هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۰:۰۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
-وینکی جن وزیر بود! زیر بار حرف زور نرفت! غول باید کلاه وزیر رو سریع پس داد.

غول اما خیلی ریلکس تر از این حرف ها به نظر میرسید، کمی خودش را روی شانه های وینکی تکان داد تا جایش راحت تر شود. سپس کلاه را از قسمت کش زیر گلو به دست گرفت و مثل یو یو شروع به بازی کردن با کلاه وزارت کرد.
-اینا رو ول کن به جاش بیا این قانون حمایتو تصویب کن که یه جوری آبمون بره تو یه جوب.
-وینکی جن قانونمند بود! ساعت کاری وینکی تموم شد. دیگه قانونی تصویب نشد.
-اگه تصویب کنی کلاهتو میدما!

وینکی وسوسه شد. انگار جن وزیر طاقت دوری از کلاهش را نداشت! با دودلی و تردید به غول نگاه کرد.
-غول بد از جن خوبِ غول الحمایت تصویبنده چی خواست؟

غول سعی کرد تا حدی که برای یک غول چراغ جادو ممکن است چهره متفکری به خود بگیرد.
-یه عهدنامه مینویسیم! با چهار تا بَند. قبول؟
-وینکی بیشتر از سه نتونست شمرد. پس وینکی قلم پر رو به غول داد تا غول عهدنامه رو نوشت.

غول شروع به نوشتن کرد... نوشت و نوشت و نوشت! از هر دری نوشت. بر علیه تمام اقداماتی که ممکن بود علیهش انجام شود قانون تصویب کرد! خب غول فقط چهار بند داشت...اما کسی راجب اندازه هر بند حرفی نزده بود!
وینکی پای عهدنامه مهر وزارت زد و آن را با کلاه وزارتش مبادله کرد.

ساعت کاری خیلی وقت پیش تمام شده بود پس صدای پاقی آمد و وینکی دوباره به خانه ریدل ها آپارات کرد. درست در همان لحظه صدای آه و ناله های نا آشنایی در خانه ریدل ها پیچید.

-آی...سرم...سرم گیج میره. حالت تهوع دارم. آب قند بیارین. یکی فشارمو چک کنه.

باقی مرگخواران که در نبود غول فرصت را غنمیت شمرده بودند و مشغول استراحت بودند با قیافه های گیج و خواب آلود خود را به محل صدا رساندند.

-چیه؟ چی شده؟
-اه! این یاروئه باز!

غول قیافه حق به جانبی به خود گرفت و گفت:
-طبق ماده سوم حمایت از حقوق غول های چراغ جادو،تبصره دویست و هفتاد و سه غر زدن به یک غول چراغ جادو ممنوعه و بین یک تا سه ماه آزکابان داره.

سپس طومار بلندی را باز کرد و به یک خط روی آن اشاره کرد و ادامه داد:
-طبق این تبصره هم الان باید یه آب قند بیارین روشای حمل و نقلتون به معدم نمیسازه. اذیت میشم.

مرگخواران ابتدا به غول سپس به طومار و بعد به مهر وزارتی که پایین طومار بود نگاه کردند...
در آخر هم نگاه های خطرناکی به وینکی انداختند.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
غول اصلا از شرایط موجود راضی نبود. او خودش را بازنشسته نکرده بود که مورد بی توجهی قرار بگیرد. او باید کاری می کرد. او غول چراغ جادو بود نه غول غارنشین.

درست در این لحظه نوک کلاه وزارت وینکی در دماغ غول فرو رفت و تا مغزش رسوخ کرد. و در آنجا با سر تیزش به پهلوی یکی از سلول های مغزی او کوبید. سلول کلافه و سر در گم از اینکه بعد از قرن ها بیدار شده بود خمیازه کشان به نوک کلاه خیره شد.
- مگه خودت خواب نداری که منو بیدار میکنی؟

پیش از اینکه نوک تیز کلاه بتواند پاسخی بدهد. سلول های پیام رسان، که فقط قصد داشتند زودتر ماموریتشان را به سرانجام رسانده و بروند در تخت های گرم و نرمشان بخوابند، دسته ای کاغذ را توی بغل سلول گذاشتند و با سرعت از آنجا دور شدند.
- هی وایسید ببینم. شیفت من تا هزار و پونصد سال دیگه قرار نبود برسه.

اما سلول های پیام رسان دور شده بودند. و حالا این سلول مغزی بیچاره باید به این پیام پاسخ میداد. سوال این بود:"که الان باید چی کار کنم؟"

سلول مغزی بدون بررسی بیشتر و دانستن اینکه کلا ماجرا از چه قرار است، برای اینکه با یک تیر دو نشان زده باشد، این دستور را نوشت و فرستاد:

این کلاه رو از تو دماغت بکش بیرون و بذار رو سرت.


ثانیه ای بعد غول که دستور را دریافت کرده بود، کلاه وزارت وینکی را از روی سرش برداشت و روی سر خودش قرار داد.

با دیدن این صحنه نفس تمام اعضای حاضر در جلسه در سینه حبس شد. وینکی اولین نفری بود که به خودش آمد.
- غول باید کلاه وینکی رو پس داد. اون کلاه مال جن وزیر بود، نه غول وزیر.

غول در حالی که از بشقاب پر از میوه ای که جلوی وینکی قرار داشت میخورد، گفت:
- پسش نمیدم. باید بهم غذا بدی. چند تا قانون هم هست که باید تصویب کنی. من مایلم عهد نامه حمایت از غول های چراغ رو تصویب کنید. البته تنها غول چراغ منم. ولی دلیل نمیشه از حقوقم حمایت نشه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس از پوزخند بدش می آمد، اما از "ترسو" خطاب شدن متنفر بود. اما آرسینوس نمیتوانست وسط یک جلسه رسمی با حضور وزرای سحر و جادوی چندین کشور دیگر خشمش را سر غول تخلیه کند؛ پس نفس عمیقی کشید، کراواتش را صاف کرد و گفت:
- جناب وزیر، جلسه رو شروع کنیم؟
- نه!

وینکی ناگهان کلاه را روی غول پایین کشید.
- وینکی جلسه شروع کرد. وینکی تو دهن دنیا کوبید. وینکی وزیر خووب؟
- بله بله. بحث این جلسه در مورد مد روز در دنیای جادوگری و پنهان شدن همزمان از ماگل ها هستش که...
- من گشنمه!

همه کسانی که دور میز نشسته بودند، با ناراحتی به وینکی و غول روی سرش نگاه کردند؛ اما وینکی به آنها نه تنها نگاه نکرد، بلکه اهمیتی هم نداد و با کمال آرامش یک بیسکویت از درون جیبش بیرون کشید و مقابل غول در دهانش گذاشت، سپس در حالی که با لذت آن را میجوید، گفت:
- وینکی در خواست غذا کرد. همین الان!

بلافاصله با درخواست وینکی، چندین جادوگر که همچون جن های خانگی قوز کرده بودند و گونی بر تن کرده بودند، با سینی های پر از غذا که روی سرشان حمل میکردند، وارد اتاق جلسه شدند.

- حالا وینکی از همه خواست که غذا بخورن. وینکی جن دانا و پلید بود!

وزیران خوردند و نوشیدند و اسراف کردند. جلسه را هم به طور کامل فراموش کردند حتی.
غول چندین بار تلاش کرد غذا را از درون سینی و حتی از دست وینکی کش برود، اما نتوانست. وینکی جن زرنگی بود.

بالاخره پس از گذشت چند دقیقه، غذاها به اتمام رسید.
وینکی آروغ محکمی زد و گفت:
- غول حالا تونست از روی شونه وینکی فرار کرد. غول شکست خورد. غول باید جای دیگه ای غذا پیدا کرد.
- از ارزش های ما هیچی کم نشده!
- وینکی هم عمرا تسلیم نشد.
- خب دیگه... من تشنمه.
- وینکی یک آبی برای غول آورد که غول کیف کرد. اما وینکی اول خواست به جلسه رسید. نقابدار جلسه رو شروع کرد.



پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
لحظاتى بعد، جن وزير به همراه غول روى دوشش در وزارتخانه ظاهر شد.

-هى...! اين چه وضعيه؟ نميتونستم نفس بكشم!
-وينكى به وضعيت غول اهميت نداد! وينكى الان يه جلسه داشت.

غول كه بخاطر جثه كوچك وينكى، زانوهايش روى زمين كشيده ميشد، به سختى او را متوقف كرد.
-من نميخوام بيام جلسه! من گشنمه! من غذا ميخوام. غذا بده بهم.

وينكى بي توجه به غول، دست هاى كوچكش را زير زانو هاى او انداخت، پاهايش را بالا گرفت و به سمت سالن جلسه رفت.
لحظاتى بعد، سر و كله ى آرسينوس نيز پيدا شد. ولى با ظاهرى جديد!
او كلاه لبه دار قرمز رنگى را روى سرش گذاشته بود، تا كچلى آن را پنهان كند.

-خب...همه اومد؟ وينكى خواست جلسه رو شروع كرد. ماسكى هم اومد و سر جاش نشست!

آرسينوس با شك و كمى ترس، نگاهى به غول كه حالا، رخت خوابش را روى دوش وينكى پهن كرده و چرت ميزد، انداخت.
-اگه خانوم وزير اجازه ميدن، من مايلم اين سر ميز بشينم.

-ترسو!

صدا، صداى غول بود كه سرش را از زير پتو بيرون آورده و به آرسينوس پوزخند ميزد!



پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

بلاتریکس و آستوریا چراغ جادویی رو از ناکترن خریدن و آوردن به خانه ریدل ها.
غول چراغ بازنشسته شده و دیگه قصد نداره آرزویی برآورده کنه. چراغش هم از دست دلفی میفته و می شکنه.
غول روی شونه های دلفی می پره و بعد از مدتی تغییر مکان می ده و به شونه های آرسینوس منتقل می شه.
مرگخوارا از یه طرف باید با غول غرغرو و فضول کنار بیان و از طرفی چراغ رو تعمیر کنن.
بانز پیشنهاد می کنه یه چسب قوی سفارش بدن و مرگخوارا هم همین کارو می کنن و چسب می رسه.
غول روی شونه وینکی می پره.

..................

-نخند!
-خنده داره خب. تو هم بخند. دنیا دو روزه.

به نظر وینکی این اوضاع اصلا خنده دار نبود. درست در دوران اوج وزارتش، همه چیز غول مالی شده بود.
-غول جن بد! غول بهتر بود همین الان از روی شونه های وزیر پایین اومد، وگرنه عواقب سختی در انتظارش بود.

غول یک پیتزای درسته را لوله کرد و بالا انداخت و با دهانش گرفت.
-مثلا؟!

-مثلا این که وزیر به معاون وزیر دستور داد شر غول رو برای همیشه کم کرد.

لبخند روی صورت غول، پاک شد. با اخمی جدی نگاهش را بین مرگخواران چرخاند.
-و این معاون کیه؟

ده دست به صورت همزمان به آرسینوس که داشت سعی می کرد زیر تکه ای پیتزا پنهان شود، اشاره کرد.

-نامردای آدم فروش...من تازه از شر این خلاص شدم.

با فهمیدن این موضوع که معاون وزیر، همان شخصی است که چند دقیقه پیش در حال گرفتن فال با تارهای مویش بود، صدای قهقهه غول به هوا بلند شد.
در حالی که غول قهقهه می زد، وینکی با جدیت کیفی بزرگتر از هیکلش برداشت...کلاه وزارت را روی سرش گذاشت...و غول معترض شد!
-هی...داری چیکار می کنی؟ اینجوری که جلومو نمی بینم!

وینکی جواب داد:
-وزیر اهمیتی نداد! وزیر کار داشت و الان ساعت کارش شروع شده بود. جای وزیر وزارتخونه بود.

و با صدای "پاق" بلندی غیب شد!




پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
بلا همینطور به چراغ نزدیک تر میشد و چراغ با آغوشی باز منتظر بلا بود که برسه و درستش کنه. اونطرف تر آرسینوس گوشه ای افتاده بود و به زور سعی میکرد یه ذره اکسیژن وارد بدنش کنه. کراب و گویل تو آشپزخونه بودن و با ناراحتی و تاسف به یخچال خالی نگاه میکردن و همدیگه رو دلداری میدادن. هکتور هم گوشه ای دیگه نشسته بود و سعی میکرد به غول توجهی نکنه و تمام تمرکزش رو روی ساخت معجون "غول زدایی" بذاره.
اینور تر بالاخره بلا بعد از چند دقیقه اسلوموشن حرکت کردن ، به چراغ رسید. هر تیکه رو گرفت و با دستش به گوشه هاش چسب زد و بهم چسبوند. بعد از اینکه آخرین تیکه رو هم وصل کرد ، چراغ رو با موفقیت و مثل میمون تو لاین گینگ (Lion King) بالا سرش میگیره. نور خورشید به چراغ میخوره و تو چشم تمام مرگخوارا منعکس میشه. هر کدومشون هر کاری میکردن ، ولش کردن و به طرف بلا اومدن تا این موفقیت رو جشن بگیرن. بالاخره میتونستن از دست این غوله نجات پیدا کنن.
کم کم که نزدیک میشدن به بلا و چراغ ، احساس میکردن یه چیزی ایراد داره. بلا ناقص بود یعنی ؟ نکنه دماغش از بین رفته ؟ شاید ایراد از چراغ باشه ؟ وقتی به فاصله نزدیکی از بلا و چراغ رسیدن همشون ، و تاکید میکنم همشون با تعجب با چراغ خیره شدن.
رز و لینی دوتایی به سمت بلا رفتن و چراغ رو از دستش گرفتن و یه ذره بررسیش کردن.
-این چرا اینجوریه ؟ چرا اینجوری چسب زدی ؟
-چیزیش نیست که از اول همین شکلی بود.
- از اول چراغه شبیه یه لیوان بدون دسته بود یعنی ؟

خنده های شیطانی غول از پشت هکتور ، شک مرگخواران رو تاکید کرد. غول از شونه هکتور به شونه آرسینوس برگشت و چون دیگه مویی رو سرش نمونده بود به سر وینکی رفت و در حالی که موهای وینکی رو میکند ، به چیزی که دست لینی و رز بود نگاه کرد.
-این بود بلا بلاتون ؟ کرشیو کریشیوتون ؟

بلا که عصبی شده بود چند تا کریشیو به وینکی زد و بعد از دیدن عذاب کشیدن وینکی یه ذره آروم شد. چراغ رو از دست لینی پس گرفت و خودش نگاهی بهش انداخت. از اول هم تو این کارای دستی و هنری استعدادی نداشت. دست چسبیش رو با چندین کریشیو خشک کرد و بعد چراغ رو به کمک دو دستش به دو طرف کشید تا از هم باز شه و این بار درست سر هم شه.
-اییییییییییییییییییی ... چه چسب محکمیه ، بیایید بچه ها شما از اون طرف بگیرید بکشید ، من از این طرف.

غول همچنان خنده های شیطانی خودش ادامه میداد ولی با این فرق که چون پیتزا ها رسیده بود هرازگاهی یه تیکه میخورد و بعد دوباره میخندید.




پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱:۱۴ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
چسبی که روی میز فرود اومده بود، یه چسب خفن و خیلی قوی بود. یه چسبِ چسبنده بود. همه ی مرگخوار ها، سریع دور میز جمع شدن. حتی آرسینوس هم اومد به سمت میز. البته اومدن آرسینوس کاملا اتفاقی و در اثر حرکات غیر ارادی و تلو تلو خوردن هاش وسط خفه شدنش بود.
گویل یه قدم از بقیه ی مرگخوار ها رفت جلو تر و دستشو دراز کرد که چسب رو برداره.

- بلند نمیشه.
- محکم تر بکش خب.

گویل محکم تر کشید.
- بازم بلند نمیشه.

مرگخوارا یکی یکی امتحان کردن. اما هیچ کس نمتونست چسبو بلند کنه.
بلا که تا همین جاشم خیلی مرام گذاشته بود که تونسته بود تحمل کنه مرگخوارا یکی یکی امتحان کنن از جاش بلند شد.
-برید کنار ببینم! بی مصرفا! کروشیو!

بعد از برخورد طلسم به چسب، چسبِ جادویی از درد فریاد کشید و با تلاش بعدی گویل، به راحتی از روی میز بلند شد. کراب به سمت گویل رفت. همین که دستشو دراز کرد تا چسبو تحویل بگیره و به بلا بده... متوجه شد که چسبو گرفته. اما گویل چسبو ول نمیکنه.
-ولش کن دیگه! مگه من ناخنامو از سر راه اوردم!
- من ولش کردم... خودش ول نمیشه!

کراب محکم تر کشید. گویل هم همراه چسب به سمتش کشیده شد. رز با گلدونش از روی میز پایین پرید و کنار کراب فرود اومد تا کمکش کنه. اما میز چسبی بود. گلدون رز چسبی شده بود. رز به زمین چسبید. لینی که بسیار مسئولیت پذیری رو دوست میداشت، حس کرد باید یه کاری کنه. در نتیجه با مغز حشره ایش به این نتیجه رسیده که بهتره روی چسب بشینه تا با وزنش اونو به سمت کراب بکشه و خب طبیعتا اون هم به چسب چسبید. این وسط هکتور هم که دید لینی ثابت شده و فرصت خوبیه، یه مگس کشو محکم رو سر لینی کوبید. اما نه تنها نتونست لینی رو بکشه، بلکه مگس کش هم به چسب چسبید. بانز کمر هکتور رو گرفت که اونو از چسب جدا کنه. و نتیجه ش این شد که این چند نفر همه با هم بخورن زمین به شکل یه گلوله کف سالن خانه ی ریدل شروع به قل خوردن بکنن.

- کروشیو!

بلا که کلا حوصله دلقک بازی نداش، کروشیویی رو به سمت کپه ی مرگخوار شلیک کرده بود. کروشیو به کراب اصابت کرد. اما از اونجایی که چسب جادویی رسانای کروشیو بود، همه ی مرگخوارا شروع به لرزیدن و داد زدن کردن و در نهایت با برخورد به پای آرسینوس که دیگه خفه شده بود و فقط به عنوان پایه ی غول ایفای نقش میکرد، از هم جدا شدن و هر کدوم به گوشه ای پرت شدن و چسب هم درست توی دست بلا فرود اومد.
در همین حین که لرد در طبقه ی بالا با شنیدن این همه سر و صدا مرگخوارا رو نفرین میکرد، غول هم فرصت رو مناسب دیده بود و از روی شونه ی جنازه ی آرسینوس روی شونه ی هکتور میپرید، بلا، چسب به دست و پیروزمندانه به سمت چراغ شکسته ی روی زمین راه افتاد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند و پس از چند ثانیه، پچ پچ هایی حاصل از موافقت در میان مرگخواران شکل گرفت.
مرگخواران با بانز موافق بودند. این موضوع بی سابقه ای بود.

بانز که تسترال کیف شده بود، ردای نامرئی اش را درید و شروع کرد به دویدن و قر دادن دور اتاق و اعتماد به نفس تکه تکه شده اش را از روی زمین جمع کرد، حتی روی میز رفت تا خودش را میان مرگخواران پرتاب کند و روی دست آنها حمل شود، اما مرگخواران او را ندیدند، پس بانز پخش زمین شد و دوباره اعتماد به نفسش تکه تکه شد.

و بالاخره مرگخواران شروع کردند به نوشتن نامه برای سفارش چسب جادویی.
نامه پس از چند ثانیه با خطی خرچنگ قورباغه نوشته شد و مرگخواران هم به زور تهدید یکدیگر، موفق شدند پول مورد نیاز برای خرید چسب را فراهم و ضمیمه نامه کنند؛ آنها پس از آن، نامه را در حلق جغدی فرو کردند و جغد را هم با اردنگی از پنجره به بیرون پرتاب کردند.

در آن سو،آرسینوس همچنان با غول درگیر بود.
غول موهایش را میکند و او در حالی که فریاد میزد، موهایش را که روی زمین میریخت، جمع میکرد تا بعدا دوباره به سرش بچسباند.

- عه... دیگه مو نداری که! کچل کچل کلاچه، روغن تسترال پاچه!
- لعنت بهت! سرم درد میکنه!
- این که چیزی نیست.

و سپس پیش از آنکه دهان آرسینوس باز شود، غول شروع کرد به گشاد و تنگ کردن گره کراوات آرسینوس...

- کراوات نه!
- دیگه دیره...

و در اتاق، بالاخره چسب جادویی همراه با جغد از پنجره وارد شد و جغد که با غرور سینه اش را سپر کرده بود، روی میز مقابل مرگخواران فرود آمد.



پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-میشه...نمیشه...میشه...نمیشه...

غول همچنان روی شونه های آرسینوس جا خوش کرده و یکی یکی در حال کندن تارهای موی آرسینوسه.
آرسینوس با هر تار مو از جا میپره.
-لعنت بهت. داری چیکار میکنی؟ من اینا رو لازم دارم. تو روزای بارونی نقابمو به اینا گره میزنم سر نخوره.

غوله برای یه لحظه از این کاربرد فوق العاده و مفید مو برای آرسینوس متحیر میشه و بعد از تحیر درمیاد.
-میشه...نمیشه...

-حداقل بگو ببین فال چیو داری میگیری؟ خودم بهت میگم میشه یا نمیشه. نّکّن لعنتی.

غوله یه لحظه اخماشو میکشه تو هم.
-هی...ذهنمو آشفته کردی. یادم رفت فال چی بود.. یادم رفت کجا مونده بودم. باید از اول شروع کنم. میشه...نمیشه...

تارهای موی آرسینوس همینجوری یکی یکی داشت روی زمین میریخت.


داخل اتاق، مرگخوارا هنوز با هم درگیر بودن.
-کسی پاشو از اینجا بیرون نمیذاره!

ملت دنبال منبع صدا میگردن...ولی پیداش نمیکنن.

-بانز؟
-باز تو حرف زدی؟
-پای ما ربطی به تو داره که ازت بپرسیم کجا بذاریمش؟
-یکی نیست بگه اول دیده شو بعد حرف بزن.

مرگخوارا اعتماد به نفس بانزو زیر پاشون له کردن. خیلی نامردن مرگخوارا!
بانز برای بدست آوردن دوباره ی اعتماد به نفسش داشت درباره ی راه حل فکر میکرد.
-ما چرا بریم؟ جادو پیشرفت کرده. نمیشه یه چسب فوق قوی جادویی سفارش بدیم؟



ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۷ ۲۲:۰۹:۴۷

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
آرسینوس که خیلی یه دفعه ای در پست قبل گویا میزبان جدید غول شده بود ، شوک زده به اینور و اونور اتاق رفت و خودش و غول رو به در و دیوار میزد. در حالی که آرسینوس این کارها رو میکرد، غول به راحتی روی گردنش نشسته بود و تیکه مرغی که از یخچال برداشته بود رو به دهن میکشید.
-جوون خوبه یه ذره دیگه به دیوارا بزن خودتو ، لرزشش باعث میشه شکمم خالی شه جا واسه غذای بیشتر باز شه.

آرسینوس ولی حالیش نمیشد و مدام خودش رو به در و دیوار میزد. بقیه مرگخوار ها هم سر جاشون نشسته بودن و به آرسینوس خیره شده بودن که با چه سرعتی از دیوار به دیوار میره و با چه قدرتی خودش رو به هر کدوم میزنه. با هر ضربه کل خانه ریدل می لرزید و خاک از ساختار قدیمی ساختمون بلند میشد.
-به مرلین قسم ، بیام پایین ببینیم دارین تو خونه من فوتبال بازی میکنید ، همتون رو میفرستم پیش دامبلدور ساعت ها در مورد عشق حرف بزنه باتون.

آرسینوس با شنیدن صحبت های لرد ، بالاخره از تکاپو دست کشید و سرش رو پایین انداخت و با ناامیدی به یخچال نزدیک شد. میدونست که غوله جز غذا خوردن و دستشویی برای تخلیه و بعد دوباره غذا و دوباره دستشویی تا برای غذای بیشتر جا باز کنه ، کار دیگه ای نمیکنه.
-اینجا که دیگه غذایی نیست ... زنگ بزنید هاگوارتز پیتزا ، 10 تا پپرونی بگید بیاد ببینم.

بلا با عصبانیت از جاش بلند شد و به طرف در آشپزخونه رفت و در رو بست. به سمت مرگخوارا برگشت و تیکه های خورد شده چراغ رو جمع کرد. هنوز بدون اینکه حرف بزنه مرگخوارا رو به گروه های مختلف تقسیم کرد و خودش وسطشون وایستاد.
-هزار تا تف بزنیم ، هزار سال عرق بریزیم ، میلیون ها پیتزا بدیم به این غوله مشکلمون حل نمیشه. دو تا راه حل داریم برای درست کردن این چراغه. یا به لرد بگیم که کمکمون کنه و بعد تا چندین سال کریشیو هاش رو تحمل کنیم. یا یه سریمون بریم کوچه ناکترن ...
-من به کوچه ناکترن رای میدم که بریم توش زندگی کنیم و غول رو بذاریم اینجا لرد خودش میدونه چیکار کنه.
-نه دلفی ، تو کمرت شکسته فک کنم مغزت هم آسیب دیده. میگم بریم کوچه ناکترن از فروشنده بپرسیم چجوری میتونیم این رو تعمیر کنیم.
-بهتر نیست بریم کوچه ناکترن و خودمون رو با صاحب مغازه عوض کنیم تا لرد اونو شکنجه کنه یه مدت و ما بعد دوباره برگردیم سر جامون ؟
-یعنی فکر میکنی ارباب تمام سیاهی ، قوی ترین جادوگر زمانه ، نمیتونه فرق توی ابله با یه عتقیه فروش 80 سال رو بفهمه ؟

در این بین که مرگخوارا در مورد راه حل های جلوپاشون صحبت میکردن ، غول توی آشپزخونه تک تک موهای آرسینوس رو میکند و به حرفای مرگخوارا گوش میکرد.
-اینا یعنی نمیدونن که من میتونم حرفاشون رو بشنوم ؟ یه در بستن دیگه انگار مثلا در باعث میشه تمام صداها از بین بره.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.