هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
#46

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
گویل آبدهنش رو قورت داد و آروم وارد اتاق بازجویی الکتو شد.
مومو هم خواست وارد شه که در تو صورتش کوبیده شد!

صدای جیغ مومو توی خونه پیچید:
-این چه طرز رفتار با یه ساحره متشخص گریفندوریه؟بزنم با شمشیر عمو گودریک درتونو نصف کنم؟

الکتو طلسمی روی در زد و صدای مومو رو همون پشت در نگهداشت و بعد چرخید سمت گویل و بعد از خالی کردن یک شیشه محجون راستی توی حلق گویل از روی لیستش خوند:
-زمان مرگ دوشیزه چپمن شنبه 28 مرداد ساعت یک و نیم شب گذارش شده!میتونی بگی اون موقع کجا بودی؟

گویل ناگهان برای لحضه ای به ورژن قبلی خودش بازگشت:
-توی تولدم بودم

الکتور بلند شد و قدمی زد:
-شاهد داری؟

گویل سعی کرد لیست مهمان ها را کامل به یاد بیاورد:
-مومو که همیشه هست...جن ها خونگی بودن ، أملیا بود ، جسیکا و دافنه هم بودن ، آنجلینا هم بود ، پروتی و نولا هم بودن ، آرتور هم با کل ویزلیا اومده بود ، آماندا و آدر هم بودن ، دورا و کراب و آقای ژاموسلی هم بودن ، خانوم فیگ هم دیر اومد! راستی پالی هم...

الکتو حرف گویل رو قطع کرد:
-پالی؟پالی چپمن؟توی تولد بود؟

گویل لحضه ای فکر کرد و بعد سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

الکتو مشتاقانه گفت:
-در چه ساعتی وارد مهمونی شد؟

گویل فکر کرد.
خیلی فکر کرد!
باز هم فکر کرد!

آخر سر از روی لیست خوند:
-ساعت یک و 18 دقیقه شب.

الکتو مشتاق بود!
خیلی مشتاق!

-پس قبل از مرگش آخرین بار توی تولد تو بوده؟آخرین باری که توی تولد دیده شد کی بود؟

گویل باز هم لیستش را چک کرد:
-همون موقع ورود.

الکتو چشمانش را ریز کرد:
-کسی ندیده بره بیرون؟

گویل باز هم چک کرد:
-آنده یو!

الکتو پوکر به گویل نگاه کرد:
-ها؟

گویل حرف دو ثانیه پیشش را به فارسی ترجمه کرد:
-نه!

الکتو همچنان هم پوکر بود:
-باشه.برو بیرون!

وقتی گویل رفت الکتو سریعا به سمت تخته اش که مثل فیلم های پلیسی-کاراگاهی بود رفت و اطلاعات را چسباند.

سرش رو از در بیرون آورد و گفت:
-نفر بعد!


ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱ ۲۰:۲۸:۱۲
ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱ ۲۰:۳۰:۰۴


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
#45

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
نیوسوژه!

شب بود الکتو خوابیده بود، داشت تو خواب صحنه های ترسناک و وحشتکناکی میدید:

-ببینم نکنه دلتون خواسته با این چوب بیسبالم بزنم تو سرتون و همچنین بکشمتون و با لذت کشتنتون رو ببینم.
-نه ما غلط بکنیم.
-خوبه.

ناگهان که او داشت همه رو تهدید میکرد، روح پالی رو دید که اومد بهش گفت:
-الکتو فامیل دور من ولی نزدیک تر از همه به من، تو باید بفهمی که من چطوری مردم و کی منو کشته من حتی خودم هم نفهمیدم کی منو کشته.
-پالی، حتما.:

بعد از رفت پالی الکتو کل شب داشت فکر میکرد که چیکار کنه و فهمید، روز بعد یه مهمونی گرفت و همرو دعوت کرد.
-دینگ دینگ.
-سلام جسیکا خوش اومدی.
-سلام ممنون که منو دعوت کردی.
-خواهش میکنم برو پیش بقیه فقط دافنه نیومده بعدش مهمونی رو شروع میکنیم.

جسیکا به سمت بقیه ی دوستانش رفت یعنی املیا و دورا.
گویل هم بود اصن هرکسی رو که فکرش رو بکنین بود.
-دینگ دینگ.
-سلام دافنه بیا تو.
-ممنون.
املیا داد زد:
-گویل دستتو از تلسکوپم بردار.
-باشه حالا جوش نیار.
-گویل دستتو گذاشتی رو صورتم و ماسکم رو خراب کردی.
-منکه اصن دستم از تو خیلی دوره.
-ساکت همگی ساکت من میخوام از همتون بازجویی کنم چون پالی به طور مشکوک اوری مرده ومن میخوام کل قضیه رو بفهمم.
همه ی مهمونا:

ناگهان در خونه ی الکتو قفل شد و چراغا خاموش شدن او دست هر کس رو میگرفت و به اتاقی میبرد و از او بازجویی میکرد.
الکتو طلسمی به کار برده بود و هیچ کس نمیتونست از خونه فرار کنن.

-گویل بیا، نوبت گویله.

---------
پالی مرده به صورتی مشکوک و از الکتو خواسته تا بفهمه که کی اورو کشته و قراره از همه ی کسانی که در مهمونی دعوت
شدن بازجویی شه و همه هم دعوت شدن پس همه هم میتونن شرکت کنن.
------


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱ ۱۹:۴۷:۵۴
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱ ۱۹:۵۰:۲۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۵
#44

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۰:۰۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
~پست پایانی~
باروفیو کمی این پا و آن پا کرد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
-ینی هیچ راهی نداره این گاوه ما ره ندید این روحه ببره؟

مرگخواران نگاه هایی حاکی از سرزنش، تهدید، تخریب و... روانه باروفیو کردند.باروفیو در جواب نگاه ها با طلب کاری و در حالی که هنوز هم بغضش را جمع و جور نکرده بود گفت:
-چیه انتظار دارید روستایی همی طوری گاوش ره بده بره؟ نه خیال باطل ره کردین!

قبل از این که هر مرگخوار دیگری دست به کاری بزند بلاتریکس همانطور که یک شاخه از موهایش را که به زور از بقیه جدا کرده بود دور انگشتش میپیچد در نهایت خونسردی گفت:
-کروشیو...

سپس ادامه داد:
-خب هنوزم گاوت رو میخوای باروفیو؟
-خ...خیر...نمیخوایم فقط بذارید برای آخرین بار ازش خداحافظی ره بکنم.

روح گاو نر که با اشتیاق شاهد ماوقع بود گفت:
-فقط زود داداش دستت درد نکنه.

بقیه مرگخواران همه با اشتیاق دور گاو ماده و باروفیو جمع شده بودند تا شاهد آخرین وداع باشند که در همان حین صدای تق تق در بلند شد.
لیسا رفت و در را باز کرد،دلفی پشت در بود،گفت:
-ارباب گفتن بیام بپرسم ببینم کارای چسبوندن روحشون چطور پیش میره.
-باشه حالا این قیافه چیه به خودت گرفتی؟
-هیچی، خلوت تنهاییم از جیبم افتاد کف اتاق ارباب، پیداش نمیکنم.
-
-خب حالا کارا چه طور پیش رفته؟
لیسا خودش را از جلوی در کنار کشید تا دلفی وضعیت را ببیند؛ کاملا امیدوار کننده بود! روح یک گاو نر،یک گاو ماده که در آغوش باروفیو بود، مقداری گل گاو زبان پخش شده روی زمین، و حلقه مرگخواران که با اشتیاق به ماجرا خیره شده بودند.
دلفی آب دهانش را با صدا قورت داد و گفت:
-باشه من میرم به ارباب...گزارش بدم.

10 دقیقه بعد

پاق
لرد ولدمورت وسط اتاق ظاهر شد.
حلقه مشتاق مرگخواران به سرعت به دیوار چینی جلوی صحنه دلخراش وداع آخر مبدل شد و در حالی که همگی لبخند هایی اینطوری" " به لب داشتند گفتند:
-سلام ارباب! خوبین؟
-ارباب شما چرا زحمت کشیدین اومدین؟
-کارا عالی پیش میره ارباب تشریف ببرید.
در همان اثنا صدای تق تق در شنیده شد، لیسا با غر غر سمت در رفت و آن را باز کرد و وقتی دلفی را دید گفت:
-هی! ببینم تو چرا آپارات نمیکنی؟
_هعی...

دلفی فقط در سکوت سری تکان داد و پاسخی نداد.سپس لیسا و دلفی پیش بقیه مرگخواران رفتند ودر ادامه صف طویل ایستادند.
لرد گفت:
-شما ما رو تسترال فرض کردین؟ بیاین کنار ببینیم اون پشت چی میکنین؟

مرگخواران بدون هیچ حرفی به هم نزدیک شدند و دیوار را تنگ تر کردند.

-میاین کنار یا خودمون بکشیمتون کنار؟

لرد که با کسی شوخی نداشت! مرگخواران با ترس و لرز یکی یکی کنار کشیدند و صحنه وداع آخر آرام آرام نمایان شد.
همه چیز همانطور مانده بود، باروفیو هنوز در آغوش یار بغض کرده بود و حتی متوجه حضور لرد هم نشده بود،گاو نر و بقیه چیز ها هم تغییر چندانی نکرده بودند.

-بگین ببینیم اینجا چه خبره؟ شما دارید روح ما رو میچسبونید الان؟ این توی بقل این گاوه چکار میکنه؟ این روحه چیه؟ اینایی که روی زمین پخشن چین؟ مارو یاد مواد اولیه معجونای هکتور میندازن زود جمعشون کنید جلوی چشممون نباشن.

مرگخواران یکی یکی و با صداهایی که از هکتور هم بیشتر ویبره میزد شروع به توضیح کردند،آماندا اول شروع کرد وگفت:
ارباب... ما از یه روح... حل...حلالیت گرفتیم. بعد سیبل روح بعدیو... اح...احضار کرد که ای...این گاوه بود.
سپس لادیسلاو ادامه ماجرا را گفت:
-ارباب آ... ما زین سوی به زان سوی گشتیم تا روشی بیابیم که بهر حلالیت طلبیدن از گاو ما را یاری بنماید؛زیرا از سخنوری به لسان گاوگونه عاجز بودیم.

و همینطور تعریف ماجرا تا ته صف طویل مرگخوار ها ادامه پیدا کرد تا به دلفی که نفر آخر صف بود رسید:
-

قیافه لرد که با هر کلمه از توضیحات اینطوری" "تر شده بود، حالا دیگر خیلی اینطوری" "شده بود.
-ما اگر روحمونو با چسب نواری به هم میچسبوندیم از این که بدیم شما ها بچسبونید بهتر بود.اصلا شما لیاقت چسبوندن روح ما رو ندارید! جمعش کنید این بساطو! نخواستیم اصلا!

لرد همین که رویش را برگرداند و خواست از آنجا برود دوباره برگشت و گفت:
-بگیر دلفی این خلوت تنهاییت رو،پخش شده بود کف اتاق ما... ضمنا! حق هم نداری بری توش بمیری، گفته باشیم.

پایان




ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۹ ۳:۱۰:۵۱
ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۹ ۳:۲۵:۳۲
ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۹ ۳:۲۷:۱۳

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵
#43

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:لرد ولدمورت برای بهم وصل کردن تکه‌های روحش باید از تمام کسانی که کشته حلالیت بطلبه و از همین رو به مرگخوارها دستور میده تا یه جوری برن و از روح اشخاصی که کشته حلالیت بگیرن.مرگخوارها هم سبیل تریلانی میارن تا ارواح کشته شده ها رو احضار و رضایت اونها رو بگیرن. ولی حالا با احضار شدن روحِ گاوی که لرد کشته بود،مرگخوارها رفتن و " گل گاوزبون" تهیه کردن و سعی دارن با استفاده از اون،با گاو صحبت کنند!

---------------------


مرگخوارها که به همراه گل گاوزبون به خانه ریدل بازگشته بودند، دور میز احضار روح جمع شدند...
_خب...حالا چیکار باید کرد؟
_فروشنده گفت این گل گاو زبون خوردنیه!
_عاااااااااااااااااااا!
_ورنیکا؟
_نه...من رزم...دارم اعتراض میکنم و خشم و انزجارم رو ابراز میدارم!
_چرا؟ چی ش...
_
_ببخشید رودولف...خب میگفتی رز...چرا؟
_مگه ما گل ها آدم نیستیم؟
_
_یعنی مگه ما حقوق نداریم؟حقوق گل ها رو نشنیدین؟یعنی چی گل خوردنیه؟
_خب پیشنهادت چیه پس؟

رز از صندلی خود برخواست و گل گاوزبان را از روی میز برداشت و به سمت روح گاو احضار شده حرکت کرد...
_آقا گاوه...منو نخور...بیا این این گل گاو زبون رو ببین فقط و دهن باز کن!
_من گاوم،شما چتونه؟خیلی گاوین!
_گاوه حرف زد...دیدین گفتم؟نباید میخوردش،باید نگاش میکرد!
_بله...حرف زد...خیلی هم بد دهنه،فحش میده!
_خب گاوین دیگه...بعد اسم ما گاوهای جادویی بد در رفته!
_آها...پس شما گاو جادویی هستین،واسه همین میتونین حرف بزنید...پس چرا از اول حرف نمیزدین؟

روح گاو، نگاهی به اطراف خود انداخت و پس از چند ثانیه با شرم خاصی گفت:
_آخه خجالت میکشیدم!
_ای بابا...خجالت نداره که..این بارفیو هم خیلی گاوه،ولی پرو پرو تو جامعه رفت و آمد میکنه!
_نه...از اون گاو ماده ای که اونجاس خجالت میکشم...میدونید...فصل جفت گیری ماست الان،منم یه احساس خاص و عشق عجیبی از اولین نگاه بهش دارم!


در همین لحظه بود که چشمان بلاتریکس از شرارت برقی زد...
_خب گاوه! اگه تو ارباب ما رو حلال کنی،در عوض ما این گاو بارفیو رو میدم بهت با خودت ببری عالم ارواح و جفت گیری کنی باهاش!
_چی میگی؟روستایی ناموس خودش رِ نمیفروشه...روستایی غیرتمنده!
_ساکت بارفیو...بذار از این گاوه حلالیت بگیریم بریم سراغ روح های بعدی،کلی کار داریم!

اشک در چشمان بارفیو حلقه زد...او بر سر دوراهی سختی قرار گرفته بود..به هر حال او باید سریعا تصمیم میگرفت!




پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
#42

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۱:۱۷
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- برین کنار!

همه به رز نگاه کردند! ناگهان متوجه منظور رز شدند. اما رز خودش هم توضیح داد.

- من یه گلم و اون هم یه گله و ما به خوبی زبون همدیگه رو میفهمیم!

مرگخواران به کنار رفتند تا راه برای رز باز شود.

- برین بیرون! این گاوه و هم ببرید.

همه به بیرون رفتند و در را بستند!

10 دقیقه بعد

مرگخواران منتظر کم کم داشتند به حالت در می آمدند که رز از اتاق آمد بیرون.

-حرف نمیزنه!
-میگم شاید لالشو خریدیم!
-یادتون نیست اون یارو اول گفت نداریم بعد گفت داریم؟ حتما گل گاوزبون سالم نداشته بخاطر اینکه پولی گیرش بیاد لالشو بهمون داده!

مرگخواران تصمیم گرفتند از مغازه دیگری گل گاوزبان بخرند. در نتیجه به مغازه دیگری رفتند.

- سلام اقا ما میخوایم با گاو ها حرف بزنیم!
- خب حرف بزنین به من چه!
- نیاز به گل گاو زبان داریم!
- خب.
- بهمون بدین دیگه.
- چیه چرا داد میزنی؟ خب الان میارم!

فروشنده رفت تا گل گاو زبان را بیاورد.

- میگم اینم لالشو برامون نیاره.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۱۲ ۲۲:۵۳:۵۲

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
#41

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۰:۰۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
مرگخواران همگی دوباره پیش تریلانی و گاو آپارات کردند. سیبل سمت آن ها دوید و گفت:
-گاوه،گاوه!
-چرا فحش میدی تسترال؟
-گاوه فرار کرد.

برای چند دقیقه سکوتی همه مرگخوارن را فرا گرفت و بعد وقتی که نورون های مرگخواران به حرکت در آمد بلاتریکس گفت:
-چی؟تصویر کوچک شده


بقیه مرگخواران هم تکرار کردند:
-چی؟
-چیزه... گم شد دیگه. رفت. فرار کرد. تموم شد...

کسی هنوز تریلانی را جدی نگرفته بود! همه با مسخرگی به سیبل نگاه کردند:
-هر هر خندیدیم! گاوه کجاست؟ تصویر کوچک شده


سیبل عینک ته استکانی اش را از چشمش در آورد و در حالی که آن را با سر آستینش پاک میکرد گفت:
-میگم رفت! گاو پر!

در این میان هکتور گفت:
-معجون گاو پیدا کن بدم؟
-هکتور،به جای اون یه معجون هکتور خفه کن بده.

بلاتریکس که یکی یکی و به ترتیب از طول موج کم به زیاد به تمام رنگ های رنگین کمان تغییر رنگ میداد گفت:
-پس حواست کجا بود زنیکه فالگیرِ بی عقلِ تستـــ....

اما ادامه حرفش با شنیدن صدایی قطع شد:
-مــــــــــــــــــــــااااا

مرگخواران با شنیدن صدا گل از گلشان شکفت. همه تا بناگوش میخندیدند و دندان عقلشان با چشم غیر مسلح قابل رویت بود!
-گاوه! گاوه برگشته!آخی داشته علف میخورده حتما.
-نوچ نوچ نوچ! مثلا مرگخواری! این الفاظ لطیف چیه؟
سیبل با قیافه ای حق به جانب گفت:
-دیدین پیدا شد؟ فقط باید صبر میکردیم.
رفتن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها
دل از این هاست که تنهاست نه از فاصله ها
گر چه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است
مشکل از طاقت دل هاست نه از فاصله ها

-ای بابا بسه دیگه.بریم بشونیمش جلوی گل گاو زبون بفهمیم چی میخواد...
-بریم... سیبل تو ام بیا!

همه روانه اتاق شدند و وقتی گاو را دیدند که وسط اتاق لم داده چهره هایشان بیش از قبل شکفته شد. به طوری که در تاریخ سابقه نداشته که چهره ای با دیدن یک گاو آنقدر شکفته شود!
همه دست به کار شدند و کیسه گل گاو زبان را روی یک صندلی خالی کردند و گاو را که از قضا خیلی هم ثقیل بود روی صندلی رو به روی گل گاو زبان نشاندند. بعد هم خودشان با هیجان دور صندلی ها جمع شدند تا شاهد سخنوری گل و گاو باشند!
گاو فرمود:
-مــــــــــــاااا...
ولی گل چیزی نگفت. و مرگخوار ها همچنان این طوری"تصویر کوچک شده
"به گل و گاو نگاه میکردند.

20 دقیقه بعد...


-میگم شاید خجالت میکشن. بیاین دورشونو خلوت کنیم...
-وایسا ببینم اصلا مگه این گُله میدونه ما میخوایم چی بگه به گاوه؟
-نه... ولی وقتی سر صحبتو باز کنن ما ام به گله میگیم از طرف ما با گاوه حرف بزنه...
-میگم یه نکته ای هست فقط... چیزه... مگه ما بلدیم با گلا حرف بزنیم؟

مرگخواران نگاه هایی رد و بدل کردند و چانه ای خاراندند. هکتور که ارتعاشی خاص تر از همیشه سرتاپایش را فرا گرفته بود گفت:
-معجون انسان گل زبان بدم؟
-خودشه! خودشه! بیاید بریم یه انسان گل زبان پیدا کنیم...

و به این ترتیب همه مرگخوار ها به قصد یافتن انسان گل زبان روانه شدند...


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۱۳ ۰:۱۷:۱۴

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۵
#40

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
به این ترتیب مرگخواران به لندن رفتند تا گیاه گل گاو زبان را تهیه کنند و زبان گاو را بفهمند. بالاخره مرگخواران به یک مغازه که گیاه گل گاو زبان را میفروخت رسیدند. رودولف پیش فروشنده رفت و گفت:
- یک کیلو گل گاو زبون میخواستم.
- یک کیلو؟؟؟ چه خبره، حداقل بگو برای چی میخوای؟
- راستش ما از روی اسم این گیاه فکر میکنیم که احتمالا میشه باهاش زبان روح یک گاو را بفهمیم!
- صحیح...لطفا چند دقیقه به من وقت بدید که گیاه بیارم...

مغازه دار به دورغ رفت که یک کیلو گل گاو زبان بیاورد ولی به جای آن با تیمارستان تماس گرفت!
- تیمارستان بفرمایید.
- سلام، یک گله روانی ریختن توی مغازه ی من!

و سریع تلفن را قطع کرد و به پیش مرگخوار ها برگشت. رودولف که متوجه شد مغازه دار هیچ گیاهی برای آن ها نیاورده است گفت:
- پس یک کیلو گل گاو زبان چی شد؟
- تموم کردیم باید صبرکنید تا دوباره برامون بیارن!
- مهم نیست داداش، ما میریم به یک مغازه دیگه.
- نه نه نه صبر کنید...

اما ناگهان نکته ای را به یاد آورد و به پیش تلفن برگشت. هکتور به رودولفت گفت:
- معجون حرف زدن به زبان گاو هارو میخوای؟
- نخیر، ین گیاهه خیلی ساده تره!

مغازه دار به یاد آورده بود که به منشی تیمارستان اصلا آدرس نداده بود! بنابر این دوباره شماره ی تیمارستان را گرفت.
- تیمارستان بفرمایید.
- سلام، من همونیم که زنگ زده بود و گفته بود یک گله روانی ریختن توی مغازم حالا یادم افتاده که آدرس نداده بودم.
- ببخشید؟ ما از 24 ساعت پیش تا الان کسی باهامون تماس نگرفته بود!

مغازه دار به یاد آورد که حالا شماره ی یک تیمارستان دیگر را گرفته است و سریع تلفن را قطع کرد و به پیش مرگخواران برگشت. دیگر چاره ای نداشت، باید یک کیلو گل گاو زبان به اونا میفروخت!
- بفرمایید یک کیلو گل گاو زبان.

دقیقا در لحظه ای که رودولف یک کیلو گل گاو زبان را لمس کرد، مرگخواران صدای آشنایی را شنیدند:
- آواداکداورا!

این صدای بلاتریکس بود که باعث شده بود مغازه دار بدبخت خدا بیامرز شود.
- چرا بدبختو کشتی؟
- ماکه به هدفمون رسیدیم، حالا بیاین برگردیم پیش ترلانی و روح گاو!



پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ یکشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۵
#39

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-خب!

سیبل موافقتش را به شکل منزجر کننده ای اعلام کرد...از جا بلند شد و شنلش را روی زمین انداخت.
-کبریت!

-چوب دستی بدم نمی شه؟
-گفتم کبریت! در مراسم احضار روح من اغتشاش نکنین. کبریت!

مرگخواران به مورفین نگاه کردند...
مرگخوار معتاد، شاید برای اولین بار به درد خورد. کبریتی از جیبش در آورد و به طرف سیبل گرفت.
سیبل شنلش را آتش زد. به محض بلند شدن دود، با جهشی بلند از روی آتش پرید و شروع به انجام رقصی عجیب در اطراف آتش کرد.
رقص مضحک سیبل به همراه صداهای سرخپوست وارانه ای که از خودش در می آورد باعث شد که مرگخوارا با تاسف به این صحنه جلف خیره شوند.

ولی رقص سیبل موثر بود!

روح بعدی ظاهر شد!

-ما!
-شما؟!
-مااااااااااااااااااااااااا!
-سیبل؟ این دقیقا چیه و چی داره می گه؟

سیبل متاسف شده بود که روح به این سرعت احضار شده است. او تازه داشت از رقص شگفت انگیزش لذت می برد.
عینکش را روی صورت مرتب کرد و به توده شفافی که در مقابلش قرار داشت خیره شد.
-خب....با توجه به تجربیات من...فکر می کنم...این یه...گاو باشه! و طبیعتا می گه ما!

قمه های رودولف ناخودآگاه ذوق زده شده، برقی از سر شادی زدند.

-ای بابا...ارباب گاو کشتن؟ چقدرم عصبانی به نظر می رسه! حالا چطوری رضایت اینو بگیریم؟ باروفیو؟ تو زبون اینو نمی فهمی؟ کسی این جا گاو زبان نیست؟

باروفیو متخصص همه چهارپایان علفخوار بود. طبیعتا جواب این سوال را هم داشت.
-باره فیه گاو زبان ره نیسته. بقیه هم اگه باشن، از خجالت آن ره رو نمی کنن! ولی منه شنیدم مشنگ ها گیاهی ره دارن به اسم گل گاو زبانه! شاید اون به دردمون ره بخوره.




پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ دوشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۵
#38

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
مرگخواران بلاخره تام ریدل پدر را به وسیله سنگ جادو از دنیایی مردگان زنده کردند...آنها میبایست برای آنکه لرد تکه های روحش را به هم وصل کند،از ارواح کسانی که او کشته بود،حلایت بطلبند..و تام ریدل پدر زنده شدنش را شرط حلالیت کرده...و حالا او زنده شده بود!
_خب...زنده شدی!
_از کجا معلوم؟
_کروشیو!
_آخ....چرا؟
_خب وقتی شکنجه شدی به وسیله این ورد پس زنده ای!
_خیلی ممنون بلاتریکس ولی فک کنم روش های بهتری هم بود!
_حالا حلال میکنی یا نه؟

تام ریدل خیلی دوست داشت که رضایت ندهد...مخصوصا بعد از طلسم شنکجه ای که بلاتریکس بر او اجرا کرده بود...اما او قول داده بود...به هر حال رضایت میداد و سپس از زنده بودنش لذت میبرد...
_باشه...رضایت دادم...حلالش!
_خوبه...پس آواداکداورا!

طلسم مرگ از چوبدستی بلاتریکس خارج شد و دقیقا به سینه تام ریدل تازه از آن دنیا برگشته برخورد کرد...و به همین دلیل تام ریدل بر زمین افتاد و برای بار دوم مُرد!
_کشتیش؟
_آره؟
_چرا؟
_چرا نکشمش؟ یه حلالیت میخواستیم که گرفتیم...زنده بودنش دلیلی نداشت...در ضمن سرورم زیاد خوشحال نمیشد که کسی رو که قبلا کشته دوباره زنده بشه!

مرگخواران در سکوت به بلاتریکس نگاه کردند...به نظر میرسید حق با او بود...
_خب...از یه نفر حلالیت گرفتیم...حالا چی؟
_سیبل...روح یکی دیگه که ارباب کشتتش رو احضار کن تا از اونم حلالیت بگیریم!




پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
#37

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
خلاصه :

ولدمورت برای بهم وصل کردن تکه‌های روحش باید از تمام کسانی که کشته حلالیت بطلبه.سبیل تریلانی به عنوان اولین فرد کشته شده، تام ریدل پدر رو احضار میکنه. تام ریدلم برای حلال کردن، شرط میذاره که باید خودش و مادرشو زنده کنن.حالا مرگخوارا برای پیدا کردن سنگ رستاخیز به جنگل ممنوعه رفتند اما توسط سانتور ها احاطه شدند..

---


- ببین آقوی سناتور! به والله ما هدفمون خیره، لرد سیاه ما حقیقتا میخواد..
- سانتور خانوم عزیز، سانتور! تکرار کن.
- حالا هرچی! کوجا بودم؟ آهان.. لرد سیاه میخواد که از اینایی که کشته حلالیت بطلبه. پدرشون گفته حلال نمی کنم مگر اینکه من و ننم رو زنده کنید. الانم بی زحمت سنگ زندگی مجدد رو میخواستیم
- بفرما.. اینم سنگ ولی دیگه اینورا پیداتون نشه ها. برید و بچه های خوبی باشید.

از اونجایی که سوژه همچون پیتزا، خیلی کـــَش اومده بود، مرگخوارا در عین ناباوری، سنگ حیات مجدد رو از دست سانتور اعظم گرفتند و به سمت سیبل حرکت کردند تا پدرِ ارباب و ننش رو دوباره به حیات برگردونه.دوباره دور میز حلقه زدند و تام ریدل رو فرا خوندن...
- ای پدرِ ارباب تاریکی! اکنون تورا به عنوان اولین کشته شده ، فرا می خوانم تا آنچه می طلبی را برایت اجابت کنم.اکنون وقت آمرزیدن است ..

تام ریدل اینبار نگذاشت که سیبل این متن رو دوباره بخونه و همون بار اول، همراه با ننش، روبروی مرگخواران حاضر شدند.
-
- نیشتو ببند مرتیکه بی حیا. هیچ میدونی چقدر پدرمون دراومد تا این سنگ رو بدست آوردیم؟
- نه! چقدر پدرتون در اومد؟ خدا شاهده دوباره اینطوری صحبت کنی، حلال نمی کونما! از ما گفتن! یادتونه توی پست قبلی گفتم دافای بالا منتظرم هستن؟ الان خبر رسیده که پایینی هاش منتظرمن! سریع احیا کن که کلی کار داریم!

و همینطور که تام ریدل دیالوگ هاشو :دی بارون میکرد، مرگخواران هم عملیات احیاسازی نامبر وان با کد عملیاتی "تام-شیلنگ293" رو شروع کردند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.