هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
خرت و پرت مورد علاقه‌تون چه بود و بقیه درباره‌ش چه کردن؟ (22 نمره)


- بچه ها از اینا خریدم!

لایتینا با ذوق و جیغ وارد تالار عمومی ریونکلاو شد. شی‌ای که تو دستش بود رو به سرعت تکون میداد. حتی هدفونشم روی گوشش نبود، شاید چون منتظر واکنش همگروهی هاش بود.

- چه جالب.

صدای یکی از ریونکلاوی ها به زور شنیده شد اما لایتینا اصلا متوجه هویت فرد مذکور نشد. اما روحیه دختر، جوری نبود که به این زودی‌ها دل‌شکسته شه. لایتینا شی‌ای رو که تو دستش بود را برد بالای سر دای.
- دای! نگاه چقد خوشگله. نگاه سیاهم هست.
- لایت الان وقت این حرفا نیست، من خوابم میاد.

دای تا اومد پتو رو روی سرش بکشه؛ اما لایتینا سریع‌تر از اون عمل کرد و پتو رو گرفت و به گوشه‌ای پرت کرد.

دای:

به هرحال دای خون‌آشام بود و علاوه بر اون همیشه زیر پتو خواب بود، همه‌ی این‌ها دست به دست هم دادن تا دای با دیدن نور تالار، واکنش نشون بده. لایتینا هم خوشحال از این واکنش شی‌ توی دستشو جلوی چشم‌های نیمه باز دای تکون میداد.
- نگاش کن. نگاش کن چقد خوبه.
- لایت، میشه انقدر اون تفنگتو...

- تفنگ؟

با حرف کلاوس، همه‌ی نگاه ها به سمت لایتینا برگشت.

- لاتین نظرت چیه که اون تفنگو بذاری کنار. قهر میکنما.
- لیسا، ده بار گفتم بهت. لایتـ... ینا!

لایتینا بدون این که حواسش باشه تفنگو به سمت لیسا میگیره. لیسا هم با دیدن لوله تفنگ که دقیقا جلوی اونه هول میکنه.
- ببین لاتین... چیز... لایت. اون خطرناکه، منم چوبدستیمو تو خوابگاه...

درست در همین لحظه بود که کلاوس تکون کوچکی به چوبدستیش داد. تفنگ از دستای لایتینا جدا شد و با پروازی کوتاه و سریع، تو دستای کلاوس جا گرفت. پسر عینک‌شو جا به جا کرد و با احتیاط شروع به بررسی تفنگ کرد.
- من اینو پیش خودم نگه میدارم تا دست کسی مثل لاتینا نباشه.
- کلاس! اونو بدش به من!
- کلا.. و.. س!

کلاوس اینو گفتو سعی کرد تفنگو از دست لایتینایی که در تقلا بود تا وسیله‌شو بگیره، دور نگه داره. چند لحظه‌ای لایتینا از دست و پای کلاوس بالا رفت و سرانجام موفق شد تا تفنگو به دست بیاره.
- گفتی این کتاب برات خیلی ارزشمنده؟

لایتینا اینو با لبخند شرورانه‌ای گفت و تفنگ به سمت یک کتاب که روی زمین بود گرفت. کلاوس تو ذهنش خیلی راحت تونست آینده نزدیکی که به وسیله دختر، برای کتاب عزیزش رقم میخورد رو تصور کنه... یه سوراخ توی تمام صفحات! با فکر به این سرنوشت حتی جادو کردن رو هم فراموش کرد و به سمت لایتینا شیرجه رفت.

همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد...
کلاوس تونست دست لایتینا رو منحرف کنه، اما به سمت هدف بدتری. دست دختر که آماده شلیک بود به سمت پیکری خوابیده روی زمین نشانه رفت و چون انگشتش برای شلیک آماده بود، در حالی که هدفِ لوله‌ی تفنگ، پسری دراز کشیده بود؛ ماشه رو فشار داد.

- آخه لایت، تو با خواب من چه مشکلی داری؟ چرا وقتی تازه خوابم برده خیسم می‌کنی؟

دای این رو گفت و با عصبانیت پتو و بالششو برداشت و به سمت دیگه‌ای رفت.

- لاتینا... اون تفنگ‌ِ آب‌پاشه؟

کلاوس با تعجب به لایتینا نگاه کرد. دختر هم که معلوم بود خودش گیج شده به تفنگ آب‌پاشی که تو دستش بود نگاه کرد.
- خب... نه... یعنی آره. به هرحال باحاله دیگه.

لایتینا این رو گفت و با فشار دادن ماشه، باز هم به در و دیوار آب پاشید.

- به هرحال اگه واکنشی نشون نمیدادم کتابم خیس می‌شد.

کلاوس با این حرف به خودش اطمینان داد که کارش درست بودن و دختر رو که مشغول آب بازی بود رو، تنها گذاشت.

خرت و پرت‌طور بنویسید. (8 نمره)


دقت کردین وقتی میخواین یه کاری کنین، ابروباد و مه خورشید و فلک در کارند تا شما اون طوری که میخواین کار رو انجام ندید؟

مثلا میاید درباره همین چیپس...
چیپس اصولا خوراکی پر طرفداریه. یعنی امکان نداره یه بسته چیپس وجود داشته باشه و یه سری آدم تا آرنج توش در تقلا نباشند.
خلاصه که وقتی شما یه بسته چیپس دارید و میخواید اون رو بخورید، سعی میکنید، برید یه مکان ساکت و خلوت مثل بیابون و یا حتی شاید هم دستشویی.
در صورتی که همچین مکانی پیدا نکردید و دور و برتون اثراتی از تمدن و جنب و جوش آدما بود، سعی میکنید اون رو با کمترین صدا باز و در نتیجه نوش جان کنید. اما خب... نمیشه! آقا نمیشه دیگه. همیشه انقدر این کار با سر و صدا انجام میشه که تا قاره بغلی هم متوجه میشن شما میخواید چیپس بخورید و میان تا با شما شریک بشن.
حتی مورد داشتیم طرف رفته محفظه شیشه‌ای با فضای خلا برای خودش درست کرده تا صدای چیپس خوردنش شنیده نشه، بعد بسته چیپسه جیغ زده و شیشه های محفظه شکسته. دیگه خودتون میتونید حدس بزنید چه تسترال تو تسترالی شده.

یا مثلا شما نشستید تو اتاق، فردا هم امتحان دارید. بعد واقعا دارید درس میخونیدا. گوشی و این جور وسایل وسوسه برانگیز مشنگی رو هم گذاشتید یه ور دیگه و مثل بچه های خوب درستونو میخونید. بعد از این که خیالتون راحت شد درستونو خوندید، میرین سمت گوشی‌تون تا استراحت کنید و در همین لحظه با پیامی از طرف دوستتون مواجه میشید:
فردا امتحان نداریم!

درسته که امتحان ندارید ولی چه فیلم ها و سریال هایی که به جای درس خوندن میتونستید ببینید.

کلا زندگی هیچ وقت اون طوری که میخواید نیست، شما باید خودتونو باهاش وفق بدید...


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۶ ۲۲:۴۹:۱۱

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

کتی بلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 75
آفلاین
1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)

یه روز دیگه آغاز شده بود و ملت همگی رفته بودن سر کارهاشون، همه به غیر از کتی که نشسته بود یه گوشه خونه گریمولد و روی نقاشی مادر سیریوس که داشت با تمام وجود عربده میکشید، نقاشی میکشید. اونم نه هر نوع نقاشی ای، کتی داشت برای مادر سیریوس سیبیل میکشید. احتمالا اگه سیریوس در اون لحظه اونجا بود، از شدت خنده تا میشد.

به هرحال، کتی بعد از اینکه یکبار دیگه کلمه "گند زاده عنتر" مثل پتک خورد توی گوشش، روی سیبیل نقاشی شده مادر سیریوس، یه فن سیبیل آتیشی اجرا کرد که باعث شد پوست صورت خانم بلک بره و از زیرش جمجمه ش بزنه بیرون.
کتی بعد از اینکه با حس رضایت کامل از شاهکاری که خلق کرده بود، عینک ریبن به چشم زد و با همون عینک رو به دوربین یه ژست "باب راس" وارانه گرفت، از جاش بلند شد و رفت طبقه بالا.

همونطور که از پله ها بالا میرفت و به صدای غیر دلنشین چرق چرق پله ها گوش میکرد، یهو چشمش از پنجره به بیرون افتاد و بالاخره اولین چیز جالب اون روز رو دید.
کتی وسط میدون گریمولد، دوتا بچه لات رو دید که داشتن با یه چیزای کاغذی تو دستشون بازی میکردن. البته کتی زیاد از سر و وضع اونا خوشش نیومد. مخصوصا که شلوارهاشون انگار داشت از پاشون میفتاد.
و کتی هم اصلا به شلوارهای اونا اهمیت نمیداد. حتی به خودشون هم اهمیت نمیداد. کتی به چیزی که تو دستشون بود اهمیت میداد. در نتیجه بعد از چند ثانیه، دوباره به طبقه پایین برگشت.

کتی به چپ و راست نگاه کرد. کسی اون اطراف نبود. مالی داشت توی آشپزخونه پیاز پوست میکند، تابلوی مادر سیریوس هم هنوز درگیر لب و لوچه کنده شده ش بود. آرتور و بقیه هم که بیرون از خونه بودن.

به همین ترتیب، کتی بعد از اینکه نقشه خونه رو روی بدنش خالکوبی کرد و حسابی مایکل اسکافیلد و فرار از زندان شد، سینه خیز به طرف در خونه رفت، بعد هم انگشتشو کرد توی سوراخ کلید، و سعی کرد بقیه دستش رو هم بکنه، که البته سوراخ کلید که تعجب کرده بود و موهاش ریخته بود، همچین اجازه ای نداد.

کتی یکم برای سوراخ کلید نچ نچ کرد و اصلا هم به حرفای سوراخ کلید که میگفت میتونه از دستگیره استفاده کنه اهمیت نداد. پس رفت طبقه بالا، تمام پتوهای پاره و نم گرفته خونه گریمولد رو برداشت، گره زدشون بهم و بعد از اینکه پنجره رو به کمک گوشه تابلوی مادر سیریوس شکست، شروع کرد به خونه نوردی. البته به سمت پایین.
یک ثانیه بعد، کتی از خونه پنهان و پوسیده شماره دوازده رسید به زمین آشکار و سخت.

کتی بعد از پتوهای گره کرده رو پرت کرد سمت دوربین و فیلم بردار، و باعث کله ملق شدنشون شد، رفت به سمت اون بچه های بی ادب و بیتربیت.
اون بچه ها که هنوز داشتن با اون چیزای کاغذی توی دستشون بازی میکردن، زیر چشمی به کتی نگاه کردن.

- سلام بچه ها!

و اونا هم اصلا توجهی نکردن.

- این چیه دستتون؟
- پوله بچه جون... پول! ننه بابات ندادن دستت تا حالا؟

کتی هرچی فکر کرد، فقط کلمات گالیون، سیکل و نات به ذهنش رسید. و البته یادش اومد که این سه کلمه، توی محفل ققنوس فقط رویا و خاطره هستن حتی. پس کتی همونطور شاد خندان یک قدم جلو اومد.
- نه... ندادن دستم. میشه شما بدید دستم؟

پسرا یه نگاه کردن بهم دیگه.
- نوچ.

- یخورده.

پسرا اصلا قصد نداشتن پولشون رو بدن دست کتی، کتی هم این رو خوب فهمید. در نتیجه اومد جلو و گفت:
- یه چیزی ازتون افتاد زمین...

پسرا پایین رو نگاه کردن، و یک ثانیه بعد با صدای تلق بلندی که همزمان نشونه برخورد سرهاشون با هم دیگه، و همینطور خالی بودن جمجمه هاشون بود، افتادن زمین و کتی در حالی که چشماش تبدیل شده بودن به دلار، دسته پول هارو از روی زمین برداشت، و بعد چشماش از حالت دلار، به قلب تغییر شکل دادن و کشی که دور پول ها بود رو برداشت و در حالی که شلنگ تخته مینداخت، خودشو از بین آجرای خونه شماره یازده و سیزده، کشید تو خونه شماره دوازده که خیلی کار محیر العقولی بود.

همون شب، وقت شام:

اون شب هم مثل همه شبای دیگه، ملت محفلی دور میز فکسنی شام نشسته بودن. حتی روی بعضی صندلیا هم دو نفر نشسته بودن که البته اکثریتشون ویزلی بودن.
بهرحال، ملت محفلی نشسته بودن و سعی میکردن بدون توجه به آوازی که هاگرید با صدای نخراشیدش میخوند هیچ به فکر گوش و روان ملت نبود، سوپ پیازشونو بخورن، که یهو آرتور شروع کرد به نعره زدن:
- مااااااااااااار! توی سوپ من مار رفته!

به دنبال این نعره آرتور، کل ملت محفلی بلند شدن و شروع کردن دویدن دور اتاق؛ البته غیر از کتی که همونطور که نشسته بود، داشت قهقهه میزد. کتی بعد از اینکه حسابی قهقهه زد، خم شد سمت کاسه سوپ آرتور و کش سیاه رو از توی کاسه در آورد.
و محفلیا متوقف شدن.
اولین نفر، مالی بود که در حالی که داشت با ملاقه به کتی اشاره میکرد، گفت:
- اون چیه دستت؟
- چی چیه؟
- همون سیاهه!
- آها... این... نمیدونم... از دوتا بچه مشنگ گرفتم بیرون از خونه.
- از خونه رفتی بیرون؟!
- نه... خونه چیه؟

مالی به شدت سعی کرد با ملاقه نزنه تو سر کتی. و موفق هم شد که جلوی خودشو بگیره.
کم کم بقیه اعضای محفل هم به اعصاب خودشون مسلط شدن و اومدن جلو برای بررسی کش کتی.
و کتی شروع کرد به تردستی.

اولین کاری کرد که کرد، این بود که زد به وسیله کش موهاشو بهم گره زد که باعث شد موهای نصف محفلیا بریزه.
و بعد برای نشون دادن میزان محکم بودن چیزی که مشنگا ساختن، شروع کرد به کشیدن کش...
و کش در رفت!

کش که از کشیده شدن زیادی توسط کتی خسته شده بود، یهویی ناراحت شد و به پرواز در اومد و مستقیم برخورد کرد به دماغ هاگرید. هاگرید هم که روی سه تا صندلی نشسته بود، از شدت درد نعره زد و خورد زمین. صندلی ها هم زیرش پودر شدن، و بعد هاگرید که عین بچه ها گریه میکرد، "مَمَن بیا منو بشور" گویان از سالن غذا خوری دوید بیرون. بقیه محفلی ها هم که انگار چوبه های جادوگر سوزی قرون وسطی رو دیده بودن، دوتا پا داشتن، سه چهارتای دیگه هم قرض کردن و سریع از آشپزخونه دویدن بیرون، در رو هم قفل کردن روی کتی.

- و در آخر فقط کش باقی ماند و دیگر هیچ!

2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان


میدونین استاد...صرفا گربه چیز خوبیست و اینگونه شد که شاید ندونید ولی کاملا درسته و این در حالیه که میشه اما هیچ چیز غیر ممکن نیست.
شاید تا به حال اما دریغ از گذر زمان که حتی میشود بود چرا رفتی من بی قرارم که دارم میرم خونه و بخواب. اینها میتونه خرت و پرت باشه درحالی که خیلیا میخوان ولی شاید باورت نشه که من گربه رو ترجیح میدم.

دریغ از کمی عقل در وجود خرت و پرت که ولی حالا چرا روزی ز سر سنگ گربه ای به هوا خواست. خرت و پرت را دور نریزید چون به در آید چه بسا خسته و کوفته شوند این دل داغ دیده را. خلاصه که خرت و پرت و گربه خوبست ولی بدونید که شاید البته در حالی که حتی. مرلین را شکر که الحمدالمرلین وگرنه والا به مرلین.





ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۶ ۲۱:۱۹:۴۵

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)


در آن صبح سرد زمستانی که هرکی بیرون میومد به آدم یخی تبدیل میشد، الیشیا به کلاس میرفت. با روش های متعدد جادو، خودشو گرم نگه داشته بود. همین جوری که در فکر چیزی بود که دیروز توی کلاس دیده بود قدم میزد که ناگهان:
-بووومب!

الیشیا 10متر بالا پرید وتمرکزش بهم ریخت. به شیئی که کنارش افتاده بود نگاهی کرد. اوه این همون چیزی بود که امروز تو کلاس دیده بود. دوستاش میگفتن اسمش لوله بخاریه ولی وقتی بهش دست زد سوخت.
الیشیا به ارومی بهش دست زد. ولی این اصلا داغ نبود. حتی گرمم نبود. لبخندی زد وسریع اونو برداشت و به سمت خانه دوید. وقتی وارد شد با خوشحالی داد زد:
-مامان! مامان بیا ببین چی پیدا کردم.

مادر الیشیا که چند تکه پوست هفت میوه روی پوستش گذاشته بود، به سرعت به جلوی در آمد:
-چی شده؟ چی پیدا کردی؟

الیشیا با افتخار لوله بخاری رو جلو گرفت و گفت:
-نگا مامان چی پیدا کردم.

مادرالیشیا به ارومی به لوله بخاری دست زد. ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد. بعد با بی اهمیتی گفت:
-خوب این به چه درد میخوره؟

الیشیا با نیش باز گفت:
-اتاقا روگرم میکنه.

مامانش که از حرفاش سردرنمیاورد، باعصبانیت گفت:
-الیشیا میری از هرجا پیدا کردی همونجا میذاریش. ما با جادو میتونیم خودمونوگرم کنیم.

الیشیا با ناراحتی برگشت اما بعد فهمید میتونه یواشکی اونو با خودش به اتاقش ببره تا برای اتاقش بخاری درست کنه. پس یواشکی به خانه برگشت. مادر روی مبل پذیرایی خواب بود و شال کاموایی درکنارش درحال بافته شدن بود. الیشیا پاورچین پاورچین به سمت اتاقش رفت. لباساشو عوض کرد و بعد با خودش فکر کرد که بخاری از کجا بیاره. بعد فکری به سرش زد:
-فهمیدم.

الیشیا رفت و یه سینی بزرگ اورد و هرچی کاغذ و کتاب اضافه داشت، داخلش ریخت. بعدم با جادو آتیششون زد. الیشیا به ابتکار خودش افرین گفت. به سراغ لوله بخاری رفت. اونو روی آتیش قرار داد و سرش رو از پنجره بیرون گذاشت و همونجا نشست. بعد از یک ساعت پدرش از سرکار بازگشت. ولی دید از اتاق الیشیا دود میاد بیرون. سریع به اتاقش رفت و دید که اتاق پر از دوده و الیشیا سعی داره خاموشش کنه. سریع با چوب دستی آتیشو خاموش کرد. مادر الیشیا که از سرصدا بیدار شده بود، به اتاق آمد و تا لوله بخاریو دید با عصبانیت گفت:
-مگه بهت نگفتم اینو همراه خودت نیار.

پدر الیشیا با تعجب به لوله بخاری دست زد و دستش سوخت و از روی عصبانیتش لوله رو از پنجره پرت کرد پایین که خورد تو سر یه مشنگ. بعد رو کرد به الیشیا و گفت:
-از امروز به بعد کلاس بی کلاس .

پدر و مادر الیشیا با ناراحتی از اتاق بیرون رفتند. الیشیا با خودش فکر کرد:
-من که کاری نکردم!

2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان
(8 امتیاز)


خوب خرتو پرت چیزیه که هیجا بدرد نمیخوره اصولا هیچ دردیم از ادم دوا نمیکنه فقط باید باشه که ادم احساس خالی بودن نداشته باشه.
مثلا خودکار یه خرتو پرتیه که به نظر من هیجا به کار نمیاد ولی از هیچی بهتره.
یا شکاف دیوار این که دیگه اصلا بدرد نمیخوره گرچه نمیدونم شکاف دیوار جزو خرتو پرت حساب میشه یانه.
ولی خوب به درد مارمولک ها وسوسکا میخوره..
گفتم سوسک یاد این سوسک چندش پلاستیکی ها افتادم اونا هم جزو خرتو پرت حساب میشن اصولا..
چون به هیچ دردی نمیخورن جزو خرتو پرتن بودنشون مهم نیس ولی نبودنش باعث میشه حس کنی چیزی نداره.

یا مثلا عروسک اگه داشته باشی مهم نیست گوشه اتاقه پیش بقیه خرتوپرت ها ولی اگه نباشه جاش خالیه.

خرتوپرت ها طرفدارای زیادی بین ماگل ها دارن.چون اون ها اصولا دوست دارن چیزای بیخودی که هیچوقت ازشون استفاده نمیکنن نگه میدارن وبراشون عزیز میشه.

مثلا من نمیدونم چرا بعضیا دکمه های رنگی جمع میکنن وبعدش موزه دکمه های رنگی میزنن.
ولی خوب اینجور که مشخصه اونا خرتو پرت دوس دارم وبعضی از ماگلا چیز هایی رو جمع میکنن وبعد که زیاد بشه قیمیتی میشه.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)

جسیکا با صدای خرت و پرت جدیدش از خواب پرید.
-اَه لعنتی الان ماسکم خراب میشه!

جسیکا این را گفت و گوشی مشنگی را به گوشه ایی پرت کرد.گوشی که خیلی بی جنبه بود، شروع کرد به پخش انواع آهنگ ها با صدای فوق العاده بلند!جسیکا با حرکتی خود را به سمت گوشی پرت کرد و سعی کرد تا صدایش را کم کند!اما متاسفانه توانایی استفاده از این اختراع مشنگی که به مانیتور تمام صفحه نیز مجهز بود، در جسیکا وجود نداشت!بنابراین جسیکا طی یک حرکت انتحاری تصمیم گرفت تا ماسک روی صورتش را فدای بیدار شدن پدرش بکند!
او خودش و گوشی مشنگی را از پنجره به حیاط پرت کرد و برای اولین بار توانست درد بی اندازه ولدمورت را در فیلم آخر درک کند!
جسیکا پیشانی اش را که اکنون کبودیی روی آن شکل گرفته بود را لمس کرد و با حاصل کردن اطمینان از ایجاد کبودی روی پیشانی اش قسم خورد که گوشیی را که استیو جابز که او نیز مشنگی بیش نبود اختراع کرده بود را در اولین فرصت دور بیندازد و خودش را از بدبختی نجات دهد.
اما دیگر دیر بود!جسیکا به گوشی مشنگی معتاد شده بود و دیگر حتی نمی توانست از شبکه های اجتماعی که در آن با دوستان هافلپافیش میتینگ های شبانه می گذاشت بیرون بیاید!
می دانست که اگر پدرش متوجه وجود کوچک ترین وسیله ی مشنگی در عمارت بشود، چه آتشی بر پا می کند! همین هفته پیش بود که دیش ماهواره و تلویزیون 123 اینچی مادربزرگ را از پنجره به بیرون انداخته و او را از دیدن سریال های مشنگی منع کرده بود!
و طبیعتا جسیکا نمی خواست سرنوشت گوشیش مانند سر نوشت تلویزیون مرحوم شود!
پس، از ارشد های های گروهش کمک خواست و با روش های مشنگی و غیر مشنگی گوشی اش را سایلنت کرده و مطمئن شد پدرش تا ابد متوجه وجود آن در خانه شان نمی شود.

من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متن تون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان
(8 امتیاز)


در شرکت های تولید چیپس انواع چیپس ها تولید می شود!
شاید در اینجا برایتان سوالی پیش بیاید که هدف نویسنده که بنده باشم، از نوشتن جمله بالا چیست و آیا من یک نویسنده رماتیسمی هستم؟
جواب سوال شما خیر است!من سالمم! ماسکم هم سالم است! انسان های سالم ماسک سالم هم دارند!
و همینطور نویسنده های سالم...
متاسفانه این سوال مطرح شده در بالا یک نویسنده سالم را مجبور به رماتیسمی نوشتن می کند! بعله... و باز هم بعله!
چرا یک استاد آن هم یکی از استاد های هاگوارتز، خفن ترین شخصیت های ماسکدار تاریخ از جمله آرسینوس جیگر و بنده را ( ) مجبور به رماتیسمی نوشتن می کند؟
واقعا چرا؟
چرا نویسنده ها باید در مورد چیپس بنویسند؟یا حتی فلش کارت های زبانی، که تلفظ حروف، روی نصفشان اشتباه نوشته شده است!
ملت غیور جامعه ی جادوگری باید زبان مادریشان را که عنگلیسی است را پاس بدارند! تا کی رنج؟ تا کی بدبختی؟ تا کی خمیدگی؟
مرگ بر آمریکا ....مرگ بر آمریکا!(تکرار کنید )
بله! روی عروسک های ترامپ با خودکار سیبیل نقاشی کنید و فحش های بیناموسی بنویسید!رماتیسمی بازی در آورده و روی دیوار های سازمان ملل صابون و چسب همه کاره کرم فلوبر بریزید.
آمریکا هیچ غلط... اهم جمله تکراری شد!
آمریکا همه کار می تواند بکند!با جورج کلونی عکس بگیرید و لئوناردو دیکاپریو را ترور کنید با مسلسل مغز اما واتسون را در حلق برد پیت ریخته و در نهایت به من و ماسکم کاری نداشته باشید!
همین...


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
از کنار گوشیم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)

مینروا مک گونگال به سختی کارتن قهوه ای رنگ کثیف را با خود حمل می کرد که بلاخره به محفل رسید. زنگ در را به سختی فشرد و دستش را از رویش بر نداشت.
دو هفته پیش وقتی جیسون از توی کیفش یه بلیط در آورده بود و گفته بود که بلیطش برای یک کشور خیلی باحال و مردمش همه خونگرم هستند تصمیم گرفت که ایندفعه بلیط رو از اون بگیره و بره به کشوری که نامش ایران هست.
در ایران دیده بود که بیشتر مردم دستشونو مدام روی زنگ نگه می داشتند. با خودش فکر کرده بود که اگر او هم کار اونارو تکرار کنه خیلی کار باحالی کرده ولی وقتی خانم فیگ با عصبانیت درو باز کرد از کارش پشیمون شد و از خانم فیگ کلی عذر خواهی کرد و خواهش کرد که اعصاب خودش رو خرد نکنه.
با خستگی کارتن قهوه ای رو روی میز گذاشت و با خودش فکر کرد که اگر از تاکسی ماگلی استفاده نمی کرد چقدر خسته تر می شد.
همه ی اعضای محفل جمع شده بودند تا برگشتن مینروا را جشن بگیرند. در آشپزخانه جای سوزن انداختن هم نبود. مینروا این ضرب المثل را از یک پیرمرد ایرانی شنیده بود که در صف گرفتن نان سنگی ایستاده بود و غر می زد.
رز زلر در حالی که ویبره کنان به کارتنی که مینروا با خود آورده بود نگاه می کرد گفت :
- کارتن چیه پوفسورتو؟

مینروا بعد از ده ثانیه حرف رز را در ذهنش درست کرد و گفت :
- اهم ... اهم ... خانم ها و آقایون این شما و این یک توالت دیگه برای محفل.

مینروا توالت ایرانی رو از کارتن در آورد و به محفلیون که با تعجب به آن شیء سفید که سوراخی در بالایش خودنمایی می کرد نگاه می کردند لبخندی زد.
دافنه مالدون که زودتر از همه به خودش آمده بود از مینروا پرسید:
-سوغاتی توالت ایرانی آوردین واسمون؟:confused:

مینروا در حالی که سعی می کرد لبخندشو نگه داره گفت:
واسه همتون سوغاتی جدا گرفتم ولی این برای محفله چون محفل با کمبود توالت مواجهه.

کتی بل در حالی که به بدنه ی توالت دست می کشید گفت:
- نحوه کارش چطوریه پروفسور؟
-دفترچه راهنماش توی جعبه هست. فروشنده تا فهمید من ایرانی نیستم این دفترچه رو گذاشت توش.
- پروفسور این موزا چین رو کارتن؟
-نمیدونم فرزندم. راستی باید تصمیم بگیریم که این توالت برای خانم ها باشه یا برای آقایون؟

ناگهان هرج و مرجی به راه افتاد و هر زن یا مرد سر این قضیه با هم درگیر شدند که البته بسیاری از مرد های زن ذلیل خیلی زود عقب کشیدند. جیسون که این وسیله برایش جالب به نظر نمی رسید، خودش را به مینروا رسوند و گفت:
- هر طرف که اینو برداشت امیدوارم بدونه که چه اشتباهی کرده.

و زود آن مکان را ترک کرد.
همان موقع کتی پرید روی میز و گفت:
- یا سوغاتیها یا این شیء کفیث.


2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان
(8 امتیاز)


کارت؟ منظورتون کدومه. ببینید اصولا سه نوع کارت داریم شایدم چهارتا. مثلا یکیش کارت ورود به جلسه کنکوره که مطمئنا مهم نیست و در ردیف آخر مهمترین کارت ها وجود داره کارت نوع دوم کارت شمارس که اون یا واسه کارای اداریه یا... خب بچه نشسته بهرحال یه نوع کارت هم کارت حسابه یعنی خیلی حسابیه. بدون اینکه جای بخصوصی رو بگیره حتی اندازه یک میلیارد هم در خودش جا میده و این خیلی عجیبه آخه پس پولای ما کجا میره؟
البته بهتر از پوله چون پول ممکنه در روز هزار بار دست به دست شده باشه ولی کارت حسابی دو بار، یه بار دست فروشنده کالا ، یه بارم دست خودت. کالا هم خودش یه نوع خرت و پرته حالا تولید رو نمی دونم. کالا رو میشه مثال زد مثلا... پوشک بچه... یه بوی خوبی می ده بعد استفاده هم آدم رو وادار به چرت و پرت گویی می کنه. راستی چرا همه آخر خرت و هم آخر چرت، پرته؟
یعنی خیلی کلمه مهمیه؟ یادم باشه به دفترچه لغاتم اضافه کنم. راستی این دفترچه لغاتی که من می گم واقعی نیستا راستش اصلا خرت و پرت نیست. بیشتر چرت و پرته که تو ذهنم میاد .
بهرحال خوشحال شدم که با خرت و پرت یه عالمه چرت و پرت گفتم.




قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
از یو ویش!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین

1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)

آنجلینا شاید کاملاً در دنیای جادوگرانه‌ی پدرش جا افتاده بود و آینده‌ی خودش را به طور تمام در دنیای جادوگری می‌دید، اما به همان میزان هم خودش را متعلق به دنیای ماگلی مادرش می‌دید و هرازگاهی سری به خیابان های ماگلی می‌زد، فقط برای آنکه چیز یاد بگیرد و از قافله عقب نماند. یکی از آن روزها، پشت ویترین یک مغازه، دستگاهی را دید که تعداد زیادی ماگل، از بچه‌ی سه چهارساله گرفته تا چند جوان را دور ویترین جمع کرده بود. همه خیلی هیجان زده راجب آن صحبت می‌کردند. آنجلینا هم جلو رفت تا نگاهی بیاندازد. وسیله تقریباً اندازه‌ی یک کتاب بود، در قسمت بالایی یک صفحه داشت که تصاویر متحرکی را نشان می‌داد. در قسمت پایینی چند دکمه داشت که با نشان‌هایی مانند مربع، دایره و ضربدر مشخص شده بودند. در کنار وسیله، کاغذی به چشم می‌خورد:
نقل قول:
در هر سنی که هستید، با هر سلیقه‌ای که دارید، آتاری دستی شما را سرگرم می‌کند.
به همراه یک دست باتری: ۱پوند و ۸۰ پنس.

آنجلینا که خیلی کنجکاو شده بود، یک آتاری دستی سفید رنگ برای خودش خرید.

یک هفته بعد، خانه‌ی آنجلینا.

- بسه دیگه دختر جون! از صبح تا شب پای اون بی‌صاحاب مونده آتاری نشستی. پاشو چمدون هاگوارتزت رو جمع کن که فردا مسافری.
- مامان این دست ببازم پا می‌شم، تا حالا انقدر خونه سازی رو نیومده بودم بالا، رکورده.
- از قد و هیکلت خجالت نمی‌کشی از روی برادر کوچیک‌ترت خجالت بکش که همه چیزش برای فردا آماده توی چمدونشه. دختر بزرگ کردم خیر سرم.
- مادر جان چرا انقدر خودت رو ناراحت می‌کنی؟ چی می‌خواد بشه؟ فوقش هرچی رو جا گذاشتم برام پست می‌کنی دیگه.
- هر چی رو جا بزاری می‌دم دانگ ببره کوچه دیاگون بساط کنه بفروشه، با پولش هم برای خودم یه دست فنجون چای خوری می‌خرم، حالا خود دانی!

دو روز بعد، تالار خصوصی گریفندور.

-این چیه همش پاشی آنجلینا؟
- این اسمش آتاری دستیه، توش بیشتر از صد تا بازی داره، می‌خوای ببینی پروتی؟
- به چه درد می‌خوره حالا؟
- راستش... به هیچ درد. بیشتر براس سرگرمیه.
- چیزی که به هیچ درد نمی‌خوره رو چرا بخوام ببینم؟
- خوب توضیحش سخته، یه وقتایی یه چیزهایی به هیچ درد خاصی نمی‌خورن، ولی مشنگ‌ها دوست دارن دور خودشون جمعشون کنن. اینم یکی از اون چیزاست.
- میشه من باهاش بازی کنم؟ نقطه بازی داره؟
- اتفاقاً نقطه بازی هم داره. بیا بگیر کتی.

صبح زود روز بعد، موقع بیدار شدن برای تمرین کوییدیچ.

آنجلینا کش و قوسی به خودش داد و از تخت بیرون آمد. ردای کوییدیچش را پوشید، کتاب‌های درسی آن روزش را در کیفش گذاشت و دنبال آتاری‌اش گشت تا آن را هم بردارد. اما خبری از آتاری نبود. آنجلینا متفکرانه نگاهی به این‌طرف و آن‌طرف انداخت تا چشمش به توده‌ای قلمبه شده زیر پتوی کتی افتاد که دست بر قضا نور سبز رنگی هم ساطع می‌کرد. آنجلینا جلو رفت و پتو را از روی کتی کشید.
- تو رو به گلوی بریده‌ی نیک بی سر، تو رو به شمشیر برهنه‌ی گودریک، تو رو به طفلان یتیم مونده‌ی آراگوگ، تو رو به حضرت دامبلدور قسمت می‌دم یه دقیقه واستا مرحله‌ی آخرم!
- کتی! از دیشب تا حالا داشتی بازی می‌کردی؟ هیچ نخوابیدی؟ آرسینوس زنده‌ات نمیذاره. بده من اون ماسماسک رو!
- دِ می‌گم مرحله‌ی آخرم! عجب آدمیه.
- خیله خوب به آرسی می‌گیم رز صدامون کرده بود دفتر، برو اونور منم بشینم رو تخت ببینم مرحله‌ی آخر چه شکلیه.

2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.


من باب خرت و پرت و تأثیرات آن بر جامعه شناسی نوین

خرت و پرت از زمان پیدایش آن نقش پر رنگ و گاهاً زننده‌ای در جامعه شناسی ایفا کرده، بدین صورت که جوامع را به دوقسم کاپیتالیست و سوسیالیست تقسیم نموده است. مرحوم "سومبارت" به شدت به خرت و پرت عشق می‌ورزید و رمز پیشرفت اقتصادی جوامع را، تولید خرت و پرت و بنجل آلات، و تزریق تب خرید آن در بازار می دانست. مرحوم به ریش مردم محروم تر "هر هر" خندیده و مالکیت و انحصار خصوصی خرت و پرت آلات را ترویج داد. جناب آقای "ترامپ" امروزه به همان خط مشی کاپیتالیست اتقّا کرده و همانگونه که در تصویر مشاهده می‌کنید، آمریکای ملعون که مرگ بر هفت جد و آبادش باد، کشور پولدار و سرمایه داری است خاک بر سر. در آن سوی دیگر، آقامون "مارکس" از خرت و پرت نفرت داشت به حدی که دوستانش برای دست انداختن او برایش خرت و پرت به عنوان کادوی تولد می آوردند و حضرت مارکس هم عصبی می شد و سیبیل های حضرت نیچه را می‌کند. کار به جایی کشید که حضرت مارکس از شدت خرت و پرت، به چرت و پرت گویی افتاد و این نفرت عظیم از خرت و پرت را به متون فلسفی‌شان انتقال داده و شالوده‌های سوسیالیست را بنا نهادند. این متون که دست برقضا، قدرت مرلین، حسن تصادف، متون کاپیتال مارکس نام داشتند، دستمایه‌ی فرومایگان و خاک برسرانی چون "لنین" و امثالهم که لعنت مرلین و آل‌شان بر آنها و رهروانشان باد گشتند. لنین و امثالهم این متون را حلوا حلوا بر سر نموده، جوامع سوسیالیست را بر فرض "هر گونه خرت و پرت ممنوع، همه‌ی املاک، زمین، نان شب و حتی لباس زیرتان از آن دولت باد" بنا نهادند. در این گونه جوامع، خوردن سیب زمینی بسیار مرسوم است. و در آخر عرایضم دوست دارم از همین تریبون اعلام کنم که شله! شله! شله! شله!


ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۶ ۱۸:۲۷:۲۳
ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۶ ۱۸:۲۸:۰۹
ویرایش شده توسط آنجلینا جانسون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۶ ۲۱:۰۳:۵۰

کتی بل عشق منه، مال منه، سهم منه!
قدم قدم تا روشنایی،
از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!





?You want to know what Zeus said to Narcisuss
"You better watch yourself"



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)

- جیسون! این صدا ها چیه از اتاقت داره میاد بیرون؟!

این صدا، صدای الستور مودی بود که از صداهای عجیب و غریبی که از اتاق جیسون در خونه گریمولد میومد شکایت داشت. جیسون از اتاقش نعره زد:
- چیز مهمی نیست!

فلش بک - چند روز قبل:

جیسون در پیاده رو درحال قدم زدن بود که چشمش به چیزی در یک مغازه مشنگی افتاد. یک دی دی وی که روی اون با دست خطی خرچنگ قورباغه نوشته شده بود "مسافرت".
جیسون با خودش گفت:
- تو که دی وی دی لازم نداری...مشنگ نیستی که!

اما از جاش تکون نمیخورد و همینطوری به اون دی وی دی زل زده بود. دیگه نمیتونست مقاومت کنه. چند پوند که برای روز مبادا نگه داشته بود رو از جیبش درآورد و وارد مغازه شد.

پایان فلش بک:

جیسون بعد از بیرون اومدن از مغازه متوجه شد که چیزی به اسم دی وی دی پِلِیِر برای دیدن دی وی دی لازم داره. برای همین با کمی جستجو یه دی وی دی پلیر دسته دوم پیدا کرد و خرید و با همکاریِ مرلین که چند پریز برق تو خونه گریمولد ظاهر کرده بود دیگه مانعی برای دیدن ویدیو وجود نداشت.
بعد از وصل کردن دی وی دی پلیر به برق، دی وی دی رو داخلش گذاشت و انگشتش رو روی دکمه ی پِلِی زد.

چند ساعت بعد:

جیسون برای بار پنجم فیلم دی وی دی رو تموم کرد.

- باورم نمیشه...یه خرت و پرتِ دایره ای شکل که توش ویدیو های مسافرت آدم های مختلف دنیا هست...خیلی باحاله!

جیسون به سرعت پایین رفت و درحالی که اکثر بچه های محفل تو آشپزخونه بودن، رفت تو آشپزخونه و داد زد:
- این شما و این میتی کومان!... احترام بگذارید! تعظیم کنید! دی وی دی!

محفلی ها:
میتی کومان:
دی وی دی:

دامبلدور شروع به صحبت کرد:
- فرزندم؟ میتونم بپرسم این چیه؟
- بهش میگن دی وی دی پروف. میتونم نگهش دارم دیگه نه؟
- البته که میتونی فرزندم! تو محفل ما با همه چیز از جمله وسایل مشنگی برخورد خیلی خوبی داریم!

2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان
(8 امتیاز)


تاحلا موس رو دیدین؟ بعضیا بهش میگن موشواره. ولی یکم مسخره میشه اسمش...نمیشه؟ موس برای اتصال و کار کردن با کامپیوتر های مشنگی لازمه. وسیله ی ارتباطیه. نباشه کاربرهای بدبخت اینترنت چطوری میخوان کارهاشون رو انجام بدن؟!
اینترنت الان همه چیزه. و اگه وسیله ارتباطی باهاش نباشه یعنی کلاً همه به فنا میریم.
و درباره ی اسمش...تن میکی موس داره تو گور میلرزه صد در صد. البته نمرده. میدونستید میکی موس صفحه اینستاگرام داره؟ منم تازگی فهمیدم.
و اما موس های بیسیم. خیلی خوبن. عالی. از سیم های دست و پا گیر خبری نیست. پس به چه نتیجه ای میرسیم؟ اینکه موس خیلی خفنه و باید هرجا که میریم یه موس همراه خودمون داشته باشیم.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)

پروتی در ورودی خونه رو به آرومی بست و نگاه نگرانی به اطرافش انداخت؛ مادرش نبود.
نفس عمیقی کشید و آروم به سمت پله ها رفت؛ حتی اگر مادر یا خواهرش میدیدنش هم نمی فهمیدن چی با خودش آورده ولی به هر حال استرس داشت؛ استرس شی مشنگی ای که زیر رداش پنهان شده بود.به در اتاقش که رسید لبخند زد اما قبل از اینکه دستش روی دستگیره بنشینه پادما در اتاقشو باز کرد و با صدای خواب آلودش گفت:
_کجا بودی تو؟

پروتی که از ترس لو رفتنش دستش در عرض چند ثانیه یخ کرده بود؛ آب دهنشو قورت داد و برگشت به سمت خواهرش، لبخند پر استرسی زد و گفت:
_سلام؛وقت خواب! گفته بودم که با جینی میرم بیرون.
_آها آره، مامان رفته دیدن دوست قدیمیش، ناهار اماده هست. من سرم درد میکنه یکم میخوابم تو خودت بخور.
_باشه.

پادما در اتاقش رو بست و آرامش رو به قلب پروتی که گرومپ گرومپ به استخوان های قفسه ی سینش میخورد برگردوند.
در رو باز کرد و به اتاقش پناه برد، چوب دستیشو درآورد و وردی رو زمزمه کرد؛ پادما عادت داشت بدون در زدن یکدفعه وارد اتاق بشه و پروتی این رو نمیخواست.
رداشو از تنش درآورد و با ذوق به پیس پیسی ای نگاه کرد که به زور توی جیب داخلی رداش چپونده بود.وردی خوند و پیس پیسی که کوچک شده بود به آرامی از جیب رداش بیرون اومد و به اندازه ی اصلیش برگشت.با ذوق برش داشت و رفت سمت کمدش، یکی از کشوها رو بیرون کشید و به روغن های مختلفی که به موهاش میزد نگاه کرد؛ لبخندی زد و روغن یاس رو برداشت. برای خوش بو شدن موهاش فوق العاده بود این روغن...
آب پاشی که پروتی اسمشو نمیدونست و بهش می گفت پیس پیسی قرار بود نقش روغن پاش رو براش ایفا کنه! روغن رو توی ظرف ریخت؛ درشو گذاشت و با ذوق رفت سمت آینه و کمی از روغن به موهاش زد.حالا دیگه مجبور نبود برای روغن زدن به موهاش اول کف دستشو چرب کنه و بعد موهاشو ماساژ بده...
بعد از اینکه کارش تموم شد به کمک جادو حفره ای توی دیوار پشت آینه ایجاد کرد و آب پاششو توی اون گذاشت. جلوی حفره رو پوشوند و با خیال راحت از اینکه مادرش یا پادما نمی بینن که از یه وسیله ی مشنگی استفاده میکنه از اتاقش بیرون رفت.



2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبان
(8 امتیاز)


آقا اجازه؟ چرا ما به شما میگیم آقا؟شما خانومم نیستید آخه شما گیاهید!
خرت و پرت خودش خرت و پرته! یعنی ببینید خرت و پرت چون کلمه ای برای ابراز وجود خرت و پرته پس خودش خرت و پرت محسوب میشه؛ حالا اولین چیزی که به چشم من میاد و خرت و پرته گلدون شماست.
جسارت نشه توهین نکردم؛ به هر حال گلدونم خرت و پرت که تاریخ انقضا نداره البته مشنگا گلدونایی دارن که پلاستیکی می باشد و خب خیلی بیشتر از گلدونای سفالی مقاومت دارن! شمام میتونی تهیه کنیدا؛ گلدون دارن از همه رنگ از همه مدل... قشنگ به مد میشید.
تازه از اونجایی که خیلیم مشهورید، زوپس نشینید، بچه هرمیون گرنجر خرخون باهوشید میتونید به آدمای معروف دیگه اجازه بدید با خودکار روی گلدونای پلاستیکیتون امضا بزنن یا حتی یه جمله ی ادبی در وصف روی گل شما بنویسن.
بعد اونوقت شما بجز زوپس نشینی میتونید بگید محبوب قلب ها و هدیه ی عشاقید و میتونید به چین که کشور تولید خرت و پرت جهان مشنگی دستور بدید عروسک شما رو بسازن، بعدش شما قلب مشنگا رو هم تسخیر میکنید؛ بعدش خیلی خوب میشه!
وقتی شما قلوب مشنگا رو هم تسخیر کردید اونوقت میان فرت و فرت ازتون امضا میگیرن؛ عکستون روی خرت و پرتای مشنگی چاپ میشه و شما میشید الهه ی مردم که همش رو خرت و پرتا دیده میشه...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
1.

- آخ جون! این مغازه از این کش بامزه ها آورده! آقا اون کشا چند؟
- فانی بافت منظورتونه خانوم؟
- چی؟ ها! آره!
- بسته ای... اوم... خیلی دوس داری؟
- آره!
- بسته ای پنج تومن!
- بفرما!

برای فروشنده تعجب آور بود که دختری، بی توجه به گران فروشی اش، پنج هزار تومان فیکس کف دستش میگذارد. فکر کرد یکی از آن بچه پولدارهای این اطراف است.
- دخترجون؟
- هوم؟:
- اگه هرروز بیای اینجا از این کشا بخری، من بجای پنج تومن، فقط چهار تومن ازت میگیرم! قبوله؟
- قبوله!
=====

- این دختر باز کجا غیبش زده؟!
- خودتو اذیت نکن عیال! پيداش ميشه زود!

عصبانیت مادر فروکش کرد و به پدر خانواده نگاه حسرت آمیزی انداخت که «مرلینا! شوهر از این بیخیال تر نبود بهم بندازی؟»

درست در همین لحظه، در خانه باز شد و آملیا، درحالیکه کیف دستی اش را در دست گرفته بود، وارد شد. آن روی باسیلیسک مادرش بالا آمد و وردنه به دست، از آشپزخانه بیرون رفت و با عصبانیت گفت:
- همیشه لحظه ای که لازمت دارم غیبت ميزنه! مگه دیشب نگفتم بت که ظرفا رو بشوری؟!

و البته که ذهن آملیا را خواند و گفت:
- آخه دخترکم! مگه نمیبینی اطرافمون پر مشنگه! ما نمیتونیم اینجا جادو کنیم... وايسا ببینم... از تو کیفت صدای خش خش پلاستیک مياد!

آملیا کیف را پشت سرش برد و بریده بریده گفت:
- نه... چیزی توش نی که!

مثل خیلی از مادرها، مادر آملیا هم گوشش به ای حرفها بدهکار نبود؛ وردنه اش را به حالت تهدید آمیزی در کف دستش کوبید و گفت:
- اون تو چيه؟

آملیا که ميدانست مطمئن بود مادرش تا از ته توی قضیه سر در نیاورد، ول کن نیست، با خنده ای زورکی گفت:
- از اون کشایی هست تو تلویزیون تبلیغ میکنن چهل و نه تومن... من خریدم پنج تومن.

مادر، کمی پوكر فيس به تماشای آملیا ایستاد، سپس با اخم گفت:
- تو فقط پول میسوزونی! بزنم این وردنه رو تو سرت بشکنم؟!

اینجا بود که آملیا فهمید تکنیک های دفاع شخصی اش را از چه کسی به ارث برده! خواست خودش را به کوچه هري چپ بزند که چشمش به وردنه مادرش افتاد؛ پس به خطر انداختن جانش را بیش از این جایز ندید و گفت:
- منظورت چيه پول میسوزونم؟! اينا خیلی کار میتونن بکنن! مثلا... گردنبند درست کنیم باهاشون!
- از بس تو هم گردنبند میندازی گردنت!
- خب، یا هم... دستبند!
- از کی تاحالا تو هم دستبند میپوشی؟

آملیا که دلیل دیگری نداشت، به نقطه ضعف های مادرش فکر کرد...
- ميتوني باهاشون لباسایی که میدوزی، تزیین کنیا!
- من لباس نمیدوزم!
- آم، خب...ميتوني وقتی ظرفا رو میشوری، بجای پر کردن جاظرفی، به اينا آویزونشون کنی!:

مادر که از اينهمه دلایل مزخرف خسته شده بود، اخمی کرد و گفت:
- يه دلیل موجه بيار که با وردنه خورد و خاکشیرت نکنم!

آملیا فکر کرد... هي فکر کرد... هي...
- آها! تازه رنگارنگ هم هستن!

مادرش که ظاهرا نرم شده بود، با لبخند مليحي گفت:
- زردم داره؟

خواهر کوچک آملیا، درست در همان لحظه سر رسید. بسته کشی در دستش بود و با خنده گفت:
- ببین لیا! من از اينا دوبسته خریدم چهارتومن!

آملیا که تازه متوجه قضیه شده بود، اخمی کرد و گفت:
- گفتی دوبسته، چند؟
- چهارتومن!

آملیا:

فردای آن روز

تیتر روزنامه ها:
نقل قول:
دیوانه شدن دست فروش

دست فروشی که در خیابان x دست فروشی میکرد، از دیروز دیوانه شده و فقط تکرار میکند "هر بسته فانی بافت، چهار تومن!"

گفته شده تلسکوپ شکسته ای، کنار مغازه اش دیده شده!


۲.

خواندن کتاب بسیار مفید است. هنگام کتاب خواندن باید از قوه تخیل کمک گرفت. خصوصا اگر کتابی مثل هري پاتر باشد. کتاب ها هم مثل ما جان دارند. کتاب ها میتوانند مارا به سفری ببرند که شاید در واقعیت هرگز نرویم. کتاب ها میتوانند دوست باشند، پزشک باشند، معلم باشند و... کتاب خواندن برای کسی که قوه تخیل قوی ای دارد، مانند تماشای فیلم است یا حتی بهتر! کتاب میتواند برای خودش یک دنیا باشد.



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
1.

- نعععع!

این یک جیغ بنفش بود، فرا بنفش حتی! جیغی که از این رز آمد و به آن رز رفت.

- چته؟ عه! نصف برگام مردن از ترس.

رزی که برگ نداشت، برگ های رزی که برگ داشت [چی شد؟ ] را بررسی کرد. هیچ گونه مرض خاصی نزده بود و حتی از همیشه هم سالم تر بود.

- می‌کنم تکذیب!
- شده!
- نشده.
- شده!
- ن... باشه شده. بده حالا من اونا رو!

رز ویزلی بعد از نوشیدن یک لیوان آب و جان گرفتن برگ هایش جارو و خاک انداز را نشان داد و پرسید:
- اینا؟
- نه اونا!
- اونا؟
- نه اینا!
- کیا؟
- کیا نه علیرضا!

گیاه گیج به اطرافش نگاه کرد. اونا این ها بودند یا آنها؟ اصلا کی ها بودند؟ کیا بود؟ نو کیا بود؟
مغز هافلپافی‌اش شانه ‌ای بالا انداخت و او برگشت سر تمیز کردن تالار.

- نعععع!
- الان چته؟ باید تا آخر امشب این خرت و پرت ها رو بریزم بیرون که هلگا نخواد برای کسی زیاد هم هستن! از صبح تا حالا دارم تمیز می‌کنم هنوز آپدیت جدید برگ هام رو هم نکردم!
- خب من چه؟ بده پس کیت کت هام رو.

ویزلی شوت کردن پوسته‌های کیت کت با برگ‌هایش را متوقف کرد و پوکر فیس سوالی پرسید که جوابش را می‌دانست:
- اینا اونان؟
- آرههههه.

رز به پوسته ها نگاه کرد. اون موقع که تکلیف خرت و پرت می‌داد اصلا به خوابش هم نمی‌آمد که چنین چیزی تو تالار هافلپاف پیدا کند.
- یعنی نداری تو حشره کش خالی؟

گیاه پوسته ها را سرجایش گذاشت و بی آنکه جوابی بدهد از در تالار خارج شد.

2.

دیروز که می‌خواستم تکلیف مشنگی بنویسم، خودکارم گم شد.
چند ساعت بعد سر چهار راه دیدمش. وقتی ازش پرسیدم از اون موقع تا حالا کجا بوده گفت که رفته بوده سر کوچه کارخونه ی تولید چیس. ولی به خاطر کوچولو بودنش تو راهش ندادند.

من هم بردمش یه بستنی عروسکی دادم بهش که از دلش در بیاد و غصه نخورد که پوستش چروک می‌شود.بعدش با هم رفتیم خانه و من تکلیف زبانم را انجام دادم ودوباره نشستیم بستنی خوردیم.

دیگر هم توی کار من و خودکارم فوضولی نکنید. قصه های من و بابام نیست که صبح ظهر و شب نگاه تان روی ما باشد!
برین بخوابید. شب ها که ما می خوابیم رودولف بیدار است ما خواب خوش می‌بینیم او مشغول خواباندن عده‌ای سمج که نمی‌خوابند است. اصلا هم با پالی توی هاگزمید دیده نشده! همه‌اش شایعه‌ست و من کاملا تکذیب می‌کنم.



ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۵ ۲۰:۴۲:۱۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.