هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۶

جما فرلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
تصویر شماره 4


جینی ویزلی فرزند کوچک خانواده ویزلی با موهای قرمز و صورت پر از کک و مک در کتابخانه با آرامش نشسته و غرق در خواندن کتاب مقابله با جادوی سیاه شده است. دختری نسبتا زیبا است ولی نه آنقدر که نظر دراکو مالفوی، پسر خانواده اصیل و اشرافی مالفوی را به خود جذب کند به علاوه به دلیل اتفاقاتی که سال قبل در تالار اسرار روی داده بود دیگر هیچ کدام از بچه ها تمایلی به صحبت با او را نداشتند.
هر کجا که او پا می گذاشت از همه طرف گوشه و کنایه ای به گوش می رسید، در کتابخانه هم جینی تنها بود و هر از گاهی دانش آموزی متلکی به جینی می انداخت اما جینی غرق در کتابش بود و به این حرف ها توجهی نداشت، ناگهان احساس کرد کسی پشت سرش ایستاده، سایه اش را بر سرش حس میکرد.
برگشت تا ببیند او کیست ؟

— مالفوی ؟!!!!!!

— هی بچه ها ! اینجا رو ، این دختر موقرمز دیگه کیه ؟ بزار ببینم موی قرمز و لباس ارزون و به درد نخور، تو حتما یه ویزلی مزخرفی درسته ؟

جینی سکوت می کند چون همه بچه ها دارند به او و دراکو نگاه می کنند، از شرم و خجالت نمی داند چه بگوید.

— پس چرا جوابم رو نمیدی ویزلی دست و پا چلفتی ؟

— بس کن دراکو مالفوی !

صدای هرماینی به گوش جینی می رسد. هرماینی با عصبانیت چوبدستی اش را به سمت دراکو می گیرد. دراکو عکس العملی نشان نمی دهد.

— فکر کردی ازت می ترسم دختره دورگه احمق.

— اوه ، جدی ؟ خب ظاهرا مشت دفعه قبل برات کافی نبوده، می خوای یکی دیگه بزنم ؟

چهره ی دراکو تغییر می کند، قدمی به عقب بر می دارد، او ترسیده ولی به زبان نمی آورد.
در این بین هری دوان دوان به سمت هرماینی می آید.

— ولش کن هرماینی، اون هیچ وقت تغییر نمی کنه.

— اما هری اون به خودش این اجازه رو میده تا به هر کسی توهین کنه. اون این حق رو نداره که جینی رو با حرفاش آزار بده.

دراکو که به دلیل دور شدن از هرماینی دوباره احساس امنیت می کند ، با پوزخند به هرماینی می گوید : ببینم دورگه نکنه با این قضیه مشکلی داری ؟

با این حرف دراکو هرماینی مصمم می شود تا به دراکو درسی درست و حسابی بدهد. صداهایی از گوشه و کنار کتابخانه به گوش میرسد.

— ولش کن گرنجر، اون یه احمقه، فقط یه احمق.

— ارزششو نداره گرنجر.

— اون هیچ وقت ادب نمیشه، خودتو خسته نکن.

جینی با اضطراب می گوید : ولش کن هرماینی، حرف های اون برام مهم نیست ، ناراحتم نمی کنه، بیا بریم.

هرماینی چوبدستی اش را پایین می آورد و همراه با جینی و هری می رود. از پشت سرشان صدای دراکو به گوش می رسد که آن ها را مسخره می کند.

— تعجبی نداره یه دورگه و به ویزلی و علی الخصوص یه پاتر عینکی احمق از یه مالفوی اصیل بترسن. آهای ویزلی! بهتره دیگه این ورا پیدات نشه چون دفعه بعد سنگ رو یخت می کنم، اوه راستی به بابای پخمه ات هم بگو برات یه ردای نو بگیره، آخ راستی یادم نبود تو خیلی بدبختی.

صدای خنده دراکو به گوش جینی میرسد، جینی دندان هایش را به هم می ساید و دست هرماینی را رها می کند. احساساتش جریحه دار شده، شخصیت و غرورش خرد شده، به سمت دراکو هجوم میبرد و سیلی محکمی به صورتش میزند طوری که او بر زمین می افتد. همه متحیرند، جینی ویزلی آرام و منزوی چه طور توانست دراک مغرور را بزند. انگار جینی بعد از زدن سیلی به دراکو تمام قدرت و شجاعت را از دست داد.
با اضطراب به دراکو نگاه می کند ، دراکو از زمین بلند می شود و با خشم به چشمان مضطرب جینی نگاه می کند.
جینی قدمی به عقب بر می دارد و از دراکو فاصله می گیرد.

— عواقب این کارت رو میبینی دختره کثیف، به زودی.

دراکو به همراه کراب و گویل از کتابخانه خارج می شود. جینی بر سر جایش خوشکش زده و تمام فکر و ذکرش درگیر عواقب این کار است.
رویارویی دوباره با اسنیپ بعد از ماجرای تالار اسرار ، شاید هم اخراج از هاگوارتز، نمی دانست.

دقایقی بعد جینی در راهرو در حال قدم زدن است، احساس می کند کیفش سنگین تر از قبل شده ، می ایستد و در کیف را باز می کند، کتاب ها را وارسی می کند در بین آن ها کتابی است که برای جینی خیلی آشناست ولی متعلق به جینی نیست، جینی آن را در می آورد و در نگاه اول می شناسد.

دفتر خاطرات تام ریدل

« پایان »

درود دوباره بر تو فرزندم.

بهتر شد اینبار نسبتا. منتها چند تا نکته:
دیالوگ رو از شخص گویندش فاصله نده.
از علائم نگارشی مثل تعجب و سوال یکبار استفاده کنی کافیه.

امید دارم که این اشکالاتت هم در ایفای نقش برطرف بشن...
تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۲۱:۱۲:۰۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۲۱:۱۳:۴۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۲۱:۱۵:۱۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۲۱:۱۹:۱۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۲۱:۲۲:۱۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۲۰ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۶

جما فرلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۹ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
تصویر شماره 7
— ریموس..... نهههههههه ، مقاومت کن ، تو میتونی ، خواهش میکنم ریموس

سیریوس فریاد میزنه ، از ریموس خواهش میکنه که مقاومت کنه اما فایده ای نداره ،
سیریوس تغییر ریموس رو لحظه به لحظه با اشک تماشا میکنه
باورش نمیشه که این گرگ عصبی که با غیظ داره بهش نگاه میکنه همون ریموس لوپین مهربون و وفادار

بالاخره تغییرات به پایان میرسن و گرگ زوزه ای خوفناک می کشه
نگاهی به سیریوس و بعد به هری،رون و هرماینی میکنه
هرماینی با ترس میگه:حالا چی کار کنیم ؟ پروفسور کاملا عوض شده اون مارو می کشه تازه از اون گذشته الانه که دیگه مجنون گر ها برسن و سیریوس رو بگیرن ،پیتر پتی گرو هم که فرار کرد دیگه هیچ شانسی نداریم تا بی گناهی سیریوس رو ثابت کنیم
رون با اضطراب میگه:
حالا که وقت این ارائه گزارشات جناب عالی نیست الان.... الان وقت مردنه. خداحافظ مادر خداحافظ پدر و ....... بقیه البته به جز پرسی با اون فیس و افاده هاش و
هرماینی و هری:
خفه شو رون
— باشه
گرگ زوزه ی دیگه ای می کشه به سمت اونا حمله میکنه ولی سیریوس بلافاصله به شکل یک سگ در میاد و جلوی گرگ رو میگیره
سیریوس و ریموس با هم گلاویز میشن و مبارزه اون ها رو به جنگل میکشونه
صدایی شنیده نمیشه
ناگهان گرگ با سرعت زیاد به سمت هری، رون و هرماینی حمله ور میشه . اونا جیغ میزنن که یه دفعه اسنیپ از راه می رسه و یکی تو گوش هری میزنه
— حالا دیگه اونقدر گستاخ میشی که من رو خلع سلاح میکنی پاتر
— اما پروفسور الان زمان من.. من...مناسبی نیست ، پروفسور لوپین ،پشت سرتون
اسنیپ فورا برمیگرده و گرگ خشمگین را میبینه ، بلافاصله خودش رو سپر بچه ها میکنه و چوبدستیش رو در میاره ، به سمت گرگ میگیره و فریاد میزنه:
پتریفیتیکوس توتالوس
گرگ درجا خشکش میزنه
— شما سه تا فورا به مدرسه برگردید و به پروفسور دامبلدور خبر بدید که چه اتفاقی افتاده ، منم میرم دنبال بلک
در ضمن فکر نکنید که از خطاتون میگذرم، نخیر بعدا درباره تنبیهتون تصمیم گیری میکنم، حالا فورا برید.
.........
4 ساعت بعد
رون توی درمانگاه با خیال راحت دراز کشیده، پروفسور لوپین ناپدید شده
سیریوس فرار کرده
و هری توی دفتر اسنیپ با اضطراب ایستاده
— خب ، خب ، خب آقای پاتر چه توضیحی برای کارهات داری؟
بیرون رفتن از مدرسه در ساعت ممنوعه
همکاری با یک مجرم فراری
و از همه مهم تر .......
حمله به یک آموزگار برجسته هاگوارتز
خودت بگو باهات چی کار کنم ؟
کسر 1000 امتیاز از گریفیندور چه طوره؟ اگه اشتباه نکنم گیریفیندورتا الان 1670 امتیاز کسب کرده.
شایدم اخراج از مدرسه بهترین مجازات برات باشه .
اسنیپ با عصبانیت به هری نگاه میکنه و فریاد میزنه:
چه توضیحی داری ؟
— سوروس، دوست عزیزم
کمی صبر کن
هری با تعجب میگوید:
پروفسور دامبلدور!
— آقای مدیر
— سوروس اینکه هری و دوستانش خطای بزرگی کردن کاملا درسته اما اونا کار بزرگی انجام دادن و عامل اصلی مرگ لیلی و جیمز رو پیدا کردن.
این خدمت کمی نیست البته
اون ها بیشتر قانون های مدرسه رو زیر پا گذاشتن ولی باید انصاف رو در رابطه با اون ها رعایت کرد پس فکر میکنم بهتره مجازات اون ها رو به پروفسور مگ گوناگال بسپاریم
— اما آقای مدیر
— سوروس عزیز.... بهتره دیگه ادامه ندی
اسنیپ با دلخوری به دامبلدور نگاه میکنه و بعد نگاهی از سر خشم هم به هری می ندازه.
پروفسور مگ گوناگال:
آقای پاتر شما و دوستانتون کار بزرگی کردید اما قوانین مدرسه رو زیر پا گذاشتید پس .....

فکر می کنم کسر 50 امتیاز از هر کدومتون کافی باشه در ضمن چون شما پروفسور اسنیپ رو خلع سلاح کردید از بازی در این فصل مسابقات کوییدیچ محروم میشید.
— خوبه پروفسور مگ گوناگال حالا احساس میکنم بهتر هستش که همه با هم به تالار بزرگ بریم جشن بزرگی داریم.
راستی هری بهتره به آقای ویزلی هم سری بزنی ظاهرا درمانگاه رو گذاشته رو سرش.
دامبلدور خنده ای میکند و همه از دفتر اسنیپ خارج میشوند.
........
ساعتی بعد همه در سرسرای بزرگ جمع شدند و شادی جای غم ها و ترس ها را گرفت.

« پایان »

درود بر تو فرزندم...

اشکالات سوژه ای و نگارشی خیلی زیادی داری.
اول از همه اینکه دیالوگ یک شخص رو چرا تیکه تیکه کردی و بینش اینتر زدی؟! و اینکه دیالوگا و توصیفاتت کاملا قاطی شدن باهم دیگه و تقریبا غیرقابل خوندن شده پستت.
برای مثال:
نقل قول:
پروفسور مگ گوناگال:
آقای پاتر شما و دوستانتون کار بزرگی کردید اما قوانین مدرسه رو زیر پا گذاشتید پس .....

فکر می کنم کسر 50 امتیاز از هر کدومتون کافی باشه در ضمن چون شما پروفسور اسنیپ رو خلع سلاح کردید از بازی در این فصل مسابقات کوییدیچ محروم میشید.


پروفسور مگ گوناگال:
- آقای پاتر شما و دوستانتون کار بزرگی کردید اما قوانین مدرسه رو زیر پا گذاشتید پس ... فکر می کنم کسر 50 امتیاز از هر کدومتون کافی باشه در ضمن چون شما پروفسور اسنیپ رو خلع سلاح کردید از بازی در این فصل مسابقات کوییدیچ محروم میشید.


به همین سادگی دیالوگ هارو بنویس.
حالا برگرد و برای اینکه مطمئن شم یاد گرفتی، یک نمایشنامه بهتر بنویس با این نکاتی که گفتم.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط Mohadeseh.gh در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۶ ۱۲:۲۳:۱۲
ویرایش شده توسط Mohadeseh.gh در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۶ ۱۷:۲۵:۲۴
ویرایش شده توسط Mohadeseh.gh در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۶ ۱۷:۲۶:۵۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۷ ۱۲:۵۶:۴۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶

kebriya.salesi


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۰۵ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
پاسخ به: کارگاه نمایش نویسی
تصویر شماره 10
چند لحظه ای از وقتی که هری و هاگرید به کوچه ی دیاگون رفته بودند گذشته بود ولی هری همچنان به اطرافش با تعجب نگاه میکرد.
هاگرید:خب هری اول باید به خرید لباس بریم،یه چیزی یادم رفت.اول پول!
هری:پوا؟ولی ما که پول نداری!
هاگرید:معلومه که داری و همین طور معلومه که اون مشنگ ها هیچی در موردش بهت نگفتند.
هاگرید با عجله به سمت باک رفت ولی رو کشید.
هری:هاگرید اونا چین؟
هاگرید:جنن ولی نمیتونم در موردشون توضیح بدم چون توی هاگوارتز قراره یاد بگیری.هری صبر کن تا من کار های ورود به خزانتو انجام بدم.
هاگرید دور شد و بعد از چند دقیقه با یک جن برگشت
هاگرید:بریم هری
انها سوار ماشینی عجیب شدند که روی ریلی در هوا بود و بالاخره به خزانه هری رسیدند.
هاگرید:هری هر چقدر میخوای بردار اما مواظب باش من میرم به یک خزانه ی دیگه و بعد بر میگردم.آخه در مورد مسائل سریه.
هری سری تکان داد و مشغول برداشتن مقداری پول شد که صدایی از پشت سر امد
پسر:نگاه کن اون هری پاتره!
دختر:مادر,رون باز هم زیادی شیرینی خورده
مادر:همین طور جینی
هری برگشت و با لبخند نگاهشون کرد
مادر:اوه خدای من
هری:سلام من هری پاتر هستم
رون:معلومه هستی
همون موقع هاگرید برگشت
هاگرید:میبینم که دوست پیدا کردی هری،مراقب باش با کی دوست میشه چون بعضی ها قابل اعتماد نیستن
مادر:اوه هاگرید مجبور نیستی همه چیزو در مورد مالفویا بگی!
رون:همون کسی که الان شده بحث جذابمون توی خونه:
مادر:خفه
هاگرید:خب هری باید بریم،خداحافظ ویزلی ها
رون:امید وارم ببینمت،هری
هری:حتما
هری لبخند زد و با هاگرید به کوچه دیاگون برگشتند
هاگری:خب هری،این دوستی که پیدا کردی ادم خیلی خوبی بود چون اون خانواده اصلا به اسمشو نبر اهمیت نمیدهند و بهترره وقتو طلف نکنیم، من میرم به لباس فروشی،نمیخاد تو بیای چون فروشندش...
همون موقع جغدی روی سر هری نشست و مردی با عجله وارد صحنه شد
مرد:حیون احمق،اقا من واقعا معذ...تو هری پاتری
هری لبخند زد و جغد روی دستش نشست
مرد:من واقعا برای اون جغد احمق معذرت میخوام چطوره به مغازه من ببیاید و یه حیوان انتخاب کنید!
هاگرید:عالیه چون هری باید یک حیوان هم ببری
هری:میشه همین جغد رو بخریم
هاگرید:حتما و پولش را پرداخت کردند
هری:هاگرید فقط الان یه چوب جادو مونده
هاگری:تو برو به چوب دستی فروشی و منم میرم لباس بخرم
و اشاره به مغازه ای کرد.
هری:راستی چرا انقدر من معروفم؟
و برگشت تا به هاگرید نگاه کند اما هیچ کس انجا نبود...

درود بر تو فرزندم.

اول اینکه فقط دیالوگ؟ پس توصیفاتت کجا هستن؟
نمایشنامه یه داستانی هست که هم دیالوگ داره، هم توصیف. که اون توصیفات وظیفشون هست که حس و حال اون صحنه و شخصیت هارو به ما نشون بدن. تو کاملا این توصیفات رو حذف کردی.
برگرد و یک نمایشنامه بهتر بنویس...
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۷ ۱۲:۴۸:۱۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۷ ۱۲:۵۷:۲۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶

خرچالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
تصویر شماره‌ی 9
آخرین امتحان سمج هم برگزار شده‌بود. سیریوس بلک، جیمز پاتر و ریموس لوپین بعد از امتحان درس معجون‌ها از پله‌های سنگی قلعه وارد محوطه‌ی حیاط شدند. اطراف قلعه بسیار شلوغ بود. بچه‌ها گروه گروه در اطراف حیاط پراکنده‌شده بودند. پرتوهای گرم آفتاب بر گوشه و کنار محوطه می‌تابید و خستگی امتحانات را از تن دانش‌آموزان بیرون می‌کرد. پیتر پتی‌گرو که کمی دیرتر از دیگران از ساختمان قلعه خارج شده‌بود با دیدن بلک، پاتر و لوپین خودش را به آن‌ها رساند و پرسید:
-هی بچه‌ها! امتحان چطور بود؟
پاتر در جواب شانه‌هایش را بالا انداخت، لوپین دستش را طوری تکان داد که انگار قصد داشت بگوید «بد نبود!» و سیریوس در جواب لبخند محوی زد. برخلاف دانش‌آموزانی که در گوشه و کنار حیاط سوالات امتحان را با هم مرور می‌کردند و قیافه‌هاشان در سه حالت شاد، غمگین و بهت‌زده در نوسان بود، گویا نتیجه‌ی این امتحان برای دست‌کم سه نفر از آن گروه چهار نفره اهمیت زیادی نداشت.
همان‌طور که در حیاط مدرسه قدم می‌زدند، جیمز پاتر از بازیکن جستجوگر محبوبش دفاع می‌کرد که به‌خاطر استفاده از چوب‌دستی‌اش در مسابقه‌ی کوئیدیچ برای منحرف کردن یک بازدارنده، از بازی نهایی محروم شده‌بود:
-... اما قبل از اینکه دستش به چوب‌دستی برسه، گوی زرین رو گرفته بود! 410 به 0! معلومه که فقط می‌خواست از خودش محافظت کنه. به نظر من باید بازیکنی رو محروم کنن که بعد از گرفتن گوی زرین، بازدارنده رو پرتاپ می‌کنه. معلومه که قصدش آسیب رسوندنه ...
سیریوس با حرکات سر حرفش را تایید می‌کرد.
لوپین با چهره‌ای که خوشحال به نظر نمی‌رسید آه بلندی کشید و بی‌مقدمه وسط حرف پاتر دوید:
-امشب جشن پایان ساله!
سیریوس با تعجب به جیمز نگاه کرد:
-خب! که چی؟!
لوپین زیر لب گفت:
-آخه ... آخه امشب قرص ماه کامله!
سیریوس که انگار متوجه موضوع شده‌بود خودش را به بی‌خیالی زد و دوباره پرسید:
-خب! که چی؟!
لوپین با لحن غم‌انگیزی اضافه کرد:
-هیچ دلم نمی‌خواد جشن آخرسال ... با اون وضعیت ... اونجا تنها باشم.
بالافاصله جیمز گفت:
-کی گفته تو قراره تنها اون‌جا باشی؟
و انگار که منتظر تایید باشد به سرعت نگاهی به پیتر انداخت که تا آن لحظه ساکت بود.
پیتر با دودلی مِن و مِن کنان گفت:
-اِ ... خب ... راست میگه؛ کی گفته؟!
لوپین با حالتی که انگار آن حرف‌ها تاثیری در حالش ندارد ادامه داد:
-پروفسور دامبلدور از شرایط من خبر داره. خودش قضیه‌ی نبود من در تالار رو راست و ریس می‌کنه اما شما ... شما که امشب نمی‌تونید جلوی اون‌همه استاد و دانش‌آموز جیم بشید. هیچ‌کی نمی‌دونه شماها جانورنمایید ... نه؛ حتما شک می‌کنن.
سیریوس دستش را روی شانه‌ی ریموس گذاشت و با لبخند شیطنت‌آمیزی گفت:
-ریموس، ریموس ... توی این چهار سال که از آشنایی ما می‌گذره، چه کاری بوده که دلمون بخواد و نتونیم انجام بدیم؟
و برای گرفتن تایید صورتش را به سمت پیتر برگرداند. پیتر با تردید سرش را به نشانه‌ی موافقت تکان داد.
پاتر اضافه کرد:
-می‌تونیم وانمود داخل اتاق می‌مونیم و کارت‌بازی می‌کنیم.
سیریوس گفت:
-می‌تونیم بگیم ترجیح می‌دیم با استاد پیش‌گویی وقت بگذرونیم!
و با صدای بلند خندید و ادامه داد:
-تا حالا ندیدم از دخمه‌اش بیرون بیاد و در جشنی شرکت کنه.
اما پیتر بدون آن‌که درست متوجه حرف‌های آن‌ها شود مرتب سرش را با نگرانی تکان می‌داد. به این موضوع فکر می‌کرد که آیا ممکن است موفق شوند بدون دردسر، آن شب را به صبح برسانند. به اتفاقاتی فکر می‌کرد که ممکن بود درصورت جلب‌توجه یکی از استادها برای‌شان بیافتاد؛ تنبیه، اخراج از هاگوارتز، محاکمه در وزارت سحر و جادو ...
جیمز دستش را دوستانه به پشت پیتر زد و او را به خودش آورد. پیتر فهمید که چند دقیقه است بدون آن‌که متوجه باشد مشغول جویدن آستین ردایش بوده‌است. جیمز با مهربانی گفت:
-نگران نباش رفیق! اتفاق بدی نمی‌افته.
سیریوس اضافه کرد:
-حق با جیمزه پیتر! زندگی بدون ریسک مگه میشه؟!
چشم پیتر به ریموس افتاد که صمیمانه و به پهنای صورتش می‌خندد. پیتر هم سعی کرد لبخند بزند اما حالت صورتش بیشتر شبیه کسی بود که شکنجه می‌شود. حس حسادتش به آن‌ها شدت گرفته‌بود. با خود فکر کرد کاش می‌توانست مثل بلک و پاتر شجاع باشد و ناگهان حسادت جایش را به نفرتی عمیق داد؛ اگر سیریوس، جیمز و راموس نبودند او می‌توانست شجاعت خود را به اثبات برساند اما در حضور آن‌ها او فقط یک ترسو بود؛ یک موش بزدل! درهمین لحظه فکر دیگری به ذهنش رسید؛ شاید کلاه گروه‌بندی اشتباه کرده بود. شاید او برای عضویت در گریفندور به حد کافی شجاع نبود یا ... شاید شجاعتش از نوع شجاعت دانش‌آموزان گریفندور نبود. شاید او به گروه دیگری تعلق داشت؛ به اسلیترین!



#10

درود بر تو فرزندم.

جالب نوشتی... فقط اینکه از اینتر بیشتر استفاده کن. جاهایی که دیالوگ تموم میشه میخوای توصیف کنی و همچنین وقتی میخوای بری پاراگراف بعدی، دوتا اینتر بزن حتما.
یه نمونه من نشونت میدم در مورد دیالوگا:
نقل قول:

جیمز با مهربانی گفت:
-نگران نباش رفیق! اتفاق بدی نمی‌افته.
سیریوس اضافه کرد:
-حق با جیمزه پیتر! زندگی بدون ریسک مگه میشه؟!
چشم پیتر به ریموس افتاد که صمیمانه و به پهنای صورتش می‌خندد.


جیمز با مهربانی گفت:
-نگران نباش رفیق! اتفاق بدی نمی‌افته.

سیریوس اضافه کرد:
-حق با جیمزه پیتر! زندگی بدون ریسک مگه میشه؟!

چشم پیتر به ریموس افتاد که صمیمانه و به پهنای صورتش می‌خندد.


حله؟

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط LuLu در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۵ ۱۵:۴۸:۰۰
ویرایش شده توسط LuLu در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۵ ۱۵:۵۱:۳۵
ویرایش شده توسط LuLu در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۵ ۱۵:۵۴:۱۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۵ ۲۲:۱۲:۱۶

LuLuB


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶

کروینوس گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۶ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
تصویر شماره دو
از نیمه شب گذشته بود
بلک از اتاق هیپو گریفش خارج شد و به سمت اتاق خوابش می رفت
از کنار یک قالیچه که به دیوار وصل شده بود گذشت و زیر لب گفت:
«از همه تون متنفرم»
همین که به اتاق رسید صدای خنده جن خانگی اش را شنید
بالاخره بعد از چند دقیقه به خواب رفت
اما از حرکت پلک هایش معلوم بود که دارد کابوس می بیند :

«و حالا صبر کنید تا جوان ترین قهرمان را معرفی کنم هری پاتر»
بلک که از خشم می لرزید به جایگاه داوران نگاه کرد
مالفوی با خنده هری را به فرد بغل دستیش نشان می داد
بلک به راحتی میتوانست ولدمورت را تشخیص دهد
«و حالا قهرمان کوچک از شعله های اتش جا خالی می ده اما نمی تونه جاروش رو کنترل کنه و زمین می خوره وای پسر کوچولو بیچاره رو نگاه کنید و حالا اژدها به سمت اون میره ولی هری جاخالی میده ولی اژدها تونست زخمیش کنه بهتره ده امتیاز به اژدها بدیم»
بلک در حالی که به اطراف نگاه می کرد تا هری را نجات بده مودی را دید
سریع پیش مودی رفت و سعی کرد تا با اون حرف بزنه اما مودی گفت:«می دونی بلک من و لرد سیاه خیلی شبیه به هم هستیم هر دو از پدرانمان متنفر بودیم و هر دو لذت کشتن اون ها رو تجربه کردیم بلک»
و به بلک نگاه کرد و گفت :«با پسر خوندت خداحافظی کن و بهتره به اسمون نگاه نکنی»
ولی بلک بدون نگاه کردن به اسمون هم می دونست چه اتفاقی افتاده علامت شوم در اسمون می درخشید

«پاشو بلک یه اتفاقی افتاده»
بلک گفت«چی شده لوپین»
ریموس لوپین گفت:«گوش کن ولی دامبلدور گفته که هری و دوستاش دارن می رن وزارت خونه »
بلک پرسید:«اما برای چی ؟»
ریموس :« خواب دیده که ولدمورت داره تو رو شکنجه می ده تا یه چیزی رو بهش بدی
باید سریع حاظر شی اعضای محفل راه افتادن ما هم باید بریم»
بلک:«سریع حاضر می شم»

«پایان»


درود بر تو فرزندم.

بدک نبود... گرچه خیلی جای کار داشت.

برای مثال اول از همه بریم سراغ دیالوگ نویسی هات:
نقل قول:
«پاشو بلک یه اتفاقی افتاده»
بلک گفت«چی شده لوپین»
ریموس لوپین گفت:«گوش کن ولی دامبلدور گفته که هری و دوستاش دارن می رن وزارت خونه »
بلک پرسید:«اما برای چی ؟»


- پاشو بلک یه اتفاقی افتاده!

بلک گفت:
- چی شده لوپین؟

ریموس لوپین گفت:
- گوش کن ولی دامبلدور گفته که هری و دوستاش دارن می رن وزارت خونه!

بلک پرسید:
- اما برای چی؟


متوجه شدی؟ علائم نگارشی هم فراموش نشه.

به امید رفع مشکلاتت در ایفای نقش، تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۵ ۲۲:۰۳:۰۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶

کروینوس گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۶ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
تصویر شماره دو

هوا تاریک بود
مردی تازه به خواب رفته بود اما از روی چهره اش معلوم بود که داشت کابوس می دید

چهره هایی پوشیده در شنل دست هایی فاسد که به سمت او دراز شده بود سپس همه انها ناپدید شدند و او به پسری چشم دوخته بود که از دست اژدهایی فرار می کرد ...
پسری با زخمی به شکل صاعقه بر روی پیشانی اش
سپس الستور مودی را دید که دهانش را باز کرد اما به جای صدای ارامش بخشش صدای سردی را شنید که می گفت
ه‍‍‍‍‍ری پاتر

پاشو بلک !
بلک گفت:چی شده دامبلدور
+:اسنیپ گفته که پاتر خواب دیده ولدمورت داره تو رو شکنجه می ده حتما می ره که تو رو نجات بده
بلک:کجا رفته
دامبلدور: رفته وزارت سحر و جادو

درود بر تو فرزندم.

هوووووم... این چیزی که نوشتی یکم جای کار بیشتری داره. فقط یکم ها... منظورم اینه که خیلی سریع پیش بردی سوژت رو. تا خواننده میاد بفهمه چی شده و چرا، تموم میشه. نکن اینکارو. یکم وقت بذار، یه نمایشنامه بهتر و قوی تر بنویس و بعد برگرد.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۴ ۲۲:۰۹:۴۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶

هازال سامرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
تصویر گروه‌بندی
هرماینی گرنجر!
با نگرانی جلو رفتم. فکر می کردم قراره ازمون امتحان می گیرن. رفتم و نشستم و کلاه رو رو سرم گذاشتم.
نگران بودم بیفتم اسلایترین.

خوب یکم درمورد خودت بگو

درمورد خودم؟ پس اون همه کتاب که حفظ کردم چی شد؟!

_خب. من خیلی درسخونم و همه کتابامو حفظم. میشه گفت شجاعم و خیلی هم سخت‌کوش. اما مشنگ زاده م و نمیتونم برم اسلایترین
_واو به نسبت یه مشنگ زاده خیلی اطلاعاتت بالاست. حالا بگو... ریونکلاو یا گریفندور؟

نفس راحتی کشیدم اما قبل از اون که بتونم چیزی بگم کلاه داد زد
گریفندور

منم با خوشحالی به سمت میز گروهم رفتم که همه داشتن برام دست میزان

بعد از من یه پسر مک قرمز رفت که همه برادراش رو میزما نشسته بودن. یکم طول کشید اما بلخره گفت گریفندور. من می دونستم که اون پسر ازم خوشش نمیاد اما نه اونقد که حاضر نباشه پیشم بشینه.
وقتی گفتن هری پاتر همه میخواستن ببینن که اون همگروهیشون میشه یا نه. وقتی که بهش نگاه میکردم متوجه شدم که میگه نگو اسلایترین
بعد از یکی دو دقیقه کلاه هم گفت گریفندور. خب دیگه
من از همگروهیام پرسیدم که چرا اینقدر گروه‌بندی هری پاتر طول کشید اونا هم گفتن مال تو بیشتر طول کشید. باورم نمیشد اما حقیقت بود.

حالا واقعا خوشحال هستم که عضو گریفندور م

درود بر تو فرزندم.

خب... بدک نبود. اصول اولیه نوشتن رو بلدی تقریبا. با ورود به ایفا مطمئنم که از این هم بهتر میشی.
تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط سامر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۴ ۱۲:۳۷:۱۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۴ ۲۱:۵۸:۴۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۳۴ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶

جاستین استیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۰ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۰ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
تصویر شماره 5
همهمه ی بسیاری در سراسر هاگوارتس در جریان بود
در این هنگام پروفسور مک گوننگال با زدن قاشق به لیوان
بچه ها رو ساکت کرد و
گفت:با اجازه ی پرفسور دامبلدور گروه بندی را شروع میکنیم
سپس اسم بچه ها را خواند
لونا لاو گود کلاه گروه بندی:
هوووووم....خود نمایی ,به نظرم بیشتر از این که خود نمایی باشی
خوش و ذکاوت داری ....رونکلاو
....سراست
پروفسور مک گناگال: سدریک دیگوری کلاه گروه بندی :تو را تو کدوم گروه بزارم؟....هوووووم
پشت کار زیادی داری....هاپل پاف

سپس با لحنی آرام پرفسور مک گناگال هری پاتر را صدا زد هری با ترس روی صندلی نشست و زیر لب می‌گفت اسلیترین نباشه اسلیترین نباشه کلاه گروه بندی گفت پس سلیترین نباشه نه
به نظرم اسلیترین برای تو خیلی خوبه باشه اگه تو میخوای ....
گیریفیندور
پرفسور مک گناگال دراکو مالفوی
کلاه گروه بندی: اسلیترین
پرفسور مک گناگال رونالد ویزلی
کلاه گروه بندی هوووووم ی ویزلی دیگه ....گیریفیندور
پرفسور دامبلدور:امیدوارم
در هر گروهی که هستید باعث
سرافکندگی گروهان نشوید و حالا میتوانید به سر میز گروه خود بروید و هرچه دوست دارید بخورید
و این دوره از هاگوارز هم پایان یافت

درود دوباره برتو فرزندم.

ببین، اول از همه... ظاهر پست. بیا و طبق این فرمول که من میگم برو جلو:

نقل قول:
سپس با لحنی آرام پرفسور مک گناگال هری پاتر را صدا زد هری با ترس روی صندلی نشست و زیر لب می‌گفت اسلیترین نباشه اسلیترین نباشه کلاه گروه بندی گفت پس سلیترین نباشه نه
به نظرم اسلیترین برای تو خیلی خوبه باشه اگه تو میخوای ....
گیریفیندور
پرفسور مک گناگال دراکو مالفوی
کلاه گروه بندی: اسلیترین
پرفسور مک گناگال رونالد ویزلی
کلاه گروه بندی هوووووم ی ویزلی دیگه ....گیریفیندور
پرفسور دامبلدور:امیدوارم
در هر گروهی که هستید باعث
سرافکندگی گروهان نشوید و حالا میتوانید به سر میز گروه خود بروید و هرچه دوست دارید بخورید


سپس با لحنی آرام پرفسور مک گناگال هری پاتر را صدا زد. هری با ترس روی صندلی نشست و زیر لب می‌گفت:
- اسلیترین نباشه اسلیترین نباشه!

کلاه گروه بندی گفت:
- پس اسلیترین نباشه نه؟ به نظرم اسلیترین برای تو خیلی خوبه باشه اگه تو میخوای ....گیریفیندور!

پرفسور مک گناگال:
- دراکو مالفوی
- اسلیترین

پرفسور مک گناگال:
- رونالد ویزلی
- هوووووم ی ویزلی دیگه ....گیریفیندور

پرفسور دامبلدور:
- امیدوارم در هر گروهی که هستید باعث سرافکندگی گروهان نشوید و حالا میتوانید به سر میز گروه خود بروید و هرچه دوست دارید بخورید.


حله؟ این از ظاهر پستت.
سوژه پردازیت همچنان خیلی جای کار داره. میتونی خیلی خوب بنویسی اگر توی ایفا همینقدر پیگیر باشی و البته با درخواست های نقدت مشکلاتت رو حل کنی.
تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۴ ۱۲:۳۱:۴۵

@ \/\/ i /\/


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶

جاستین استیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۰ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۰ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
دقایقی از نیمه شب گذر کرده و ماه، بر فراز چمنزار های هاگوارتز، حکمرانی می کند.
سکوت راهروهای مرمرین هاگواتز، حق شکستن ندارند؛ اما پسرکی مغرور، هر روز و هرثانیه قوانین را در هم می شکند. چه کسی می تواند حتی نگاهی ناسزا به چهره ی افسارگسیخته ی تک پسر لوسیوس مالفوی، وزیر جادوی جدید انگلستان، بیندازد؟! هرچند دراکو تظاهر به رضایت دارد؛ لیکن از زمزمه ها و پچ پچه های ناخوشایند دانش آموزان، قلب متحمل سرمایش، می لرزد و در هم می پیچد. کیست که توانایی درک این پسرک مغموم مسکوت را دارا باشد؟
دراکو وارد دستشویی دخترانه ی متروکه ای می شود که این روزها برایش بسی آشناست.نفس های مضطربش خبر از دردی نابسامان می دهند.دردی ناشی از کاهش توان و نیروی او...
حفره ی اسرار را باری دیگر با کلماتی دشوار می گشاید و رنج و محنت بردگی را می پذیرد.تاریکی تالار، دلیلی موجه است برای افزایش وحشت...
- دیر کردی دراکو!
نجوایی خشمگین، تالار را در آغوش گرفته و بر انزوای پسرک سبزپوش می افزاید.با لرزش صدای سردش لب هایش را می گشاید:متأسفم سرورم. نتونستم زودتر بیام.
-می بینم که تنهایی! پس قربانی من کجاست؟ مگر نگفتم اونو همراه خودت بیار پسره ی احمق؟!
-سرورم! من کمی...کمی مردد هستم.هرمیون گرنجر یک گندزاده ست.جون بی ارزش اون...فکر نمی کنم که ارزشی...
-ساکت شو! تو توانایی درک اوامر من رو نداری.اگر نمی تونی اجراش کنی، میتونم کسی دیگر رو اجیر کنم!
فریاد مرد شفاف، باعث زمین خوردن پسرک ضعیف می شود.سوسوی نور، اشک های او را به نمایش گذاشته.مرد، آرام تر از قبل می گوید: فقط چند دقیقه مهلت داری تا همونطور که قبلاً گفتم، اون دختر رو بیاری.وگرنه خونوادت فدای این تصمیم خواهند شد.
دراکو با نهایت قدرتش و با استفاده از چوبدستی، از تالار خارج می شود. اما انگیزه ای برای خروج از دستشویی ندارد.مشتی آب بر صورت سردش می پاشد؛ولی اشک ها گستاخ تر از آن اند که محو شوند.
باز هم صدایی مزاحم آه پر دردش می شود: چی شده پسرجون؟چرا گریه می کنی؟
دراکو نگاهش را به سمت میرتل سوق می دهد:تو دیگه چی میگی؟گمشو بیرون!
-آهای پسرک بی ادب افاده ای!اینجا خونه ی منه.نه تو!
در هوا جا به جا می شود و کمی به دراکو نزدیک تر: حالا بگو ببینم،چرا گریه می کنی؟نکنه باباجونت رو اخراج کردن؟
قهقهه اش به ناگاه متوقف می شود.نگاه لرزان و سرخ دراکو، اشباح را نیز متأثر می کند!
پسرک برزمین می افتد:هرمیون...نه...من هرمیون رو دوست دارم...چِ...چطور می تونم اجازه بدم...
و هق هقش سرتاسر سالن را پر می کند.
میرتل با شادی جیغ می کشد:چی؟ تو اون دختره که همش مزاحمم میشه رو دوست داری؟وااای! من باید اینو به همه بگم!یوهـــو!
از در عبور می کند و تلاش دراکو برای متوقف کردنش بی ثمر می شود.
دراکوی لوس و ازخودراضی،نواده ی سالازار اسلیترین؛نمی تواند انتخاب کند.دختری گریفندوری یا خانواده ای مرگخوار؟!
ناگهان قدم هایش جان می گیرند. «شاید باید خود را فدا کند تا دیگران فدا نشوند.»این جمله همچون ناقوس مرگ در ذهن مخدوشش به تلاطم می افتد...
هیچکس سرنوشت شوم او را در هیچ کتابی نخواهد نوشت؛اما، بی گناهان احتمالی نیز، فدای نفرت بی موقع او نخواهند شد...
و کدام پیشگو خبر از زمانی داد که نواده ی برگزیده، به پیکار با لرد سیاه می رود؟

درود فرزندم

چقدر این نمایشنامه برام آشناس... بذار ببینم... فکر کنم اینو یه بار دیگه هم تایید کردم. درسته که کلاه پیری شدم اما حافظه ام هنوز کار میکنه. چرا نمایشنامه‎ای که توسط یه نفر دیگه نوشته شده

قطعا تا وقتی که نمایشنامه از خودت نباشه...
تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۸:۴۷:۳۹
ویرایش شده توسط 13nim84 در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۹:۲۹:۳۵

@ \/\/ i /\/


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶

کریستوفر همسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۶ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۱۳ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
="">تصویر شماره 4 کارگاه نمایشنامه نویسی
جینی ویزلی ، دختری ارام و تاحدی خجالتی وتنها دختر خانواده ی ویزلی ، بر روی صندلی چوبی در گوشه ای از کتابخانه در حالی
که موهای لخت و قرمز رنگش را نوازش میکرد ، با اشفتگی کتاب جلوی دستش را به ارامی ورق میزد و اصلا برایش مهم نبود در کتاب چه نوشته شده است ! ناگهان نفس های سرد و بی روح شخصی را احساس کرد؛ با نگرانی برگشت و با پسری لاغر و
موهای بلوند شانه خورده مواجه شد ، از نگاه پسرک فهمید شخصی که روبه رویش ایستاده است بسیار مغرور است.
جینی دراکو را شناخت و به مالفوی گفت : هی نابغه اینجا شده جای هر بی سرو پایی اومدی دوباره چه خرابکاریی بکنی؟!
-مالفوی : به نظرت ویزلی، توی کتاب خونه چیکار میکنن؟ خو معلومه اومدم کتاب بخونم .
-جینی: زنبور ویز ویزی فکر نمیکنم اومده باشی کتاب بخونی .
بگو و مگو های جینی و دراکو ادامه میابد . همه دور ان دو جمع شده اند و به دعوایشان را میبینند .
- هرمیون: هی . تو ای اشغال نفرت انگیز بد تر از سوک دست از سر جینی بردار.
مالفوی با لحنی طعنه امیز به هرمیون میگه دو رگه ی کثیف .
جینی کتابش را بر میداره با عصبانیت به سمت صندلی دیگه ای میره.
-مالفوی: هی نگاش کنید ... اون ی ترسو هستش.
جینی به سرعت چوب دستیش رو به سمت مالفوی میگیره .
مالفوی از ترس عرق میکند و با چشمان پر از ترس به چوبدستی جینی نگاه میکند.
-نویل: ارزششو نداره جینی چوبدستیتو بذار کنار.
جینی چوبدستیشو میزاره روی میز و یک مشت محکم توی صورت مالفو ی میزنه.
-مالفوی: به هیچکس چیزی نگید . فهمیدید چی گفتم ؟ هیچکس در مورد امروز چیزی نفهمه.
جینی با خوشحالی و با دقت زیاد کتابش را میخواند و هرگز امروز را فراموش نمیکند.

درود فرزندم

هووووم... بهتر شد. گرچه بازم به نظرم سوژه جای کار زیادی داشت. میتونستی بیشتر از دعوا بگی اما باز هم قابل قبول بود. فقط دقت که دیالوگ ها رو به این صورت بنویسی و به اینترها هم دقت کن.

ناگهان نفس های سرد و بی روح شخصی را احساس کرد؛ با نگرانی برگشت و با پسری لاغر و موهای بلوند شانه خورده مواجه شد ، از نگاه پسرک فهمید شخصی که روبه رویش ایستاده است بسیار مغرور است.
جینی دراکو را شناخت و به مالفوی گفت :
- هی نابغه اینجا شده جای هر بی سرو پایی اومدی دوباره چه خرابکاریی بکنی؟!
- به نظرت ویزلی، توی کتاب خونه چیکار میکنن؟ خو معلومه اومدم کتاب بخونم .


امیدوارم با ورود به ایفا اشکالاتت برطرف بشه...

تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۳ ۱۸:۳۹:۰۸

KrIsToFeR تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.