هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه تا پايان اين پست:
گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره از اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
بعد از دوئل بین مرگخوارا، هکتور انتخاب می شه، ولی گریه نمی کنه و نفر دوم، يعنى كراب انتخاب ميشه. بعد از قلقک دادن کراب توسط لینی، سیلی از اشک از چشماش جاری میشه و مرگخوارا مجبور به فرار ميشن. در اين ميون آراگوگ قبول مي كنه در ازاى فروختن خلوت تنهايي دلفى، بره تو خونه و چند قطره از اشك كراب رو براشون بياره. مرگخوارا به سختى خلوت رو از دلفى ميگيرن. اما تو لحظه آخر، آراگوگ دبه ميكنه!
.....................................

دلفى، بى پناه و دلشكسته، دور شدن خلوت تنهاييش را نگاه مي كرد... قطره اشكى با ياد روز هاى شيرينى كه در آن خلوت گذرانده بود، از چشمش پايين آمد و خاطراتش از پيش چشمش گذشتند...

روزهايي كه خلوت تنهاييش با فروتنى به او اجازه مي داد تا بند رختش را درونش آويزون كند...
ابزارهاى خودكشى اش كه در هر گوشه خلوتش به چشم ميخورد...
روزهايي كه خلوتش را در آغوشش ميخواباند و ساعت ها خواب كودكانه اش را نگاه مي كرد...

نه!... خلوتش به او احتياج داشت... خلوت، خلوت او بود... فقط او، نه هيچكس ديگر... نميتوانست خلوتش را به چند قطره اشك بفروشد...
پس دويد و باز هم دويد تا خلوتش را از سوزان پس بگيرد. اما ناكام ماند... خلوت به دست آراگوگ افتاده بود.
آراگوگ به بررسى خلوت پرداخت.

-عنكبوت... عجله كن! الان همه اشك ها تبخير ميشن!
-نمى خوامش!

مرگخواران تعجب زده به يكديگر خيره شدند.
-يعني چى كه نميخواي؟
-جنس فروخته شده، پس گرفته نمي شود... حتى شما عنكبوت عزيز!
-چى چيو پس گرفته نميشه؟ ميشه خوبم ميشه... بده خلـ...

صداى دلفى توسط دستمالى كه درون حلقش فرو كردند، قطع شد.

-نميخوامش... اين سقفش آب ميده... كف اش هم سنگه... رنگ ديوار هاشم پوسته شده... خرجش بالاس... نميخوامش!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۲۰:۰۱:۳۳

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۰:۴۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-من تمام روز رو وقت ندارم!

آراگوگ با كلافگى با پايش روي سقف ضرب گرفته و به خلوت تنهايي دلفى خيره شده بود.
سوزان، قبل از آنكه دلفى پشيمان شود، يك طرف خلوت را گرفت.
-قول ميديم دلفى...

و خلوت را كشيد. اما دلفى همچنان آن را نگه داشته بود.
-قول؟

سوزان بيشتر كشيد.
-قول دلفى. قول!

دلفى همچنان خلوت را با دو دست نگه داشته بود.
-ولى...

قبل از آنكه جمله اش ادامه پيدا كند، كشيده شدن ناخن هاى تيزى را روى مچ دستش حس كرد.

-دلفى!

به رد قرمز رنگ باقى مانده روى مچش نگاهي انداخت.
-با...باشه!

و خلوتش را رها كرد.



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-بده خب لعنتی. یه خلوته و یه تنهایی. بدش به این عنکبوته ما اشک بگیریم و بدیم گیاهه خشک نشه که ارباب ما رو نخوره!
-اگه ندیش خودت و خلوت تنهاییت و ما همه با هم به فنا میریم.
-تو تا حالا به فنا رفتی؟ من رفتم. خیلی بد بود.
-وینکی جن مفنای خوب؟

دلفی از هر طرف تحت فشار بود. خلوت تنهایی چیزی نبود که از آن صرفنظر کند. ولی اگر اشک های کراب از دست میرفت مشخص نبود دوباره قادر به گرفتن اشکی باشند.
چشمانش پر از اشک شد.
-خب...باشه...میدمش. ولی به شرط این که قول بدین بعد از گرفتن اشک، پسش بگیرین. من اون تو زندگی میکنم. بی خونه که نمیتونم بمونم.

مرگخواران بدون فکر قبول کردند.
-باشه باشه میگیریم.
-از اولشم بهتر میگیریم.
-ترو تمیز تحویلت میدیم. خودم جارو پاروش میکنم.
-منم حشره زداییش میکنم.
-تو خودت حشره ای!
-باشم خب...از خودمم زداییش میکنم. یعنی از خلوت تنهایی میرم بیرون!

دلفی با نگرانی و تردید دایره سیاه رنگی را در آورد.

-این چیه دلفی؟
-سوراخه! این دریچه ورودی خلوت تنهاییمه. یادتون نره ها. قول دادین پسش بگیرین.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
جمعیت به دلفی که یک پایش را عقب گذاشته بود نگاه کردند. دلفی معنی ان نگاه هارا متوجه شد، میخواستند خلوت تنهاییش را ازش بگیرند. خلوت تنهایی خودش. خلوت تنهایی خود خودش. همان که به کمک ان، هر چه سختی و مشقت بود تحمل کرده بود.
-خلوت تنهایی کی بودی تو؟

دلفی روی زمین نشست و پاهایش را در بغلش جمع کرد هوایی سیاه و متمایل به بنفش دور و ور او را گرفت و یکهو زد زیر گریه.
-من خلوت تنهاییمو به هیشکی نمیدم. اووووعههه اوووعهههه نیمیدم. خلوت خودمه.


مرگخواران که از اینکه دلفی به طرز عجیبی خودخواه شده بود تعجب کردند. چطور میتوانستند خلوت تنهایی دلفی را از او بگیرند؟

نگاهشان به اراگوگ افتاد.
اراگوگ هم از به گریه افتادن دلفی تعجب کرد؛ یعنی اینقدر خلوتش برایش مهم بود؟ ینی الان اینقدر جوونا به privecy اعتقاد دارن؟ زمان خودش که اینطور نبود، اراگوگ چشمانش را باز و بسته کرد و یاد زمان های قدیم که خودش بچه بود افتاد. زمانی که با خواهر ها و برادر هایش همگی از مادرشان شیر میخوردند و دست و پاهایشان را در پهلوی همدیگر فرو میکردند؛ یا وقتی حمام گِل میگرفتند در را نمی بستند و حتی حشرات و دیگر تغذیه های موجود در جنگل را هم دعوت میکردند.
اراگوگ چشم هایش را باز و بسته کرد و هنوز با تعجب به دلفی نگاه میکرد. یادش امد که برای چه خلوت دلفی را میخواست.
-بالاخره میخواید برید تو یانه؟ گفتم خلوت اون دختره رو میخوام.

مرگخوارن باید عجله میکردند اشک های کراب در حال بخار شدن بود و ان ها نمیخواستند درگیر میعان کردن بخار اشک های کراب شوند. باید سریع تر مسئله را فیصله میدادند.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۰:۱۷ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
-حالا چیکار کنیم؟ اگه درو باز کنیم سیل اشک هممونو می بره. اشکا هم هدر می رن.

لینی پرواز کنان به در نزدیک شد و از سوراخ کلید، داخل خانه را نگاه کرد. با همین نگاه، چشمش به موجودی افتاد که در حالت عادی، دیدارش اصلا خوشایند نبود!

-آهای...هوی...هی...

عنکبوت سیاه، بی توجه به صدای لینی، گونیای کوچکی را روی تارش گذاشت و مشغول اندازه گیری شد. لینی از رو نرفت!
-هی...عنکبوت...با گونیا که زاویه اندازه نمی گیرن. بی سوادی تو؟ بیا این بطری رو بدم بهت کمی اشک جمع کن.

-سینوس این تار منهای تانژانت اون یکی...نه، نه...اصلا هماهنگ نیست. این قسمتو باید بشکافم و دوباره بتنم.

آرسینوس با شنیدن جمله بالا به طرف در هجوم برد.
-منو صدا می کنه؟ با من بود؟

لینی به سختی جلوی آرسینوس را گرفت.
-نه بابا...داره چرت و پرت می گه. هوی عنکبوت! بیا. برای تو کاری نداره. از سقف آویزون می شی. یه بطری پر اشک می کنی و می دی به من.

-و در مقابل، چی گیر من میاد؟

لینی از این همه حرص و طمع و فرصت طلبی منزجر شد! ولی چاره دیگری نداشت. اشک ها در حال تبخیر بودند.
-چی می خوای؟ مورچه خوبه؟ پشه؟...زنده شو نمی دم. گفته باشم. می رم یکی پیدا می کنم که به مرگ طبیعی مرده باشه.

آراگوگ گونیا را کنار گذاشت و پرگارش را در آورد. دایره ای فرضی دور مرکز تارش کشید.
-نه...نه...اینا رو که خودمم می تونم شکار کنم! خوب می دونم چی می خوام...خلوت تنهایی اون دختره رو.

لزومی به معرفی"اون دختره" نبود...فقط یک مرگخوار بود که خلوت تنهایی داشت!

-می خوام بفروشمش. مشتریشم حاضره. قبوله یا نه؟

جمعیت ملتمسانه به دلفی خیره شدند!


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
خلاصه :گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره از اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
بعد از دوئل بین مرگخوارا، هکتور انتخاب می شه و حالا مرگخوارا قصد دارن با پاشیدن فلفل توی چشم هکتور، اشکشو در بیارن.ولی هکتور گریه نمی کنه و می خوان با نصف کردنش کراب رو جایگزینش کنن.
بعد از نصف کردن هکتور، شروع میکنن به دراوردن گریه ی کراب ولی کراب گریه نمیکنه پس ظرف حاوی اشک مصنوعی رو میریزن درون چشمش و بعد از قلقک دادن کراب توسط لینی، سیلی از اشک از چشمان کراب جاری میشه.
----------------------
سیل اشک همرو به سمت درب خروجی هدایت کرد.مرگخواران با شدت به سمت بیرون هدایت شدن به جز البته کراب، چون مرگخواران دست و پای اورو محکم بستن و اورو روی صندلی هم محکم بستن.
-موهام!کفشام!کفشای پاشنه بلند نازنیم رو سیل برد!
-کراب یا گریه نمیکنه یا اگه بکنه سیل به راه میندازه، لینی این چه کاری بود که تو کردی؟چرا قلقلکش دادی؟هرکاری که میخوای بکنی اول به ما بگو، بعد انجامش بده.
-ولی جواب داد، حالا یکی یه بطری به من بده تا برم از روی زمین خونه ی ریدل اشک بردارم.
-من دارم ولی بهت نمیدم!قهرم اصلا!
-بده به خاله استوریا.
-نمیدم!
-دیگه داری اعصابمو بهم میریزی، یا میدی یا این ناخونارو میکنم تو فرق سرت.
-به منم نمیدی؟من که هم گروهی خوبت بودم.

لیسا برای اینکه از ناخونای استوریا در امان باشه، بطری ای از جیبش دراورد و به لینی داد. بعد همگی به سمت درب رفتن.



ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۴:۳۴:۱۲
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۴:۳۶:۲۳
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۴:۳۷:۴۷
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۶ ۱۴:۴۹:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
برای کراب، هر لحظه به اندازه چند ساعت میگذشت. تک تک مولکول هایش وحشت کرده بودند. او نمیتوانست گریه کند. او تمام زیبایی خود را در لبخندهای دندان نما و دلبرانه اش میدانست. هرچند که در آن لحظه نمیتوانست لبخند بزند، چرا که دهانش بسته شده بود.

مرگخواران همراه بطری حاوی اشک مصنوعی جلو آمدند، سپس در بطری را باز کردند و لینی وارد آن شد تا با دستان کوچکش قطره ای اشک را بردارد.
لینی بعد از حمل قطره اشک، آن را صاف در چشم کراب ریخت.

- گریه کن خاله آستوریا ببینه.

کراب با دیدن لبخند آستوریا، و البته اینکه وی داشت قلنج ناخن هایش را میشکست، به شدت به لرزه در آمد. اما همچنان از گریه کردن ممانعت به عمل آورد.

- گریه نمیکنه چرا پس؟
- من گفتم یه قطره کمه که! کامل بیاید خالی کنیم بطری رو تو چشماش!

مرگخواران به گفتگوی میان رز و لینی گوش دادند و همچنین به لرزش پر از وحشت کراب نگاه کردند، اما هیچکس قدم از قدم برنداشت، تا اینکه خود رز شاخه هایش را دور بطری حلقه کرد و کل بطری را روی دو چشم کراب خالی کرد.
و بالاخره کراب شروع کرد به صدا در آوردن. صداهایی "هوم، هووم" شکل و بسیار نامفهوم که البته برای مرگخواران هیچ اهمیتی نداشتند. آنها فقط اشک کراب را میخواستند.

ملت مرگخوار با شور و شوق به چشمان کراب که لبریز از اشک بودند، اما همچنان به شدت در خارج کردن اشک ها مقاومت میکردند، نگاه کردند.

دقایق از پی هم گذشتند، اما کراب همچنان قصد گریه کردن نداشت!

بالاخره لینی از خیره شدن با شور و شوق به چشمان کراب خسته شد و شروع کرد به قلقلک دادن کراب.
کراب ابتدا مقاومت کرد، اما در نهایت با دهان بسته شروع کرد به قهقهه زدن و اشک از چشمانش جاری شد.
اشکی که ای کاش جاری نمیشد، چرا که سیل اشک، شروع کرد به شستن لوازش آرایشی از روی پوست وی...



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶

لرد ولدمورتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
قبل از اينكه كسى پاسخى بدهد، در، براى بار دوم به صدا درآمد.

-اين بار ديگه اربابه!
-حالا چيكار كنيم؟

مرگخوار ها، در بهت و ترس فرو رفته بودند.

-باز كنيـــــن اين در رو!

ليسا، با تعجب به در نگاه كرد.
-چقدر عوض شده صداى ارباب!
-آره. شبيه صداى كراب شده حتى!
-كرابه!

وينكى دوان دوان در را باز كرد.
كراب با سر و وضع آشفته وارد شد.
-من رو ميندازى پايين؟ من رو...هى...هى...چيكار ميخفخفونخ...!

مرگخواران كه با زنده بودن كراب، بلاى پيدا كردن نفر سوم از سرشان گذشته بود، قبل از اينكه جمله اش تمام شود، او را گرفتند و دست و پا و دهان بسته، روى صندلى بستند.

-خب اينم كراب...! من ميگم بياين اشك مصنوعى رو امتحان كنيم. حتى ميتونيم واسه اطمينان بيشتر، اشك رو مستقيم تو چشمش بريزيم!

روش مطمئنى نبود. ولى قطعا از هيچى بهتر بود!



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
بعله زنگ خانه ی ریدلا به صدا دراومد.
همه ی مرگخوارا داشتن دور خودشون میچرخیدن که چیکار کنن.
لینی به سمت در میره تا درو باز کنه.
-نه لینی باز نکن.
-اخه چرا؟
-اگه ارباب باشن دیگه برمیگردیم به خونه ی اولمون.
-واضح تر توضیح بده.
-چون ما نتونستیم اشک اربابو دربیاریم، ایشون رو فرستادیم به مکانی دور از خونه ی ریدل و باید اشک قدرتمند ترین مرگخوار اینجا رو در بیاریم که کراپ بود که دیگه اونم توسط لیسا به سمت بیرون پرتاپ شد.
-ولی من بسته ی سفارشی دارم.

لینی اصلا به حرف ارسینوس گوش نمیده و میره تا درو باز کنه.
-سلام شما بسته ی منو اوردید؟
-بعله بعله، خوب اول اینجا رو امضا کنین.
-بفرما.
-خوش باشین.

لینی درو میبنده و بسته رو میبره به سمت بقیه.
-تو که مارو نصف جون کردی.
-ببخشید، خوب حالا میخوام نشون بدم که داخل این جعبه چی هست.

لینی چسب جعبه رو کند، و درشو باز کرد و در کمال تعجب دید که توش یه جعبه دیگه هست.اون جعبه رو دراورد واونو باز کرد و کفت:
-دا...دادام.
-این چیه لینی؟
-این مایعی که داخل این بطری کوچک سفید رنگ در سیاهه، اشکه.
-اشک؟
-بعله اشک، حالا که کسی گریه نمیکنه، روی گونه های قوی ترین مرگخوار موجود در اینجا، این اشکو میریزیم، طوری که انگار خودش گریه کرده.
-ولی باید گریه ی خود اون شخص باشه.
-ولی کسی چنین چیزی نگفت، گفت؟


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۲۱:۱۷:۴۵
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۲۱:۱۸:۲۴
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۲۱:۱۹:۰۵
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۲۱:۲۱:۲۲
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۲۱:۲۱:۴۹
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۲۱:۳۳:۴۳
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ ۲۱:۴۱:۲۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۹:۵۶ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶

پنه‌لوپه کلیرواترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
از مرگ خوشم نمی آد، ولی ازش نمی ترسم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 104
آفلاین
خلاصه :گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره از اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
بعد از دوئل بین مرگخوارا، هکتور انتخاب می شه و حالا مرگخوارا قصد دارن با پاشیدن فلفل توی چشم هکتور، اشکشو در بیارن.ولی هکتور گریه نمی کنه و می خوان با نصف کردنش کراب رو جایگزینش کنن.
******
-یکی بیاد هکتورو نصف کنه تا به کارمون برسیم .
-معجون هکتور نصف کن بدم؟
-نقشه ی قتل خودت رومی کشی هکتور؟عقلت کجا رفته؟
-وینکی هکتورو نصف کرد. وینکی جن هکتور نصف کن خوب؟؟


((این قسمت به دلیل خشن بودن و وجود خوانندگان زیر 🔞سال حذف شده است .))

استوریا در حالی که وانمود چرکی خیالی را اززیر ناخن هایش پاک می کند، گفت : خوب ازشرش راحت شدیم یکی بره کراب رو بیاره .
-من برم ؟ وینکی جن همه کاره و هکتور نصف کن بره؟وینکی کنتراتی خوب خانه ریدل بود؟
-ارباب کنتراتی خانه ی ریدله وینکی ،ارباب.همه کاره اونه حالا برو کراب رو بیار
دقایقی بعد در محضر کراب :
کراب روی صندلی نشست و با قیافه ای سیامک انصاری مانند به مرگخوارا خیره شد.
-گریه کن دیگه کراب الانه که ارباب بر گرده.
کراب از زیر چشم نگاهی به مرگخواری که اینو گفته بود انداخت و گفت :گریه درخواستی؟
ارسینوس در حالی که کراوتش را صاف می کرد ،گفت :اره.
کراب به ارسینوس نگاهی انداخت ،نه یه نگاه معمولی از اون نگاه هایی که ادم روجزقاله می کنه:
-چرا باس کسایی که قدرم رو. نمی دونن اشک بریزم ؟من با شما ها قهرم
-این دیالوگ منه کراب ، فقط من . باهات قهرم .
مرگ خوارا:
لیسا :
کراب:
ملت به لیسا زل زدند فقط به لیسا .عادت بدی در پرت کردن اعضا از پنچره پیدا کرده بود.
-خب تقصیر خودش بود نباید از دیالوگ من استفاده می کرد.
ارسینوس درحالی که هنوز تو شوک حرکت ناگهانی لیسا بود،گفت:
حالا چی کار کنیم ؟
و درست در همین لحظه زنگ خانه ی ریدل به صدا در امد.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.