خلاصه:لرد و مرگخوارا به باغ وحش هاگزمید اومدن. در باغ وحش حیوانات به کمک زبان ماری از لرد درخواست میکنن که به مشنگ ها آموزش رفتار درست با حیوانات رو یاد بدن. اما در حینی که مرگخوارا و لرد در حال آموزش به مشنگ ها هستن، به طور اتفاقی یه اتاقک پفیلا فروشی رو پیدا میکنن...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرگخواری که پیام را شنیده بود، یک عدد پفیلا را برداشت، و بعد با تردید آن را در دهان خود جا داد.
- اوه... یا... یا خود مرلین... این... این فوق العادس! هرچند که یکم طعم رودولف میده به نظرم. اوه... رودولف تویی افتادی اونجا؟
مرگخواران ترجیح دادند خود را به کوچه هری چپ بزنند و اصلا متوجه نشوند که مرگخوار مذکور، چطور طعم رودولف را میداند. اما به هرحال، همگی به سوی اتاقک پفیلا فروشی هجوم آوردند و مشغول غارت پفیلاها شدند...
- کی به شماها اجازه داد بدون ما از اون چیزای بد رنگ بخورید؟
- ارباب، رنگشو بیخیال... طعمش فوق العادس!
چشمان لرد، روی مرگخواری که سخن آخر را گفته بود، تنگ شدند. و همین کافی بود تا آن مرگخوار به سرعت از صحنه محو شود.
لرد سیاه، پس از اطمینان از اینکه آن مرگخوار خودش را جایی در قفس شیرها مخفی کرده، به هیاهوی مرگخواران در اطراف اتاقک پفیلا فروشی نزدیک شد.
- اهم.
مرگخواران، گویی که پتکی در سرشان فرود آمده باشد، متوقف شدند. آنها مرگخوارانی بودند بسیار "اهم" شناس. و البته "اهم" اربابشان را بهتر از "اهم" هر کس دیگری تشخیص میدادند. نتیجتا همگی، در همان حال که روی اتاقک دولا شده بودند، به حالت اسلوموشن از آن فاصله گرفتند تا راه برای لرد سیاه باز شود.
لرد سیاه جلو آمد و در وهله اول به رودولفی که همچنان در حال چرخیدن و هم خوردن بود نگاه کرد.
- به نفعته که این چیزای بدرنگ مزه تو رو نگرفته باشن رودولف. و یکیتون هم بیاد این رو برداره ببره از جلوی ما!
رودولف، در همان حال که داشت توسط دیگر مرگخواران از صحنه خارج میشد، گفت:
- ارباب میشه ببخشید؟ ولی همچین بد رنگ هم نیستن ها!
- سفید به نظرت بد رنگ نیست رودولف؟
رودولف کبود شد. و زمانی که دست لرد سیاه را دید که به سوی جیب ردایش میرود، به سرعت خود را از بین مرگخواران بیرون کشید و جیغ زنان، در افق های دورتر باغ وحش محو شد.
لرد سیاه تنها شانه ای بالا انداخت، دست در جیب خود کرد، گالیون هایش را شمرد و سپس گفت:
- خب... بیارید ببینیم چی هستش این خوراکی... البته میدونیم خودمون. ولی خب دل نداشتمون میخواد که از زبان شماها بشنویم توصیفشو. و بعد هم باید بلند شیم بریم دنبال آموزش آداب رفتار با حیوانات به ماگل ها.
مرگخواران با شنیدن این سخن لرد، از پاسخ باز ماندند و تصمیم گرفتند بدون سخن گفتن به دستور وی عمل کنند.