هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بانز می‌ره پی کارش، اما خبری از نفر بعد نمی‌شه.

- بانز؟ چند بار دیگه قراره بیای؟
- بانز نیست ارباب. منم. من اومدم. این پایین.

لرد سرشو خم می‌کنه و این‌بار پایینو نگاه می‌کنه. جایی که حشره‌ای کوچک در حال دست تکون دادن بود.

- دیدیمت. حالا رضایتنامه‌تو بده.
- بفرمایین ارباب.

لینی دستشو دراز می‌کنه، اما به قدری لینی پایین بود و لرد رعنا که لرد حتی اگه دو دستشو به هم می‌چسبوند و دراز می‌کرد هم به دستای خالی لینی نمی‌رسید.

- خالی نیستن ارباب. رضایتنامه‌مه ارباب. ایناهاش.

و بالاخره لرد می‌بینه. چیزی همچون برگی کوچک درون دست لینی خودنمایی می‌کرد. لینی دستشو بیشتر دراز می‌کنه، ولی هم‌چنان فاصله‌ای دور دور دورتر از دسترسی به دست لرد داشت.

- پس تو بال داری برای چی؟ پرواز کن بیا در فاصله‌ای نزدیک و رضایتنامه‌تو بده.

لینی بلافاصله اطاعت می‌کنه و بال‌هاشو می‌گشایه و پروازکنان به سمت لرد پرواز می‌کنه و روی شونه‌های لرد فرود میاد. لرد که شوکه شده بود، بعد از گرفتن برگ، لینی رو کیش‌کیش می‌کنه. لینی هم که کیش‌کیش شده بود بال‌زنان جلوی اربابش به پرواز در میاد.

لرد سعی می‌کنه صدای ویزویزهای مداومی که از برخورد بال‌های لینی به هم ایجاد می‌شد رو فاکتور بگیره و تمرکزشو رو نوشته‌های ریز برگ معطوف کنه. اما بعد از دقایقی تلاش، نگاه سرشار از خشم لرد که هزاران حشره‌کش پیف‌پاف می‌کرد، به لینی زل می‌زنه.

- خب ارباب حشرات ریزن و رضایتنامه‌ای متناسب با جثه‌ی خودشون تدارک دیدن.

لرد بدون توجه به فریاد لایتینا که وسیله‌ای دایره‌ای شکل رو تکون می‌داد و مدام تکرار می‌کرد "جَره‌بین ارباب، با جره‌بین بخونین."، نگاهشو از لینی برمی‌داره.
- برو بذار نفر بعد بیاد. سرمونو خوردی با این ویزویزت.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-فرمودیم نفر بعدی!
.
.
.-نفر بعدی...کر هستی یا از جونت سیر شدی؟

-هیچکدوم ارباب. در محضر شما حاضریم!

صدایی از فاصله ی خیلی نزدیک به گوش لرد میرسه و باعث میشه ناخوداگاه از جاش بپره.
-بانز...آزار داری؟ چرا اینگونه ناگهانی به ما نزدیک میشوی؟

صدای بانز غمگین میشه.
-ارباب چه کنم خب؟ به خودم زنگوله ببندم؟

صدای کراب از انتهای صف به گوش میرسه که خودشیرین وار فریاد میزنه:
-ارباب گزینه ای همچون کفش پاشنه بلند هم موجوده.

تو همین لحظات توجه لرد به مسئله ی مهمی جلب میشه.
-بانز؟...باز تو لباس نپوشیدی؟ بعد مظلوم نمایی میکنی. ردا بپوشی ما متوجه حضور نحست میشیم. رضایتنامه هم که نیاوردی لابد.

-آوردیم ارباب. ایناهاشش.

لرد دور و برشو نگاه میکنه. هکتور از وسط جمع رضایتنامه شو بلند میکنه و به لرد نشون میده ولی لرد بهش چشم غره میره و هکتور ضایع میشه.

-کو رضایتنامه؟
-ارباب تو دستمه خب.
-دستت کو؟
-چسبیده به شونم!
-الان ما رو مسخره میکنی؟
-دست و شونم با هم از بدنم جدابشه اگه چنین قصدی داشته باشم. بفرمایین اصلا. خودم رضایتنامه رو میدم بهتون.

لرد حس میکنه که کاغذی توی دستش گذاشته شد...ولی مشکل همینجاس که کاغذه رو نمیبینه! حتی ممکنه روش فحش نوشته باشن. لرد نمیدونه پدر و مادر بانز، کاغذ نامرئی رو از کجا آوردن. ولی با حالتی کلافه دستشو تکون میده.
-برو پی کارت بانز. نفر بعدی بیاد.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتريكس از روى صندلى بلند شد و به سمت لرد سياه رفت.
-سرورم!
-رضايت نامه، بلا!

بلاتريكس دستش را در جيب ردايش فرو برد. نبود!
-الان تقديم ميكنم ارباب!

دست در جيب ديگرش كرد. باز هم نبود.
-يه لحظه ارباب!

كل ردايش را گشته بود... خالى بود.
در انتها، دستش را در ميان موهايش فرو برد و كمى گشت.
-چاقو...خنجر... بطرى حاوى روح مامان رودولف... وينكى...وينكى؟ تو تو موهاى من چيكار ميكنى؟
-وينكى چمن زن حياط رو گم كرده بود... براى اينكه جن بد نشد، دنبال چمن زن گشت...وينكى جن خوب؟!

بلاتريكس، وينكى را روى زمين پرتاب كرد و به جستجو ادامه داد. لحظه اى بعد، دستگاه چمن زن را نيز از لا به لاى موهايش بيرون كشيد!
-بيا...ديگه هيچوقت بدون اجازه من نرو تو موهام جن!
-رضايت نامه ما چى شد بلاتريكس؟

بلاتريكس كروشيويى به خاطر معطل كردن لرد سياه، روانه جن وزير كرد و با صدايى بلند تر از فرياد هاى دردآلود جن، فرياد زد:
-ببخشيد سرورم! الان تقديم ميكنم!

لحظه اى بعد، تابلويى را بيرون كشيد و رو به روى لرد سياه گرفت.
-بفرماييد ارباب! مادرم...چون مرده بود، تابلوش رو آوردم كه خودش رضايتش رو بهتون اعلام كنه!

لرد نگاهى به پيرزن داخل قاب انداختند.
-شما از دخترتون رضايت داريد؟
-چى؟!
-پرسيديم كه شما...
-بلند تر بگو... نميشنوم!

بلاتريكس قاب را به طرف خودش گرفت و فرياد زد:
-مامان... تو از من راضى هستي؟!
-چرا داد ميزنى دختر؟ فك كردى من كرم؟ بله... تو حق اسم بلك هارو ادا كردى... من راضيم... سالازار هم ازت راضي باشه!

لرد سياه به قلم پر روى ميز اشاره كردند و قلم نيز چيزى را روى كاغذ رو به روى ايشان نوشت.
-باشه بلا... بشين.

بلاتريكس وسايلى را كه كنار ميز ريخته بود، جمع كرد و سر جايش بازگشت.

نوبت نفر بعدى بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶

پنه‌لوپه کلیرواترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
از مرگ خوشم نمی آد، ولی ازش نمی ترسم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 104
آفلاین
نفر بعدی رو به روی ولدمورت ایستاده و رضایت نامه اش را روی میز گذاشت.
- اين چيست ، باروفيو؟
بله ، نَفَر بعدي باروفيو بود.
- اهم ، اهم ... اين راضيت نامه ي منه ، كه با پوست گاوميشمه دُرستُش كردُم .
لرد دوباره نگاهي به كاغذ باروفيو ، يا بهتر است بگويم تكه چرم بد قواره ي روي ميزش انداخت .
- حالا اين چيست ، كه رويش نوشته شده است؟
نقل قول:
£ < < :
< < ___ >> < < < > > - #**~+&££">>< ؟؟؟<<٪‏#>>~

باروفيو كمي سرش را خاراند. اب دهانش را مزه مزه كرد و لب خند كج و كوله اي تحويل لرد داد.
- يني ، لردي با اين هواش و عُقلانيت شما نم داند؟
- نيشتو ببند.
-رو چُشم اربوب.  
لرد اهي از سر تاسف كشيد.
- در جواب به سوالت بايد بگم ، ما لردي هستيم كه به افرادمون اجازه ي حرف زدن مي دهيم، اره ديگر ، ما لرد با انصافي هستيم
- خب ار ،نوشته ، £<<:
<<___>><<<>>_ #**~+££">><???<<٪‏#>>~
- مي دانيم احمق، خب يعني چه؟
- ارررررر، يُعني من ره پاپاي باروفيو هستُم وسلام مي كنُم به همه ي بينندگان و شنوندگان عزير، چه كسى از فرزند گِل من و گاوميش هاي خاندان ما رضايت ندورد؟ نبودن يا بدون مسييله اينِست ، لدر جان ، جان جانان ، منه از پسرُم و گاوميششه رَضايت كومل مي شه و دوستشون دوروم❣️
- دوروم ؟
- بلي ، بلي .
- خيلي خب برو ديگه ريختت را نبينيم . بعدي.


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
رز با نهایت احترام گلدانش را تلق تلق کنان روی میز کشید و برگه ی رضایت نامه اش را رو به روی لرد گرفت.
-ارباب بفرمایید.


ولدمورت با ندامت برگه را از رز گرفته و بلافاصله آن را روی میز انداخت.
-تو چطور جرعت کردی؟...این که گِله...اِه ردایمان را کثافت برداشته!


رز با نهایت پشیمانی گلبرگ هایش را جمع و جور کرد و با نگاه های غم باری به زمین خیره شد.
-ارباب..چیزه ببخشیدمون...به هر حال..من نمی خواستم...
-هیس!گوشهایمان حال ندارند.


ولدمورت سرش را بالا تر آورد و گفت:
-حالا بگو ببینیم اینجا چی نوشتن؟
-نوشتن..رضایت نا کامل از فرزندمان رز ویزلی که باعث ننگ خانواده ویزلی شده است،را اعلام می دارم.


رز با لبخندی ملیح به صورت رنگ پریده ولدمورت خیره شد.لرد با نگاه های سنگینی کاغذ را رو به روی رز گرفت و گفت:
-پس اینی که خط زدی چیه؟
-چیزه..ارباب بابام دیکته بلد نبود، اونام غلط املایّن!

ولدمورت سرش را تکانی داد و رضایت نامه رز را هم روی میز گذاشت.
نفر بعدی رو به روی ولدمورت ایستاده و رضایت نامه اش را روی میز گذاشت.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد از کشتن پدرش کمی متاسفه و می خواد این قضیه رو جبران کنه. برای همین از مرگخوارا می خواد از پدر و مادرشون رضایتنامه بگیرن و بیارن.
نفر اول بانزه که برگ سفیدی به عنوان رضایتامه به لرد می ده...و نفر بعدی لیسا تورپینه!

..............

-بفرمایید ارباب!

لیسا کاغذی را به طرف لرد گرفت. لرد زیر چشمی به لیسا نگاه کرد.
-قیافه تو درست کن.

-چشم ارباب!

با دیدن بغض صاف شده لیسا، لرد سیاه سری تکان داد و چشم به برگه دوخت.
-لیسا...این چیه دقیقا؟

برگه را جلوی چشم لیسا گرفت و تکان داد. البته لزومی به انجام این کار نبود. لیسا رضایتنامه را بارها و بارها خوانده بود.
-رضایتنامه ار صمیم قلب ارباب!

روی برگه چیزهایی نوشته شده بود...شاید حتی از صمیم قلب نوشته شده بود. ولی مشکل این جا بود که بعد از نوشته شدن، با تمام وجود خط خطی شده بودند.

-اینا خط خطیه لیسا...تو خطشون زدی؟ نخواستی ما قادر به خوندن باشیم؟
-نه ارباب. اینا همون نوشته ها هستن...خط بابامه...قهر بود...خیلی راضی بود. ولی قهر بود.


لرد رضایتنامه را روی میز گذاشت و نفر بعد را احضار کرد!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۵۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶

لرد ولدمورتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
-خب! تا نيوت، هكتور، رودولف و لينى برگردن، ما به كار ساير مرگخوارانمون بپردازيم. بانز!

صندلى خالى از رديف ميانى به عقب رفت.

-بانز! تو كه باز دارى تو مقر حكومتى ما، لخت ميگردى! يه ردا بپوش...زود!

بانز كه تازه به رديف اول رسيده بود، اولين ردايى كه به دستش رسيد را از تن صاحبش خارج كرد و پوشيد.
رداى معلق در هوا، رو به روى لرد سياه ايستاد و تعظيمى كرد.
-ارباب!
-پدر و مادرت كوشن بانز؟

يكى از آستين هاى ردا بلند شد و به نقطه اى كه دو صندلى خالى وجود داشت، اشاره كرد.
-اوناهاشن ارباب. اونجا رو اون صندلى ها نشستن.

لرد سياه به صندلى هاى خالى نگاه كرد.
-اونا كه خالين!
-نه ارباب! خالى نيست. اوناهاشن ديگه. اون پدرمه و اون يكى مادرم. مثل من نامرئين!

لرد سياه چشم غره اى به رداى رو به رويش رفت.
-اگه نامرئين، تو چجورى ميبينيشون؟!

بانز، سعى كرد تا حد ممكن، از مظلوم ترين تن صدايش استفاده كند.
-نميبينم ارباب!

لرد پوفى كرد.
-خب، ولش كن اصلا. رضايت نامت رو بده.

بانز كاغذ پوستى سفيدى را روى ميز جلوى لرد گذاشت.

-تو فكر كردى هكتور غول غارنشينه؟! كاغذ سفيد رو به جاى رضايت نامه به ما ميدى؟!
-ارباب...اين كه سفيد نيست! ايناهاش...اينجا نوشته شده كه "اينجانب مادر بانز، رضايت كامل از فرزند خود دارم." و خط پايينش هم نوشته كه " اينجانب پدر بانز، به فرزند خويش افتخار كرده و از او رضايت دارم." نوشته شده ارباب. فقط نامرئيه!

لرد سياه با شك نگاهى به كاغذ انداخت.
-خيلى خب...برو بشين. بعدا مفصل تر چكش ميكنيم. نفر بعد...ليسا تورپين!



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
مادر رودولف که بخاطر خشم بلاتریکس جانش را از دست داده بود، بصورت روح همچنان کنار پدر رودولف، در ردیف بقیه والدین نشسته بود، و از انتخاب رودولف دچار احساس افتخار شد:

- رودولف، مامان بهت افتخار میکنه.

رودولف که آخرین امیدش برای همراه نیوت نرفتن را از دست داده بود و انتظارش برای داد و بیداد مادرش با شکست رو به رو شده بود، همانطور که آروم آروم همراه نیوت و لینی و هکتور و پاتیل‌ش، به در نزدیک میشد، برای آخرین بار به سمت بلاتریکس نگاهی انداخت، شاید او واسطه میشد و لرد را از تصمیم‌ش منصرف میکرد :

-

ولی بلاتریکس چوبدستی‌ش را بیرون کشید و به سمت مادر رودولف گرفت و روح را به سمت خود کشید و سریع وارد بطری جادویی کرد و چوب پنبه را با افسونی بر دهانه بطری قرار داد و به سمت رودولف پرتاب کرد. قسمتی از دماغ رودولف در اثر اصابت بطری از بین رفت، هکتور و لینی و نیوت رودولف را کشان کشان با خود از درِ سالن خارج کردند، بلاتریکس هم اهمیتی نداد و توجهش رو به لردسیاه که مشغول بررسی برگه‌هایی بود که جلوی رویش قرار داشت، منعطف کرد.


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
در ذهن لرد
- نمیتونیم غذای دخترمان را به این بسپاریم پس همون بهتر این پدر و مادرشو پیدا نکنه!
در سالن اجتماعات
- خب ما خودمون بهت میگیم کدوم مرگخوار هارو با خودت ببری.

لرد به جمعیت نگاه کرد و مشغول انتخاب شد سپس گفت:
- خب مرگخوارانی که میتونی با خودت ببری، رودولف لسترنج، هکتور دگورث گرنجر و آرسینوس جیگر هستند!
- ببخشید ارباب احیانا مرگخوار بهتر از اینا ندارید؟
- خیر نداریم.

صدای نارضایتی مرگخوار ها بلند شد چون همشون میدانستند از انتخاب های لرد بهتر هستند.

- صبر کنید نظرم عوض شد.

تمام مرگخواران ذوق کردند ولی حرفی که لرد چند لحظه بعد زد دوباره آن ها را به حالت قبلیاشان برگرداند.

- دیگه خیلی پسرونه شد، به جای سینوس میتونی لینی با خودت ببری.
- پس من چی ارباب؟
- اصلا من با همتون قهرم.
- ارباب من ره فراموش کردید.
-


جمعیت با دیدن چهره ی عصبانی لرد سیاه ساکت شد.
اینجور که معلوم بود نیوت باید با همین سه مرگخواری که لرد سیاه در اختیارش گذاشته بود، پدر و مادرش را پیدا کند.



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
نیوت که بیماری رعشه هکتور به دلیل هیپو گریف بازی و پرت شدن هکتور به او هم سرایت کرده بود از ته سالن دستش را با کمی لرزش بالا آورد و گفت:
-ارباب اجازه...اهم اهم... به نام مرلین...ارباب بنده در بچگی انسان درسخوان و دانشمندی بودم و در پرورش هیپوگریف های به او کمک میکردم، من میتوانم به نمایندگی از جامعه مرگخوارای دانشمند برای شما رضایت نامه بیاورم.

جمعیت مرگخوار با تعجب و نیوت نگاه می کردند و در ذهن خودشان داشتند تجزیه و تحلیل میکردند که آیا جامعه مرگخوارای دانشمند وجود دارد یا نه؟

ذهن رودولف
-این جایی که این گفت ساحره وجود داره یا نه؟

ذهن هکتور
-یعنی میشه معجون ضد رعشه و ریزش ریش درست کرد؟

ذهن نیوت

-مرلین من چه گناهی کردم که گیر اینا افتادم، اگه محفلی بودم، وقتی کسی حرف هامو نمی فهمید دامبلدور می اومد بغلم می کرد و میتوانستم سر توی ریشاش بزارم و چند پیکسی جدید کشف کنم.

در همین حال زمان به حرکت افتاد و لرد که تعجب کرده بود به نیوت گفت:
-اگر به ما رضایتنامه والدینت را بدهی ما به افتخار این کار، به تو اجازه میدهیم که به نجینی غذا دهی.

نیوت که از این کادوی همایونی خوشحال شده بود گفت:
-فقط یک مشکلی هست... من برای پیدا کردن پدر و مادرم به سه مرگخوار نیاز دارم.



ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۴ ۷:۱۰:۰۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.