هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
خلاصه:

طبق آگهی بیمارستان سنت مانگو، همه باید برای گرفتن گواهی سلامت به بیمارستان مراجعه کنن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه.
ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده و به دستور دلفی(رئیس بیمارستان)می خوان اینجوری کسب درآمد کنن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در پاسخ به این سوال، در عظیم بیمارستان با ضربه ای شدید باز شد.
بوی شدید عرق، اولین چیزی بود که از در باز شده، وارد شد.
مسئولین پذیرش بیمارستان، به سرعت جلوی بینی های خود را گرفتند...
به نظر میرسید شخصی که وارد شده، اصلا علاقه ای به ایستادن در صف نداشته باشد. او قد بلندی داشت، ردای سیاه و نسبتا مندرسی پوشیده بود و موهایش ژولیده و حتی خاکی بود.
او یک راست، بدون هیچ حاشیه ای، مستقیم آمد پیش مسئولین پذیرش.
- این گواهی سلامت من رو بدید، من برم... دیشب ماه کامل بوده، هنوز فرصت نکردم برم دوش بگیرم منم. حس کلافگی شدیدی دارم.
- یه لحظه اجازه بدید ما یه بررسی بکنیم.

مسئولین پذیرش، دور یکدیگر جمع شدند و حلقه ای را تشکیل دادند.
- ببینید، این بو اگر بیمارستان رو برداره، احتمالا دو سه تا مریض میمیرن کلا... چیکار کنیم نتیجتا؟
- بندازیمش بیرون... واقعا چندگالیون انقدر ارزش نداره که هم خودمون خفه شیم، هم بقیه مریضا.
- این رو اگر بپرونیم، رئیس دلفی همه مون رو میکشه. یعنی در هر صورت میمیریم. من ترجیح میدم در حین انجام وظیفه بمیرم.
- بریم انجام وظیفه کنیم پس.

و آنها رفتند برای انجام وظیفه کردن.
- نام و نام خانوادگیتون آقا؟
- فنریر گری بک. کجا باید برم؟ ببینید... این بوی عرق خودم رو هم داره خفه میکنه، و صرفا مسیرم از اینجا بود، نتیجتا زودتر کارم رو راه بندازید. چون وقت ناهار هم هست کم کم، گرسنه هستم شدید.

مسئولین پذیرش آب دهان خود را قورت دادند.
- شما اول برید پیش دکتر دلفی در طبقه دوم، ایشون فوق تخصص بهداشت و همه چیز رو دارن. اونجا هم ویزیتتون میکنن، هم گواهیتون رو میدن... انشاالمرلین!

و فنریر بی حوصله و گرسنه، خرناس کشان رفت به سمت طبقه دوم و اتاق دلفی که رئیس بیمارستان و متخصص همه چیز بود.
او با آرامش در اتاق دلفی را باز کرد، وارد شد و لم داد روی صندلی مقابل دلفی.
- سلام خانم دکتر.

دلفی به شدت مشغول حساب و کتاب بود که بفهمد چند گالیون نیاز دارد تا از ورشکستگی نجات یابد.

- خب... شما که سرتون شلوغه، تا سرتون شلوغه من این برتی باتزهارو بخورم. بعدشم گواهی سلامت من رو بدید من برم.
- هر یک برتی باتز، سه گالیون به ویزیتتون اضافه میکنه، و اول بریم سراغ معاینه.
-




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۱۲ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۰:۰۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
دلفی قیافه دلرحمی به خود گرفت و گفت:
-آخی گربه بیچاره! دل من مرگخوار از وضع وخیمش به درد اومد! چطوری دلتون میاد به این همه رنجوری و ضعیفیش توجه نکنید! حالا اگر مشکل هزینشه این فرشی که اینجا انداختیدم میتونیم به جاش قبول کنیم استثنا قائل میشم. این دفعه رو.

دامبلدور با حسرت به فرش نگاهی کرد، نگاه های اشک بار هزاران ویزلی کوچک و بزرگ را هنگام فروختن آخرین فرش خانه گریمولد به خاطر آورد.آخرین دوناتی باقی مانده حاصل از درآمد فرش که توی جیبش بود را توی مشتش فشرد، بقیه پول ها صرف خرید پیاز شده بود!
-ما اینجا بدون فرش شدن رو بر میتابیم! چون چاره دیگه ای نداریم فرزند تاریکی.

دلفی چوبدستی اش را درآورد و با اجرای طلسمی خوفناک و ایجاد غبار و دود های سیاه رنگ برای تاثیر گذاری بیشتر فرش را لوله کرد و توی خلوت تنهایی اش گذاشت.
-خب دیگه الان میمونه بیست گالیونش که اونم با بهره هفتاد درصد قسط بندیش میکنم.اون پسره که زخم داشت رو سرش هم حتما بیارید لازمه معاینه شه.

دلفی بدون هیچ صدای پاقی به بیمارستان سنت مانگو آپارات کرد که حاصل نصب صدا خفه کن چند صد گالیونی با پول های انبار بیمارستان بود!
دستی به روپوش سفیدی که به آن رنگ مشکی زده بود کشید تا از خشک شدن رنگ مطمئن شود. بعد از تنظیم کردن چوبدستی اش روی کروشیوی خودکار روپوش را با ردایش پوشید و وارد اتاق معاینه شد. صف طویل مراجعین از فاصله ای دور دیده میشد.
وقت نظارت بر روند معامله معاینه بود!
-خب نفر اول کیه؟


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ ۱۴:۳۱:۵۱

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
دلفی نیشخندی زد .
- خب آرنولد چت شده؟
- دماغم آی دماغم !
- بزار خاله ی دلفی دماغتو ببینه...

دامبلدور دستی به ریشش کشید که باعث شد دو برابر درد بگیره ! ولی، بودجه ی محفل در خطر بود! او دیگر نمی خواست نون و یخ بخورد !
- دلفی فرزند تاریکی.
-.هووم؟
- دلفی فرزند تاریکی.
- هووم ؟
- دلفی فرزند تاریکی.
-هووم؟
- دلفی فرزند تاریکی ما تو هاگ..یعنی گریمولد هوم هوم رو تحمل نمی کنیم !

دلفی لحظه ای از معاینه ی آرنولد دست کشید .

- ببین پیری این گربه مریضه و من همین الان باید ببرمش سنت مانگو و گرنه می میره .
- آرنولد؟
- آره آرنولدی مریضه ، مگه نه؟

آرنولدی نگاهی به دامبلدور و دلفی انداخت.
- من مریضم ، درد دارم ، ولی پروف مریض نیست ، موهاش درد نمی کنه، جیسون هم اسهال نداره!
- البته که دامبلدور و جیسون مریض نیستن ولی تو مریضی مگه نه ؟
- آره من مریضم .

دلفی نگاهی پیروز مندانه به دامبلدور انداخت . سپس دست راستش را جلو آورد .
- ۶۷گالیون و ۱نات . اخ کن ، بیاد.

دامبلدور دست در جیب هایش کرد .
- من یه ناتم نمی دم ! مگه سر گردنس؟ چقدر گرون می گیری!
- سر کیسه رو شل کن پیری! حالا تو یه ناتش رو نده!
- نه من یه ناتم نمی دم.
- خب یه ناتش رو نده!
- نه، یه نات هم نمی دهم !
- خیلی خب تو یه نا..
- نه ، نه . من یه نات هم ، حتی یکی نمی دم!

نگاه آرنولد مدام از دامبلدور به دلفی و از دلفی به دامبلدور کشیده می شد.
- دعوا کنین آخه من مریضم.

کسی توجهی نکرد!
- من مریضم !
- یه ناتم نمی دم !

آرنولد دیگه ،
واقعا
عمیقا
عصبانی
شد .

- بابا من مریضم!


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
خانه‌ی دوازدهم میدون گریمولد

- آی ریشــم! وای ریشــم! ریشم درد میکنـــــه! دیگه طاقت ندارم!

دامبلدور ریشش رو دو دستی گرفته بود و اینور و اونور غلت میزد و خودش رو به در و دیوار می‌کوبید.
هری اولین کسی بود که به داد رهبر محفل رسید.
- پروفسور چتون شده؟ چرا ریشتون درد میکنه؟ شما که دیشب چیزیتون نبود!
- آخ... واخ... دیشب یخچال خالی‌تر از همیشه بود. منم... ناچاراً نون و یخ خوردم. میفهمی چی میگم؟ نون و یـــــخ خوردم، هـــری!

هری از همون اولش به خلقت دامبلدور شک داشت. و حالا هم شکّش به یقین تبدیل شده بود.
نه به اون درد غیر معمولیش. نه به اون خوراکی غیر معمولیش.
هری نگاهی به اطرافش انداخت.
آرنولد نیشخند زنان و سرحال، دست به سینه ایستاده بود و "ظاهراً" چیزیش نبود.
کمی اونطرف‌تر هم جیسونِ اسهال‌گرفته یه گوشه برای خودش قرق کرده و مشغول ساخت کیک‌های شکلاتی چند طبقه بود.

تق تق تق!

ناگهان محفلی‌ها دردشون رو فراموش کردن و به در خیره شدن.
آملیا از لای سوراخ کلید، بیرون رو دید زد.
- دلفیه!

دامبلدور فوراً ریشش رو توی یقه‌ی رداش قایم کرد.
- اوه اوه! فرزندان! همونطور که میدونین یا شایدم نمیدونین، دلفی رئیس جدید بیمارستان سنت مانگو شده. همین اول کار قصد داره با زور و اجبار ما رو معاینه کنه و با هزار دوز و کلک از جیب‌مون پول بکشه. ما جلوش می‌ایستیم، فرزندان. محکم جلوش می‌ایستیم. همچون یک سدّ سفید! میدونم الآن به هزار درد و مریضی مبتلا شدین. ولی چند دقیقه جلوش مقاومت کنین تا شرشو کم کنیم! موافقین؟
-
- خب پس... آملیا، در رو باز کن.

آملیا هم در رو باز کرد و دلفی با تیریپی مشابه تیریپ آمبریج توی سال پنجمِ هری، وارد خونه‌ی دوازدهم شد.
چند لحظه‌ای سکوت عمیق برقرار شد.
دلفی:
محفلیا:

ناگهان آرنولد شکمش رو گرفت و زمین‌گیر شد.
- آی دماغم! وای دماغـــم!

دلفی:
محفلیا:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

ناتالی فیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۸ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۴ شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷
از ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
_وای بدبخت شدیم
ادوارد ، میای بریم خودمون رو بسابیم!
- تو باید خودتو بسابی، نه من. برو تا شیپیشات لای پولکای پرنسس نجینی نرفته!
- اوهوی حواست باشه ها، افسرده روانی! تو رو باید تو بخش بیماران روحی روانی، بستری کرد.

در همین بین؛ که تفرقه بزرگی میان مرگخواران افتاده بود، که کدام یک بیمار و کدام یک مریض است،بلاتریکس با عظمت وارد می شود و چوب دستی خود را بر گلوی آرسینوس و ادوارد می فشاراند:
اگر جرئت دارین، یه کلمه دیگه ور ور کنید تا خودم گواهیتونو به گند بکشم!

دلفی: ارباب وارد میشوند!
-اون رو نگا، انگار با افسون چسب یک دو سه به ارباب چسبیده!

لرد بزرگ چوب دستی خود را بیرون می کشد، و دلفی را با آن از سقف آورزان میکند. تا دیگر ردا خواری نکند!

- حال شروع می کنیم. ما برای تضمین سلامت نجینی عزیزمان؛ تصمیم گرفته ایم تا شما را برای تهیه گواهی سلامت، روانه کنیم. اول از همه آرسینوس! تو برو!
- چرا من قربانتان شوم؟!
-اولا زیرا ما دوست داریم! دوما چون اختلالات تو با آن تاج بی مصرفت، برای نجینیمان مضر است. و باید از بی خطر بودن آن، اطمینان حاصل کنیم.
-اما ... سرورم ...

و ناگهان ارباب، دود می شوند.
ادوارد:
آرسینوس:
دلفی: بریم دیگه!


ویرایش شده توسط ناتالی فیربورن در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۹ ۱۹:۰۴:۰۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.
#اتحاد_گریف


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۰۱ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خانه ريدل ها

-گواهى تاييد سلامت؟
-بله سرورم! باور كنيد لازمه.
-جمع كن اون قيافه رو!

دلفى سريعا به خودش اومد و جمع كرد اون قيافه رو و گذاشت تو جيب رداش.

-خير. نميشه! مرگخوار هاى ما همه سالمن. به اين لوس بازى ها احتياجى نداريم.

دلفى كه طلسمش به سنگ خورده بود، با افسوس از روى صندلى اش بلند شد كه يهو مار نجاتش از در خزيد و وارد شد. فس فسى كرد و با دمش، شالش رو محكم كرد و از لرد بالا خزيد و دور گردنشون آروم گرفت.

-ارباب... ميگم واسه آخرين بار يه تجديد نظر بكنيد. دخترتون تو اين خونه زندگى ميكنه. ببينين چه ظريفه... نحيفه... اگه يه كدوم از مرگخوارا بيمارى داشته باشن، سلامت نجينى هم به خطر ميوفته!

لرد نگاهى به نجينى انداختند. نجينى تنها چيزى كه به نظر نمى آمد، نحيف بود! اما به هر حال لرد بايد به فكر سلامتى او مى بودند.
-هوم... بدم نميگى... باشه... قبول مى كنيم. دستور ميديم كه همه مرگخوارامون بيان و گواهى بگيرن.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۰۷ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۰:۰۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
سوژه جدید


خانه ریدل ها

_کی؟ من؟ پارکینسون جادویی حاد؟ کی میگه؟ تهمته همش...
-شَته؟ من؟ امکان نداره! من رز جادویی بهداشتی ای هستم.
-همتون بهتر میدونید من چرا نقاب میزنم... میخوام اعتماد به نفس مردم حفظ شه تلالو چهره ام چشمشونو نزنه، وگرنه عاری از هر مشکلیه صورتم!
-آره ما ها که مشکلی نداریم، محفلیا باید به فکر باشن، غذای درست و حسابی که نمیخورن ضعیفن دیگه....


خانه شماره دوازده گریمولد

-یه زخم که چیز حادی نیست. دردم نمیکنه اصلا... هر کی میگه از خودش میگه بابا...
-آره فرزندم! ریشای منم که خودتون بهتر میدونید... شپش از چند کیلومتریش رد نمیشه.
-مطمئنا!


صبح روز بعد؛ بیمارستان جادویی سنت مانگو

دلفی با رضایت به فراخوانی که در سراسر شهر پخش شده بود نگاهی کرد و برای بار بیست و سوم گالیون هایی که از حساب بیمارستان اختلاس کرده بود را شمرد. بعد در گاوصندوق را قفل کرد و به سمت اتاق کنفرانس روانه شد.
با صدای باز شدن در اتاق کنفرانس همه ی نگاه ها برای دیدن رئیس جدید بیمارستان مشتاقانه بالا آمد.

-نــــــــــــــــه!
-یا مرلین! آخه چرا این؟
-باورم نمیشه... این یه خوابـــه....

دلفی با اعتماد به نفس خودش را روی صندلی جا به جا کرد و گفت:
-خب خب! میدونم خیلی از دیدن شخصی مثل من هیجان زده اید ولی خواهش میکنم توی جمع کاری این ابراز علاقه ها رو کنار بذاریم...آمــــ یکی اون خانوم که غش کردو ببره بیرون... خب کجا بودیم؟
-اونجایی که تسترالمون زایید.
-بله بله تستـــ... تسترال!؟

دلفی نباید در روز اول کاری آرامشش به هم میخورد و نشانه های تیک عصبی اش را بروز میداد ، پس لبخندی زد و بعد از این که متن فراخوان را روی برد پشت سرش نوشت رو به جمع برگشت.
نقل قول:
"نظر به این که بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
خصوصا ریاست محترمه بیمارستان صرفا و صرفا به فکر رفاه و سلامت
اعضای جامعه است لذا خواهشمندیم تا پایان ماه جاری به بیمارستان جهت
دریافت گواهی سلامت مراجعه فرمایید همچنین لازم به ذکر است در صورت
وجود هر گونه بیماری اعم از بیماری های جسمی و روحی دریافت گواهی
سلامت مشمول هزینه است که مبلغ آن با توجه به نوع و شدت بیماری
تعیین میشود. در صورت عدم دریافت گواهی تا پایان ماه جاری به موجب
بند پنج قانون حمایت از روئسای بیمارستان ها چوب دستی شما توسط
وزارت سحر و جادو سلب و دارایی شما به ریاست محترمه
بیمارستان واگذار میشود.
باتشکر"


-خب خب متوجه شدید دیگه نه؟ بودجه نداریم حقوقاتونو بدیم انبار و حساب بیمارستان خالیه. من اصلا دست بهش نزدم از اول خالی بود... همینجوری به منم تحویل دادن. دیگه سعی خودتونو بکنید دیگه... نذارید کسی قسر در بره. حقوقاتونو باید با جنم خودتون در بیارید. ببینم چی میکنید...


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۸ ۱:۱۳:۴۸

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۲۴ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


جمله بعدی که لرد شنید، آخرین قطره کاسه صبرش را هم لبریز کرد!

-کاغذ توالت تموم شده. اون جعبه دستمال کاغذی رو بدین که...

لرد سیاه توانایی تکان خوردن نداشت. ولی طی این مدت مشخص شده بود که نفرین هایش تا حدودی اثر می کند. درست جلوی پنجره قرار داشت. با خود فکر کرد: "ارزششو داره!" و با تمام وجود پنجره را نفرین کرد.
-امیدواریم اونقدر محکم بسته بشی که شیشه هات خرد بشن...

پنجره تکان آرامی خورد و به طرف لرد کاغذی رفت. با جعبه برخورد کرد و او را به طرف پایین هل داد...
لرد سیاه روی هوا چرخید و چرخید و با تمام توان به زمین کوبیده شد.

وینکی سرش را از پنجره خم کرد.
-اهه...تیکه تیکه شد...وینکی باید یک جعبه جدید خرید.

تکه های لرد سیاه روی زمین بودند. احساس ضعف می کرد...ولی هنوز زنده بود. می دانست که یک مرحله دیگر باقی مانده...

بازگشت!

وقتی کراب را دید که با سطل بازیافتش، شادمان، به طرفش می دود، فهمید که این مرحله هم به درستی انجام خواهد گرفت...


یک روز بعد:

-کیه؟
-ماییم ارباب...لایتینا و آماندا و لیسا و...
-و رز...که قافیه رو به هم زد. ما خودمون داریم می بینیمتون. از چشمی در!

صدای فریاد" صبر کنین...منم رسیدم...خودمو رسوندم" لینی از دور دست ها به گوش رسید. آستوریا قبل از همه وارد اتاق شد و در را پشت سرش به هم کوبید! مرگخواران با خودشان فکر کردند:"چشمی؟ از کی تا حالا لرد از چشمی استفاده می کنه؟"...

با باز شدن در وارد اتاق شدند و ناخودآگاه نگاه همه به طرف در برگشت.
-ار...باب...این که چشمی نیست...این...
-بله ...چشمه لیسا!

مرگخواران به چشمی که حالا به آن ها خیره شده بود نگاه می کردند.
-کمی هم آشناست...چشم اون دختره گرنجر نیست که درش آوردین؟

لرد رو به در فریاد کشید:
-کی بهت اجازه داد این طرف رو نگاه کنی؟ سرت به کار خودت باشه...

چشم فورا به طرف جلو برگشت و مرگخواران دور میز نشستند. همه می دانستند که این جلسه برای تعیین مجازات مرگخوار خطاکاری است که با سلامتی جسمی و روحی و روانی لرد سیاه بازی کرده بود!
ریتا اسکیتر...
ریتا در جلسه حضور نداشت...
وقتی چند دقیقه ای گذشت و لرد سیاه شروع به صحبت نکرد، صدای پچ پچ به هوا بلند شد.

-به نظر من تا حد مرگ شکنجه اش می کنن...
-به نظر من طلسم کششی روش اجرا می کنن و بعد هم می دنش که تسترال ها به عنوان آدامس بجون!
-همه جای خونه رو پر از حشره کش الکتریکی می کنن. از اینایی که حشره میفته توش و "تق" صدا می ده.

لینی که با نهایت سرعت بال می زد که خودش را به جلسه برساند، با شنیدن پیشنهاد آخر، سرعتش را کم کرد.

-اشتباه می کنید یاران ما! ما چنین مجازات هایی برای ریتا در نظر نگرفتیم. روزهای سختی رو سپری کردیم! تمام نفرین هایی رو که برای شما کرده بودیم در قدح اندیشه ای ریختیم تا بعدا یکی یکی اجرایشان کنیم. شانس آوردین که اربابی هستیم آینده نگر و دور اندیش...ما به کمک هورکراکس هایمان بازیافت شدیم! حتی برای این کار مجبور شدیم دو هورکراکس مصرف کنیم. چون بدجوری داغون شده بودیم! زیر سایه همگی!

گویل که طومار و قلم پری در دست داشت، زیر لب به کراب اعتراض کرد.
-میزو تکون نده. دارم می نویسم!
-اولا که ارباب چیزی نگفتن که هنوز. چی رو داری یادداشت می کنی؟ دوما من تکون ندادم!
-اولا کی گفته من حرفای ارباب رو می نویسم؟ من داشتم حرف ها و حرکات دست و چهره استاد آستوریا و استاد دگورث گرنجر رو یادداشت می کردم. دوما داری تکون می دی دیگه.

دو مرگخوار به طور همزمان به زیر میز نگاه کردند. به این امید که شاید باز شیطنت نجینی گل کرده باشد...ولی با دیدن پایه های میز، هر دو فریاد بلندی کشیدند و در حالی که همدیگر را بغل کرده بودند روی میز پریدند.

لرد سیاه از این صحنه بسی منزجر شد!

-دارین چیکار می کنین در محضر ما؟

-ارباب...زیر میز...یک جفت...
-بله...پا هست...می دونیم. دستاش هم توی کابینته. وصل کردیم به پاتیل. به عنوان دسته. همشون هم زنده هستن و حس می کنن. موهاش رو تو حموم بستیم. روش رداهامونو پهن می کنیم. گوش هاشو تو اتاق شما دو تا کار گذاشتیم...دماغشو...اممم...مایل نیستیم در این مورد حرف بزنیم. فعلا چیزی مشخص نیست. از دکتر وقت گرفتیم برای معاینه. باید ببینیم چی می شه...

مرگخواران متوجه حرف های لرد می شدند. ولی خودشان را به متوجه نشدگی زده بودند!
-ارباب...این...

-ریتاس... در اقصی نقاط خانه ریدل ها پخشش کردیم. به نظرمون اینجوری مفیدتره.با روده هاش طناب درست کردیم. بستیم به چاه گورستان. مغزش رو هم اهدا کردیم به ریون. استقبال کردن. پوستشو با دستگاه پرس باز کردیم و کشیدیم روی تک تک صندلی هایی که روشون نشستین. و نه بانز...هیچ بخشیش رو به تو نمی دیم. بی خودی هی دستتو بلند نکن. خودش هم راضی نیست. نه ریتا؟

مخاطب لرد خیلی زود مشخص شد...نگاه همه به طرف یک جفت چشم روی در برگشت...

ریتا در جلسه حضور داشت...


پایان




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- وای به حالتون اگه تو ما فین کنین! همین‌جا می‌شینیم از جامونم تکون نمی‌خوریم. دستمالی دست‌نخورده باقی می‌مونیم.

اما وقایع این مدت کاملا ثابت کرده بود که خواست لرد تاثیری در اونچه که اتفاق میفته نداره. وینکی که شاهکارش با نقص فنی رو به رو شده بود، تمام ذوق و شوق هنریشو از دست می‌ده.
- وینکی پشیمون شد. وینکی رفت که خونه رو تمیز کرد.

وینکی همزمان با گفتن این جمله، جعبه‌ی دستمال کاغذیو برمی‌داره و رهسپار خانه‌ی ریدل می‌شه.

- می‌خوای خونه‌ی ما رو با ما تمیز کنی؟ به جاش بذارمون رو اون میز تا مدتی در آرامش گوشه‌ای جلوس فرماییم.

فرقی نداشت که لرد با چه لحن یا تن صدایی صحبت کنه، در هر صورت گوش شنوایی در کار نبود تا حرفای اونو بفهمه. لرد با حسرت به میزی که لحظه به لحظه از پیش چشماش دور و دورتر می‌شد نگاه می‌کنه.

- تق!

حالا اون میز هم نشد، بالاخره این میز که بود! وینکی تقریبا لرد-دستمالو روی میزی کنار پنجره پرتاب می‌کنه و بلافاصله چندین دستمال از داخلش بیرون می‌کشه.

- آخ! ورقه ورقه شدیم. اگه نذاشتیمت رو میز و با چاقو پوستتو ورقه ورقه نکندیم.

اما پوست برای لرد کافی نبود. پوست بعد از کنده شدن دیگه وجودی از بدن محسوب نمی‌شد. دردی نداشت. اما لرد کاملا برگ‌های دستمالی که به پنجره‌ی چرک کشیده می‌شدن رو حس می‌کرد. لرد اونقد غرق در بخشی از وجودش که به دیوار کشیده می‌شد شده بود که متوجه نشد دلفی سرفه‌کنان بخش دیگه‌ای از وجودشو کند و برد و چندین فین هم درونش کرد!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.