«رونوشت گزارش يكم
صبح
در هتلم مستقر شدم. امروز جهت ارزيابي شخصي وضع جامعه ي بريتانيا به ساختمان وزارت خانه رفتم. وزير باروفيو و معاونش هاگريد حضور نداشتند. با سياستمداري كه سابقاً وزير سحر و جادو هم بوده آشنا شدم. نامش آرسينوس جيگر است. اكثر كارمندان وزارت خانه نشانه ي خالكوبي شده ي عجيبي بر ساعد دستشان داشتند... به گمانم ربط خاصي به وزارت ندارد و دليلش چيز ديگريست.
عصر
با سياستمداري به نام لوك چالدرتون آشنا شدم. از اختلال روانشناختي خودشيفتگي رنج مي برد اما مشخصاً اطلاعات زيادي در زمينه هاي مختلف، به خصوص سياست هاي كلان اين كشور دارد. اگر دستورات لازم را صادر كنيد، حتم دارم مي توانم با ارضاي حس خودشيفتگي اش اطلاعات دست اولي را از او بگيرم.»
«رونوشت گزارش دوم
صبح
مردم اين كشور نسبت به سفر ده سال قبلم به اين كشور تفاوت زيادي كرده اند. نرخ فساد، دزدي و قتل به شكل بي سابقه اي افزايش يافته. مردم كوچه و خيابان به هم اعتمادي ندارند. والدين به فرزندانشان اجازه ي بازي كردن در خارج از خانه را نمي دهند. شايعاتي از حضور يك نيروي جنايت پيشه ي زيرزميني كه هدفش تسخير قدرت به هر شكل ممكن است، دهان به دهان مي چرخد.
ظهر
متوجه شدم طبق شايعات، اولين راه تشخيص اينكه آيا كسي عضو اين نيروي زيرزميني هست يا نه، وجود يك خالكوبي خاص روي ساعد دست اشخاص است. ياد بازديدم از وزارتخانه مي افتم، بايد در برقراري روابطمان با اين كشور احتياط كنيم.
عصر
مطابق دستورات صادره، خودم را به چالدرتون نزديكتر كردم. اعتقادات عجيبي راجع به خودش دارد، اما توانست ماهيت آن گروه مرموز را برايم شرح دهد؛ «مرگخواران»
عامل نود درصد جنايت هاي اخير انگلستان، مشنگ كشي ها، سرقت هاي كلان و شيوع جو وحشت و بي اعتمادي در انگلستان اين افراد اند. لرد ولدمورت، سر دسته ي اين افراد در سايه ها زندگي مي كند و سالهاست كه كسي جز پيروانش او را نديده است.
گمان مي كردم اگر دولت انگلستان جلوي اين جنايتكاران تماميّت خواه را نگيرد، مرگخواران به يك معضل جهاني بدل خواهند شد. اما چالدرتون مرا با واقعيت غير قابل هضمي روبرو كرد؛ دولت فعلي انگلستان دست نشانده ي لرد ولدمورت است. گروه مرگخواران، همين الان هم يك معضل پنهان جهاني و يك سياهي تماميّت خواه است كه ما تا كنون از وجودش بي اطلاع بوديم.»
«رونوشت گزارش سوم
صبح
امروز، در عمليات تجسس و ارزيابي شهري ام در يكي از پس كوچه هاي لندن، به چند ساحره بر خوردم كه همگي نشان خالكوبي مرموز را بر ساعدشان داشتند. با كنجكاوي كمي نزديكتر شدم و شنيدم كه از فردي به نام «ارباب» حرف مي زنند.
با خودم فكر كردم آيا منظور آنان از «ارباب» لرد ولدمورت است؟ پس با صداي بلندي پرسيدم كه آيا آن ها برده ي كس خاصي اند؟ بدون آنكه انتظارش را داشته باشم به سرعت به من حمله كردند و من كه غافلگير شده بودم بعد از شليك چند طلسم غير كشنده، از محل گريختم.
لطفاً به تمام مأموران آمريكايي در بريتانيا اطلاع دهيد هيچگاه مرگخواران را برده خطاب نكنند. اين واژه آن ها را عصباني و تحريك به حمله مي كند. روز عجيبي بود، اجباراً باقي روز را به خاطر مسائل امنيتي در اتاقم خواهم ماند.»
«رونوشت گزارش چهارم
صبح
حتم داشتم، در كشوري كه حاكميتش افكار فاشيستي داشته و با قدرتهاي سياه و جنايت پيشه ي زيرزميني در ارتباط است، امكان ندارد گروه هاي مقاومت مردمي سازمان يافته شكل نگرفته باشد.
امروز بعد از روزها تلاش براي پيدا كردن واسطه اي كه پيغام مرا به «محفل ققنوس» برساند، بالاخره موفق شدم. محفل ققنوس يك گروه كوچك اما قدرتمند مقاومت است كه در برابر تماميّت خواهي گروه مرگخواران و البته فاشيسم پنهان حكومت مبارزه مي كند.
دسترسي به اين گروه و اعضايش بنا به دلايل مختلفي سخت و حتي تا حدودي غيرممكن است. اعضايش نشانه ي شناسايي خاصي ندارند و برخلاف مرگخواران كه آشكارا سياهي خود را جار ميزنند، محفلي ها نهايت تلاش را براي پنهان نگاه داشتن هويت و افكارشان به كار مي برند.
اميدوارم واسطه ام بتواند بزودي قرار ملاقاتي بين من و رهبر اين گروه كه چيزي از هويتش نمي دانم، تعيين كند. نام اختصاري رهبر گروه A.D است. بعد از ميلاد مسيح؟! دقيقاً مشخص نيست.
عصر
بنا به دستورات شما، به هاگوارتز رفتم و ملاقاتي با مديريت آن داشتم. [به شكل عجيبي آنها هم مرگخوار اند. اين هم برگ ديگري از دكترين سياهي در اين كشور؛ تربيت نوجوانان را جنايتكاران برعهده دارند. ذهن نسل بعدي سياهان، به علت شستشوي مغزي كه از سنين پايين به آنها داده شده؛ متعصب تر، مصمم تر در جنايتكاري و غيرقابل بازگشت تر خواهند بود. اين چرخه بايد متوقف شود.]
درخواست اوليه ام، گرفتن مجوز تدريس به عنوان استاد دفاع در برابر جادوي سياه بود. اما وقتي فهميدم مديريت هاگوارتز خودشان مرگخوار و اهل جادوي سياه اند، اين درخواست را صلاح نديدم.
به جايش مجوز گرفتم تا به عنوان ميهمان و بازديد كننده ي خارجي، در طي ترم تابستاني در خوابگاه گروه گريفيندور اقامت كنم و با سبك آموزشي اين مدرسه از نزديك آشنا شوم.»
«گزارش پنجم
صبح
از آنجا كه قطعاً خودتان از منابع بهتري در جريان ماجراي ظهور ديكتاتوري شيري و سرنگوني اش هستيد، به اين ماجرا نمي پردازم.
در صحبت هايي كه با اعضاي گروه گريفيندور داشتم. متوجه شدم كه با وجود اينكه ناظر مرگخوار و دست نشانده ي مديريت سياه -همان آرسينوس جيگر-، در بين دانش آموزان از محبوبيت برخوردار است، اما بچه ها هنوز هم به شكل قابل توجهي به محفل ققنوس تمايل دارند. البته اين موضوع محدود به همين گروه مي شود و علتش ازدياد فرزندان اعضاي محفل در اين گروه است.
ظهر
همين الان واسطه ام خبر داد كه A.D ملاقات با من را پذيرفته و من فقط تا آخر شب فرصت دارم او را ببينم. اين پنهانكاري هاي محفل با وجود نفوذ بالاي سياهان در سرتاسر انگلستان طبيعي است.
مطابق دستورات، به رهبر اين جبهه ي مقاومت مردمي كه سعي در مبارزه با ظلم و جنايت دارد اطمينان خواهم داد كه دولت آمريكا حاضر به حمايت همه جانبه ي پنهان يا آشكار از محفل ققنوس است. هرگونه حمايت مالي، نظامي و... . همچنين اختصاص يافتن پنهان بودجه ي هفت و نيم ميليون گاليوني به تمام گروه هاي مردمي ضد مرگخواران از طرف دولت فخيمه ي آمريكا را به اطلاعشان خواهم رساند.
احتمال رد شدن اين پيشنهادات را صفر مي دانم.
نيمه شب
ملاقات و مذاكراتم با A.D به پايان رسيد. به علت احتمال رديابي شدن من و گزارشهايم توسط مرگخواران از شرح ماوقع آن معذورم و فقط به گفتن اين نكته اشاره مي كنم كه A.D در كمال ناباوري تمام پيشنهادات ما را رد كرد.
اين موضوع با توجه به اوضاعي كه من در مقر محفل ديدم، به شدت عجيب و برايم غير قابل هضم است!
اما مذاكرات به اينجا ختم نشد، A.D رسماً از من دعوت كرد تا به اين مبارزه بپيوندم و شخصاً -نه از طرف دولت كشورم- به جبهه ي ضد ظلم و جنايت و تماميّت خواهي ملحق شوم. من كه در آن لحظه توان برقراري ارتباط با شما را نداشتم، با سنجيدن شرايط به صورت آتش به اختيار، اين دعوت را پذيرفتم.
از اين به بعد، با توجه به خطرناك شدن اوضاع براي من در محفل ققنوس و احتمال تعقيب و رديابي شدنم، مجبورم گزارش هاي بعدي ام را كمي ديرتر بفرستم. اما به هرحال سعي خواهم كرد تا در اسرع وقت گزارشي كاملتر را در شرح اوضاع داخلي محفل ققنوس، به صورت پنهاني برايتان بفرستم.»