هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-نميييييرم!

ملت مرگخوار، با صداى جيغ دلفى موقتا از فكر اعتماد به وسايل مشنگى بيرون آمدند.

-دلفى...جيغ نزن! اگه ارباب صدات رو بشنون و بيان پايين، قسم ميخورم كه تكه تكه ات بكنم!

دلفى نگاهى به ناخن هاى آستوريا انداخت.
-باشه...باشه! اما اين رو از من جدا كنيد. سيرمونى نداره!...كمرم درد گرفت!...خسته شدم!...اينو از من جدا كنيد!

غول به تنها دسته موى باقى مانده روى سر دلفى چنگ زد.
-هى...از مرلينتم باشه! غول افسانه اى چراغ جادو رو دوشت نشسته!...هى...اون دستشويى بو ميده! يكى بره تميزش كنه. من دو قرن تو اون چراغ بودم! الان دستشويى دارم!

مرگخواران نگاهى به يكديگر انداختند. تميز كردن دستشويى؟...حتى تصورش هم دردناك بود.
آرسينوس كروشيويى روانه ى غول كرد. غول، نميدانست كروشيو چيست...اما به نظرش چيز خوبى نميرسيد. پس به سرعت جا خالى داد و لحظه اى بعد، دلفى در حالى كه از اعماق وجودش جيغ ميكشيد و از درد به خود ميپيچيد، روى زمين افتاد.

-چه خبرتونه؟ ما داريم اينجا كار ميكنيم!

آرسينوس با سنگينى بار گناه طلسم كردن دلفى بر روى دوشش، به سمت پله ها دويد.
-چيزى نيست سرورم! كراب و گويندالين شوخيشون گرفته. الان ساكتشون ميكنم!

كراب و گويندالين، ميل شديد به چشم غره رفتن به آرسينوس را، تنها بخاطر غولى كه روى شانه هاى او جا خوش كرده بود، سركوب كردند.





پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
آرسینیوس تکه آخر را هم به دست ریتا داد.
مرگخواران به هم نگاهی انداختند.
باید چکار میکردند؟

آستوریا درحال دادن برگه هایی سکوت را شکست:
-همه نظراتشون رو روی این برگه ها بنویسن.بعد بینشون قرعه کشی میکنیم!

چند ثانیه گذشت...
چند دقیقه گذشت...
چند ساعت گذشت!
همچنان مرگخواران پوکر فیس به برگه هایشان نگاه میکردند.

آستوریا آهی کشید:
-یعنی هیچکس ایده ای نداره؟

صدای دامبلدور در خانه ریدل پیچید:
-سوپ پیاز فرزندانم!سوپ پیاز!

همه به منبع صدا زل زدند
منبع صدا چیزی نبود جز گوشی مشنگی گویل!

گویل قبل از این که کسی سوالی کند گفت:
-اپیکیشن "مواد مخطلف ، چسب های مخطلف" بود!

نگاه ها هیچ تغییری نکرد.

گویل کمی ترسید:
-نمیدونستم اینطوریه!

باز هم نگاه ها تغییری نکرد!

گویل خیلی ترسید:
-ببخشید!الان حضفش میکنم!

قبل از این که انگشت گویل به سمت صفحه گوشی برود کراب پرسید:
-خب قبلش ببین چسب چراغ جادو چیه!

گویل نیشخند زد:
-میگه چسبش سوپ پیازه!

مرگخواران به هم نگاه کردند.
آیا باید به یک وسیله مشنگی اعتماد میکردند؟



ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۷ ۱۶:۰۱:۵۱
ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۷ ۱۶:۰۲:۴۰


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
- من! من! من!
- هکتور! قراره از آب دهان استفاده کنیم نه معجون!
- خب مگه من آب دهان ندارم؟

مرگخواران سعی کردند جلوی خنده خود را بگیرند.
- نه هک! تو در معجون حل شدی!

هکتور ضرب آهنگ ویبره اش را تغییر داده و اندکی از مرگخواران دور شد. به نظر می رسید که قهر کردن در خانه ریدل تبدیل به یک اپیدمی شده است. هکتور با احساسی شبیه آزردگی، روی یکی از تکه های چراغ تف کرده و از اتاق بیرون رفت.
پیش از آنکه بلاتریکس مجددا کروشویی را به سمت هدفی نامعلوم بفرستد، گویندالین گفت:
- میشه لطفاً یکی این تیکه چراغا رو جمع کنه یه جا! اگه گم بشن، آب دهن مرگخوار یا چسب دوقلوی خاندان مالفوی مشنگ زاده ، فرقی نمیکنن با همدیگه!

نارسیسا درحالیکه خم شده بود تا تکه جلوی پایش را بردارد گفت:
-لوسیوس پارسال اسم کارخونه رو عوض کرده گذاشته سیسو! ممنون میشم اسم قدیمیشو جایی نگی!

وقتی نتوانست تکه چراغ را از روی زمین بردارد اخم کرد.
- این چرا چسبیده به زمین؟

ریتا در حالیکه بقیه تکه ها را در دست داشت، به سراغ نارسیسا آمد.
- یه تیکه اش کمه!
- اره ایناهاش. همونیه که هکتور روش تف انداخت. حالا از زمین جدا نمیشه!

مرگخواران کم کم دور نارسیسا که تقلا می کرد تکه چراغ را از روی زمین جدا کند، جمع شدند.

- هلش بده!
- با چکش بزن روش.
- بهش کروشیو بزن
- بهش بگو به فرمان ارباب از زمین کنده شه!

تقریبا تمامی مرگخواران، به گوینده جمله آخر نگاه کردند. نقاشی های روی جاروی گویندالین، حالتی شبیه لبخند پیدا کرد.

- جاروتو ساکت نگه دار الین! لطفا!
- متاسفم این کاری که میخوای.... آخ!

گویندالین با چشم های باز به نارسیسا که یکی از پاهایش هنوز در هوا مانده بود نگاه کرد.
- به خاطر جاروم منو می زنی؟
- نه ... نه... نزدم.
- پس لابد کار بانز بود؟
- نخیر. به من چه!

آرسینوس خم شده و چیزی را از روی زمین برداشت.
- این بود! ظاهرا در اثر لگدت کنده شده نارسیسا!

مرگخواران به تکه ای از چراغ نگاه کردند که در دست های آرسینوس بود. آنها همه تکه ها را داشتند. اما هنوز نمیدانستند چطور آنها را به هم بچسبانند؟ با آب دهان؟


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
- نمیری تو! کثیفه من همیشه چراغمو تمیز نگه میداشتم.
- باید برم!

دلفی سعی کرد جلو بره اما توسط موهاش به عقب کشیده شد. درحالی که اشک تو چشم هاش از شدت درد و بدبختی و فلاکت حلقه میزد گفت:
- خب میرم تو نیا.
- فکر کردی بچه غول تسترال میکنی؟

دلفی نمیتونست غول رو که روی شونه‌اش نشسته بود رو ببینه و گرنه متوجه نیش تا بناگوش بازه غول میشد.

- من اینجا منتظر می مونم و تو برو...
- منم همینو گفتـ...

موهای دلفی باز هم کشیده شد.

- حرف منو قطع نکن بچه. من موهاتو از اینجا میگیرم تا یه وقت فکر فرار نکنی.
- مرلینا به خاطر کدوم گناهم این شکلی تنبهیم میکنی؟
- آزاد کردن من.
-

خونه ریدل، مجمع مرگخواران چراغ درست کن

- بیشتر فشار بده!

مرگخواران با اشتیاق به دو تکه از چراغ جادویی که تو هوای بود نگاه میکردن. دو تکه توسط دو دست در تلاش برای چسبیدن، بهم فشار داده میشدن. اما مثل این که اونا هم از لیسا یاد گرفته و با هم قهر بودن.

- نمیچسبه!
- امکان نداره! آب دهان ما مرگخوارا جادوییه و قابلیت همه چیز رو داره.
- نمیچسبه خب!

بانز که صدا داشت و تصویر نداشت دوباره دو تکه از چراغ رو بهم فشار داد اما بهم نچسبیدن.

- اصلا مطمئنی تو داری کاری که ما میگیم رو انجام میدی؟
- معلومه!

ناگهان دو تکه روی زمین فرود اومدند. یکی از تکه ها عمود به زمین وایستاد و مدتی به همون حالت وایستاد. بعد از چند ثانیه تکه دیگر عمود ایستاد.

- دیدین؟ من کاملا اونا رو آغشته به آب دهان جادوییم کردم. ولی... نمیچسبن!

مرگخواران باز هم به دو تیکه از چراغ خیره شدن. به نظر نمی اومد حتی تغییری کرده یا خیس شده باشند.

- بانز تو آب دهانتم دیده نمیشه که؛ با خودتو و آب دهنتم قهرم.
- بده اونا رو به یکی دیگه، یه چراغ رو هم نمیتونه درست کنه.

مرگخواران به هم نگاه کردند تا فرد جدید و مناسبی رو برای این کار مهم پیدا کنند.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۷ ۱۴:۰۵:۱۸

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لب های دلفی به شکل خطی صاف در آمدند و چهره اش بسیار پوکرفیس شد.
مرگخواران دیگر که در تلاش برای درست کردن چراغ بودند، بسیار تلاش کردند جلوی خنده خود را بگیرند، اما نتوانستند و همگی زیر خنده زدند.
دلفی با همان چهره پوکرفیس گفت:
- لیسا، به جای من یه دور با همشون قهر کن.

خنده های مرگخواران روی لب هایشان خشکید. زیرا لیسا، به صورت کاملا جدی از جای خود بلند شد، با اخم به همه شان زبان درازی کرد، به سوی دیگر خانه رفت و گفت:
- با همتون قهرم. حتی با دلفی که میخواد از قهر کردنم استفاده ابزاری کنه.

مرگخواران صبر کردند تا دلفی به مرلینگاه برود، سپس با دادن وعده کفش پاشنه طلا و مسابقه قهر استقامتی، موفق شدند وی را به کار بازگردانند.

سپس عملیات اصلی برای تعمیر چراغ شروع شد. البته به این شکل که همگی با چشمان تنگ شده به چراغ خیره شدند، گویا منتظر بودند تا چراغ، خودش به صورت خود به خودی تعمیر شود.

دقایق از پی هم گذشتند، اما چون اتفاقی نیفتاد، بالاخره بلاتریکس که خسته شده بود، ضربه آرامی روی میز زد و گفت:
- همگی ایده هاتون رو بگید و سعی کنید زیاد غیرعقلانی نباشن.

مرگخواران شروع کردند به خاراندن سرهایشان تا ایده ها از عمق مغزهایشان، به سطح و سپس به زبانشان بیایند.
سپس لیسا به عنوان نفر اول شروع کرد به صحبت کردن:
- بی توجهی و قهر بهترین سلاحه. به نظرم همگی باهاش قهر کنیم و بهش اهمیت ندیم تا به خاطر کمبود محبت خود به خود تعمیر بشه!
- معجون چراغ تعمیر کن بریزیم روش!
- با آب دهان جادویی و مرگخوارانمون بچسبونیمش!

ملت مرگخوار ابتدا تلاش کردند صدای بانز را نشنوند، اما ایده وی بیش از حد ترغیب کننده بود.

مقابل در مرلینگاه:

- خیلی بو میاد. نمیذارم بری تو!
- بابا خب دستشویی دارم من!
- همینه که هست!



پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱:۰۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-لعنتى؟ به چراغ من گفتى...لعنتى؟!

آستوريا قدمى به دلفى و غول نزديك شد.
-بله...دقيقا به چراغ تو گفتم...چيكار ميكنى...چيـــــــكار ميكنى؟

غول، سيب هاى درون سبد را يكى پس از ديگرى به سمت سر و صورت آستوريا پرتاب مى كرد و با هر پرتاب موفق، جيغ بلندى مى كشيد.
-نكن! نكـــــن!

مرگخواران به سرعت جلو دويدند و پس از اصابت چندين سيب به اقصى نقاط بدنشان، موفق به كنار كشيدن آستوريا شدند.

-غول بي نزاكت! غول غارنشين! به چه جرئتى به من سيب پرتاب...

بلاتريكس سريعا دستش را روى دهان آستوريا گذاشت.
-باشه...باشه! جيغ نزن! الان ارباب ميشنون!...جيغ نزن!

آستوريا ساكت شد.

-هى...برو پايين.
-نميرم.
-ميگم برو پايين. واجبه!
-نميرم!

دلفى صدايش را پايين آورد.
-ميگم برو...ميخوام برم مرلينگاه!
-برو...چشم هام رو ميبندم!





پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۰:۰۴ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- اربابن که دارن میان، مطمنم اربابن!
- بدبخت شدیم الان با این غولِ بازنشسته ی دیوونه...
- بابا نگران نباشید، فوق فوقش هممون میمیریم!

پس از اینکه بلاتریکس کروشیویی نثار گوینده آخرین جمله کرد، یکی دیگر از مرگخوار ها به سمت راه پله دوید و مشغول التماس شد:
- ارباب به خدا تقصیر من نبود، این دوتا... بلاتریکس و آستوریا بودن که این یارو آوردن اینجا به مرلین قسم من هیچ تقصیری نداشتم!

وقتی مرگخوار به داخل راه پله نگاه کرد، چیزی ندید جز کرابی که به حالت پوکر فیس آنجا ایستاده بود! در همین جا بود که آستوریا کله مرگخوار را گرفت و... کار خاصی نکرد فقط مغزش رو به تیکه های مساوی و غیر مساوی تقسیم کرد!

- هـــی... بــــرو حیوون!
- حیوون چیه بی ادب؟ من آدمم، بفهم!
- اگه تو آدمی پس لابد منم حوام... همین جا وایسا!

غول چراغ جادو، موهای دلفی رو کشید و دلفی که اشک تو چشاش جمع شده بود، رو به روی یخچال ایستاد. حالا غول تا میتونست شونه های دلفی به طرف پایین فشار داد تا اینکه خودش دقیقا جلوی یخچال قرار گرفت، در یخچال را باز کرد و نگاهی به تمام خوراکی ها و غذا های اشتها آور داخل آن کرد.
پس از حدود چند ثانیه تصمیمش را گرفت و یک تکه کیک شکلاتی چند طبقه از داخل یخچال بیرون آورد و در یک چشم به هم زدن آن را در دهانش چپاند! فقط ده دقیقه طول کشید تا اینکه تمام یخچال به دست غول خالی شد.
حالا دیگه وزن غول به قدری زیاد شده بود که زانو های دلفی خم شده بودن! پس از اینکه غول آروغی زد بالاخره آستوریا تونست از حالت پوکر فیس بیرون بیاد و بگه:
- فقط یکی یه پیشنهاد برای تعمیر این چراغ لعنتی بده!


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۷ ۰:۱۳:۰۳


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
-معجون چراغ غول تعمیر کن بدم؟

ثانیه ای قبل از آن که هکتور معجون عجیبش را روی چراغ بریزد و خراب کاری بیشتری به بار آورد، آرسینوس چراغ را از زیر دستش کشید.
-نه هکتور، نه!
-معجون غول محو کن چی؟
-

-یورتمه برو! یالا!

همه ی نگاه ها به سمت در آشپرخانه چرخید؛ غول موهای دلفی را گرفته بود و می کشید. دلفی، در حالی که صورتش از شدت درد در هم شده بود، تمام تلاشش را می کرد که یورتمه برود.

-کسی کتابی راجع به نحوه ی تعمیر چراغ غول ها سراغ نداره؟

هنوز ثانیه ای از اتمام این جمله نگذشته بود که صدای پایی از راه پله شنیده شد...


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-نميپيچم!

دلفى فرياد زنان اين را گفت و مشغول كلنجار با غول شد.
-برو پايين...برووو!...كمرم درد گرفت!

غول، با خيال راحت پاهايش را دو طرف گردن دلفى انداخته بود و براى ضمانت جانش در برابر پيچش ها و بالا و پايين پريدن هاى او، دستانش را در موهاى دلفى فرو كرده بود.

-موهام رو ول كن. نكش...ميگم نكش!

ولى غول گوش شنوا نداشت. او گرسنه بود و غذا ميخواست...دو قرن را براى اين لحظه صبر كرده بود!

-باشه...باشه! ميرم...ميرم آشپرخونه. نكش فقط!

دلفى كه چاره اى نداشت، به سمت آشپزخانه رفت.
از بين مرگخواران كه تا آن لحظه، با دهان هاى باز شاهد ماجرا بودند، اولين نفر كه به خودش آمد، بلاتريكس بود.
-بازنشسته شده؟ يعنى بخاطر هيچ چى اون همه سكه داديم؟
-چه غول پررويى هم هست!

-خودتى!

صدا، صداى فرياد غول بود كه از آشپزخانه شنيده ميشد.
آرسينوس به تكه هاى چراغ اشاره كرد.
-من مطمئنم كه اگه اين رو درست كنيم، همه چى درست ميشه.

مرگخواران نگاهى به تكه هاى چراغ انداختند. به نظر مى آمد كه چاره ى ديگرى هم جز تعمير آن ندارند. چراكه احتمالا لرد سياه به هيچ وجه از اين مهمان ناخوانده استقبال خوبى نميكردند!



پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
سوژه جدید


مغازه های کوچه ناکترن، اصولا تنگ و تاریک و سیاه هستند! و این سیاه بودن را، بیشتر از کمبود نور، می توان به مراجعه کننده های دائمی این کوچه مربوط دانست.
بلاتریکس لسترنج و آستوریا گرینگرس، شاید دو نمونه از سیاه ترین ها بودند!
همین باعث شده بود که حتی مغازه داران نه چندان سپید ناکترن هم، با دیدنشان در آن وقت از روز، احساس خطر کنند.حضور ناگهانی و بی دلیل این دو ساحره، اصلا نشانه خوبی نبود.

هر دو با عجله گام برمی داشتند. واضح بود که هدف مشخصی دارند. از جلوی هر مغازه که عبور می کردند، صدای نفسی که از سر راحتی آزاد می شد به گوش می رسید.
-آخییییش...این جا هم نیومدن. پسر چند بار باید بهت بگم وقتی اینا رو این دور و برا دیدی کرکره رو بکش پایین.

طولی نکشید که مقصد آستوریا و بلاتریکس مشخص شد.

عتیقه فروشی...


چند ساعت بعد...خانه ریدل ها...


مرگخواران دور چراغ کهنه و قدیمی و زنگ زده ای جمع شده بودند. بلاتریکس و آستوریا، با لبخندی غرورآمیز به چراغ نگاه می کردند.

-این...الان...واقعا اونه؟
-مگه واقعیت داشت؟
-الان از توش غول در میاد؟

آستوریا سرش را به نشانه تایید تکان داد.
-بله. خودشه. می دونی چند سکه بابتش دادیم؟ ولی ارزششو داشت. غول چراغ جادو، الان جزو اموال ارتش سیاهه. خب...کی مایله برای اولین بار امتحانش کنه؟

همه دست ها با شور و شوق بالا رفت. بلاتریکس به دلفی اشاره کرد.
-تو...می دونی که باید چیکار کنی؟ دستاتو بذار دو طرفش و آروم حرکت بده. غول میاد بیرون و ازت می پرسه چه آرزویی داری. حواستو جمع کن. اول یه آرزوی کوچیک بکن که مطمئن بشیم درست کار می کنه.

دلفی با هیجان چراغ را برداشت...دست هایش را دو طرف آن گذاشت و به آرامی شروع به حرکت دادن آن ها کرد.

-لعنتیا پس دو قرنه کجا هستین؟

صدای فریادی که فضای اتاق را پر کرده بود، با دود غلیظی که از لوله چراغ خارج می شد همراه شد، و باعث شد دلفی با وحشت، چراغ را روی زمین بیندازد.

غول آبی رنگ بزرگی از لوله چراغ خارج شده بود...سرفه کنان به طرف دلفی رفت...و با یک جهش بلند روی شانه هایش پرید.
-دوصد ساله که برای این لحظه صبر کرده بودم...

دست هایش را دور گردن دلفی پیچیده بود. دلفی که اصلا احساس راحتی نمی کرد پرسید:
-هی...تو الان نباید بپرسی چه آرزویی دارم؟

-دِ نه دیگه...گذشت اون دوران! همین یک ماه پیش بازنشسته شدم. الان دیگه وقت خوشگذرونیمه. و باور کنین یا نکنین، این بالا خیلی داره بهم خوش می گذره.

دلفی با فریادی معترض شد:
-زود برگرد تو چراغت!

-نمی شه خب کوچولو...تو همین چند لحظه پیش چراغمو انداختی زمین...شکسته! چقدر گشنمه...آشپزخونه کجاس؟ بپیچ اون ور!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.