هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سياه مرده. مرگخوارا به سختی دوباره زنده اش می کنن ولی اخلاق لرد عوض شده. عنکبوتی به نام آراگوگ پیدا می شه که قصد داره جای لرد رو بگیره. به همین منظور، به مرگخوارا می گه اگه لرد رو بکشن و توی پاتیلی که وسط گورستانه بندازن، لرد درست می شه.
مرگخوارا تصمیم می گیرن این کار رو انجام بدن.

............

-بکشش!
-من چرا؟ خودت بکشش!
-زرنگی؟ اون دفعه گفتی دم نجینی رو وقت خوابه گره بزن. در اولین دیدارت با ارباب لوم دادی.
-خب این فرق می کنه. این به نفع اربابه! اون به نفع نجینی نبود! دچار گرفتگی عضلات دم شد.
-
-این یعنی چی الان؟
-
-قهر کردی باز؟

در حالی که لرد سیاه پاکتی پر از پاپکورن در دست داشت و در حال دیدن فیلم ها و سریال های پروانه ای و صورتی ای بود که در حالت عادی حتی ورودشان به خانه ریدل ها ممنوع محسوب می شد، مرگخواران سرگرم بحث و جدل بودند.

لایتینا کتاب بزرگی را باز کرده بود.
-تمام دانشنامه حشرات رو خوندم. که ببینم جایی درباره احتمال دروغگویی عنکبوت ها نوشته شده یا نه...ولی نشده بود.

ریونی ها گاهی زیادی روی کتاب ها حساب می کردند!

-حریص ترین و جاه طلب ترین مرگخوار کیه؟ همون باید اربابو بکشه دیگه.

همه نگاه ها بطرف آرسینوس جیگر برگشت! خودش بود!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
آراگوگ با یکی از دستاش شکمش رو دست گرفت و با دو تای دیگه شروع به قدم زدن کرد. وزن شکمش اینقد زیاد بود که مجبور شد 4 تا دست دیگه هم اضافه کنه تا بتونه چند ثانیه قدم بزنه. حالا که خیالش راحت شده بود با قدم زدن صحنه رو دراماتیک تر کرده ، نفسی کشید و سر جاش نشست.

-ببین بلا ، لرد به همین سادگیا به خودش برنمیگرده که. راه حلش اینه که این لرد فعلی رو بکشیم و بعد جسدش رو توی دیگ بندازیم ، به علاوه دست آرسینوس ، پای هکتور، چشم لینی و موی سوزان. همه اینا رو با هم هم بزنیم ، بعد یه رنک ناظر ماه بهش بدیم. تازه اون موقع اگر ماه و ستاره ها روی خط قرار بگیرن و بشه از گورستان ریدل همشونو دید ، لرد جدیدی با خصوصیات قبلیه خودش برمیگرده.

بلا ناخوداگاه کمی به عقب رفت و نزدیک بود روی زمین بیفته که مرگخوارای پشتیش سریع بهش میرسن و کمکش میکنن که سرپا بمونه. حال بقیه مرگخوارا هم آنچنان خوب نبود ، هر کدوم توسط هزاران حشره نیش خورده بودن و مریضی های مختلفی گرفته بودن و همه نزدیک به مرگ بودن. بالاخره بلا تونست خودش رو جمع و جور کنه و گفت :
-یعنی این همه کار باید بکنیم ؟

آراگوگ حشره ای دیگه که به عنوان دسر کنار گذاشته بود رو خورد و دهنش رو پاک کرد و بعد تک تک انگشتاش رو لیس زد .
-حالا چون شمایید ، رفیق مایین ، مرگخوارید ، بالاخره هزار تا ماگل و جادوگر کنار هم کشتیم. آواداکداورای سر یه سفره زدیم ، بهتون تخفیف میدم و مراحل رو کوتاه میکنم. فقط کافیه که لرد رو بکشید و بندازیدش تو اون دیگ وسط گورستان. بقیش با من.

هرچند مرگخوارا همه ضعیف و در حال مرگ بودن ولی باز هم تونستن کمی فکر کنن و به این نتیجه برسن که این برنامه خیلی مشکوک به نظر میرسه. چجوری کشتن دوباره لرد ممکنه کمکی کنه ؟ سوالی بود که مرگخوارا خیلی آروم از همدیگه میپرسیدن و منتظر بودن که یه نفر بتونه جواب منطقی براش پیدا کنه. در همین احوالات ، لرد یه دفعه وارد اتاق میشه و در حالی که به مرگخواراش نگاهی میندازه ، میگه :
-اییییش ، چیه همتون اینقد کبود شدید و قرمز و حال بهم زن ؟ اه بدم نمیاد اینقد کثیفید آخه ، برید یه دوشی بگیرید لباسی عوض کنید بیایید میخوایم با هم فرندز نگاه کنیم تو خونه ریدل.

بلا بازم ضعیف شد ولی این بار مرگخواری انرژی این رو نداشت که کمکش کنه و با کمر روی زمین میفته. بعد از اینکه پا میشه و سر و پاش رو تکون میده ، نگاهی به لرد میندازه و دستی به دماغ و کله کچلش میکشه و بعد به آراگوگ نزدیک میشه و میگه :
-باشه قبول ، امشب لرد رو میکشیم و میندازیمش تو دیگ. این کله کچلش رو ببین ، یه تار مو بهش اضافه بشه ، هر 8 تا دستت رو قطع میکنم میدم آرسینوس بخوره.

آرسینوس :


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۵ ۱۴:۰۵:۳۸



پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
یکی از مرگخواران در را باز کرد و بقیه به داخل اتاق شیرجه زدند و روی زمین افتادند. ولی دست هایشان را بالا نگه داشتند. توی دست مرگخواران پر از حشره و سوسک و هزارپا و کفشدوزک بود که روی هم انباشته شده بودند.

-بیا اراگوگ! برات حشره زنده اوردیم.
-عه...اما چطور؟...اون همه حشره پیدا کردین؟... .

بلاتریکس گفت:
-کاری نداره. برای برگردوندن ارباب سابق اینکارا همه کشکه.

مرگخواران دیگر حاضر در اتاق با شنیدن کلمات ارباب سابق، دستشان به پشت شلوارشان رفت و اثار زخم کروشیوهای سابق را مالیدند. شاید لرد با اخلاق های جدید چندان هم بد به نظر نمیرسید.

لینی با دیدن ان همه حشره که اراگوگ یکی یکی انها را تناول میکرد بغضش گرفت و با هر موجودی که به دهان اراگوگ میرفت، اشکی از چشمانش سر میخورد و پایین می امد.


بعد از اتمام حشرات

مرگخواران با چشمانی گرد شده به آراگوگ نگاه کردند. آراگوگ به مرگخواران نگاه کرد. مرگخواران دوباره نگاه کردند. اراگوگ دهانش را باز کرد و گفت:
-آیس پکتونو هنوز نگرفتیدا.

مرگخواران "وااااااااااایی" گفتند و یکی از ان ها گفت:
-تو...تو...هنوز جا داری بخوری؟

آراگوگ یکی از دست هایش را که حالا اندازه کل خود سابق اش شده بود تکانی داد.
-تازه به اندام ایده آلم رسیدم. همینجوری خوبه.

-به نظر که داری میترکی.
این لینی بود که پشت سر آراگوگ این را گفت.

آراگوگ یاد لینی افتاد و به سرعت تاری از پشتش خارج کرد تا از پنجره بالا برود اما تار کفاف وزنش را نداد و روی زمین افتاد.
-هی تووو. منو بذار بالای پنجره.

مرگخوار مورد نظر او اما دودل بود. چرا باید از یک عنکبوت دستور میگرفت که بلاتریکس را دید که به سمت او می اید. بی معطلی از یک پای اراگوگ گرفت و اورا کنار پنجره انداخت.
آراگوگ به سمت لینی رفت و با تیزی های روی صورتش تارها را پاره کرد و لینی که از شدت دیدن تراژدی وحشتناک خورده شدن همنوعانش شوکه شده بود. خودش را روی گلدان رز رها کرد و رز با برگهایش اورا گرفت و توی گلدانش گذاشت.

بلاتریکس جلوی اراگوگ ایستاد.
-خب! حالا بگو. چطور باید اخلاقای لرد رو برگردونیم؟


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱ ۲۳:۵۳:۴۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶

لرد ولدمورتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
-تو! نميخواد برى دنبال حشره. خودت بيا.

لينى پر و بال زنان، به پشت سرش نگاه كرد تا مخاطب آراگوگ را بيابد.

-كجا رو نگاه ميكنى؟ با خودتم!
-من؟ چيكار دارى با من؟ چرا بيام اصلا؟ نميام!

آراگوگ، تارى كه تنيده بود را به دور يكى از هشت پايش پيچيد و دور سرش گرداند.
-خودت با زبون خوش مياى، يا به زور كمند بيارمت؟
-كور خوندى. فرار ميكنم!

و جيغ زنان به سمت اولين مرگخوار سر راهش پريد. ولى قبل از آنكه حتى شاخكش به مرگخوار مذكور برسد، آراگوگ تارش را پرتاب كرده و او را به دام انداخته بود.

-رز...نجــــــــاتم بده.

رز با شنيدن صداى جيغ لينى، زير گلدانيش را زير غنچه اش زد، گلدانش را بالا كشيد و دوان دوان به سمت لينى دويد. ولى دير شده بود...آراگوگ، لينى را با هفت پايش گرفته بود.

-من رو نخووور. من رو نخووور...من پيكسى بد مزه ايم. من رو نخووور!
-نخورش!...بدش...به من...ببينم. اون...يه...مرگخواره...زوپس نشينه. بدش...به من ببينم!

رز با هر كلمه اى كه مى گفت، به سمت بالا مى پريد تا بلكه دستش به لبه ى پنجره، و بالطبع به لينى شكار شده برسد.
آراگوگ، لينى را كه به خوبى تارپيچى شده بود، كنار شيشه ى پنجره چسباند. كمى تارها را كشيد تا از محكم بودنشان مطمئن شود. سپس به سمت رز برگشت.
-چى ميگى هى جيغ ميزنى؟ نخورمش؟ باشه نميخورم! برو برام يه مشت حشره ى لذيذ بيار تا اينو نخورم.

با رفتن همه ى مرگخواران به دنبال حشره، آراگوگ فرصت مناسب براى شروع كودتايى عليه لرد را پيدا كرده بود.





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
همچنان که مرگخوارا به دیوار اتاق نگاه میکردن ، اتاق هم کم کم شروع کرد به مرگخوارا نگاه کردن.

-هر کی زودتر چشمک بزنه یه آیس پک مهمون باید بکنه کل مرگخوارارو.
-
-آهااا ، همتون با هم چشمک زدین ، برین بخرید آیس پک ، من با طمع توت فرنگی میخورم.

مرگخوارا یه ذره بهم نگاه کردن دوباره یه ذره به دیوار نگاه کردن و چون هنوز از اتفاقاتی که افتاده بود گیج بودن یه بار دیگه به هم نگاه کردن.بالاخره وینکی از نگاه کردن به مرگخوارا و دیوار خسته شد و کمی جلوتر از بقیه مرگخوارا رفت و دستی به دیوار کشید.

-هی هی ، خودت مگه ناموس نداری به من دست میکشی ؟ برو به اون دست بکش

وینکی به سرعت به عقب برگشت و تصمیم گرفت که همون نگاه کردن به بقیه مرگخوارا و دیوار تا آخر این پست بهترین و امن ترین کار ممکنه. این بار هکتور معجون هاش رو کنار گذاشت ، دستی به شکم کراب کشید و جلو رفت. از تجربه وینکی استفاده کرد و این بار به دیوار دستی نزد.

-تو چجوری داری حرف میزنی ؟ تو چجوری داری حرف میزنی ؟ تو چجوری داری حرف میزنی؟ تو چجوری ...

کراب جلو میاد و ضربه محکمی به کمر هکتور میزنه و سریعا به جای خودش برمیگرده.

-بله مرسی کراب نیاز به ریستارت داشتم ، خب تو چجوری حرف میزنی ؟ تو مگه دیوار نیستی ؟ دیگه حالا گفتیم دنیای جادوگری ، قرارمون این نبود همه چیز اینقد عجیب غریب باشه که

تا دیوار اومد جواب بده ، بانز به هکتور نزدیک شد و در حالی که پشتش قایم شده بود گفت :
-سوال مهمتر اینه که آیس پک رو چجوری میخوری آخه ؟ کجات میره ؟ کجات هضم میشه ؟ از کجات میاد بیرون ؟

همه مرگخواران منتظر جواب سوال بودن که سر و صدایی از گوشه دیوار شنیده شد و از پشت خاک های به وجود اومده ، موجود هشت پایی رو دیدن که در حال خوردن چندین حشره کوچیک تر داره بهشون نزدیک میشه. آراگوگ با یکی از دستای خالیش دهنش رو پاک میکنه و به صورت تحقیر آمیزی میگه :
-یعنی شما واقعا فک کردین دیوار داشت حرف میزد ؟ رفته بودم پشت دیوار یه غذایی بخوریم بیام. یعنی واقعا شما رو که تایید کرد که مرگخوار شید من نمیدونم.

آراگوگ که دل سیر حشره خورده بود ، به آرومی به طرف پنجره رفت و خیلی عمیق به فکر فرو رفت. هوای بیرون خانه ریدل روشن شده بود و آفتاب از پشت ابر ها در اومده بود که در حالت عادی هوای خوبی به نظر میرسید ولی نه برای خانه ریدل و مرگخواران. مشخص بود که لرد ولدمورت هنوز به طور کاملی به خودش برنگشته و کنترل آب و هوا رو در دست نگرفته.
بقیه مرگخواران همچنان در حال تحقیر شدن برای حرف زدن با دیوار و کمی نگران وضعیت اربابشون بودن و منتظر آراگوگ بودن که راه و چاره درست کردن اربابشون رو بهشون بگه.

-شما ها خیلی هاتون مرگخوار جوون هستین ، من در طول 14 سال عمرم تو این دنیا بیشتر از ده لرد ولدمورت دیدم که مردن و برگشتن. میدونم چیکار کنم که بتونیم به حالت ترسناک و خشن خودش برش گردونیم ولی برای این کار نیاز به تمام مرگخواران ، تمام محفلی ها و یه 10 تا حشره دیگه داریم که من یه ذره فکر کردم باز گرسنم شد.

مرگخواران به سرعت پراکنده شدن تا حشرات اطراف را برای آراگوگ بیارن.

-حتما زنده باشنا... اگر بکشینشون اون خوشمزگی زنده خوردنشون رو نداره تو دهن آدم... عنکبوت یعنی.

آراگوگ به طرف اتاق برگشت و به مرگخواران خیره شد که دنبال به دام انداختن حشرات زنده بودن و به این فکر فرو رفت که آیا واقعا لرد ولدمورت نیاز هست ؟ چرا خود آراگوگ ارباب مرگخواران نشه؟ این فکر آراگوگ رو بسیار گرسنه تر کرد.




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-معجون ندیم یعنی ارباب؟
-نمیخوام. همین مونده بلافاصله بعد از زنده شدن، معجونای این موجود رو به خوردم بدین.
-معجونای اون موجود رو به خوردتون نمیدیم ارباب. معجونای منو بهتون میدیم.
-دقیقا منظورم از موجود، تو بودی هکتور.

تمام باورهای وجودی هکتور جلوی چشمانش به زمین ریختند. هکتور شکست! سپس دوباره سرهم شد و باز هم شکست! هکتور می خواست یک بار دیگر هم سرهم شود و باز بشکند که ناگهان وینکی سر رسید، تکه هایش هایش را جمع کرد و در سطل آشغال ریخت.
-وینکی جن خووب؟

لرد از میز پایین آمد و به سمت در خروجی اتاق رفت. میانه راه بود که چیزی توجهش را جلب کرد.
-فضای خونه هم خیلی تاریکه. بگین یکی بیاد رنگ سفید بزنه دیوارا رو.
-عه... ... ولی ارباب...
-از دستور من سرپیچی میکنی آرسینوس؟ ببرین این مرگخوارنما رو توی جنگل ول کنین. ترجیحا لباس شنل قرمزی هم تنش کنین تا فنریر گری بک بخورتش.

رودولف، آرسینوس را بلند کرد و دوان دوان به سمت جنگل رفت. در سمت دیگر، لرد همچنان که با نگاه ولع آمیزی به پاتیل هکتور چشم دوخته بود، از اتاق خارج شد. همزمان با خروج لرد، مرگخواران با نگرانی به دیوار اتاق نگاه کردند.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۸:۴۴:۳۷


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
-دقیقا داری چیکار میکنی آرسینوس؟ چرا مارو روی این میز خوابوندی؟
-فکر کردم دوست دارید صداتون اربابانه باشه، ارباب.

لرد از روی میز برخاست، گلویش را صاف کرد و گفت:
-صدای من به اندازه ی کافی اربابانه هست.

مرگخواران:

-چرا این شکلی به من نگاه می کنید؟

همه ی مرگخواران، با چشم هایی که از تعجب گرده شده بود، همزمان گفتند:
-ارباب، شما همین الان چی گفتید؟
-گفتم چرا این شکلی به من نگاه می کنید.

مرگخواران با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند؛ هیچ کدام نمی دانستند چه اتفاقی برای لرد سیاه افتاده...

-"عجیب و غریب شدن لرد پس از زنده شدن: لرد سیاه از افعال مفرد استفاده می کند" نوشتی قلم؟ بفرست بره.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
خلاصه:
در کمال تاسف لرد سياه مرده ان و خانه ریدل دچار هرج و مرج شده. مرگخوارا تصمیم می گیرن لرد رو دوباره زنده کنن. ولی برای این که حافظه لرد درست کار کنه، احتیاج به قدح اندیشه ای دارن که حاوی خاطرات لرد باشه. رودولف قدحى پيدا ميكنه و مرگخوارا مشغول ريختن خاطراتشون از لرد، تو قدح ميشن و ریتا میاد اونارو راهنمایی میکنه در مورد قدح اندیشه، همه هم به حرف ریتا اعتماد میکنن و از طریق بینی لرد، قطره های قدح به مغز لرد منتقل میشه و بعد لرد زنده میشن.
----------------------
تا چند دقیقه بعد علاوه بر باز شدن چشمان لرد سیاه، دست و پایشان هم حرکت میکنند و از جایشان بلند میشوند.
-چه اتفاقی برایمان افتاده بود؟
-ارباب شما...زبونم لال، مرده بودین.
-خوب با ما چیکار کردین که زنده شدیم؟
-ارباب چرا صداتون این شکلیه؟
-مگه صدای ما چشه، ارسینوس؟
-هیچی، فقط یکم صداتون نازک شده،مثل صدای دخترا.

ملت مرگخوار بعد از توجه و دقت، دیدن که ارسینوس راست میگه پس دست به اقدام برای بهبود صدای لرد شدن.
-معجون لرد صدا خوب کن، بدم؟
-نه.
-باید لرد رو ببریمو معاجلشون کنیم.

چند دقیقه بعد،اتاق پذیرایی خونه ی ریدل ها.

-اون چاقو رو بده به من.
-ارسینوس مگه به سرت ضربه خورده، میخوای چیکار کنی؟
-چاقو نداریم اصلا، میخوای از ناخونای من به عنوان چاقو استفاده کنی؟
-نه مرسی استوریا، اها یادم رفت، راستی اول باید لرد رو بیهوش کنیم.
-میخوای من معجون بیهوش کننده بدم؟
-این بار اره هکتور، این بار بده.

هکتور به سمت ازمایشگاهش اپارات کرد و رفت تا معجون بیهوشی درست کنه.


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۵:۰۸:۲۱
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۵:۱۰:۳۰
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۵:۱۷:۳۶
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۵:۲۶:۲۶
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۵:۳۵:۵۴
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۶:۱۵:۲۴
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۶:۲۰:۵۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
مرگخواران خاطراتشان را در قدح ریختند. با ملاقه هکتور به خوبی هم زدند و روی آتش ملایم به مدت بیست دقیقه جوشاندند!

قدح آماده بود...لرد سیاه هم آماده بود.

-خب. وقتشه. این خاطرات رو باید منتقل کنیم به ارباب.

لیسا که کمی نگران به نظر می رسید جلو رفت.
-درستش این نیست که ارباب رو به خاطرات منتقل کنیم؟ خب کاربرد قدح همینه دیگه. خاطرات رو می ریزن توش و بعد شیرجه می زنن و می بینن که نکنه چیزی برای قهر کردن وجود داشته و از دیدشون پنهون مونده.

هکتور شادان و لرزان هنوز در حال هم زدن قدح بود.

-اوهوی...زیاد هم نزن. خاطرات من با خاطرات رودولف قاطی نشه. آبرو و حیثیت دارم من.

این جا بود که ریتا وارد عمل شد.
-صبر کنین! دست نگه دارین! کسی از جاش تکون نخوره! من ناظر قدح اندیشه هستم. پس صلاحیت نظر دادن دارم. در حالت عادی قدح اونجوری کار می کنه. ولی الان ما که نمی خواییم توی خاطرات بگردیم. می خواییم منتقلشون کنیم به مغز ارباب. برای همین...فکر می کنم محتویات قدح باید از راه بینی-که خوشبختانه راهش هم بازه- به مغز منتقل بشه.

ملت مرگخوار اعتراضی نکردند. چون جایی برای اعتراض باقی نمانده بود. ناظر قدح حتما درست می گفت.

آرسینوس که رویش بسیار زیاد بود، سر لرد را ثابت نگه داشت...و هکتور قدح را که هنوز سرد هم نشده بود خم کرد.
محتویات نقره ای رنگ داخل قدح، قطره قطره به مغز لرد منتقل شد.

-این کمی گرمه...مغزپخت نشه؟
-نه بابا باید گرم باشه که فعال بشه.
-چشاشون دارن باز می شن.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
جمعیت عظیم مرگخوار در صف ایستاده بودند تا به نوبت جلو بروند و خاطره هایشان را در قدح ارباب بریزند.
در همین هنگام ممد مرگخواری از دوردست ها آهنگ فیلمinception را پخش کرد. و هوا تاریک شد، باد ها شروع به وزیدن کردند و همه حتی رودولف به خفنیت خودشان شک کردند.

-ملت!من اومدمممم!

جسیکا در حالی که یک دستش به چوبدستی و دست دیگرش به خیار های روی چشمانش بود جلو آمد و گفت:
-خب بکشین کنار که من اومدم!

آستوریا که تقریبا داشت منفجر میشد کشید کنار و با لحن عصبانی پرسید:
-تو اینجا چه غلطی میکنی؟ما رو با غم بزرگمون تنها بذار!
بذار همینجا تو خونه ریدل ها کنار اربابمون بپوسیم و جنازه هامون توسط باکتری آمیلاز پروکتوسیپتا تجزیه بشه!
یا فنگ بیاد بخورتمون!یا هرچی؟به هر حال سریعا اینجا رو ترک کن تا با ناخونام چشات رو در نیاوردم!


جسیکا که از لای خیار ها تنها می توانست صورت ارباب را ببیند. بعد از شنیدن جملات جانسوز آستوریا ،در دلش"گو تو ده هلی"روانه جمعیت کرد و جلو رفت.
البته از آنجایی که مانند سامر بای توانایی کت واک را در آپشن هایش نداشت ،در راه به زمین خورد و ماسک خیارو گلابی اش از روی صورتش افتاد و یکی از فر های موهایش دوباره صاف شد.
بنابراین جسیکا "گو تو ده هل"گویان مسیر را ادامه داد و چوبدستی اش را تکان داد . به تمام خاطراتش با ارباب فکر کرد.اما تنها چیزی که به ذهنش می آمد ،این( ) بود.
جسیکا تمام قدرت مغزش را به استفاده گذاشت و فکر کرد...

به روزی که ارباب رو برای اولین بار دید.
به روزی که تصمیم گرفت مرگخوار بشه!
به روزی که با پارتی بازی رودولف وارد خانه ریدل ها شد.
به لحظه ایی که ارباب فرمودند:برو یه گوشه بشین تا بعدا بهت فکر کنیم!
به آن روزی که فهمید اسکورپیوس قناری، قرار است به خواستگاری اش بیاید.

جسیکا کمی فکر کرد خاطره آخری مربوط به ارباب نبود.پس بعد از کمی تفکر و در نوردیدن ابر مغز ریونکلاویی اش که در هافلپاف به هدر رفته بود.یادش آمد که ارباب با رودولف به خواستگاری رفته بودند!و بر حسب اتفاق جسیکا هم آمده بود.پس اسکورپیوسی در ماجرا وجود نداشت.
خب دیگر خاطره ایی نداشت.و چاره ایی هم نداشت جز کنار کشیدن و خالی کردن میدان برای دیگران!
پس با آهی که هزاران حرف در آن وجود داشت،سرش را برگرداند.عطرش را از کیفش در آورد و ماسکش را دوباره روی صورتش گذاشت.
درنهایت هم میدان را با ادامه آهنگ inceptionبرای بقیه ملت مرگخوار خالی کرد و این سوژه را تا ابد بدرود گفت.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.