1. با توجه به تعریف گسترده ای که از خرت و پرت ارائه شد، ازتون میخوام خرت و پرت مورد علاقه تون رو از دنیای مشنگی وارد خونه ی جادوگریتون کنین. واکنش خانواده و اطرافیان و هم کلاسی هاتون، تلاش شما برای توضیحش، مخفی کردنش و غیره. ذهنتون رو آزاد بذارین. به کاربرد ها و واکنش هایی فکر کنین که خیلی عادی و روتین نیستن. (22 امتیاز)یه روز دیگه آغاز شده بود و ملت همگی رفته بودن سر کارهاشون، همه به غیر از کتی که نشسته بود یه گوشه خونه گریمولد و روی نقاشی مادر سیریوس که داشت با تمام وجود عربده میکشید، نقاشی میکشید. اونم نه هر نوع نقاشی ای، کتی داشت برای مادر سیریوس سیبیل میکشید. احتمالا اگه سیریوس در اون لحظه اونجا بود، از شدت خنده تا میشد.
به هرحال، کتی بعد از اینکه یکبار دیگه کلمه "گند زاده عنتر" مثل پتک خورد توی گوشش، روی سیبیل نقاشی شده مادر سیریوس، یه فن سیبیل آتیشی اجرا کرد که باعث شد پوست صورت خانم بلک بره و از زیرش جمجمه ش بزنه بیرون.
کتی بعد از اینکه با حس رضایت کامل از شاهکاری که خلق کرده بود، عینک ریبن به چشم زد و با همون عینک رو به دوربین یه ژست "باب راس" وارانه گرفت، از جاش بلند شد و رفت طبقه بالا.
همونطور که از پله ها بالا میرفت و به صدای غیر دلنشین چرق چرق پله ها گوش میکرد، یهو چشمش از پنجره به بیرون افتاد و بالاخره اولین چیز جالب اون روز رو دید.
کتی وسط میدون گریمولد، دوتا بچه لات رو دید که داشتن با یه چیزای کاغذی تو دستشون بازی میکردن. البته کتی زیاد از سر و وضع اونا خوشش نیومد. مخصوصا که شلوارهاشون انگار داشت از پاشون میفتاد.
و کتی هم اصلا به شلوارهای اونا اهمیت نمیداد. حتی به خودشون هم اهمیت نمیداد. کتی به چیزی که تو دستشون بود اهمیت میداد. در نتیجه بعد از چند ثانیه، دوباره به طبقه پایین برگشت.
کتی به چپ و راست نگاه کرد. کسی اون اطراف نبود. مالی داشت توی آشپزخونه پیاز پوست میکند، تابلوی مادر سیریوس هم هنوز درگیر لب و لوچه کنده شده ش بود. آرتور و بقیه هم که بیرون از خونه بودن.
به همین ترتیب، کتی بعد از اینکه نقشه خونه رو روی بدنش خالکوبی کرد و حسابی مایکل اسکافیلد و فرار از زندان شد، سینه خیز به طرف در خونه رفت، بعد هم انگشتشو کرد توی سوراخ کلید، و سعی کرد بقیه دستش رو هم بکنه، که البته سوراخ کلید که تعجب کرده بود و موهاش ریخته بود، همچین اجازه ای نداد.
کتی یکم برای سوراخ کلید نچ نچ کرد و اصلا هم به حرفای سوراخ کلید که میگفت میتونه از دستگیره استفاده کنه اهمیت نداد. پس رفت طبقه بالا، تمام پتوهای پاره و نم گرفته خونه گریمولد رو برداشت، گره زدشون بهم و بعد از اینکه پنجره رو به کمک گوشه تابلوی مادر سیریوس شکست، شروع کرد به خونه نوردی. البته به سمت پایین.
یک ثانیه بعد، کتی از خونه پنهان و پوسیده شماره دوازده رسید به زمین آشکار و سخت.
کتی بعد از پتوهای گره کرده رو پرت کرد سمت دوربین و فیلم بردار، و باعث کله ملق شدنشون شد، رفت به سمت اون بچه های بی ادب و بیتربیت.
اون بچه ها که هنوز داشتن با اون چیزای کاغذی توی دستشون بازی میکردن، زیر چشمی به کتی نگاه کردن.
- سلام بچه ها!
و اونا هم اصلا توجهی نکردن.
- این چیه دستتون؟
- پوله بچه جون... پول! ننه بابات ندادن دستت تا حالا؟
کتی هرچی فکر کرد، فقط کلمات گالیون، سیکل و نات به ذهنش رسید. و البته یادش اومد که این سه کلمه، توی محفل ققنوس فقط رویا و خاطره هستن حتی. پس کتی همونطور شاد خندان یک قدم جلو اومد.
- نه... ندادن دستم. میشه شما بدید دستم؟
پسرا یه نگاه کردن بهم دیگه.
- نوچ.
- یخورده.
پسرا اصلا قصد نداشتن پولشون رو بدن دست کتی، کتی هم این رو خوب فهمید. در نتیجه اومد جلو و گفت:
- یه چیزی ازتون افتاد زمین...
پسرا پایین رو نگاه کردن، و یک ثانیه بعد با صدای
تلق بلندی که همزمان نشونه برخورد سرهاشون با هم دیگه، و همینطور خالی بودن جمجمه هاشون بود، افتادن زمین و کتی در حالی که چشماش تبدیل شده بودن به دلار، دسته پول هارو از روی زمین برداشت، و بعد چشماش از حالت دلار، به قلب تغییر شکل دادن و کشی که دور پول ها بود رو برداشت و در حالی که شلنگ تخته مینداخت، خودشو از بین آجرای خونه شماره یازده و سیزده، کشید تو خونه شماره دوازده که خیلی کار محیر العقولی بود.
همون شب، وقت شام:اون شب هم مثل همه شبای دیگه، ملت محفلی دور میز فکسنی شام نشسته بودن. حتی روی بعضی صندلیا هم دو نفر نشسته بودن که البته اکثریتشون ویزلی بودن.
بهرحال، ملت محفلی نشسته بودن و سعی میکردن بدون توجه به آوازی که هاگرید با صدای نخراشیدش میخوند هیچ به فکر گوش و روان ملت نبود، سوپ پیازشونو بخورن، که یهو آرتور شروع کرد به نعره زدن:
- مااااااااااااار! توی سوپ من مار رفته!
به دنبال این نعره آرتور، کل ملت محفلی بلند شدن و شروع کردن دویدن دور اتاق؛ البته غیر از کتی که همونطور که نشسته بود، داشت قهقهه میزد. کتی بعد از اینکه حسابی قهقهه زد، خم شد سمت کاسه سوپ آرتور و کش سیاه رو از توی کاسه در آورد.
و محفلیا متوقف شدن.
اولین نفر، مالی بود که در حالی که داشت با ملاقه به کتی اشاره میکرد، گفت:
- اون چیه دستت؟
- چی چیه؟
- همون سیاهه!
- آها... این... نمیدونم... از دوتا بچه مشنگ گرفتم بیرون از خونه.
- از خونه رفتی بیرون؟!
- نه... خونه چیه؟
مالی به شدت سعی کرد با ملاقه نزنه تو سر کتی. و موفق هم شد که جلوی خودشو بگیره.
کم کم بقیه اعضای محفل هم به اعصاب خودشون مسلط شدن و اومدن جلو برای بررسی کش کتی.
و کتی شروع کرد به تردستی.
اولین کاری کرد که کرد، این بود که زد به وسیله کش موهاشو بهم گره زد که باعث شد موهای نصف محفلیا بریزه.
و بعد برای نشون دادن میزان محکم بودن چیزی که مشنگا ساختن، شروع کرد به کشیدن کش...
و کش در رفت!
کش که از کشیده شدن زیادی توسط کتی خسته شده بود، یهویی ناراحت شد و به پرواز در اومد و مستقیم برخورد کرد به دماغ هاگرید. هاگرید هم که روی سه تا صندلی نشسته بود، از شدت درد نعره زد و خورد زمین. صندلی ها هم زیرش پودر شدن، و بعد هاگرید که عین بچه ها گریه میکرد، "مَمَن بیا منو بشور" گویان از سالن غذا خوری دوید بیرون. بقیه محفلی ها هم که انگار چوبه های جادوگر سوزی قرون وسطی رو دیده بودن، دوتا پا داشتن، سه چهارتای دیگه هم قرض کردن و سریع از آشپزخونه دویدن بیرون، در رو هم قفل کردن روی کتی.
- و در آخر فقط کش باقی ماند و دیگر هیچ!
2. من باب خرت و پرت صحبت میکردیم... این سوال در مورد خرت و پرت گوییه! شروع کنید. ذهنتون رو سیال کنین و سوار شین و بنویسین. وقتی در مورد یه موضوع نوشتید و یاد یه چیز دیگه افتادید ربطش بدید و برید جلو. بدون فکر کردن، صرفا چیزایی که به ذهنتون میاد رو بنویسید. میتونین متنتون رو با یکی از کلمات زیر شروع کنین و یا میتونین خودتون آغازگرش باشین بدون توجه به این کلمات... اینا فقط برای کمک گفته شدن.
خودکار - چیپس - تولید - عروسک - کارت - زبانمیدونین استاد...صرفا گربه چیز خوبیست و اینگونه شد که شاید ندونید ولی کاملا درسته و این در حالیه که میشه اما هیچ چیز غیر ممکن نیست.
شاید تا به حال اما دریغ از گذر زمان که حتی میشود بود چرا رفتی من بی قرارم که دارم میرم خونه و بخواب. اینها میتونه خرت و پرت باشه درحالی که خیلیا میخوان ولی شاید باورت نشه که من گربه رو ترجیح میدم.
دریغ از کمی عقل در وجود خرت و پرت که ولی حالا چرا روزی ز سر سنگ گربه ای به هوا خواست. خرت و پرت را دور نریزید چون به در آید چه بسا خسته و کوفته شوند این دل داغ دیده را. خلاصه که خرت و پرت و گربه خوبست ولی بدونید که شاید البته در حالی که حتی. مرلین را شکر که الحمدالمرلین وگرنه والا به مرلین.