هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

کتی بلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۴ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 75
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)


کتی خوش وخرم همچون کودکی ده ساله توی جنگل های ممنوع، نرم و نازک چست و چابک برای خودش راه می رفت که چشمش به یک جفت موجود بی قواره افتاد که کنار رودخونه نشسته بودن و برای خودشون بساط پهن کرده بودند.
کتی برای مدت مدیدی به این دو موجود خیره موند. مغزش در حال پردازش بود و در آخرین تلاش های هندل مغزش بالاخره پاسخ سرچ بالا اومد و جواب بولد شد " دوال پا" ؛ کتی ذوق کرد؛ غش کرد حتی! اما خب به هوشش آوردن.

کتی به سمت دوال پاها شاد و خرم رفت تا باهاشون دوست شه و نقطه بازی کنن. اما یکمی که نزدیکتر شد متوجه شد یه چیزی این وسط خیلی درست نیست. دوال پاها همو نگاه میکردن؛ عشوه می اومدن؛ با دست پس میزدن ولی با پا پیش میکشیدن؛ کتی مشکوک شد و امان از وقتی کتی مشکوک شه.
_سلام.

دوال پای ماده که در حال بازی با چمن ها بود قر و قمیشی هم می اومد که با صدای کتی قر و قمیشش نصفه کاره موند و با نر مورد علاقش به کتی نگاه کردن. کتی از اینهمه متوجه ذوق کرد تا حالا کسی اینجوری قر و قمیششو ول نکرده بود به کتی توجه کنه!

_من بد موقع اومدم؟به کارتون برسید.

کتی و این همه لفظ قلمی؟ و اینجا بود که واو مباینت متولد شد! کتی که دید داره خارج از ایفاش صحبت میکنه به خودش اومد. یه تک سرفه زد و در راستای ایفای نقشش جمله قبلیشو به باد هوا سپرد!

کتی یکم به دوال پای نر نزدیک شد.
_چرا انقدر لفتش میدی؟بلد نیستی؟

دوال پا فقط نگاه کرد؛ کتی ولی فقط نگاه نکرد، کتی ذوق کرد البته چون دلیلی نداشت که ذوق کنه بیشتر ذوق کرد؛ نشست وسط دوال پاها و گفت:
_بابا خجالت نداره که! بیاید من براتون تعریف کنم باید چی کار کنید؛ ببین آقا دواله شما باید ناز بکشی.ناز که میدونی چیه؟

کتی و این همه مهارت؟ و باز هم واو مباینت!
دوال پاها با چشم های از حدقه در اومده به کتی نگاه میکردن؛ اما کتی اینو نمیخواست. کتی گیر داده بود اونها رو به وصال هم برسونه و به هر قیمتی این کارو میکرد.چند دقیقه منتظر موند ولی وقتی دید دوباره مثل دوال پاهایی که روح بز درشون رسوخ کرده نگاهش میکنن، عصبی شد و بلند شد رفت یه چوب برداشت؛ به هر حال جنگل بود و پر از چوب!
چوب که هنوز بهش کلی برگ متصل بود رو برد بالای سرش و شروع کرد چرخوندن و جیغ جیغ کردن.دوال پاها که از ترس کتی کمی بهم نزدیک شده بودند با تهدید کتی کامل بهم چسبیدند.

_یا همین الان ازدواج میکنید یا میزنمتون.

همین چسبیدنشون بهم کار خودشو کرد و بالاخره فهمیدن خجالت چیز بدیه و ازدواج سنت مرلینه!
و اینگونه بود که کتی دیوونه دار المجانینی خودمون عامل بهم رسیدن دو نوگل خیلی وقت شکفته شد.


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)


به نظر شخص بنده، تنها راه نجات دادن این موجودات گوگولی مگولی در حال انقراض، نقطه هست. یعنی اگر بینشون به تعداد مساوی، برابر، و حتی برادرانه نقطه پخش بشه، با توجه به اینکه بنده دکترای نقطه درمانی دارم، میتونیم مطمئن باشیم که کاملا از انقراض نجات پیدا میکنن. حتی میتونن تکامل پیدا کنن و تبدیل بشن به "دو نقطه پا" که خیلی موجودات گوگولی تری هستن تا دوال پا. عاشقشونم اصن.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۷:۲۴ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
جمع کنیم بریم جنگل های گیلان، ببینیم دوال پا ها چیکار میکنن و رامشون کنیم تا ازشون کار بکشیم.(25 نمره)


لایتینا وسط تالار ریونکلاو نشسته بود و سماق می‌مکید. هر از گاهی، صدای پاق از دور و اطراف بلند میشد. همه داشتند برای انجام تکلیف جانورشناسی راهی جنگل‌های گیلان میشدند. درواقع او هیچ گاه آپارات کردن رو یاد نگرفته بود و الان نمیدونست باید چیکار کنه. چشم هاشو سرتا سر تالار چرخوند، همه رفته بودند و اون مونده بود تنهای تنها... به جز یه نفر!
- دای! دای! پاشو باید بریم گیلان. تو آپارات کن منم دستتو میگیرم، با هم میریم گیلان.
- لایت، ولم کن...
- به لن میگم که نمیخواستی ریون قهرمان شه بعد میاد نیشت میزنه.
- باشــ...

دای با ناله و ذکر فحش به سازنده مدارس از پتوش رو بغل کرد و روی تخت نشست.
- نمیشه پنج دقیقه دیگه؟
- نه.

لایتینا اینو گفت و با ذوق مچ دای رو گرفت.

- قول میدم پنج دقیقه...
- نه! :

پاق!

- خب الان چی؟
-
- من که نفهمیدم چی شد. اصلا بر میگردم تالار.

پاق!

لایتینا:

دختر درواقع اصلا متوجه رفتن دای نشد. به خاطر این که اولین بار بود که آپارات میکرد، سرش گیج میرفت و حس میکرد الانه که گلاب به روتون...
خلاصه لایتینا با سرگیجه همین طور توی جنگل دور خودش میگشت و منتظر یه معجزه بود تا سرگیجه‌ش خوب بشه.

-

این هم از معجزه‌ای که منتظرش بود. یکی از دوال پا ها جیغ زنان به سمتش اومد.
- نجاتم بده. من نمیخوام شوهر کنم می‌خوام ادامه تحصیل بدم! مخصوصا اون پسره که...

درواقع دوال‌پا اصلا متوجه نشد لایتینا انسانه و از ترس و هول رفت پشت دختر قایم شد. لایتینا هم با سرگیجه‌ای که داشت، متوجه نشد موجودی که پشتش پناه گرفته دوال‌پا ـه نه انسان.

- بیا... بریم پشت درخت تا اون یارویی که میخوان بهم غالب کنن ندیدتمون.

دوال‌پا دست لایتینا رو گرفت و پشت درخت کشیدش.
- هی میگم شوهر نمیخوام، میگن داریم منقرض میشیم. به من چه خب، من میخوام درسمو ادامه بدم.
- آره آره.
- تو هم؟!

دوال‌پا چشم هاش از خوشحالی برقی زدن. بالاخره کسی پیدا شده بود که باهاش تفاهم پیدا کنه. لحظه‌ای سکوت کرد و به دختر که به نقطه‌ای خیره شده بود، نگاه کرد. به نظرش دختر کمی غیر عادی میومد تا این که متوجه نکته‌ای کوچیکی شد.
- انسان!
- دوال پا!

لایتینا با جیغ دوال پا حواسش سر جاش اومده بود، متوجه موجود عجیبی شد که داشت باهاش حرف میزد. درست بود که کلاس جانورشناسی مشغول بازی کردن با لاک غلطگیرش بود اما اینو متوجه شد که موجود، دوال پا ـه.

- تو هم جیغ زدی؟ ما چقد تفاهم داریم.

دوال پا طبیعتا باید در صورت دیدن انسان فرار میکرد اما نکرد! اون از این همه تفاهمی که بین خودش و انسان پیدا کرده بود ذوق کرده بود.

- میشه بهم کمک کنی؟

لایتینا که فرصت رو مناسب دیده بود چشم‌هاشو مظلوم کرد و به دوال‌پا نگاه کرد.
- من نمیدونم چه شکلی برگردم انگلیس. میشه بهم کمک کنی تا برگردم نیمه گمشده‌ـم؟

دوال پا به "نیمه گمشده"ـش نگاه کرد. نمیتونست روشو زمین بندازه.
- ببین ما یه چیزی داریم، فکر کنم شما بهش میگین ماشین. با اون باید تا فرودگاه بریم. بعدش میریم انگلستان.
- وسایل مشنگی. عالیه!

چندین ساعت بعد- جاده

- خب رنگ مورد علاقه‌ت چیه نیمه گمشده؟
- چرا انقدر این چیزه... کمربنده سفته؟

دوال پا که کاملا مسلط پشت فرمون نشسته بود به لایتینا نگاه کرد که با کمربند ایمنی‌ش کلنجار میرفت.
- چون تو یه بار دور صندلی پیچوندیش بعدکردیش تو اون قفله. تنگ میشه دیگه.

لایتینا که به وضوح نفهمیده بود چیکار کنه بیخیال کمربند شد.
- چرا انقد ماشین هست؟ چرا نمیرسیم؟
- چون اینجا شماله و ترافیکه! چقد غر میزنی نیمه گمشده. نگفتی رنگ مورد علاقه‌ات چیه؟

لایتینا فحشی نثار خودش کرد که از اول چرا خودش رو نیمه گمشده‌ دوال پای ماده‌ای معرفی کرده بود. شاید دوال پا اونقدری هوشمند بود که رانندگی کنه اما نمیتونست بفهمه لایتینا دختره...!

چه کنیم که منقرض نشن؟ ( 5 نمره)

اینا که همشون از ازدواج فراری‌ان و در نتیجه آخرش منقرض میشن.
بیایم یه معجون عشق بریزیم تو منبع آبشون که عاشق هم شن. بعدشم برن خونه بخت همگی.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

نصفه شب بود و هوا به شدت تاریک. آلیشیا خیلی آروم و بی سر و صدا جارو و چوبدستیش رو برداشت و از تالار گریف اومد بیرون. بدون اینکه ارشدا و مراقبا ببیننش، از مدرسه خارج شد. سوار جاروش شد و به سمت حاشیه ی دریاچه که از طرفی دیگه به جنگل ممنوعه وصل میشد پرواز کرد. از اون بالا دید که دو نفر کنار دریاچه وایسادن. خیلی آروم با جاروش روی چمنزار فرود اومد. دید که دوتا دوال پا کنار دریاچه وایسادن. چوبدستیشو گرفت سمتشون و آروم رفت بین بوته ها پنهان شد. آلیشیا کمی صبر کرد اما دو تا دوال پا فقط اونجا وایساده بودن. باید هرطور که میشد از لحظه جفت گیری اونها فیلم میگرفت و میبرد کلاس مراقبت. وقتی دید که دو تا دوال پا هیچ کاری نمیکنن طلسمی رو روی اونها اجرا کرد:
-استیوپفای.

دوال پاها بیهوش شدن. آلیشیا اونها رو به داخل جنگل برد تا کسی نبینتشون و متوجه بی ناموس بازیشون نشه. چند ساعتی گذشت و دوال پاها به هوش اومدن. آلیشیا دوباره چوبدستیش رو به سمت دوال پای نر و ماده گرفت و طلسم دیگه ای رو روشون اجرا کرد:
-ایمپریو.

حالا هردو دوال پا تحت فرمان آلیشیا بودن. آلیشیا فرمان بی ناموس بازی رو به اونها داد و اونها مشغول شدن. آلیشیا دوربینشو بیرون آورد و همونطوری که خنده شیطانی می کرد، مشغول فیلم برداری شد. جفت گیری دوال پاها تموم شد و آلیشیا هم فیلمش رو گرفت. سوار جاروش شد و به سمت مدرسه رفت. از بین ارشدا و مراقبا بدون جلب توجه عبور کرد و به تالار گریف برگشت. به خوابگاه دختران رفت و درحالی که هنوز خنده شیطانی میکرد و به کلاس مراقبت فکر میکرد، به خواب رفت.

2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

باید دوال پاها رو مجبور به انجام این کار کرد. مثلا همین افسون ایمپریو راه حل خوبیه تا اونها رو به انجام بی ناموس بازی وادار کرد. باید اونها رو به مناطق خلوت برد و وادارشون کرد تا جفت گیری کنن و نسلشون ادامه پیدا کنه. اصا مگه موجود قحطه. نسل اینا منقرض شه. چه بهتر.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶
از آزکابان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)


مون از درخت متنفر بود. دلیلش هم این بود که درخت ها نوعی سم تولید می کنند که دیوانه سازها را کور می کند و این موجودات دوست داشتنی مجبور هستند به کمک حس بویایی چیزی را تشخیص دهند.

مون در واقع دنبال جنگل میگشت. اما آنجا اینقدر درخت بود که کاملا کورشده بوده. در نتیجه نمی تواست جنگل را تشخیص دهد. تا این که صدای ناله و نفس نفس زدن هایی به گوشش رسید.

مون هوا را صدا دار کشید و تلاش کرد منبع صدا را پیدا کند. هرچه نزدیک تر می شد، صدا نیز بلند تر می شد. گاهی نیز کاملا ناله قطع میشد و تنها نفس نفس زدن های تندی به گوش میرسید.

مون نمی توانست به خوبی بفهمد چه اتفاقی در حال افتادن است. تنها چیزی که میدانست این بود که آن موجودات انسان نبودند، اما شادی و اضطراب خاصی را در آن ها احساس می کرد...شادی...

مون نمی توانست خود را کنترل کند. آن شادی و هیجان برایش حکم یک مهمانی بزرگ را داشت. دیگر نتوانست تحمل کند...کلاه شنلش را بالا زد و با قدرت هرچه تمام تر تلاش کرد آن دوموجود را ببوسد.

مون شادی زیادی بلعید اما روح آن موجودات را نتوانست ببلعد. در کمال تعجب، آن دو موجود به سمتش آمدند و تعظیم کردند. البته مون آنها را نمی دید ولی از روی بویشان تشخیص داد.
-ارباب!

مون گیج شده بود.
-هووووم!
-ارباب! شما روح ما رو گرفتین! و الان هردوی ما در خدمت گذاری حاضریم!

مون نمی خواست اهمیتی به آنها بدهد، اما ناگهان به یاد آورد چقدر از درختان متنفر است...
چند دقیقه بعد، دو دوال پا تبر به دست در حال قطع کردن درختان جنگل بودند.

2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)


به نظر من بهترین راهش اینه که تولید مثل کنن!



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

پس از اينكه پيوز از كلاس خارج شد، جيني درحاليكه جيغ جيغ ميكرد به سمت هري كه به تازگي رونمايي شده بود به راه افتاد.
- هري؟
- بله؟
- من ميخوام برم گيلان!
- ها؟
- من ميخوام برم اون روستايي كه پيوز گفت!
- ها؟
- كوفت ها! قرص ها خوردي؟ ميگم ميخوام برم گيلان تا بتونم دوال پا ها رو ببينم!
- واسه چي؟ دوال پا مگه ديدن داره!
- هر چيزي ارزش ديدن داره!
- اين از اون جملات بود ها! كمرم شكست!
- به جاي حرف زدن پاشو. وقت زيادي نداريم.

جيني اين حرف را زد و دست هري را كشيد و او را مجبور به حركت كرد.

ساعتي بعد - خانه جيني ويزلي و هري پاتر:

- هري؟
- بله؟
- بريم.
- چه عجب آماده...

هري با ديدن دو عدد چمدان بزرگي كه جلوي در اتاق بود، با تعجب گفت:
- اينا چيه ديگه جيني؟
- چمدون ديگه!
- چمدون آخه چرا؟ يه ساعته ميخوايم بريم و برگرديم!
- يه ساعت؟ بعد اين همه مدت كه برگشتي منو يه مسافرت نميخواي ببري؟ من واسه دو ماه ويلا اجاره كردم. اونم لب دريا!

هري با چشمان از حدقه بيرون زده به جيني نگاه كرد. اما پاسخي جز سكوت نداشت!
هري و جيني پس از اينكه چمدان ها را در صندوق عقب جارويشان گذاشتند به سمت گيلان به راه افتادند.

دقايقي بعد - گيلان - محل استقرار دوال پا ها:

جيني همان طور كه جيغ جيغ ميكرد، گفت:
- يعني چي واقعا؟ اينا چرا بچه دار نميشن؟
- نميدونم والا! من كه دكتر زنان و زايمان نيستم!
- اين جوري نميشه. من بايد يه كاري بكنم.
- جيني جان صبر...

اما جيني اصلا صداي هري را نشنيد. چون با سرعت به سمت دوال پا ها در حال حركت بود.
دوال پا ها با تعجب به جيني نگاه ميكردند.
صداي داد جيني بلند شد:
- شما ها چتون شده؟ واسه چي بچه دار نميشين؟ گفته باشم... يا تا فردا صبح هر دو نفر يه بچه تحويل جامعه ميده يا من ميدونم و شما ها!

دوال پا ها با تعجب به جيني نگاه ميكردند.

- چرا مثل دوال پا ها به من نگاه ميكنين؟
- چون دوال پاييم!
- اصلا به من ربطي نداره كه مثل چي نگاه ميكنين! امشب يه فكري به حال خودتون بكنين. يا فردا بچه دار ميشين يا مثل جن خانگي واسه من كار ميكنين!

جيني در مقابل چشمان متعجب دوال پا ها دست هري را گرفت و به سمت ويلايي كه براي دو ماه اجاره كرده بود به راه افتاد.


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

يكي از راه هاي بسيار مفيد براي جلوگيري از انقراض، شركت دوال پا ها در كلاس ويزلي هاست. با توجه به اينكه مالي و آرتور به شدت از انقراض نسل ويزلي ها جلوگيري كردن پس حتما يه راه حل طلايي واسه اين كار داشتن. در نتيجه اگر دوال پا ها نيز در اين كلاس هاي آموزشي شركت كنن ميتونن زندگي شيرين با تعداد زيادي بچه رو تجربه كنن!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
ارشد گریف


1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

نیوت به دلیل صدای ناخن های پیوز از خواب پرید. او داشت به این فکر میکرد که با اینکه از هاگوارتز اخراج شده است چگونه به کلاس برگشته است؟ در همین حین او دید که همکلاسی هایش به سرعت از ان مکان آپارات میکردند. نیوت با همان حالت خواب آلودش به جایی که نمیدانست آپارات کرد.

جایی که نمیدانست

-آخ...آخ...آخ.

نقطه ضعف نیوت آپارات کردن بود. او مثل همیشه بر روی شاخه ای تیز فرود آمده بود. نیوت به خود تسترالش و پیوز که او را به این کار وادار کرده بود فحاشی میکرد. ناگهان از بالای درخت بر روی زمین پرت شد. باز هم همان صحنه قبلی تکرار شد البته ایندفعه عمه هاگوارتز را هم اضافه کرد.
در همین حین sms از جانب پیوز به وی ارسال شد:

سمندروفسکی
بخاطر خواب بودن سر کلاس ده امتیاز از گروهت کم میشه. در ضمن باید دنبال دوال پا باشی.
پیوز بوس خوفسکی


نیوت sms را خواند و در پوکرفیس رفت. او در آزمایشگاهش nعدد دوال پا داشت که 24 ساعته در حال تلاش برای تولید مثل بودند ولی..والخ. او به اطراف خود نگاه کرد و با خود گفت:
-پیدا کردن یه دوال پا توی این جنگل مثل پیدا شدن گچ توی چوبدستی منه!

در همین حین ناگهان ماشینی با سرعت بالایی از کنار او رد شد و پاهای نیوت را له کرد. نیوت گفت:
-آه، خیلی تسترال عمه مارجی.

و با همان پای له شده اش به دنبال ماشین رفت. پس از دو دقیقه ماشین در مکانی که پوشیده ازدرخت بود ایستاد. نیوت از دیدن سرنشینان آن ماشین تعجب کرد. دو فروند دوال پا از ماشین پیاده شدند. نیوت تعجبش بیشتر شده بود. او در آزمایشگاهش یک عدد دوال پا نر داشت که با کارهایش نتوانسته بود دوال پایی به این جامعه اضافه کند و این دوال پای نری که از ماشین پیاده شده بود همان بود.

در همین زمان دوال پای نر شروع حرف زدن با دوالداف پا ماده کرده:
-ژون ژون، قد و بالات شبیه دوالفر لوپز شده!
-موهای تو هم شبیه دوالپیس پریسلی شده!
-ژون ژون.

کرک و پر نیوت از حرفای این دوال پا ریخت. برای همین دوربینش را درآورد و از صحنه فیلم گرفت. در همین زمان دوال پا نر به سمت دوالداف پا ماده رفت و مشغول بی ناموسی شده بودند. نیوت احساس کرد که روح کریم بنزما در وی حلول کرده است بخاطر همین سنگی در نزدیکی اش را به آسمان فرستاد.

دوال پای نرصدا را شنید. به سرعت از مود بیناموسی بیرون آمد سپس به حالت فلایت مود رفت و اطرافش را کنترل کرد و نیوت را یافت.با سرعت به پیش نیوت رفت و گفت:
-مگه خودت خار مادر نداری؟....اعه شما هستین پروفسور؟..ببخشیدا من خواهرمونو اورده بودم دور دور...خواهر شما بگو چیکاره من میشی داداشی فدات بشه.

نیوت در همین لحظه عنان را ز کف از دست داد و گفت:
-میرم سر اصل مطلب فیلمتونو دارم...مطمئنم با این فیلم از امشب باید توی گونی همونی که میگی بهش داداشی بخوای.

به دوال پای نر حس تسترالی داده بود که درون گل گیر کرده است. به همین خاطر بر روی زانوانش نشست و به نیوت گفت:
-هر کاری که گفتی انجام میدم پروفسور.

نیوت لبخند موذیانه ای زد و گفت:
-من یه دوال پای جدید میخوام...میخوام یه ورژن بالاتر از خودتون بزنین. من تحقیق کردم که تو ژنت خوبه می تونی اینکارو بکنی. دیگه با این دوالدافا نچرخ.

دوال پا که دید اوضاع به سمت بی ناموسی جدید پیش میرود سیگارش را از جیبش در آورد و گوشه لبانش گذاشت و بالای آبشاری که در نزدیکی بود رفت و ایستاد. نیوت خودش را به دوال پا رساند و با او ارتباط چشمی برقرار کرد تا او خودش را نکشد. دوال پا دستاتش را دور گردن نیوت انداخت وگفت:
-بیا همونجوری که شروعش کردیم تمومش کنیم.

سپس از بالای آبشار خودش و نیوت را پرت کرد. نیوت که از ارتفاع میترسید به سان تسترال مشدی مندلی جیغ میزد که دوال پا گفت:
-نترس من حرفتو قبول کردم. الانم توی فلایت مودم پس طوریمون نمیشه. برای اینکه پول این دوالدافو ندم مجبور شدم صحنه سازی بکنم. فردا ورژن جدید میدیم بیرون.

و مانند شتر لبخند زد. نیوت در همان حالت پوکرفیس ماند.


12.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

با توجه به کمبود جمعیت بنده پیشنهاد میکنم حریم امنی برایشان در وزارتخانه ساخته و مرخصی زایمانشان را افزایش دهیم. همیچنین هاگوارتز را از وجود استادانی که بحث های بی ناموسی دوال پا ها را مطرح میکنن پاک کنیم و دست به دست هم دوال پا بسازیم.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۸:۳۹:۱۳


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

- وینکی اصلا دوست نداشت جن بی خبر باشه. وینکی خبر دوست داشت. وینکی اینطوری دیگه اصلا نتونست، زیر خبر دونی وینکی درحال درد گرفتن بود!

آرسینوس که پاهایش را روی هم انداخته بود، چشمانش را با بیحوصلگی در حدقه چرخاند و سپس روزنامه را برای وینکی پرتاب کرد.
جن خانگی به سرعت روزنامه را در هوا قاپید.

- باور کن هیچ چیز جالبی نداره... اگر داشت که اول از همه میاوردم برای خودت!

وینکی، عینک ریبن اصلش را که تنها برای مطالعه خریده بود، بر چشم گذاشت و با ژست متفکری شروع به خواندن روزنامه کرد.

آرسینوس در گوشه دیگر دفتر، برای خود اندکی چای ریخت، میخواست آن را به سوی دهان ببرد که ناگهان...

- وینکی خبر یافت!

و آرسینوس که تمرکزش را از دست داده بود، چای را در چشم خود خالی کرد.

ده دقیقه بعد:

بالاخره پس از اینکه آرسینوس حسابی دور اتاق دوید، نعره زد، و تمام قطرات چای را از نقابش خارج کرد، غرید:
- چی بود حالا که اونطوری نعره زدی؟
- دوال پاهای ایران دارن منقرض میشن!
- خب که چی؟
- اگر دوال پاهای ایرانی منقرض شن، وینکی دیگه نتونست اصلاح نژادیشون کرد و دوال پاهای برتر رو به وجود آورد خب.
- مگه اصلا قصد داشتی همچین کاری کنی؟
- وینکی قصد داشت نیمه دوال پا و نیمه جن خونگی به وجود آورد حتی. اینطوری دوال پاها و بقیه موجودات به تکامل میرسن و وینکی جن خووب میشه!
- نه... دوال پاهای ایرانی به ما ربطی ندارن وینکی... ما نمیتونیم تو حوزه استحفاظی وزارت بقیه کشورا دخالت کنیم.
- ولی وینکی بلیط هواپیما گرفته بود و قصد داشت به طرز مخفیانه به ایران رفت.
- برو خب... به سلامت.
- وینکی دوتا بلیط گرفت حتی. وینکی جن مهربون و لطیفی بود.

آرسینوس با دیدن مسلسلی که به سوی صورتش نشانه میرود، به سختی تلاش کرد وینکی را به فحش نکشد.

و بدین ترتیب، وزیر و معاون به سوی فرودگاه مشنگی به راه افتادند.

ده ساعت بعد:

بالاخره هواپیما فرود آمد.
به محض فرود آمدن هواپیما، آرسینوس دیگر طاقت نیاورد و کیسه محتوی تگری های بین راهش را روی صندلی جلویی که خالی شده بود پرتاب کرد.
- حالم از پرواز با وسایل مشنگی بهم میخوره...

و سپس پرده سبزی جلوی صورتش را پوشاند.

- اوه... وینکی به جای کیسه، صورت نقابدار رو نشونه گرفته بود... مهماندار الان اومد و نقابدار رو تمیز کرد.
- قسم میخورم که یه روز میکشمت.

دقایقی بعد، آرسینوس به کمک مهمانداران، و البته کمی کمک گرفتن از جادوی خودش، دوباره تمیز شد و همراه با وینکی از هواپیما خارج شد.
خوشبختانه وینکی از قبل پول مشنگی تهیه کرده بود، و البته با وجود پوشیدن کت و شلوار و عینک دودی، که همه شان هم دو برابر خودش بودند، کسی چندان به او مشکوک نشد؛ و آرسینوس و او توانستند بدون هیچ مشکلی یک تاکسی دربست به سوی جنگل های گیلان بگیرند...
در طول مسیر، با وجود آنکه نشیمنگاه هایشان بسیار خشک شد، اما بسیار هم بهشان خوش گذشت. حتی آهنگ "خاطرات شمال محاله یادم بره" گوش کردند!
و بالاخره تاکسی توقف کرد تا وزیر سحر و جادوی بریتانیا و معاون وی را در جنگل های گیلان رها کند...
آرسینوس نگاهی به وینکی کرد.
- مطمئنی همینجاس؟ من اینجا دوال پا نمیبینم ها...
- همینجا بود. وینکی اینجارو مثل کف دستش شناخت. دوال پاها توی جنگل بودن و درختا هم جلوی جنگل رو گرفته بودن. درختای بد.

آرسینوس اینبار تلاش کرد وینکی را خفه نکند. پس شروع کرد به کشیدن نفس های عمیق. و در همین بین، وینکی جلوتر از او به سمت اعماق جنگل حرکت کرد...

رفتند و رفتند، تا اینکه به محوطه ای بدون درخت رسیدند، و در میان محوطه، موجوداتی را دیدند با پاهایی بسیار دراز. پاهایشان سه برابر آرسینوس بود حتی!

آرسینوس و وینکی پشت درخت ها پنهان شدند و دوال پاها را زیر نظر گرفتند.

ثانیه ها تبدیل به دقایق شد و دقایق تبدیل به ساعت ها... در حالی که وینکی خوابش برده بود و آب دهانش از گوشه لب هایش جاری بود، بالاخره آرسینوس دو عدد از آن موجودات خجالتی را دید. دوال پای نر، در حالی که چهره اش سرخ شده بود، تلاش میکرد به ماده نزدیک شود و ماده هم به شدت عشوه تسترالی می آمد برایش.

آرسینوس لبخندی زد. میدانست چه باید بکند. تنها به چند قطره از یک معجون نیاز داشت. معجون تسریع کننده... معجونی که اگر روی زمان هم ریخته میشد میتوانست گذر آن را سریعتر کند.
و آرسینوس همچنان که لبخند میزد، از میان درختان به سوی دو دوال پا رفت. مراقب بود که نگذارد آنها او را ببینند. و البته ردای سیاهش و تاریکی جنگل هم به کمکش آمدند.
آرسینوس معجون را روی زمین، در نزدیکی دو دوال پا خالی کرد... تنها رسیدن بوی معجون به بینی دو دوال پا کافی بود.
و معجون کار خود را با موفقیت انجام داد... بویش به سرعت به دو دوال پا رسید. آنها ابتدا نگاهی به یکدیگر کردند، سپس هردو جیغ کشیدند و دور محوطه شروع کردند به دویدن. و البته جیغشان باعث بیدار شدن وینکی هم شد.

وینکی که موهایش از شدت استرس بیدار شدن ناگهانی ریخته بود، با دقت دو دوال پای منتخب را نگاه کرد.
- دوال پاها درحال انجام گرده افشانی آسلامی بودن... نصف نقابدار بودن حتی. نقابدار باید یاد گرفت که گرد افشان خووب شد!
- بله بله... اینم از نجات دوال پاها... برگردیم حالا؟
- نه دیگه... وینکی از دوال پاها خوشش اومد. وینکی خواست باهاشون ازدواج کرد.

آرسینوس چاره ای جز بیهوش کردن وینکی، انداختن وی روی شانه های خودش و آپارات به وزارت سحر و جادو نداشت!


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

انقراض اصولا چیزی نیست که ناگهانی اتفاق بیفتد. کاملا تدریجی و خسته کننده است. در مورد موجودات خسته و خجالتی ای به نام دوال پا، انقراض کاملا حق دارد که بیاید بزند پس کله شان.
دوال پاها موجودات پایه انقراضی هستند. آنها حتی گاهی برنامه میگذارند که دور همی منقرض شوند که شاد شوند.
اما برای جلوگیری از انقراضشان، ما اصولا باید کلا کاری باهاشان نداشته باشیم. چرا که این موجودات غیر دوست داشتنی، دقیقا زمانی که با ما چشم در چشم میشوند هوس انقراض به سرشان میزند! نتیجتا باید دوری و دوستی پیشه کرده، کلا نزدیکشان نشویم. آنها هم خودشان گاهی برای خودشان منقرض شوند و در نهایت هم به زندگی ملال آورشان ادامه دهند.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

پروتی نگاه چپ چپی نثار چارلی ویزلی کرد و گفت:
_دستمو ول کن چارلی؛ من بر خلاف تو هیچ علاقه ای به جک و جونور ندارم. در هیچ سایز و نژادی!
_انقدر از موجودات ایراد نگیر خود توام یکی از اونایی...
_چییییی؟ داری به من میگی جک و جونور؟ول کن دستمو تا حالیت کنم جونور تویی نه من...
_عه! دختر آروم.

قبل از اینکه پروتی بتونه جواب مناسبی به چارلی بده، به خاطر تماسی که با چارلی داشت همراش به مقصد مورد نظر دومین فرزند آرتور ویزلی آپارات کرد.
پروتی و چارلی وسط جنگل انبوهی که مشخص نبود در کدام قاره است ظاهر شدند. تا غروب خورشید سه یا چهارساعتی مونده بود اما به خاطر درخت های نزدیک بهم و برگ هاشون نور زیادی به محوطه ی جنگل نمیرسید.پروتی نگاهی به دور و اطرافش انداخت و بعد با حرص از چارلی پرسید:
_ اینجا کجاست دیگه؟
_اینجا محل زندگی دوال پاهاست.
_خب که چی؟
_ای بابا بیا بریم پیداشون کنیم. این موجودات به صورت گروهی زندگی میکنن اکثرا.
_حالا اصلا ما چرا باید اینا رو پیدا کنیم؟
_چون دارن منقرض میشن.
_خب به ما چه منقرض شن!
_پروتی! تو اصلا احساس مسیولیت نمیکنی؟
_نه الان وسط این جنگل پر از جک و جونور و حشره اصلا احساس مسیولیت درم به وجود نمیاد.
_پوف.

به هر روشی بود چارلی پروتی رو با خودش همراه کرد.نیم ساعتی در جنگل قدم زدن و در این حین چارلی حیوون های مختلف اعم از مشنگی و جادویی رو به پروتی نشون میداد و توضیحات کاملی دربارشون ارایه میداد؛ پروتی هم گاهی، فقط گاهی به حیوونی علاقه نشون میداد و با دقت به حرف های آرتور گوش میداد. به محل موجودات مد نظر چارلی که رسیدند؛ موجودات جادویی رو دیدند که از برکه آب میخوردند و گروهی هم گوشه ای استراحت می کردند. چارلی بدون اینکه جلو بره از پشت درخت ها و فاصله ای که مطمین بود دوال پاها متوجهشون نمیشن گفت:
_ می بینی؟ اینا یکی از گروه های بزرگین که باقی مونده از این موجودات، ولی هیچ بچه ای بینشون نیست.
_خب چه کاری از دست ما برمیاد؟ باید تولید مثل کنن دیگه!
_درسته ولی ما باید ترغیبشون کنیم.
_منظورت چیه؟چی جوری؟
_به کمکت احتیاج دارم.
_هان؟

چارلی یک قدم به پروتی نزدیک شد و پروتی هم که به نظرش حرف های چارلی عجیب می اومد یک قدم عقب رفت و خیلی جدی گفت:
_چارلی ویزلی! فاصله ی مناسبتو با من رعایت کن. منظورت چیه؟

چارلی که ترس پروتی رو حس کرده بود و شیطنتش نتیجه داده بود زد زیر خنده و گفت:
_منحرف!
_خودتی.
_بیا بابا کاریت ندارم.مشکل این موجودات اینه که خوششون نمیاد در جمع کاری انجام بدن ولی از اینکه از جمع جدا شدن هم خجالت میکشن...
_خب؟
_باید بکشونیمشون جاهای خلوت...
_آی آی آی خوب بلدیا!خب چیکار کنم من؟
_باید صدای یه موجود افسانه ای رو در بیاریم وردش "ساهی سانتانیتا"ست. چوب دستیتو بذار روی گلوت و این ورد رو بگو منم همین کارو میکنیم اینجوری دو نفر از گروه جدا میشن؛ چون اینا عادت دارن برای هر خطر یه مونث و یه مذکر رو می فرستن جلو...
_باشه.
_ برو یکم فاصله بگیر؛ بیارش دم اون غاری که چند دقیقه پیش دیدیم.
_حواسم هست.
_مواظب باش پروتی.
_توام همینطور.

پروتی کمی از چارلی فاصله گرفت و با اشاره ی چارلی چوب دستیشو گذاشت زیر گلوش و زمزمه کرد:
_ ساهی سانتانیتا.

با حرکات لبش صدای عجیبی در فضا می پیچید؛ صدایی که هم آرامش بخش بود هم مرموز!
چند ثانیه ی بعد یکی از دوال پاها که به راحتی میشد متوجه شد مونثه به سمتش اومد اما پروتی خودشو نشون نداد و مخفیانه به سمت غار حرکت کرد.
دوال پا صدا رو تعقیب کرد تا اینکه روبه روی یه غار یکی از نر های قومش رو دید.
پروتی به محض رسیدن دوال پاها بهم چوب دستی رو از گلوش دور کرد و صدا قطع شد.به دوال پاها نگاه کرد؛ دوال پای نر داشت کم کم به جنس مخالفش نزدیک میشد؛ آروم دست هاشو مشت کرد و گفت:
_ایول.
_بیا بریم.
_هعی... ترسیدم چارلی! ببین موفق شدیم.
_میدونم. ولی بهتره بریم ما.
و دوباره بدون اینکه از پروتی اجازه بگیره دستش رو گرفت و به خونه ی ویزلی ها آپارات کرد.


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)


خب اساسا تولید مثل بهترین راهه ولی روشی در علم زیست شناسی وجود داره به اسم کولن کردن؛ اگر نخوان کاری کنن مجبوریم دست به دامن علم بشیم. بدین صورت که یکی از سلول های پیکری رو جدا میکنید و هسته اش که ژنوم اصلی رو داره خارج میکنید؛ سلول تخم یه دوال پای ماده رو هم به دست میارید و هستشو خارج میکنید. بعد هسته ی اون یکی سلولو وارد سیتوپلاسم سلول تخم میکنید و سلولو تحریک به تقسیم سلولی میکنید بعدش وقتی به مرحله ی بلاستوسیتی رسید که وقت جایگزینیش در دیواره ی رحم شد به رحم مادر برش میگردونید و اینجوری یه نی نی گوگولی تحویل میگیرد.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۷:۲۷:۰۰
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۷:۲۸:۱۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)
2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)



1.

- من هنوز نفهمیدم چرا داریم میریم؟ اصلا کجا داریم میریم؟ هی! گویندالین با توام! این دیگه چیه

گویندالین که از نیمساعت پیش با یک تکه پارچه قرمز به ابعاد یک متر در یک متر، خودش را درگیر کرده بود، بلاخره سرش را از لابلای آن پارچه بیرون آورد.
- بهش می گن سوسری؟ توسری نمیدونم یه همچین چیزایی. ما داریم میریم ایران سیخو. و اونجا زنا مجبورن از اینا بذارن. اها! روسری. آخه این چه اسمیه!
- حالا اصلا خاک تو سری. مشکل من اسمش نیس. مشکل من حتی این نیس که چرا روی کله توئه! مشکل من اون دوتا شیر غولتشنی اند که اون پایین می بینی.

گویندالین سرش را چرخانده و به زیر پایش نگاه کرد. حق با جارو بود. دو موجود شبیه به گریفین، آن پایین مشغول بال بال زدن بودند. یکی از آنها فریاد زد.
- بیا پایین!
- نه خیلی ممنون! علاقه ای به خورده شدن ندارم.
- هان؟ بیا پایین ببینم. نمیتونی بدون مهر خوردن پاسپورتت بری ضعیفه. واسه ما مسئولیت داره.

گویندالین معنای کلمه ضعیفه را نفهمید. ولی آهنگش جوری بود که باعث میشد خونش به جوش بیاید. از دومتری پایین پریده و با غضب گفت:
- ضعیفه خودتی.

وقتی موجود شبه شیردال به او نگاه کرد، گویندالین بی اختیار یک قدم عقب رفت. چند لحظه بعد با مهر خوردن پاسپورتش، اجازه داشت که بگزیرد. اما لحظه آخر به یاد آورد که باید آدرس را از آنها می پرسید.
- اهم.... ببخشید. من میخوام برم تخت جمشید کوچیک!
- مستقیم برو تا خزر. قبل از دریا ستون هاش معلومه. ولی وقت فرود احتیاط کن. روی درخت ها بیای پایین بهتره. فصل عروسی دوال‌پاهاست.

گویندالین با بی توجهی سری تکان داد. او حتی نمی توانست فکر کند که دوال پا دقیقا چه جور جانوری است.
.
.
.
.
.
.
کیلومترها دورتر، بر فراز تخت جمشید کوچک

گویندالین اول دریای کاسپین و سپس ستون های کوچکی را در میان جنگلی سرسبز مشاهده کرد. و به این نتیجه رسید که باید فرود بیاید. او بوته های تمشکی که بین صدها درخت شاتوت سبز شده بودند را برای فرود انتخاب کرد.

- هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!

سه نفر همزمان جیغ کشیدند. البته گویندالین شک داشت که بتواند به آن دو موجود دراز مانندِ تسمه ای بگوید آدم! موجود تسمه ای صدا کلفت گفت:
- اینجا چه غلطی می کنی آدمیزاد.

گویندالین که به عنوان در آغوش کشیدن جارویش، سرش را در شاخه های سیخو فرو کرده بود تا از دیدن صحنه های روبرویشس اجتناب کند، من من کرد:
- به من گفتن اینجا میشه جادوی تغییر رو پیدا کرد.

موجود تسمه ای دوم که به نظر می رسید زن باشد، غرولند کرد.
- اره میشه ولی نه تو روز زفاف دوال پا جماعت! حالا که عروسیمونو خراب کردی خواسته تو بگو و برو!
- خواسته؟

مرد دوال پا بینی اش را چین داد و خزید روی سنگ!
- مگه از پشت کوه اومدی آدمیزاد؟ اگه یه آدمیزادی مث تو، روز عروسی دوال پای بخت برگشته ای مث من، وقت جفت گیری سر برسه، باهاس دوال پاها راضی ش کنن و. خواسته شو برآورده کنن تا نفرین تو زندگیشون نمونه. ینی تو اینقد خوشبختی که تا حالا فکر نکردی چی میخوای؟

گویندالین خندید.
- نه بابا! زندگی هر کسی داستانی داره. ولی میشه قبل از اینکه خواسته مو بگم لباس بپوشین، اینجوری یه جوریه!

صدای خنده دوال پاها, گویندالین را به یاد غول های قهوه ای پنج متری می انداخت.

- خب حالا بگو.
- ببینین. جاروی من حرف میزنه. و چون می تونه حرف بزنه ینی فکر داره. ولی قیافه نداره. وقتی قیافه نداره من از احساسش هیچی نمی فهمم. ولی می ترسم هر طلسمی کارساز نباشه.
- پس تو میخوای جاروت صورت داشته باشه؟
- اره.
- بذارش و برو. هنر ما در حضور غریبه ها کار نمیکنه. غروب برگرد همینجا

گویندالین به آنها نگاه کرد. سیخو را روی یک تخته سنگ رها کرده و رفت
.
.
.
.
نزدیک غروب آفتاب

در حالی که زیر لب آوازی ایرلندی را زمزمه میکرد، سرش را از لابلای درخت های شاتوت، داخل کرد.
- سلام!
- بیا اینجا آدمیزاد!
- میشه نگی آدمیزاد. اینجوری احساس می کنم غیر طبیعی ام.
- خب مگه نیستی؟

گویندالین دنبال صدا گشت.صدایی که از بین بوته ها به گوش می رسید.
- قبول کن الین. آدمی که یه جاروی پرنده با موهای بلند ابی داره که می تونه حرف هم بزنه، اصلا طبیعی نیست.
- حتی بین جادوگرها؟

گویندالین این را گفته و جارو را برداشت تا به صورتش نگاهی بیاندازد. جارو با چشم های قهوه ای و موهای آبی رنگش, که قبلا شاخه هایش به حساب می آمدند به او نیشخند زد.


2.

از راه های جلوگیرانه استفاده نکنن ( بوقشو به استاد بفرستین نه به من)
می تونن به موسسه رویان هم مراجعه کنن. فک کنم تو رشت هم شعبه داشته باشه.
مراجعه به خاله پیرزن ها؟ جواب نمیده؟ خب می تونن به موسسه حمایت از موجودات در حال انقراض هم مراجعه کنن
اجازه؟
من بیشتر بلد نیستم :((


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

رز یه نگاه به دفترچه ای که توش تکالیفشو نوشته بود انداخت. این مدرسه، واقعا جای عجیبی بود. توی دو راهی آپارات کردن و با جارو رفتن، آپارات کردن رو انتخاب کرد. با گلدون نمیتونست سوال جارو بشه. و تازه راه گیلان رو هم بلد نبود. یه نگاه به هافلی هایی که سخت کوشانه در حال نوشتن بقیه ی تکالیفشون بودن انداخت و به سمت هاگزمید راه افتاد. توی هاگوارتز نمیشه غیب و ظاهر شد آخه. بله.

دقایقی پس از صدای پاق - گیلان

رز توی یه جنگل بود. چرا؟ چون تنها چیزی که از گیلان میدونست جنگل بود خب. تنها چیزی که موقع آپارات تصور کرده بود جنگلی بود که دوال پاها توش بودن. نه. چیز. تصور رز خیلی پاک بود. دوال پا ها صرفا توی جنگل وجود داشتن و به دوربین ذهن رز خیره شده بودن. همین. خلاص.
-

خلاصه که رز شروع به قدم زدن کرد. بسیار خوب بود جنگل. اصلا مدت ها بود این حجم از گل و گیاهو یک جا...

- دوال پا!

دوال پایی که رز دیده بودش، اونقد محو خیره نگاه کردن به یه دوال پای دیگه در دور دست ها بود که حتی با وجود صدای جیغ مانند رز هم هیچ واکنشی نشون نداد.

- دوال پا؟ هی؟ الو؟ دوال پا؟
دوال پا:

رز بیشتر دقت کرد. پودر های "دوال پا رنگی" از سر جونور زبون بسته بلند میشدن و به سمت دوال پای ماده در هوا حرکت میکرد.

- شما گرده افشانی میکنین!

دوال پا که محو تماشای یار بود، با شنیدن این جمله کلا بیخیال جفت گیری شد و به سمت رز برگشت.
- باور میکنی؟ تو میشی اولین انسانی که باور میکنه!
- من انسان نیستم. من رز جادویی ام!
- پس ینی هنوزم هیچ انسانی باور نکرده؟
- حاضرم مجبورشون کنم باور کنن.
- حاضری؟
- به یه شرط!

چند دقیقه بعد، دوال پا و رز، با قراردادی مبنی بر اینکه برای ثبت جهانی شدن گرده افشانی دوال پا ها، این دوال پای نر باید اعلام کنه که گیاهان چنان نسل برتری هستن که همه ی حیوانات در آینده گرده افشانی خواهند کرد، به سمت یه محل خوب برای آپارات راه افتاده بودن.

دوال پای ماده:



2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

راه حلش چیه؟ راه حلش؟
راهش اینه که پیوزا منقرض شن. و دانش آموزاشونو نفرستن برن از صحنه های بی ناموسی رول بیارن. چار روز دیگه میگن این بیناموسی نویسی خاتمه یافته رو باز هاگوارتز رواج داد!
اهم...
جدای از اون که پیوزا منقرض شن... میتونم اشاره کنم که حشراتی مثل پیکسی رو در منطقه ی زندگیشون زیاد کنیم. چون که اینا گرده افشانیشون به ثمر نمیشینه و نمیتونن تولید مثل کنن. این گرده ها میتونن به پیکسی ها بچسبن و با اون ها جا به جا شن و خیلیم عالی و غیر منقرض شونده اصلا!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.