمد و مستقیم خورد بر سر پدر آرسینوس، سپس دوباره کمانه کرد به سوی آرسینوس. و تنها مادر آرسینوس بود که به سرعت چوبدستی اش را از میان بیگودی های موهایش بیرون کشید و با یک "ریداکتو" شر توپ جهنده را از سر خانواده کم کرد.
- من غلط بکنم دیگه بی اجازه از خونه خارج شم.
- تا سه روز از کلاس معجون سازی خبری نیست!
- نزدیک بود هممون رو به کشتن بدی! تا یک سه روز از اتاقت خارج نمیشی!
و آرسینوس کاملا احساس میکرد که حقش است!
2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان
(8 امتیاز)خرت و پرت
خرت و پرت اصولا چیز خوبی است. اما برای اینکه چیزی خوب باشد، نیاز به دلیل وجود دارد و برای وجود دلیل، ما اصلا باید بدانیم که آن چیز چه میباشد!
در واقع، از آنجایی که هیچ چیز غیرممکن نیست، اما همه چیز هم ممکن نیست، پس نتیجتا همه چیز خرت و پرت میباشد. برای مثال، در بعضی نقاط، خرت به چیزهایی گفته میشود که وقتی جویده میشوند، خرت خرت صدا میدهند، که چیپس نمونه ای از آن است.
اما خرت، تنها به همینجا ختم نمیشود. اصولا همه چیز خرت است! حتی خودکار، در زمانی که سر امتحان همچون تسترال گیر کرده ایم و به ناگه میبینیم که خرت و خرت در حال جویدن انتهای خودکارمان هستیم که در برخی مواقع حتی تا زمان تجزیه آن نیز ادامه میابد!
اکنون که در مورد خرت میدانیم، که چیز بسیار جالبی است، باید در مورد پرت صحبت کنیم.
مبحث پرت، بسیار تخصصی است و حتی رشته دانشگاهی و هاگوارتزی مخصوص به خودش را دارا میباشد.
پرت ها زنده میباشند. آنها موجوداتی هستند زنده، عجیب و خوفناک.
و آنها گوش میدهند. شما میتوانید تا سال ها با آنها صحبت کنید؛ بدون حتی لحظه ای توقف... و آنها در نهایت تنها خواهند گفت:
- هوم؟
در این مواقع، شما کاملا توانایی کوبیدن مشتی محکم در دهانشان را دارید که حتی کوبیدن این مشت، از واجبات است.
از آنجایی که هر چیزی یک روی مثبت و منفی دارد، پرت نیز چنین است. چرا که پرت نیز جزو همه چیز است.
مورد ذکر شده در بالا، روی منفی پرت بود، و اکنون باید روی مثبت آن را به نمایش بگذاریم.
روی مثبت پرت، توضیحی نیست. بلکه عملی است. اما چون نویسنده به آموزش در حین کار معتقد نیست، پس آن را به صورت تئوری بیان میکند.
روی مثبت پرت، اصولا در انحصار مادران است. مخصوصا در زمانی که فرزندان محترم و بچه های توی خانه گندی زده اند. در این زمان است که جادوی پرت خودش را در دمپایی مادران نشان میدهد، و هرگز هم خطا نمیکند...
با توجه به دو رو بودن پرت، و اینکه مثبت در منفی میشود منفی، پس پرت کاملا منفی است و تسترال و عخ حتی. اما خرت، کاملا مثبت است و گوگولی مگولی.
اما در اینجا، از قانون تاخر و تعقل استفاده میشود که چون خرت اول آمده، پس خرت و پرت به طور کامل مثبت است، و بدین ترتیب، نویسنده با این نتیجه گیری، خرت و پرت خود را به انتها میرساند و برای همگان آرزوی رستگاری مینماید.