مرگخواران پوکر وار به هم نگاه های سنگین می انداختند. هر کس انتظار داشت تا دیگری پیش قدم شده و نامه را به دامبلدور برساند.
-بس کنید دیگه!کی میبره نامه رو؟
-آی کیو جان کی میتونه همچین کاری بکنه؟درسته دامبل بات مارو تشخیص نمیده اما،خب دامبلدور اصلی که مارو میشناسه!
-آره تازشم تا بخوایم نامه رو بدیم بهش علامت شومو میبینه و زاارررررت!
مرگخوار ملعون که قانع شده بود روی زمین نشست و در افکار خودش غرق شد.در همین هنگام لینی که فیس فیس کنان دور اتاق می چرخید، با قیافه ی مثبتی که هیچ کس در صورت وی ندیده بود گفت:
-بدیمش جسیکا! نه مرگخواره نه محفلی.مشنگ دوست هم که هست. دامبلدور هم که از تمایلاتش نسبت به مرگخواریت خبر نداره .پس این میتونه یه فرصت خوب هم برای اون و هم برای ما باشه!
ملت مرگخوار که تازه متوجه نبوغ ریونکلایی لینی شده بودند،سر هایشان را تکان دادند و از طریق تنها راه ارتباطی با جسیکا،که گوشی مشنگی بود با او تماسی بر قرار کردند.
بووووووووق!بووووووق!
-هووم؟
-تویی؟
-هوووم؟
-میگم خودتی جسی؟
-اووووهوم.
-پس چرا شبیه سادیسمی ها جواب میدی؟
-اووو.ننهیملئیب
-چی؟
-ای بابا میگم دهنم پره.حالا حتما باید اینجوری زنگ میزدی؟
رز غنچه هایش را به نشانه تاسف تکانی داد و با لحن محکمی گفت:
-برات یه ماموریت دارم.
-ای بابا زمین رو که جارو کردم. تابلو ننه رو هم برق انداختم. پنجره های مجازیو هم بستم. دیگه چیکار مونده که نکرده باشم؟
-این ماموریت مرگخواریه!
جسیکا:
رز:
مرگخواران دیگر:
جسیکا با صدایی که بیشتر شبیه صدای هورکراکس بود، گفت:
-خب ماموریتت رو پی وی کن دارم میام!
رز:
مرگخواران:
چند لحظه بعد-دستشویی دفتر دامبلدورجسیکا با قدم هایی آرام ولی مطمئن در طول محل قدم میزد. بسیار مصمم بود که نامه را تحویل دهد.اما می دانست که بیشتر از دومتری در نباید بپلکد. به هر حال او دامبلدور بود و شستن ریش هایش 12 ساعتی طول میکشید!
تق تق تق تق!
-بله؟
-ارباب منم...اهم پروفسور منم!جسیکاتون!
-جسیکا ما تو هاگوارتز در زدن رو تحمل...
جسیکا با ورژن بروسلی وارد دستشویی شد. که مرلین را شکر، با دامبلدور با لباس رو به رو شد.جلو رفت و گفت:
-کله زخمی...یعنی هری گفت بدم بهتون اینو! گفت،...چیزی نگفت!
جسیکا با خوشحالی محموله را تحویل داد و با نهایت سرعت از محل ارتکاب جرم متواری شد.