هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
صدای جیغ و داد لینی(که اتفاقا خیلی هم جیغولی و گوشخراش بود) به هوا بلند میشه:
-چی چیو قبوله؟ چی قبوله؟ من قبولم؟ منو میدین نجینی میگیرین؟ من اینو قبول کردم؟ من یه حشره ی آزادم. حق دارم تصمیم بگیرم. حقوق حشرات...نه رز؟

-نه حشرکم!

-بله...دیدین؟ از من حمایت کرد. چرا؟ چون دوستمه. همکارمه. رزمه...چی؟ ...نه؟

لینی باور نمیکرد؛ ولی توسط رز هم فروخته شده بود. اون به فروخته شدن توسط بلاتریکس عادت داشت. به خورده شدن توسط نجینی عادت داشت. به خنجرهای از پشت هکتور دیگه خیلی عادت داشت. ولی رز...

بالهای لینی در هم میشکنه و حشره به آرومی فرو میریزه. ولی چون کل قدش ده سانتیمتر بیشتر نیست، کسی این فروریزش رو نمیبینه. اگه میبینه هم اهمیتی نمیده. لینی کم اهمیته!

فروشنده قد و بالای رعنای پیکسی رو بررسی میکنه.
- پیکسی سخنگو در مقابل جغد جدیدم؟....هوووووم...این پیکسیه چی میخوره؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرگخواران با شك به قفس نگاه كردند.
-جغد؟ يعنى اين همه سال فريبمون دادن؟... يعنى اين همه سال من از يه جغد حساب مى بردم؟

بلاتريكس با تكان چوبدستى اش مرگخوار مذكور را ساكت كرد. البته با تكان چوبدستى اش، رودولف كه به وسيله باند، از چوب او آويزان بود، به هوا رفت و با آرنج، روى صورت مرگخوار مذكور، فرود آمد.

-آقا، ببينين... اين يه ماره... يه باسيليسكه. البته باسيليسكش نكُشه... يعنى وقتى به چشماش نگاه كنى، نميكشه... ام... بگذريم... ببينين اين دختر ارباب مائه. دختر... ارباب... ما! پسش بده... زود!

مرد فروشنده، با تعجب به پيكسى آبى رنگ رو به رويش نگاه مى كرد.
-چند؟!... اين پيكسى حرف ميزنه... اينو چند به من ميفروشيد؟

هكتور نگاه مرموزى به مرد انداخت. سپس تورى از جيب ردايش درآورد و در كسرى از ثانيه، لينى را به دام انداخته و درون شيشه اى زندانى كرد.
-مفت!... مجانى... بيـ...

براى بار دوم، بلاتريكس از فن آرنج رودولف استفاده كرد... اين بار براي ساكت كردن هكتور.
-خير! مفت نيست. عوض ميكنيم... اين پيكسى رو ميديم، اون نجينى تو قفس رو ميگيريم. قبوله؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

تسترال های لرد گذاشتن رفتن. لرد از مرگخوارا می خواد براش تسترال های جدید تهیه کنن. مرگخوارا برای خرید تسترال به بازار می رن و یکی یکی مغازه ها رو می گردن.

..............

-کجا داری می خزی؟ مواظب باش. مگه بهت نگفتم از من دور نشو؟

لینی با نگرانی دنبال نجینی پرواز می کرد. لینی احساس مسئولیت می کرد! و نجینی ماری نبود که تحت کنترل بودن را بپذیرد. برای خودش از این طرف به آن طرف می خزید و ایجاد رعب و وحشت می کرد.
در اقدامی ناگهانی وارد جغد فروشی شد و لابلای قفس ها ناپدید شد!

لینی فریاد زنان بقیه را متوجه نبودن نجینی کرد.
-آهای! حواستون کجاس؟ دختر ارباب رفت تو اون مغازه. گم و گور شد. اگه پیداش نکنیم ارباب گم و گورمون می کنن ها.

توجه مرگخواران کمی جلب شد.

-جغد فروشی؟
-تسترالم می فروشن؟
-نه...من پرسیدم. گفتن تسترال ممنوعه.

اجبارا به سمت جغد فروشی حرکت کردند.

-نجینی؟...پیس پیس پیس...بیا کوچولو...بخز بغل عمویی.

صاحب مغازه با قفس بزرگی که در دست داشت جلویشان ظاهر شد.
-فرمایشی داشتین؟

چشم مرگخواران به نجینی متحیر و بهت زده که به زور داخل قفس جا شده بود افتاد.

-دختر...ارباب...رو...توی...قفس...کردی؟

صاحب مغازه با خونسردی سر تکان داد.
-نمی دونم منظورتون چیه. این بهترین جغد ماست. مایلین بخرینش؟

-این که ماره!
-نه...مسلما جغده...بذارین دوباره نگاه کنم...بله...بدون شک جغده.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
-
- آهای! کجا داری میری؟ چرا برمیگردی؟! باید بریم توی مغازه‌ی بعدی!

همه مرگخواران در جای خود ایستادند. نجینی چمبره زد و سرش را بلند کرد تا انتهای خیابان را تماشا کند. لینی آرام و بدون اینکه نجینی متوجه شود روی کله‌اش نشسته بود و آفتاب می‌گرفت!

رودولف همانطور که به سرعت دور میشد فریاد زد:

- حیاط خونه‌مون سیل اومده. یه نفر توی آلاچیق‌ش نیاز به کمک داره. میرم نجات‌ش بدم!
- ابله من این بهانه رو آوردم که بتونیم از مغازه بیاییم بیرون! ریداکتو!

دکه‌ی بستنی‌فروشیِ فلورین و فروتسکیو منفجر شد و رودولف که به آن سمت نزدیک میشد از موج انفجارش به گوشه‌ای پرت شد.

- که گفتی یه نفر به کمک‌ت نیاز داره؟!

بلاتریکس افسون بعدی را فریاد زد:
- ماکزیمم فرولا!

کل هیکل رودولف باندپیچی شد!

بلاتریکس با چهره‌ای کبود جلوتر از بقیه حرکت کرد. رودولف با بانداژی که به نوک چوبدستیِ بلا متصل بود پشت سرشان روی زمین کشیده میشد!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۲ ۲۰:۱۴:۵۲

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
مرگخوارها رفتن تا یه دوری بزنن و برگردن. بلافاصله وارد مغازه کناری شدند. مهم نبود که اسم مغازه چیست. به هر حال هیچ «تسترال فروشی» وجود نداشت پس باید تک تک مغازه ها را سر می‌زدند تا شاید بر حسب اتفاق ته بار کسی چند تا تسترال جا مانده باشد.
_سلام. به پیتزا فروشی ایچی کثیف خوش اومدین. چی میل دارین؟
_پپرونی.
_من قارچ و گوشت میخورم با نوشابه زرد.
_منم سبزیـ...
_کروشیو!
کروشیو بلاتریکس دقیقا به حلق مرگخوار گیاه خوار فرو رفت و معده و روده مرگخوار مذکور از درد به هم پیچید و چون کروشیو بلاتریکس قطع نشد روده مرگخوار به دور نای وی پیچید و خلاصه خدا رفتگان شما را هم بیامرزد!
مرگخوران که تا به حال ندیده بودند در اثر کروشیو کسی خفه شود طور به بلاتریکس خیره شدند.
_ما برای کار ارباب اومدیم. نیومدیم که پیتزا بخوریم. آقا ببخشید شما تسترال داری؟
_بله!
هکتور ویبره زنان جلو آمد.
_میشه یکی بدین؟
_کبابی یا سرخ کرده؟
_فرقی...چی؟
_سس هم بزنم؟
بلاتریکس که دید در این مغازه هم تیرشان به سنگ خورده با چشم و ابرو به رودولف فهماند که مرگخوارها را جمع کند.
_اممم...آقا ما الان فهمیدیم که ...حیاط خلوت خونمون سیل اومده باید بریم.
و قبل از این که ایچی کثیف فرصت حرف دیگری داشته باشد همگی از مغازه بیرون رفتند.



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶

کالین کریویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۲ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۸ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۷
از پوست نارنگی مدد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
مرگخوارا پلک زدن و خودشون رو در بازار دیدن. ایندفعه همه توی بازار کلاه بوقی سرشون بود و این نشان از جادوگر بودن ملت می‌داد.

-خب. از کجا شروع کنیم؟
-شروع نداره که. یه راست می‌ریم تسترال فروشی.
-مگه جایی به اسم تسترال فروشی وجود داره؟

برای یافتن جواب این سوال، دست کردن یه تیکه کاغذ از ناکجا در آوردن و دورش حلقه زدن و یک‌صدا گفتن:”قول می‌دهم کل حقوق این ماهم رو توی بازار خرج کنم”
و تیکه‌کاغذ، وانگهی تبدیل به نقشه شد و مغازه‌ها رو تک‌تک بهشون نمایوند. اصلا جایی به اسم تسترال‌فروشی وجود نداشت.

-شاید تازه زدن و هنوز ثبت نشده!
- به هر حال باید از همین سر، دونه دونه بپرسیم و تا ته بازار بگردیم.
-صبر کنید! من خسته‌م.

گویل جواب داد:
-خسته نباشید استاد!
-ممنون.

و بدین‌سان، رفتن توی اولین مغازه.

عکاسی کریوی

-نداره باو.
-عمراً اگه داشته باشه.
-چرا اومدیم تو اصلاً؟

همینطور که مرگخوارا داشتن پچ‌پچ می‌کردن که چرا اومدن توی عکاسی، کالین دوربین به‌دست، از پشت دویید اومد داخل مغازه و ایستاد پشت دخل و بعد از میزون کردن سیبیل مصنوعیش، گفت:
-اهم. ببخشید. خیلی منتظر موندید؟ واووو چقد سیاه. عههههههه. می‌تونم باهاتون یه سلفی بگیرم؟

چیک!

بدون انتظار برای جواب مرگخوارا، عکس رو گرفت. نصف مرگخوارا اصلا رو به دوربین نبودند و نصف دیگه هم با تعجب زل زده بودن به لنز و خودشم از شدت شوق، لپاش گل انداخته بود. عکس رو پستش کرد توی صفحه‌ش و زیرش نوشت:” یه روز خوب، من و بچه‌محلامون! شاخ نشین که می‌شکنیمتون.هه.”

بعد با نیش باز رو کرد به مرگخوارا و گفت:
-چیز! امرتون؟

مرگخوارا بی‌توجه به پسرک، به پچ‌پچ ادامه دادن.
-نداره آقا. پر واضحه که نداره.

کالین هم که دیگه سلفیشو گرفته بود، شروع کرد به هــا کردن و تمیز کردن قاب‌عکسای روی دیوار.

بعد از یه‌کم، مرگخوارا تصمیم گرفتن دیگه به پچ‌پچ ادامه ندن و جوری که دیوانه به نظر نیان، سوالشونو بپرسن.
-خب. بپرس هکتور.
-چرا من بپرسم؟ خودت بپرس.
-نمیشه. ما خیلی بدیم. سیاهی ما رو فرا گرفته. چتباکس رو ندیدی؟ ما حتی مثل لرد صحبت می‌کنیم.
-خبالا... اصن یه کاری! من در میزنم، تو حرف بزن.
-

اسنیپ یادش اومد که باید طوری سوال پرسیده بشه که طرف فک نکنه اینا دیوانه‌ن. و خب هکتور... به هر حال اگه یه دیوانه یه سوالی رو بپرسه، طرف حق داره با خودش فک کنه این دیوانه‌عه، دیوانه‌س. در نتیجه اسنیپ خودش یه سرفه‌ی سیاه و دارک و شخصیت‌پردازانه کرد و گفت:
- عموجان! اوه نه زیادی سفید شد. دوباره میریم...

-پسرک! تسترال می‌خواهیم. دارید؟

کالین همینطور که داشت قاب عکسا رو ها می‌کرد، خیلی ریلکس گفت:
-بله.داریم.

کراب خودشو از آغوش گویل جدا کرد و گفت:
-می‌شه یدونه دو ایکس‌لارجشو رو بیاری ببینیم؟
-بله.

کالین این رو گفت و یه‌دفعه برگشت و...

چیک!

-چی‌شد؟
-فوریه. پونزه دقه‌ای تموم میشه، میارمش.

دویید رفت طبقه‌ی بالا و این فرصت خوبی بود تا بلاتریکس بزنه تو سر رودولف و بهش بگه:
-خاک تو سرت. نصف توعه، در عرض پونزده دقیقه یه تسترال رو دو طبقه جابجا می‌کنه.

کالین پونزده دقیقه بعد در حالی که یه کاغذ دستش بود اومد پایین و با لبخند، دادش دست یکی از مرگخوارا.

‏-
-این چیه؟
-شاهکاره شاهکار. مبارکتون باشه.

چیز عجیبی نبود. یه عکس بود با پس‌زمینه‌ی جنگل که توش پر از تسترال بود.

-چی‌شد؟ پسند نبود؟ اگه تسترال دوس ندارین، حرم رو هم میتونم بندازم پشتشا!
-

خلاصه مرگخوارا رفتن یه دوری بزنن و برگردن.


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳ ۱۶:۵۳:۳۸
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳ ۱۶:۵۴:۱۲
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳ ۱۶:۵۶:۰۶


عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مرگخواران با چهره های مصمم به مقصد بازار آپارات کردند.
یک ثانیه بعد، در محلی شلوغ، پر دود، پر سرو صدا و کلا غیر قابل تحمل ظاهر شدند.

-سیب دارم...آلو...گلابی...انار...
-پارچه های درجه یک...بدو ببر که تموم شد...
-ظروف مسی...ماهیتابه...قابلمه...ملاقه...

با شنیدن کلمه ملاقه، هکتور با چشمانی که از آن ها قلب و ستاره بیرون میزد دوان دوان به سمت صدا به حرکت در آمد که بلاتریکس یقه اش را گرفت و دوان دوانش شروع نشده، تمام شد.

-لووووووووووبیا...چیتی...چشم بلبلی...قرمز...سفید...سبز...

مرگخواران به پیرمرد لوبیا فروش، و پیرمرد لوبیا فروش به مرگخواران نگاه کرد.

-چیه جونم؟ لوبیا بدم؟

مرگخواران لوبیا نمیخواستند. آن ها خواهان تسترال بودند که در سینی مرد لوبیا فروش مشاهده نمیشد.

-ما کجا اومدیم؟
-بازاره دیگه!

چشمان لینی با دیدن آن همه خوراکی که میتوانست پرواز کنان روی همه شان نشسته و آنها را آلوده کند برق زد. رز با عصبانیت برگ های کدر شده اش را پاک کرد.
-نفسم گرفت. اینجا چرا اینقدر دودیه. اینا هم که مشنگن. چرا اشتباهی اومدیم؟ لینی داری چیکار میکنی؟ مگه تو مگسی؟

لینی وز وز کنان در تلاش بود تا وارد حفره های صورت یک مشنگ بشود. لینی با دیدن شلوغی و آلودگی از خود بیخود شده بود. لینی حشره بی جنبه ای به شمار میرفت.
بلاتریکس جلو رفت و بعد از این که نگاهی پر از نفرت به مشنگ انداخت، لینی را در مشتش گرفت و به طرف جمع برگشت.
-این رودولف کجا رفت؟

-الان میاد. داره پارچه قیمت میکنه.
-آخه اون تسترال کل عمرش با پارچه سرو کار داشته؟ رودوووووووووولف!

با فریاد بلاتریکس، رودولف چهار نعل به طرف مرگخواران برگشت و این بار همگی به سمت بازار جادوگری آپارات کردند.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-آواداکداورا!

یکی از مرگخوارای بی نام و نشون یهو سرنگون میشه و میمیره.

این اصولا طلسم مورد علاقه ی هر مرگخواری بود. ولی اینجوری و جلوی لرد سیاه؟
لرد با عصبانیت رو به جمع میکنه و در حالی که چوب دستیشو توی هوا تکون میده میپرسه:
-کدوم بی وجودی بود؟ در یک جمع سیاه، این ماییم که آواداکداورا میزنیم.

همین که کلمه ی آواداکداورا از دهن لرد خارج میشه یکی دیگه از مرگخوارا نقش زمین میشه.
لرد یه نگاهی به نوک چوب دستیش که داره ازش دود خارج میشه میندازه:
-ما فقط داشتیم توضیح میدادیم جوگیر! چرامردی؟ این معنیش اینه که ما از ته دل میخواستیم تو بمیری. پس خوب شد که مردی. ما کلا از ته دل مایلیم همه بمیرن. برای همین باید حواسمون باشه زیاد نگیم آوادا...

همه ی مرگخوارا وحشت زده پشت وسایل اتاق سنگر میگیرن.

-بیایین بیرون ترسوها...ما حواسمون هست.

مرگخوارا میان بیرون و لرد یهو فریاد میزنه: آوادا...

مرگخوارا دوباره وحشتزده میپرن پشت وسایل و لرد به این نتیجه میرسه که از این بازی خیلی خوشش اومده و گاهی باید انجامش بده. ولی الان وقت رسیدگی به مسئله ی مهم تریه.
-اون آوادای اولی رو کدوم بی فرهنگی زد؟

سکوت...

-کی زد؟ فوری دستشو ببره بالا.
-بردیم ارباب!
-چرا ما نمیبینیم؟...نکنه...بانز؟
-بله ارباب. با اجازه تون من بودم. من تا حالا مرگ ندیدم. در نتیجه تسترال هم ندیدم. گفتم قبل از اعزام به خرید، این مشکل کوچیکو حل کنم.

لرد قانع میشه که مرگخوارش خیلی بافکر بوده.

بقیه ی مرگخوارا شروع به پچ پچ میکنن.
-کجا میشه تسترال خرید؟ اصلا جایی تسترال میفروشن؟
-حتما میفروشن خب. باید بریم بازار.
-باید تسترال های شایسته ای برای ارباب پیدا کنیم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۰:۴۱ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
سوژه جدید:

لرد و مرگخواران در سر میز صبحانه جمع شده بودند. مرگخواران به تازگی از مراسم صبحگاه برگشته بودند و همگی خسته بودند. امروز صدای زنگ هشدار چوبدستی هایشان که لرد آن را تنظیم کرده بود، زودتر از همیشه به صدا در آمده بود و آن ها را به مراسم صبحگاه فراخوانده بود. مراسمی که باید سه دور، دورِ خانه ریدل ها می دویدند و در نهایت هر کسی زودتر به خانه ریدل ها می رسید، برنده می شد و جایزه ای که به وی می رسید، سرو غذای لرد بود!

- خیلی خب! دستمون درد نکنه بابت غذای خوشمزه ای که خوردیم. از شکم و دهنمون هم بابت زحماتی که کشیدن، تشکر می کنیم. شما هم تشکر کنید!

مرگخواران یکصدا گفتند:
- ارباب به سلامت باشند! ما از سخاوت شما بسیار ممنونیم.

لرد که میزان تملق خونش دوباره به حالت عادی برگشته بود، لبخندی از سر رضایت زد. دستهایش را روی شکمش گره کرد و با حالتی طلبکارانه گفت:
- چند بار باید به شما یه حرفی رو بزنیم تا عملی بشه؟ اگه می خواستیم بهتون پول بدیم هم باید چند بار بهتون می گفتیم تا بیایین و پولتون رو بگیرین؟
- نه ارباب! شما امر بفرمایین، اون موقع با کله میاییم!

لرد به مرگخوار حاضر جواب نگاهی انداخت... از آن نگاه هایی که در عرض یک ثانیه، فرد مورد نظر پودر شده و به هوا می رفت. ولی مرگخوار بسیار پر رو بود، اما لرد سیاه نیز دست بردار نبود!
لرد باز هم نگاه کرد...
بازهم...
و باز هم...
در انتها، مرگخوار پررو خورد و خاکشیر شده و به تاریخ پیوست. لرد ولدمورت دوباره سخنش را از سر گرفت:
- چندین ماهه که بهتون گفتیم که پاشین برین واسه ما تسترال بگیرین. از بار آخری که کراب تسترال های ما رو پروند، دیگه ما تسترال نداشتیم و اگه ما به چیزی که می خوایم، نرسیم، مطمئنا شما نیز به چیز هایی که لازم دارید، نخواهید رسید. مثل نیاز های اولیه و ضروری! آب، غذا، خوراک، پوشاک و مسکن! تا وقتی که برای ما تسترال نگرفتید، از هیچ کدوم از این ها خبری نیست. و در ضمن، یادتون باشه، ما ارباب هستیم، تسترال های ما باید از هر نظر بی نقص باشند و انتظارات بسیار زیاد ما رو برآورده کنند!

مرگخواران:
-


Always


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
(پست پایانی)


مرگخواران همگی با عجله خودشان را به حیاط رساندند. ولی مادربزرگی در کار نبود!

-نیستن...نیستن...غیبشون زده. انگار آب شدن و رفتن تو زمین!

کسی اهمیتی به فریادهای الکتو که هیجان زده به طرف مرگخواران می دوید نداد.

-می دونیم!
-خودمون داریم می بینم. لازمه داد بزنی؟
-اگه مادربزرگ برنگرده، دیگه نه من نه اون!

ولی الکتو همچنان با هیجان دست هایش را در هوا تکان می داد و فریاد می زد.
-نیستن! حتی یکیشون هم سرجاش نیست.

-مگه چند تا بودن؟
-مادربزرگ پدری ارباب هم اومدن؟
-الان باید دو مادربزرگ بکشیم؟

الکتو بالاخره به جمع مرگخواران رسید...ولی متوقف نشد! به دوی هیجان زده و پر سرو صدایش ادامه داد.
-ارباااااااب...نیستن!

مرگخواران از این میزان خودشیرینی و آدم فروشی متحیر شدند.

-رفت به ارباب بگه؟
-عجب آدمیه ها!


ساعتی بعد...

کراب از یک پا به طور واژگون از سر در خانه ریدل ها آویخته شده بود. لرد سیاه با حالتی خشمگین رو به مرگخواران کرد.
-می بینین؟ اینه سزای کسی که به ما دروغ بگه. همه پیشگویی ها رو تسترال ها می کردن. آخرشم از دست این خسته شدن. یه نامه نوشتن و گذاشتن رفتن. حتی یکیشون هم نمونده.

آماندا مثل همیشه بی اهمیت ترین سوال را یافت و پرسید.
-چی نوشتن ارباب؟

-نمی دونیم! با سُم نوشتن. خیلی بدخطه...ولی مطمئنیم چیزای دردناکی نوشتن...این ده دوازده ساعتی همینجوری بمونه. خون جمع شه تو مغزش که بفهمه هرگز نباید سعی کنه ما رو فریب بده! برین بازار برای ما تسترال بخرین!


پایان


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.