هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
خلاصه:
گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره از اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
بعد از دوئل بین مرگخوارا، هکتور انتخاب می شه و حالا مرگخوارا قصد دارن با پاشیدن فلفل توی چشم هکتور، اشکشو در بیارن.

.................

-نپاشی تو چش من!

آراگوگ که روی سر هکتور ایستاده بود با نگرانی این سوال را پرسید. کسی اهمیتی به آراگوگ نداد. اگر خوشش نمی آمد می توانست محل را ترک کند! کسی اصراری به حضورش نداشت.
آستوریا سر هکتور را ثابت نگه داشت و آرسینوس مشت دوم فلفل را برداشت و به طرف چشمان هکتور فوت کرد.
کل فلفل ها وارد چشم هکتور شد.

مرگخواران با هیجان منتظر باز شدن چشم هکتور شدند.

و چشم هکتور باز شد!
-ویب!

-ویب؟
-الان...چشمت داره می سوزه؟
-شدیدا!
-اشک هم می ریزی؟
-با تمام وجود!

مرگخواران بیشتر دقت کردند. ولی اشکی ندیدند. لینی پرواز کنان جلو رفت که بود و نبود اشک را کنترل کند...و در این راه چیزی نمانده بود که طعمه آراگوگ شود.
-نیست...هیچ اشکی نیست این داره به ما دروغ می گه.

-دروغ نمی گم. اشکی هست. ولی در اثر لرزش بیش از حد، از عقب می ریزه. از پشت کره چشمم به درونم سرازیر می شه.

مرگخواران برای چند لحظه با اشتیاق به این موضوع فکر کردند که هکتور را بصورت طولی برش داده و اشک مورد نیازشان را جمع کنند. ولی این کار امکانپذیر نبود. هکتور برش داده شده که اشک نمی ریخت...فقط می مرد. که این هم نتیجه خوبی بود ولی فعلا به درد نمی خورد.

ولی آستوریا و لینی، ساحره هایی نبودند که فرصت به این خوبی را از دست بدهند.
-نه نه...منصرف نشین! همون نصف کردن هکتور ایده خیلی خوبیه. این جوری هکتور می میره و نفر دوم که کراب باشه قوی ترین محسوب می شه. اشک کرابو در میاریم. خیلی خوبه. یکی بیاد هکتورو نصف کنه تا به کارمون برسیم.


کسی مخالفت نکرد!




!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-تکون نخور الان تموم میشه.

آستوریا نمیخواست که تمام شود! البته میخواست. ولی نه به آن صورتی که آراگوگ میخواست. خواست این دو با هم متفاوت بود!

در حالی که آستوریا با عنکبوت روی سرش درگیر بود، آرسینوس از خدا خواسته و راضی مشتش را تا جایی که ممکن بود پر از فلفل کرد.
-خوب چشماتو باز کن. اگه باز نکنی کبریت میذارم لای چشمات.

هکتور چشمانش را باز کرد و آرسینوس بعد از نشانه گیری، با یک حرکت سریع فلفل را به طرف چشمان هکتور پاشید.

اما دریغ از یک دانه فلفل که وارد چشم هکتور بشود!

-بابا این میلرزه! همه فلفلامو هدر داد. چقدرم زیاد بودا. از اون همه فلفل حتی یکیشم نرفت تو چشم این. آستوریا؟ داری چیکار میکنی؟ بیا اینو ثابت نگه دار یه مشت دیگه بپاشم.

آستوریا کار خاصی نمیکرد. فقط ماهیتابه ای برداشته بود و بطور مداوم به نقاط مختلف سرش ضربه میزد. ولی آراگوگ عنکبوتی نبود که تسلیم یک ماهیتابه شود. با حرکاتی تند و فرز جاخالی میداد.

آستوریا موقتا به جنگ عنکبوتی اش پایان داد و به طرف هکتور رفت.
-آروم بگیر ببینم. بذار فلفلو بپاشه.

هکتور در جلو و آستوریا و آراگوگ روی سرش در پشت، آماده فلفل پاشی شدند.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-وينكى رفت كه فلفل آورد. وينكى جن ملفل خوب؟!

و به سرعت به سمت آشپزخانه رفت.

-خب...اين مشكل هم كه حل شد...اسب پاشو ما بريم.

آمليا با ذكر "اسير شديم به مرلين" از جايش بلند شد.

-با تو نبودم كه! با اسب خودم بودم...اوناهاش!

و با يكى از هشت پايش، به لينى اشاره كرد.
لينى به آرامى به سمت رز رفت و زير يكى از برگ هايش، پناه گرفت.

لحظه اى بعد، فرياد آستوريا به هوا رفت.
-هيچى ديگه...همينمون كم بود! حشره كش بسته بوديم به كمرمون كه از شر اين پيكسى خلاص شيم، يكى ديگه هم اضافه شد! تو هرجا ميخواى برى برو! پيكسى اينجا كار داره.

لحظه اى بعد، وينكى با ظرف فلفل برگشت.

آرسينوس مشتى فلفل برداشت و به سمت هكتور رفت كه...

-نكــــــن!...ميگم نكــــن!...ميكشمت! به رداى ارباب قسم كه ميكشمـــــــــــت!

آراگوگ تارهايش را لا به لاى موهاى آستوريا تنيده و مشغول كشيدن موهاى او بود!




ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۳۰ ۱۵:۴۵:۱۱


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
-تو یکی حرف نزن. بهت گفته بودم یک ساعت پیش آماده باشی می خوام برم خرید!

صدای نا آشنایی در فضای اتاق منعکس می شد...و خبری از صاحب صدا نبود. آستوریا دور و برش را نگاه کرد. گشت و گشت و گشت تا این که به منبع صدا رسید.
-باز که این اینجاس...یکی اینو پرتش کنه بیرون. اصلا تو داری با کی حرف می زنی؟

عنکبوت خشمگین که روی سقف ایستاده بود به لینی اشاره کرد.
-به اسبم! یه ساعت پیش می خواستم زینش کنم و برم خرید. ولی یهو غیبش زد. فکر نمی کنین آدم باید به کار و زندگیش برسه؟
-آدم؟
-طبق عادت گفتم...وگرنه آدم بودن همچینم چیز خاصی نیست. بیا رو سقف وایسا ببینم می تونی؟ دِ نمی تونی دیگه! می تونی؟ نمی تونی!

ملت مرگخوار در حالی که ذهنشان درگیر این موضوع شده بود که یک عنکبوت از کجا و چگونه خرید می کند، به طرف هکتور برگشتند.
-گریه می کنی یا ایده لینی رو اجرا کنیم؟

هکتور سعی کرد...
واقعا سعی کرد...

ولی دیدن عنکبوت عصبانی ای که روی سقف ایستاده بود و با حالتی بی صبرانه یکی از پاهایش را به زمین می کوبید و برای لینی خط و نشان می کشید، او را به خنده می انداخت!

آستوریا تصمیمیش را گرفت.
-خب...گریه نمی کنه. این انتخاب خودش بود. یکی فلفل بیاره!



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱:۱۶ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۶ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 9
آفلاین
جسيكا جلو رفت و رو به روى هكتور زانو زد و بدون پلك زدن، به چشمانش خيره...خيره...نتوانست خيره شود! لرزش هكتور، مانع از خيره شدن ميشد!

-بياين نگه اش داريد، تا بتونم تو چشماش خيره بشم. وقتى پلك نزنه، اشك مياد از چشماش.

آرسينوس و رودولف جلو رفتند و شانه هاى هكتور را نگه داشتند. جسيكا نيز باز خيره شدنش را از سر گرفت. ولى درست لحظه اى كه اشك در چشمان هكتور جمع شد، لرزش ذخيره شده درون بدنش فوران كرد و آرسينوس و رودولف، هر كدام به سمتى پرتاب شدند!

نفر بعد، ليسا بود كه پس از پرتاب كردن جسيكا از پنجره، جلو رفت.

-گريه كن... وگرنه قهر ميكنما!

ملت به ليسا زل زدند...از شدت زل زدگى، چشمانشان وغ زدند!...وغ زدگى چشمانشان بيشتر و بيشتر شد. تا اينكه...

قلوپ!

چشمانشان از كاسه درآمدند و مشغول قل خوردن روى زمين شدند!
آستوريا، در همان حالى كه چشم سمت راستش را به درون حدقه اش هدايت كرده و به دنبال چشم سمت چپش ميگشت، به سمت هكتور برگشت.
-ببين هك...يا زور ميزنى تا اشكت در بياد، يا اينكه مجبورت ميكنم اشك بريزى!

و هكتور شروع به زور زدن كرد...خيلى زور زد، ولى گويا زور زدن، كاربردش فقط براى امر ديگرى بود و براى گريه كردن، جواب نميداد.

-هى وينكى! اون چشم منه!...چى شد هك؟! بيام؟

لينى كه قبلا شاهد نتيجه ى استفاده از ناخن هاى آستوريا در شكنجه گاه بود، موتور مغز ريونكلايى اش را به كار انداخت.
-آستوريا...ميدونى...خب...تو ممكنه يهو بكشيش! ناخون هاى تورو مرحله آخر امتحان ميكنيم. الان ميگم فلفل بپاچيم تو چشمش... حتما جواب ميده!







پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
هکتور روی صندلی نشست و منتظر شد تا کسی اشکش را در بیاورد.
مدتی گذشت اما خبری از اشک هایش نبود.
لینی ویز ویز کنان بالای سرش رفت و گفت:
-میدونی معجونات افتضاحن؟
-نه!نمی دونستم!نظر لطفته!

لینی با نگاه پوکری در حالی که دستش را روی پیشانی اش گذاشته بود محل را ترک کرد.
نفر بعدی پالی بود که با ناراحتی جلو آمد و گفت:
-میدونی آقای لسترنج رفته؟
-عه جدی؟ چه بهتر از شرش خلاص شدم!

پالی هم با ناراحتی محل را ترک کرد.هکتور که داشت به میزان اشک درون چشمانش شک میکرد گفت:
-نظر تون چیه یه معجون بزنم اشک در بیاره؟

ملت مرگخوارکه می دانستند نه کار هکتور و نه کار معجون هایش کمکی به آنها میکند سینه زنان و اشک ریزان در حال ترک کردن محل بودند که جسیکا در حالی که ماسکش را درست میکرد وارد سوژه شد و جلو رفت.لیسا که از شدت قهر در حال منفجر شدن بود داد زد:
-اوهوی جسیکا!اگه همین الان نری میزنم باباتو میکشما! در ضمن قهرم!

جسیکا که ماسکش را از روی صورتش برداشته بود با لحن نا امیدی گفت :
-باشه یه فکر خوب داشتم اما بیخیال!

ملت مرگخوار به فکر فرو رفتند و بعد از هم فکری به جسیکا اجازه دادند تا ایده اش را عملی کند. جسیکا با خوشحالی جلو رفت و...


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
خلاصه:

گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در محله. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
لرد رفته و مرگخوارا تصمیم می گیرن برای تعیین قوی ترین، با هم دوئل کنن!
دوئل ها تموم میشه و کراب و هکتور به فینال میرسن.

.........

هکتور به گوشه رینگ دوئل رفت و لینی جلوی صورتش شروع به بال بال زدن کرد که خنکش کند و لیسا هم سرگرم ماساژ دادن شانه هایش شد.
وینسنت در گوشه دیگری از رینگ نشسته بود و دریغ از یک موجود زنده در اطرافش!
نه کسی بادش میزد و نه کسی ماساژش میداد و نه کسی آخرین تاکتیک های دوئل را به او یاد آوری میکرد.

-پاشو وینسنت...تو میتونی...تا حالا چند تا دوئل دیدی؟ تو داور بودی...هیشکی به اندازه تو تجربه دوئل نداره.

صدای زمزمه وار لرد سیاه به گوش وینسنت رسید. با شنیدن این صدا اشک در چشمانش جمع شد و حتی یاد آوری این موضوع که ریملش ضد آب نیست نتوانست مانع از جاری شدن اشک شود.
-بله ارباب...هیشکی بجز اون!

انگشت وینسنت به هکتور که حالا سرگرم نوشیدن آب پرتقال بود اشاره کرد. صدای لرد سیاه در حالی که هنوز او را تشویق به برخاستن میکرد، دور و دور تر شد.

وینسنت از جا بلند شد.
هکتور هم از جا بلند شد.

آستوریا شروع به شمردن کرد.
-سه...دو...یک...شروع کنین!

وینسنت داشت فکر میکرد که از چه طلسم خفنی استفاده کند. ولی هکتور نامرد بود...خیلی نامرد!

-آکوامنتی!

مرگخواران با کف دست بر پیشانی کوبیدند! هکتور چه فکری میکرد؟

-هی...با چند قطره آب میخوای چیکار کنی دقیقا؟ خنک؟

آب به سرو صورت وینسنت پاشید...و این جا بود که همه فهمیدند مغز هکتور آنقدر ها که به نظر میرسد خالی نیست!
وینسنت با وحشت چوب دستی اش را به کناری پرت کرد و صورتش را پوشاند و دوان دوان از باشگاه خارج شد!
شاید بهتر بود امروز از مواد ضد آب استفاده میکرد!

آستوریا کمی مات و مبهوت ماند...و بعد اعلام کرد:
-برنده دوئل: هک دگورث گرنجر! بیا بشین اینجا اشکتو دربیاریم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
دوئلا همینطور پشت سر هم پیش میرفتن تا این که فقط دونفرباقی میمونن. یعنی به مرحله ی فینال میرسن.

هکتور با ذوق و شوق آماده ی معرفی فینالیستا میشه.
-خب...یاران وفادار لرد سیاه!

مقادیری گوجه به طرف هکتور پرت میشه که به خودش بیاد و دیگه مثل لرد حرف نزنه. هکتورم به خودش میاد.
-معجون خورندگان عزیز! همین دوتا موندن! اینا هم دوئل کنن قوی ترین رو پیدا میکنیم. در سمت راست،مرگخوار آراسته، دوئل کننده ی برتر، وینسنت کرااااااااااااب!

خب اینجا همه باید تشویق کنن! ولی کیه که دلش بخواد کرابو تشویق کنه؟

کراب ضایع میشه. هکتورم از ضایع شدنش خوشحال میشه و ادامه میده:
-و در سمت چپ...معجون ساز بزرگ...دوئل کننده ی برتر...داور بزرگ...خودم!

ملت پشیمون میشن که کرابو تشویق نکردن.گزینه ی دوم خیلی بدتر از کرابه!

-تو که داوری!
-قبول نیست!
-اصلا من برنده بودم. کی باختن منو دید؟
-کسی بردنتم ندید بانز!
-اصلا گیریم برنده شی. اشک تو رو که کسی نمیبینه. بشین سرجات.

هکتور ملاقه شو برمیداره و به وسط میدون جنگ میره. مرگخوارا کلی شرمنده هستن که این دو تا تحفه به فینال رقابت های قوی ترین مرگخوار رسیدن ولی منتظر میشن تا دوئل شروع بشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
و هکتور رفت سراغ قرعه کشی. در واقع به سمت پاتیلی که اسامی مرگخواران را در کاغذ پوستی داخلش انداخته بود شیرجه زد. اما به نظر میرسید که نشانه گیری اش اندکی دچار مشکل شده باشد، چرا که به جای فرود در مقابل پاتیل، مستقیما وارد پاتیل شد و در اعماق پاتیل گم شد...

مرگخواران صبر کردند. ثانیه های طولانی گذشت و هکتور نیامد. مرگخواران داشتند فکر میکردند که شاید دو ثانیه دیگر بیاید؛ شاید. اما نیامد. مرگخواران دیگر داشتند به نیامدن هکتور و برخورد سرِ وی با کفِ فلزی پاتیل امیدوار میشدند که ناگهان هکتور از میان اسامی بالا آمد و درحالی که داشت روی اسامی مرگخواران شنا میکرد، گفت:
- دوئل بعدی، آرسینوس با وینکی!

همین جمله کافی بود. مرگخواران دوباره وسط اتاق را خلوت کردند تا آرسینوس و وینکی مقابل یکدیگر بایستند.
دو دوئلیست به یکدیگر خیره شدند.
سپس ناگهان وینکی نعره زد:
- نعووووووووهااااا!

ثانیه ای بعد با شلیک گلوله های مسلسل دیوارهای خانه ریدل سوراخ سوراخ شدند و مرگخواران همه روی زمین خوابیدند.
آرسینوس که فاز قهرمانانه برداشته بود، کراواتش را از گردن باز کرد و همچون کمند به سوی وینکی پرتاب کرد. کراوات دور پای وینکی پیچید و وینکی را به زمین انداخت.
وینکی غرق در خشم مسلسل را به کناری انداخت، سپس ناگهان آهنگی به سبک حماسی در پس زمینه پخش شد و هر دو دوئلیست به یکدیگر هجوم آوردند.

چند ثانیه بعد، در حالی که آرسینوس داشت وینکی را خفه میکرد و شست پای وینکی هم در چشم آرسینوس بود، وینکی ناگهان گفت:
- وینکی جن بد بود! وینکی نباید دست رو وزیر سابق بلند کرد. وینکی رفت خودشو دار زد!
- این دوئل هم فقط با خوش شانسی آرسینوس که دستنوشته های من رو کش رفته به دلیل کناره گیری وینکی به پایان رسید.



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۹:۱۷ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۸ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۸:۵۷ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶
از اين زمين نفرين شده تا آسمون بكر راهى نيست...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 90
آفلاین
-غر دارم!

رودولف این را گفت و پرید وسط فضای دوئل و قصد داشت چشمانش را روی چشمان هکتور متمرکز کند ولی...خب سخت بود.

-چی گفتی؟
-غر دارم!
-خوشوقتم. منم ویبره دارم. حالا میریم سراغ قرعه کشی.

سپس رفت سمت پاتیلی که اسامی مرگخواران را در آن ریخته بود تا کاغذ های اسامی ملت را با ملاقه اش هم بزند و دوتا مرگخوار جدید را توی جان هم بیندازد که رودولف دوباره شروع به صحبت کرد و گفت:
-شما روح دوئل رو...
-بله!
-نقض کردید.
-ده ثانیه...
-شما دو نفر رو با هم...
-خیلی خب. وقت شما تمام شد.
-انداختید به جون من.
-نامزد محترم وقت شم...

در این لحظه، پالی که حس کرد هکتور دارد شورش را در می آورد، افکت انیمه ای با حجب و حیای گیاه خوار خودش را فراموش کرده و پرید روی هکتور و دستانش را گذاشت روی دهان هکتور و آن را ثابت نگه داشت -که البته سخت بود- تا رودولف بتواند با نفسی مطمئن و قلبی آرام لفظ بیاید.

-بله من غر دارم. اگر امروز من غر میزنم بخاطر احساس وظیفه ایه که در نبود ارباب...ارباب...

داغ دل جماعت تازه شد.زدند زیر گریه. رودولف بغض کنان آمد ادامه بدهد که ناگهان مرگخواری از آن ته صف گفت:
-هوی رودولف! بغض ویژه ی منه. کپی رایت رو رعایت کن.
-
-آهای!پوکر فیس واس منه.شخصیت منو ناقص نکن با کارات.
-چره موهای تو ره داری می کَنی رودولف؟ کچلی برای ارباب هسته! میخوای پات ره توی کفش لرد سیاه کنی؟ شخصیت ارباب ره لکه دار کنی؟

خدای من! این ها هرکدام یک گوشه ی کار را گرفته بودند.همه چیز ثبت ملی شده بود.رودولف به ساعت مچی اش نگاه کرد. یعنی ترجیح داد که در این لحظات به ساعت مچی آرامش بخشش نگاه کند که داده بود عقربه هایش را بکَنند و رویش با خط درشت چاپ کنند:"مهم نیست ساعت چنده! مهم اینه که وقت خوابه " و اگر می خواهید بدانید که چرا وسط فضا سازی شکلک آورده شد، باید بدانید که دنیا جادوییست و میتوانند روی ساعت هایشان شکلک های متحرک چاپ کنند و خیلی باحال است.

-به ساعتت نیگا نکن رودولف! اگه هم میکنی کپی رایت رو رعایت کن.
-چی؟ داری میری؟ قهر واس منه!

پالی که دوباره افکت انیمه ای خودش را بازیافته بود، دوید برود از رودولف دلجویی کند و هکتور که دوباره آزادی بیان یافته بود، گفت:
-نامزد محترم! خوشوقتم. حالا میریم سراغ قرعه کشی.



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۹:۲۳:۵۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۹:۲۵:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۹:۳۰:۱۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۱۲:۰۵:۳۸

شاید از اون خوشتون نیاد، اما نمی تونید منکر این بشید ; دامبلدور استایل خاص خودشو داره!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.