همان طور که راهنما داشت توضیح میداد و املیا با لذت نگاه میکرد.
دافنه خودشو به سرعت به موزه رساند و با یک پرش بلند، افتاد روی دورا.
-لباسامو خاکی کردی.
-خواستم یکم هیجان بیشتر شه.
-تو اینجا چیکار میکنی؟
-تو مگه ذهن خوان نیستی؟
خوب خودت بخون دیگه، حوصله ی توضیح دادن ندارم.
دورا که دید بالاخره یکی رو پیدا کرده تا ذهنش رو بخونه و حوصلش سر نره، شروع کرد به فضولی در ذهن دافنه.
-سلام دافنه.
-سلام املیا،اسمون امروز نارنجیه.
راستی این خانونه داره چی میگه؟
-داره در مورد ستاره شناسی توضیح میده.
-اخ جون پس بذار هر چی میگه رو تو دفترم بنویسم.
دافنه دفتر ابیش با طرح گل رو در میاوره و هر چی خانوم راهنما میگه رو وارد میکنه.
-خوب بریم سر مطلب اصلیمون...اسطرلاب از ابزارهای قدیم نجوم و طالعبینی است. اسطرلاب وسیله بسیار کارآمدی در نجوم رصدی بوده و اکنون بیشتر برای کاربردهای آموزشی بکار میرود. این ابزار برای سنجش ارتفاع، سمت، بعد و میل خورشید و ستارگان، تعیین وقت در ساعات روز و شب، قبله و زمان طلوع و غروب آفتاب و بسیاری کاربردهای دیگر بهکار میرفتهاست.
-املیا تو چیزی از حرفاش رو میفهمی؟
-دورا تو اینجا چیکار میکنی؟فکر کردم اینجا برات کسل کنندس.
-داشتم تو ذهن دافنه فضولی میکردم.
-خوب در جواب سوالت...تک تک کلماتش با تمام جزئیات رو فهمیدم.
-دافنه توکه اومدی به هافلپاف بیا با ادمایی مثل من بگرد نه مثل املیا.
-من با هرکسی دلم میخواد میگردم.
-دارم میگم تو اعماق ذهنت میبینم که میخوای بامن باشی نه املیا.
دورا این را گفت و بعد املیا بدون دلیل تلسکوپش رو تو سر دورا شکوند.
-ای سرم
...اهای املیا، برگرد اینجا ببینم.
- منکه همینجام.
-چرا تلسکوپت رو تو سرم شکوندی دوباره؟
-خودت تو ذهنم بخون.
دافنه هم با دفترش زد تو فرق سر دورا تا حالش بیاد سره جاش.
-تو دیگه چرا زدی؟
-دلم میخواد.دینگ!