همچنان که مرگخوارا به دیوار اتاق نگاه میکردن ، اتاق هم کم کم شروع کرد به مرگخوارا نگاه کردن.
-هر کی زودتر چشمک بزنه یه آیس پک مهمون باید بکنه کل مرگخوارارو.
-
-آهااا ، همتون با هم چشمک زدین ، برین بخرید آیس پک ، من با طمع توت فرنگی میخورم.
مرگخوارا یه ذره بهم نگاه کردن دوباره یه ذره به دیوار نگاه کردن و چون هنوز از اتفاقاتی که افتاده بود گیج بودن یه بار دیگه به هم نگاه کردن.بالاخره وینکی از نگاه کردن به مرگخوارا و دیوار خسته شد و کمی جلوتر از بقیه مرگخوارا رفت و دستی به دیوار کشید.
-هی هی ، خودت مگه ناموس نداری به من دست میکشی ؟ برو به اون دست بکش
وینکی به سرعت به عقب برگشت و تصمیم گرفت که همون نگاه کردن به بقیه مرگخوارا و دیوار تا آخر این پست بهترین و امن ترین کار ممکنه. این بار هکتور معجون هاش رو کنار گذاشت ، دستی به شکم کراب کشید و جلو رفت. از تجربه وینکی استفاده کرد و این بار به دیوار دستی نزد.
-تو چجوری داری حرف میزنی ؟ تو چجوری داری حرف میزنی ؟ تو چجوری داری حرف میزنی؟ تو چجوری ...
کراب جلو میاد و ضربه محکمی به کمر هکتور میزنه و سریعا به جای خودش برمیگرده.
-بله مرسی کراب نیاز به ریستارت داشتم ، خب تو چجوری حرف میزنی ؟ تو مگه دیوار نیستی ؟ دیگه حالا گفتیم دنیای جادوگری ، قرارمون این نبود همه چیز اینقد عجیب غریب باشه که
تا دیوار اومد جواب بده ، بانز به هکتور نزدیک شد و در حالی که پشتش قایم شده بود گفت :
-سوال مهمتر اینه که آیس پک رو چجوری میخوری آخه ؟ کجات میره ؟ کجات هضم میشه ؟ از کجات میاد بیرون ؟
همه مرگخواران منتظر جواب سوال بودن که سر و صدایی از گوشه دیوار شنیده شد و از پشت خاک های به وجود اومده ، موجود هشت پایی رو دیدن که در حال خوردن چندین حشره کوچیک تر داره بهشون نزدیک میشه. آراگوگ با یکی از دستای خالیش دهنش رو پاک میکنه و به صورت تحقیر آمیزی میگه :
-یعنی شما واقعا فک کردین دیوار داشت حرف میزد ؟ رفته بودم پشت دیوار یه غذایی بخوریم بیام. یعنی واقعا شما رو که تایید کرد که مرگخوار شید من نمیدونم.
آراگوگ که دل سیر حشره خورده بود ، به آرومی به طرف پنجره رفت و خیلی عمیق به فکر فرو رفت. هوای بیرون خانه ریدل روشن شده بود و آفتاب از پشت ابر ها در اومده بود که در حالت عادی هوای خوبی به نظر میرسید ولی نه برای خانه ریدل و مرگخواران. مشخص بود که لرد ولدمورت هنوز به طور کاملی به خودش برنگشته و کنترل آب و هوا رو در دست نگرفته.
بقیه مرگخواران همچنان در حال تحقیر شدن برای حرف زدن با دیوار و کمی نگران وضعیت اربابشون بودن و منتظر آراگوگ بودن که راه و چاره درست کردن اربابشون رو بهشون بگه.
-شما ها خیلی هاتون مرگخوار جوون هستین ، من در طول 14 سال عمرم تو این دنیا بیشتر از ده لرد ولدمورت دیدم که مردن و برگشتن. میدونم چیکار کنم که بتونیم به حالت ترسناک و خشن خودش برش گردونیم ولی برای این کار نیاز به تمام مرگخواران ، تمام محفلی ها و یه 10 تا حشره دیگه داریم که من یه ذره فکر کردم باز گرسنم شد.
مرگخواران به سرعت پراکنده شدن تا حشرات اطراف را برای آراگوگ بیارن.
-حتما زنده باشنا... اگر بکشینشون اون خوشمزگی زنده خوردنشون رو نداره تو دهن آدم... عنکبوت یعنی.
آراگوگ به طرف اتاق برگشت و به مرگخواران خیره شد که دنبال به دام انداختن حشرات زنده بودن و به این فکر فرو رفت که آیا واقعا لرد ولدمورت نیاز هست ؟ چرا خود آراگوگ ارباب مرگخواران نشه؟ این فکر آراگوگ رو بسیار گرسنه تر کرد.