هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
ریتا جامدادیش رو باز کرد و تراشی در آورد. به تراش نگاهی انداخت و سر قلم پر رو توش فرو و شروع به چرخوندنش کرد. در حالی که سر لرد به ته تراش برخورد میکرد و از صورتش کم کم تراشیده میشد فریاد زنان گفت:
-نچرخون ریتا ، مارو اینقد نچرخون. این عقلش از اون سگ و دامبلدور و هری پاتر کمتره. قلم پر رو تو تراش تیز نمیکنن که.

ولدمورت به محض اینکه این رو گفت ، ریتا دست کشید و پر رو به آرومی از تراش بیرون آورد و نزدیک چشمم کرد تا بتونه دقیقتر بررسیش کنه.
- الان حرف ما رو شنید. این همه داد و بیداد کردیم ، الان شنید بالاخره.

ریتا پر رو تکونی داد شروع به نوشتن کرد. باز هم خوب کار نمیکرد ، انگار که قلم نمیخواست چیزی بنویسه. ریتا متقاعد شده بود که قلم باهاش دشمنی پیدا کرده. پر رو چند بار محکم به میز کوبوند و از جاش بلند شد و به طرف کیفش رفت.
-سر عزیزمون گیج میره ، سر کچلمون ، آخخ. کجاییم ؟ این کیه ؟ اون چیه ؟

ریتا چاقویی از کیفش در آورد و به سر میزش برگشت. به آرومی روی صندلی نشست و قلم رو با دست چپش و چاقو رو با دست راستش گرفت. بعد از چند ثانیه ، جای قلم و چاقو رو عوض کرد و در طول ده دقیقه بعدش ، چندین بار همین حرکت رو تکرار کرد.
-من دست راست بودم یا چپ ؟
- آها بالاخره چرخش های سرمون تموم شد. من ولدمورتم ، این ریتائه ، اونم چاقوئه ... چااااااقو ؟ چاااااقو چرا دستشه ؟ چی شد ؟ وقتی سرمان گیج میرفت از داستان عقب موندیم.

ریتا همچنان قلم و چاقو رو از این دست به اون دست میکرد و هنوز نتونسته بود تصمیم بگیره با چه دستی بهتر میتونه از چاقو استفاده کنه. پیش خودش فکر کرد ، با دست راست مینویسه ولی با دست چپ کتاب ورق میزنه ، با دست راست از یخچال کیک بر میداره ولی با دست چپ با بقیه دست میده، با دست راست با موبایلش بازی میکنه ولی با دست چپ موس کامپیوتر رو جا به جا میکنه. از استرس شدید انتخاب دست درست برای استفاده از چاقو ، کم کم عرق میکنه و بدنش گرم میشه.
-چقد گرممون شد یه دفعه ، چقد دست ریتا خیسه. فهمیدیم، این استرس داره. چاقو هم که دستشه ، این فهمیده با ما چیکار کرده و به جای شکنجه های ما میخواد خودشو بکشه.

ریتا بالاخره تصمیم گرفت و چاقو رو با دست راستش گرفت و به طرف قلم پر برد.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اما در این لحظه افکار لرد تنها به درد خودش می‌خورد تا واقعیت، چرا که همون موقع با پای نداشته‌ش داخل جوهری سیاه رنگ فرو می‌ره، این‌بار از نوع بی‌نمکش. به این معنی که تا سر خوردن روی کاغذپوستی و نوشتن اون‌چه که ریتا می‌خواست، فاصله‌ی چندانی نداشت.

لرد سعی در انکار حقیقتی که باش مواجه شده بود می‌کنه.
- سیاه شدیم. سیاه بودیم سیاهم موندیم. سیاه و با ابهت. مثل همیشه. چیزی از ارزش‌های ما کم نشده.

اما جوهری که از وجودش می‌چکید، باعث دگرگونی احساسات لرد می‌شه. حسی همچون زمانی که کودکی دیر به مرلینگاه مراجعه می‌کنه!
- حس خوبی نیست. ما نباید همچین می‌شدیم. اگه تلافی تک‌تک بلاهایی که سرمون اومدو سر خودت در نیاوردیم!

صدای قیژی که به محض کشیده شدن لرد بر روی کاغذ پوستی به هوا برمی‌خیزه، هرچند از دور و برای جادوگران بخصوص از نوع تسترال‌خونش گوش‌نواز بود، اما برای لرد همچون سوهان کشیدن بر روی پوست بدنش بود.

- اینقد ما رو محکم نکش. خوبه ما هم بیایم تو رو به دیوار بکشیم؟

بلافاصله ریتا دست از نوشتن برمی‌داره، بالاخره کسی پیدا شده بود که حرف‌های لرد رو بفهمه! لرد همون موقع به یاد میاره که ریتا همون دکتر ملعونی بود که اونو به این روز انداخته بود.
- چون حرف ما رو فهمیدی سعی می‌کنیم وقتی به بدن خوش قامتمون برگشتیم کمی تو مجازات برات تخفیف قائل شیم! حالا مارو بذار زمین.

اما برخلاف خیال لرد، دلیل توقف ریتا هرچیزی بود، قطعا فهمیدن سخنانش نبود! ریتا نگاهشو از تیتری که نوشته بود برمی‌داره و به انتهای قلم‌پر می‌دوزه.
- ای بابا چرا نوک این قلم پره تیز نیست؟ قبل از شروع مصاحبه باید تیزش کنم!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-نباید می سوختیم! این اصلا درست نیست که جادوگری بزرگی همچون ما...آخ! این چه رفتاریه آخه؟ چرا می سابی؟ با مسواک آخه؟ اینو تو دهن شوهر مشنگت دیده بودیم!

لرد شسته شد و سابیده شد و سوخت...

-مامان...پرنده کثیف شده؟

خانم مشنگ متوجه حرف دخترش نشد.
-چی دخترم؟ پرنده که کثیف نمی شه. اگه کثیف بشه هم خودش تمیز می شه. نگران نباش.

-نیستم...پس چرا داری پرشو می شوری؟ خودش ازت خواسته؟ می شه وقتی خشک شد من وصلش کنم؟

علاوه بر خانم مشنگ، لرد هم نمی فهمید منظور این بچه چیست...تا این که چشم مادر، به دستش افتاد!
-این...این پر از کجا اومده؟ من داشتم ملاقه می شستم...ملاقم کو؟ حالا چیکار کنم؟ با چی بپزیم؟ با چی بخوریم؟ پر به چه درد من می خوره آخه؟

و با عصبانیت پر را از پنجره به بیرون پرتاب کرد.

لرد سیاه، که بسیار سبک شده بود، خودش را به دست نسیم ملایمی که می وزید سپرد و پرواز کنان از خانه دور شد.
-هر جا بریم بهتر از اون دیوونه خونه اس. یادمون باشه وقتی لرد شدیم، همه مشنگا رو تو جوهر نمک بخوابونیم.

رفت و رفت و رفت...

-اوه...یه قلم پر! چقدر خوشگله.

صدای آشنایی شنید...و قدم هایی که ذوق زده به طرفش می دویدند.
-عالیه. قلم پر خودمو جا گذاشته بودم.امروز خیلی خوش شانسی ریتا! الان می تونم برای مصاحبه، از این استفاده کنم. هر چی بخوام می نویسه.

لرد با خودش فکر کرد:
-عمرا اگه بنویسیم!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-نه! اون نه!...اگه دست به اون بزنى، بعد از اينكه به شكل اولمون برگشتيم...

باقى جملات لرد سياه، در داد و فرياد هاى حاصل از سابيده شدنشان گم شد.

-اسير شديما...آخه سگ حسابى، مگه بهت غذا نميديم كه ملاقه ميخورى؟...اون شوهر بدبختم اين همه كار ميكنه كه پول در بياره...اون همه هر ماه پول داريم پول غذات رو ميديم...بعد تو...اوف! اين چرا تميز نميشه؟!

و با حرص، ملاقه را به درون سينك ظرفشويى پرتاب كرد.

-ما رو؟ ما بزرگترين جادوگر قرن رو پرت ميكنى؟...نه! اول ميسابى و بعد پرت ميــ...
-نه! اينجورى نميشه.
-معلومه كه اينجورى نميشه...ما...
-بايد برم جوهر نمك بيارم!

لرد نميدانست كه جوهر نمك چيست. اصلا مگه از نمك هم ميشد جوهر گرفت؟
جواب سوال هاى درون ذهن لرد، دقايقى بعد كه زن مشنگ همراه با شيشه سياه رنگى بازگشت، داده شد!
زن، مايع درون ظرف را روى لرد-ملاقه ريخت.

-سوختــــــــــيم!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۰ ۱۸:۲۲:۱۴


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
خانم مشنگ لرد رو با دستکش بر میداره و توی کاسه ی پر آب پرت میکنه.
لرد خیلی زود میفهمه که چیزی که توی کاسه اس، آب نیست.
-بو میده! البته ما هم بو میدیم. ولی این هم بو میده هم میسوزونه! ما سوختیم. آخ!

سعی میکنه تکون بخوره...ولی پا نداره.
سعی میکنه خودشو فوت کنه...ولی دهن نداره.

در نتیجه تو کاسه ی پر از سرکه منتظر میشه تا ضدعفونی شه.

نیم ساعت میگذره.

-کجایی مشنگ؟ بیا ما رو در بیار خب. ساییده شدیم. وای به حالت اگه وقتی به شکل خودمون برگشتیم، متوجه بشیم عضوی از اعضامون کمه. ما بدن و صورت کاملی داشتیم پیش از این.

لرد خط و نشون میکشید و کسی صداشو نمیشنید.

خانم مشنگ بالاخره میاد سراغش و برش میداره.
-خب. چهل و پنج دقیقه کافیه. خوب سرکه مالی شدی. الان باید بشورمت. خوب بشورم.

دست مشنگ به طرف اسکاچ میره.

-به اون دست نزن. با اون نه...درد داره! ما رو آب بکشی کافیه.

دست خانومه متوقف میشه. لرد هم خیلی خوشحال میشه که حرفش هنوز برو داره!
ولی وقتی دست متوقف شده ی خانومه مسیر عوض میکنه و به طرف سیم ظرفشویی میره نظرش عوض میشه.
-الان با این خوب میسابمت. بعد کمی آب جوش و مواد دیگه. ترو تمیز میشی. اگه لازمت نداشتم همین الان پرتت میکردم تو سطل آشغال. ولی آدم باید صرفه جویی کنه.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۰ ۱۷:۳۴:۳۳

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
همه جا خیلی نرم، خیس و حتی لزجی بود. لرد از این میزان خیس بودن متنفر بود.
- خورد مارو. ولی چیزی از باهوش بودنش نسبت به کله زخمی و دامبلدور کم نمیکنه این موضوع.

اما لرد نمیتوانست تصور کند اوضاع قرار است حتی برایش بدتر از این حرف ها بشود. برای وی، این بدترین حالت ممکن بود که در میان معده یک سگ باشد.
و بعد، لرد متوجه چیزهایی در اطرافش شد.
چیزهای کوچکی که به آرامی خود را به سوی او میکشیدند، از بدن وی بالا میرفتند و حتی گازش میگرفتند.

- انگل داره! این سگ انگل داره! حتی ما جادوگرا هم به جغدهامون یه واکسن میزنیم! گاز نگیرید مارو. قلقلکمون میاد با اینکه اصلا قلقلکی نیستیم. عجب گیری افتادیم ها!

انگل های کنجکاو اصلا به فریادهای لرد اهمیت ندادند و به بالا رفتن و گاز گرفتن وی ادامه دادند.
و لرد دیگر نتوانست در مقابل قلقلکی که از گازهای آنان به وجود می آمد، مقاومت کند؛ پس شروع کرد به خندیدن تا حدی که قطرات آش از جایی که چشمانش قرار داشتند، جاری شد.

اما بعد، ناگهان انگل ها از هر طرف شروع کردند به فرار کردن.

- در مقابل ابهت خنده های ما فرار کردن ها. اوه... چرا ما داریم همچین همچین میشیم؟

این "همچین همچین" شدن، در واقع به دلیل بالا آمدن اسید معده برای هضم ملاقه بود.
اسید معده به رنگ سبز، بسیار لزج، بدبو و سوزاننده بود و داشت تمام بدن لرد را میپوشاند.

- ما داریم میسوزیم اینجا بی رحم! الان وقت هضم کردن بود آخه؟!

معده سگ بر اساس فریادهای لرد کار نمیکرد متاسفانه. در نتیجه پس از اینکه حسابی وی را هضم کرد، به سوی روده ها هدایتش کرد تا نشان دهد رئیس کیست!

- نگو که میخوای اونطوری که ما فکر میکنیم بندازیمون بیرون!

و چندثانیه پس از اینکه لرد این حرف را زد، دقیقا همانطوری که فکر میکرد، در میان تپه ای به رنگ قهوه ای و سیاه، از بدن سگ خارج شد. بدن سگ واقعا به او نشان داده بود که رئیس کیست!

- اوه... ملاقه ای که گم کرده بودم اینجاس. سگ بد. حالا باید ملاقه رو حسابی بشورم و ضد عفونی کنم.
- لطف بزرگی میکنی در حقمون با شستنمون!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۵۶ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
مادر همینجوری آش رو هم میزد و هی قربون صدقه دست پختش میرفت.
-آخه تو آشپزی یا هنرمند ؟ بهتر از این چی میشد پخت ؟ اصلا کسی میتونه بهتر از این چیزی بپزه ؟
-اینقد نچرخون ما رو ماگل ، کروشیو کروشیو

بعد اینکه خیالش راحت شد آش به اندازه کافی هم خورده ، ملاقه رو در آورد و روی میز گذاشت و سراغ بقیه غذاهاش رفت تا یه ذره قربون صدقه اونا و خودش بره دوباره. ولدمورت خیالش راحت شده بود که حداقل برای چند دقیقه سر جاش آروم نشسته و خبری از هم زدن آش ماگل ها نیست. در حالت عادی ، چند دقیقه واسش چیزی نبود ولی الان قدر چند دقیقه آرامش رو متوجه میشد. ریلکس کرده و روی بشقابی که قرار داشت لم داده بود که چند قطره آب لزج روش ریخته شد. به آرومی چشماش رو برگردوند و با سگ چشم تو چشم شد.
-اوه مادر آو اوریتینگ دارک ، این سگه یا گراوپ ؟

سگ ملاقه رو به دهن گرفت و قبل اینکه مادر متوجه بشه ، از آشپزخونه خارج شد و به گوشه از حیاط رفت. ملاقه رو روی زمین انداخت و چند ثانیه بهش نگاه انداخت و زبون گندش رو در آورد و مشغول لیش زدن ولدمورت شد.
-خییییس شدیم ، لیس نزن. این چه بلایه سر ما اومد آخه ؟ ما که آدم خوبیم ، کار بدی نکردیم تا حالا تو زندگیمون واقعا لایق اینیم که یه سگ لیسمون بزنه ؟

سگ که حالیش نمیشد ، همینجوری آش روی ملاقه رو لیس میزد و بعد اینکه آش تموم شد هم قانع نبود و قدرت لیس زدنش رو بیشتر کرد.
-تمام پوستمون کنده شد ، ریتا رو ببینیم با چاقو میوه خوری پوستش رو میکنیم میندازیم جلو نجینی.

ولدمورت که چشمام رو بسته بود تا لیس زدن ها تموم شه ، شروع به لرزیدن کرد. برای اولین بار خوشحال شد که داره تغییر شکل پیدا میکنه ، هر چی میشد دیگه بهتر از این وضعیت بود.
-ما حتی یه بار دامبلدور درخواست لیس زدنمون کرد بهش اجازه ندادیم.

ولدمورت چشمش رو باز کرد و دنبال شیشه ، آینه ای ، بطری دلستری چیزی بود تا شکل جدیدش رو ببینه که متوجه شد تغییری نکرده. هرچی اطرافش رو نگاه میکرد باورش نمیشد چه اتفاقی براش افتاده. چند بار پلک زد تا شاید اشتباه دیده باشه ولی نخیر ، بار اول درست دیده بود.
- این چه میتونه باشه که اینقد نرمه ؟

سگ که از لیس زدن خسته شده و میخواسته تا آخرین قطره مولکولی آش رو بخوره ، بهترین راه حل رو در خوردن کل ملاقه دیده بود.
-هنوز هم ولی اعتقاد داریم که این حیوون از دامبلدور و هری پاتر رو هم ، باهوش تره.


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۰ ۲:۲۰:۴۳
ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۰ ۱۴:۰۱:۱۷



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۲۴ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
این صدای فریاد دختر بچه بود که از لرزش ناگهانی موش عروسکیش ترسیده بود.

- مامااااااااان. ماااااااام. مااااااااااامی.

مادر دختر بچه سراسیمه به سمت او دوید.
- چی شده عشق مامان؟ کی اذیتت کرده؟
- مامااااااان اون موشه داره میلرزه. تکون خورد مامان!
- جیغ نزن دخترم. هزار بار گفتم این فیلم هایی که میبینی مناسب سنت نیست. خیالاتیت کرده. هی میشینی هری پاتر میبینی.

لرد با شنیدن این نام حواسش بیش از قبل جمع شد.
- این کله زخمی تو برنامه های این مشنگا هم رفته؟ البته که دیدن اون مناسب سن این دختر نیست. باید ما رو تماشا کنه. وقتی تعمیر شدیم دستور میدیم برنامه ما رو هم بسازن.

- نهههههههههههههه، مامان من دیدم تکون خورد. بیا بیا خودت ببین.
دختر بچه با کشیدن دست مادرش او را به سمت جایی برد که لرد را رها کرده بود.
- ببین! ببین چه تکونی میخوره. عین هکتور تو اون فیلمه هری پاتر تکون میخوره.
- اون هکتور بی استعدادم بردن تو این فیلم؟ از اول میدونستیم خائنه. رفته با اون فامیلش تو محفل دست به یکی کرده. ریز ریزت میکنیم. بعد از اینکه تبدیلت کردیم به پاتیل میذاریمت رو آتیش ته بگیری.

مادر دخترک بعد از اینکه لرد را از زمین بلند کرد با اخم به دختر چشم غره رفت.
- باز تو رفتی سراغ وسایل من؟ هزار بار بهت نگفتم وسایل آشپزخونه رو برندار بیار بیرون. الان این ملاقه رو واسه چی آوردی؟ نمیدونی چقدر رو این ملاقه که یادگار نوه عموی ننه مردته خاطره دارم؟ با همین ملاقه بزنم تو فرق سرت؟
- ما موافقیم! تربیت فرزند شما اصلا درست نیست. یه هفته بدینش دست ما درست میشه. البته بعد از اینکه به روال با ابهت خودمون برگشتیم.

دختر بچه که به پهنای پاتیل گریه می کرد به نظر اصلا موافق نمیرسید.

مادر بچه هم با اخم و در حالی که لرد را در دست داشت به آشپزخانه رفت و ملاقه را مستقیم در دیگ آش در حال جوشیدن انداخت. این حرکت به قدری سریع رخ داد که سیستم عصبی لرد چند ثانیه طول کشید تا متوجه سوزشی در سر تا پایش شود.
-مـــــــــــااااااااااا سوووووووووووووختــــــــــــییییییییییم! ریتا دست و پاتو دونه دونه میکنیم! تمام بلاهایی که سرمون اومد، سرت... قلقلقلقلــ... با حشره کش...قلقلقلقلـ... سوسک کش برقی... قلقلقلقلـ...

مادر مشغول هم زدن دیگ آش با ملاقه بود و لابد بعد از آن هم میخواست ملاقه را خوب و تمیز بشوید.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
- عجیجم. انقد تکون نخول. عهه! تکون بخولی، رو لباست می‌لیزه.
- کور خوندی! ما الآن توی وضعیت بدی هستیم. باید از خودمون دفاع کنیم و... وقلقلقلقل... دور نگه دار! این... قلقل وقلوقلقلقل... نوشیدنی بدمزه رو ازمون دور نگه دار! وگرنه... وقلقلبورورورومررر...

دختر بچه، بالاخره امون داد و شیشه رو از دهن ولدموش بیرون آورد و بهش مجال نفس کشیدن داد.

- دستمون به اون گربه برسه... می‌گیریمش و کاسه‌ی چشمش رو در میاریم و دور کله‌ش می‌پیچونیم و فرو می‌کنیم تو دهنش و از گوشش می‌کشیم بیرون و...
- وااای! چقد زود کثیفش کردی!

قبل از اینکه ولدموش بتونه بفهمه چی رو کثیف کرده، دختر بچه اون رو زیر بغل گرفت و برد توی اتاق خودش و روی میز گذاشت.
- تو دختر بدی هستی! تو کهنه‌تو خیس کردی! باید دوباره عوضش کنم!
- ما دختر جنابعالی نیستیم. ما لردیم. و فکرشم نکن! ما مرتکب چنین اشتباهات شرم‌آوری نمی‌شیم. اون شیر لعنتیه که روی ما سرازیر شده... اون چیه دستت؟ حق نداری پیکر مجلل ما رو با چنین چیزهای کم‌ارزش و زشتی مزین کنی و... اومممم! اوموموممم!

برای دختر بچه، لرد مرد بودن اهمیتی نداشت.
دهن ولدموش رو با چسب نواری بست و در برابر تقلاش، کهنه‌ی کثیفش رو با چنگ و دندون در آورد.
- حالا یه دونه تمیز و خوشمل و صورتی می‌پوشی!

سر و صورت ولدموش سرخ شد و چشماش، خیس اشک. هیچوقت فکرش رو نمی‌کرد که با این همه عنوان و افتخار و اقتدار، توی همچین موقعیتی گیر بیفته.
امّا دختر بچه، با نیشخندی عریض، سنجاقی رو از جیبش در آورد و بین لب‌هاش نگه داشت، ضربدری روی ولدموش کشید، پیچ و تاب کهنه‌ی جدیدش رو محکم گرفت، نوکِ تیزِ سنجاق رو بالا گرفت و...

- عآآآآآآآآآآآ!


ویرایش شده توسط آرنولد پفک پیگمی در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۹ ۲۱:۲۵:۰۶

Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.