همه جا خیلی نرم، خیس و حتی لزجی بود. لرد از این میزان خیس بودن متنفر بود.
- خورد مارو. ولی چیزی از باهوش بودنش نسبت به کله زخمی و دامبلدور کم نمیکنه این موضوع.
اما لرد نمیتوانست تصور کند اوضاع قرار است حتی برایش بدتر از این حرف ها بشود. برای وی، این بدترین حالت ممکن بود که در میان معده یک سگ باشد.
و بعد، لرد متوجه
چیزهایی در اطرافش شد.
چیزهای کوچکی که به آرامی خود را به سوی او میکشیدند، از بدن وی بالا میرفتند و حتی گازش میگرفتند.
- انگل داره! این سگ انگل داره! حتی ما جادوگرا هم به جغدهامون یه واکسن میزنیم! گاز نگیرید مارو. قلقلکمون میاد با اینکه اصلا قلقلکی نیستیم. عجب گیری افتادیم ها!
انگل های کنجکاو اصلا به فریادهای لرد اهمیت ندادند و به بالا رفتن و گاز گرفتن وی ادامه دادند.
و لرد دیگر نتوانست در مقابل قلقلکی که از گازهای آنان به وجود می آمد، مقاومت کند؛ پس شروع کرد به خندیدن تا حدی که قطرات آش از جایی که چشمانش قرار داشتند، جاری شد.
اما بعد، ناگهان انگل ها از هر طرف شروع کردند به فرار کردن.
- در مقابل ابهت خنده های ما فرار کردن ها.
اوه... چرا ما داریم همچین همچین میشیم؟
این "همچین همچین" شدن، در واقع به دلیل بالا آمدن اسید معده برای هضم ملاقه بود.
اسید معده به رنگ سبز، بسیار لزج، بدبو و سوزاننده بود و داشت تمام بدن لرد را میپوشاند.
- ما داریم میسوزیم اینجا بی رحم! الان وقت هضم کردن بود آخه؟!
معده سگ بر اساس فریادهای لرد کار نمیکرد متاسفانه. در نتیجه پس از اینکه حسابی وی را هضم کرد، به سوی روده ها هدایتش کرد تا نشان دهد رئیس کیست!
- نگو که میخوای اونطوری که ما فکر میکنیم بندازیمون بیرون!
و چندثانیه پس از اینکه لرد این حرف را زد، دقیقا همانطوری که فکر میکرد، در میان تپه ای به رنگ قهوه ای و سیاه، از بدن سگ خارج شد. بدن سگ واقعا به او نشان داده بود که رئیس کیست!
- اوه... ملاقه ای که گم کرده بودم اینجاس. سگ بد. حالا باید ملاقه رو حسابی بشورم و ضد عفونی کنم.
- لطف بزرگی میکنی در حقمون با شستنمون!