خلاصه:
بانز میخواد جانورنما بشه. لرد بعد از کمی تلاش خسته می شه و این کار رو به مرگخوارا می سپره. مرگخوارا هم بعد از کمی تلاش خسته می شن و تصمیم می گیرن بانزو پیش لرد ببرن و ادعا کنن جانورنما شده. بانز رو هم با تهدید وادار می کنن تایید کنه.
............
مرگخواران همگی با هم به طرف اتاق لرد سیاه به راه افتادند.
قدم هایشان بسیار مصمم و محکم بود.
طولی نکشید که به اتاق رسیدند. بدون لحظه ای تردید در اتاق را باز کرده و وارد شدند.
وارد شدن همانا و پشیمان شدن همانا!
نجینی بهت زده روی عدد 3 باقی ماند...و لرد با گوشه پا، سبد نجینی را روی لی لی ای که با گچ روی زمین کشیده بودند هل داد...
-تسترالین شماها؟
-نه ارباب!
تسترال ترین مرگخوار فرصت را برای جواب دادن، غنیمت شمرده بود.
-با تو بودیم گیبن؟ با جمع بودیم! همینجوری سرتونو انداختین پایین و اومدین تو اتاق خواب ما؟
گیبن کمی این پا و آن پا کرد...
-ارباب گفتیم دیگه فوق فوقش خواب باشین. بیدارتون می کنیم خب. کارمون خیلی مهمه. بحث مرگ و زندگیه.
-کارتونو بگین و سریع اتاقمونو ترک کنین.
-ارباب، انجام شد.
همه مرگخواران با هم به سرعت به طرف در اتاق لرد دویدند.
-اوهوی...وایسین ببینیم. چی انجام شد؟ کجا دارین می رین؟ سالی یک بار دستور ما رو سریع و درست انجام می دین، اونم صاف باید همین الان باشه؟
مرگخواران متوقف شدند.
-ارباب...بانز...جانورنماشد. همونطور که مشاهده می کنین.
لرد سیاه چیزی مشاهده نمی کرد. ولی نگاه های طلبکار و امیدوار و مشتاق مرگخواران، کاملا متوجهش کرده بود که اگر در آن لحظه اعتراف به مشاهده نکردن بکند، ابهتش زیر سوال می رود.
-این بحث مرگ و زندگی بود الان؟...بله بله...مشاهده می کنیم. یعنی شما هم همگی دارین مشاهده می کنین؟
مرگخواران به صورت هماهنگ و همزمان، با حرکت سر تایید کردند.
-ارباب نازش کنین. حیوون خوبیه...نترسین ارباب. نازش کنین.