خلاصه:
مرگخواران از دیدن لرد با این چهره ناراحتن.پس تصمیم میگیرن تا به گذشته برگردن و لرد رو قبل از تغییر چهره پیدا کنن و نذارن تا دیگه به قیافه فعلیش دربیاد. طی فراز و فرودهایی که در زمان تجربه می کنن عاقب در کوچه دیاگون در 50 سال پیش ظاهر میشن و سر از مغازه بورگین و بارکز درمیارن و پس از یه سری پرس و جو متوجه میشن که لردِ پنجاه سال قبل،چند وقت پیش به جنگل های آلبانی رفته.و مرگخوار ها پس از دنبال کردن چندتا ردپا،توی جنگل آلبانی به یک کلبه میرسن.
------------------------------------------------------
مرگخواران،آرام آرام به کلبه نزدیک و نزدیک تر شدند.سوروس دست برد که در را باز کند اما قفل بود.
-آلوهومورا
ولی در باز نشد.سوروس دوباره ورد را تکرار کرد اما باز هم در کلبه باز نشد.جمعیت مرگخوار،در سکوت فرو رفته بود که ناگهان صدای هکتور از میان جمع برخواست:
-میخواین مجعون ضد قفل روش امتحان کنم؟
لحظه ای بعد،تمام مرگخواران با فرمت
و همراه با موسیقی جیرجیرک به هکتور نگاه کردند.
-خب مگه چیه؟! :worry:
-(موسیقی جیرجیرک و فرمت
مرگخوار ها)
-اصلا شما لیاقت معجونای منو ندارید.
صدای بلاتریکس بلند شد:
-خب چرا در نزنیم!شاید یکی توی خونه باشه!
-با اینکه با فکرت مخالفم ولی در میزنم.
سوروس چند بار به در کوبید.اما باز هم به جز صدای جیرجیرک،اتفاقی نیفتاد.مرگخواران مثل مجسمه ایستاده بودند.انگار که خشکشان زده بود.ناگهان اسنیپ با خشم فریاد زد:
-این جیرجیرک بیشعور رو خفش کنییید.
-آهای!!!نگاه کنید!!!یه در دیگه اینجا هست!
مرگخواران کلبه را دور زدند و یکی دیگر از در های کلبه را دیدند.سوروس،دستش را جلو برد و در را گشود.
پس از باز شدن در،مرگخواران با کلبه ای تمیز و مرتب وخالی مواجه شدند.
-این که خالیه!!
-پس اون رد پاها چی؟!
ناگهان،با صدای
بوم(شکستن یک شیع) هری پاتر که انگار شش هفت سال داشت و کوچک بود از پشت مبل بلند شد.
مرگخواران از تعجب مثل مجسمه شدند و به فرمت
در آمدند.
اسنیپ به سختی دهان باز کرد و گفت:
-پ...پ...پاتر؟تو که الان نباید وجود داشته باشی!!! :worry:
هری به نرمی جواب داد:
-خب شما هم همینطور.
-تو هم زمان رو برگردوندی عقب؟
-زمان؟!مگه زمان رو میشه برگردوند؟!
-پس اینجا چیکار میکنی؟
راستش خودمم نمیدونم!
خب شماها کی هستین؟
اسنیپ گفت:
-چی؟!یعنی میخوای بگی من رو نمیشناسی؟
-نمیدونم راستش!!فقط اجازه هست یه سوال بپرسم؟
-بپرس؟
-تو بابای سوروس نیستی؟
چی؟!
بابای سوروس؟!
یعنی من بابای خودم باشم؟!
هم هری و هم محفلی ها به شدت گیچ شده بودند.لحظه ای بعد،اسنیپ با خشم تمام گفت:
-ما رو سر کار گذاشتی هری پاتر ابله؟!
-هری پاتر؟!هری پاتر کیه؟!من جیمز پاترم!
مرگخواران:(
)
بلاتریکس با نگرانی گفت:
-نکنه زمان رو اشتباه برگردوندیم! :worry: