هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن و باید اونو شکنجه کنن. ولی شکنجه کردن روح کار ساده ای نیست! تصمیم می گیرن روح رو به نوبت وارد بدن مرگخوارا بکنن و به تناسب شخصیتی که روح توشه شکنجه اش بدن.
روح اول وارد بدن دلفی می شه. ولی خیلی زود خسته می شه و از اون جا به بدن لرد سیاه منتقل و بعد از مقداری آزار و اذیت، از بدن لرد هم خارج می شه و رودولف رو تسخیر می کنه. بعد از شکنجه رودولف، روح از بدن رودولف هم خارج میشه و در حال فرار از در بود که به اسنیپ که درحال ورود به اتاق بوده برخورد میکنه. مرگخوارا به خیال اینکه روح این بار اسنیپ رو تسخیر کرده تصمیم میگیرن با شستن موهاش شکنجه اش کنند...
____________________________________________

مرگخواران بدون توجه به تقلاهای اسنیپ، منتظر بازگشت آرسینوس ماندند. طولی نکشید که آرسینوس با ظرف حاوی جوهرنمک بازگشت و آنرا به دست بلاتریکس سپرد.

اسنیپ که این بار خطر را جدی تر از همیشه احساس میکرد، تلاش های آخر خود را نیز به کار گرفت.
_ نــه... برو عقب بلا! جلو نیا! دِ میگم نیا! به ریش مرلین قسم اشتباه گرفتین! من اصن تسخیر نشدم! خب من اگه تسخیر شده بودم نباید خودم روحُ احساسش میکردم؟! آخه من هیچ احساس تسخیر شدگی ندارم! روحی در بدن من نیست! باور کنین!

بلاتریکس با شنیدن حرف های اسنیپ از پیش روی به سمت او منصرف شد.
_ احساسش نمی کنی؟
_ نه...

گویا حرفهای اسنیپ آرام آرام داشت در مرگخواران اثر میکرد و آنها را به فکر فرو میبرد. هرکس در ذهن خود سعی داشت تا لحظه ورود روح به جسم اسنیپ را به خاطر آورد. ولی تصویر واضحی در ذهن آنان مجسم نمی شد. همه دیده بودند که روح به سمت در رفته بود و اسنیپ نیز در همان حین به اتاق وارد شده بود. همین. در این میان نگاه هایی آکنده از شک و تردید در میان آنها رد و بدل می شد.

اسنیپ که تاثیر حرف هایش روی مرگخواران را می دید، به خیال اینکه از مخمصه رهایی یافته است نفس آسوده ای کشید. ولی عمر این آسودگی تنها به اندازه همان یک نفس بود!

_ شایدم... شایدم داری دروغ میگی! تو همیشه بهترین دروغگو بین همه ما بودی...
بلاتریکس این ها را گفت و با لبخند شیطانی اش به اسنیپ نزدیک شد.
سایر مرگخواران نیز با او موافق بودند. و هیچکس به این موضوع که شاید اسنیپ این بار حقیقت را میگفت و روح واقعا در بدن کسی دیگر از آن جمع حضور داشت و در واقع این روح بود که آن جمع را شکنجه و بازی میداد، نه آنها را روح را، توجهی نداشت!

اسنیپ خواست برای بار آخر آنها را از اینکار پشمان کند ولی دیگر کار از کار گذشته بود و بلاتریکس تمامی محتویات ظرف را روی سر او ریخته بود.

چند دقیقه بعد:

_ قاعدتا نباید اینجوری میشد!
_ شبیه ارباب شد که!
_ کروشیو! کی بود اینو گفت؟ چطور جرات کرد؟؟ هر کچلی که ارباب نمیشه!

مرگخواران با چشمانی از تعجب گشاد شده به سر اسنیپ که دیگر نه تنها آثاری از چربی و روغن های جلادهنده ی مو روی آن نبود، بلکه دیگر آثاری از مو نیز روی آن نمایان نبود، نگاه می کردند! اسنیپ از عمق ضایعه وارده مانند مجسمه مات و مبهوت شده بود و کوچکترین آثاری از حیات از خود نشان نمی داد.

در همان هنگام ولدمورت وارد اتاق شد و بی توجه به جو سنگین اتاق شروع به صحبت کردن نمود.
_ هکتور! باز چی توی غذای نجینی ما ریختی؟ ما صد دفعه به تو نگفتیم نمیخوایم تو معجون تقویتی به دختر ما بدی؟! معلوم نیست چی بوده... اصن این نجینی، نجینی ما نیست. رفتاراش عجیب شده... تا الان هشت مرتبه ما رو نیش زده انگار جنی شده اصن! ... آخ... این چی بود چشم مارو زد! کی نورافکن روشن کرده این وسط؟!

منظور ولدمورت از نورافکن، سر بی مو و براق اسنیپ بود که بازتاب نورهای اتاق آن را نورانی کرده بودند. در همان هنگام بود که واقعیت چون سر بی موی اسنیپ بر همگان روشن شد! این بار اسنیپ حقیقت را گفته بود!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۶ ۱۵:۴۸:۵۹

?Why so serious


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
اسنیپ تمام تلاشش را میکرد تا حالت مقتدرانه و خفن خود را حفظ کند اما هر چه بلاتریکس نزدیک‌تر می‌شد تلاشش بیشتر با شکست مواجه می‌شد.
_بلا...نکن! اون چیه؟! پریل؟! این که شامپو نیس اصلا! من موهام جنسش خاصه. با اون خراب میشه. من از شامپو مولتی ویتامین استفاده میکنم که غذای کامل مو هست و به مو آسیبی نمیزنه!

بلاتریکس توجهی به صحبت های اسنیپ در مورد مارک شامپو نکرد. اصلا اسنیپ در مورد مارک شامپو چه میدانست؟! پریل هم غلیظ بود و هم باصرفه و اثری از چربی ها هم باقی نمی‌گذاشت. اینکه شامپو نبود و مایع ظرفشویی بود در این میان اهمیت چندانی نداشت.
_یه دقیقه ساکت شو اسنیپ. انقدر تکون نخور الان تموم میشه!

_نه! این کارو نکن. من بدون موهام میمیرم.
از اسنیپ با آن همه ابهت و اقتدار چنین چهره مظلومی به شدت بعید بود. حتی پریل لیمویی اسیر در دستان بلاتریکس هم دلش به حال این حال اسنیپ سوخت. ولی بلاتریکس بدون دقت به چهره‌زار اسنیپ قوطی پریل لیمویی را فشار داد.

_نهههههههههه!

اسنیپ به قوطی خیره شد و قوطی به اسنیپ خیره شد در این حین بلاتریکس به قوطی و اسنیپ خیره بود و سایر مرگ‌خواران به اسنیپ و بلاتریکس و قوطی خیره بهم خیره شدند.

_چی شد؟!

_تموم شده!

_آب کن توش تکون بده دوباره تولید میشه!

_این بار پنجمه آب میکنیم توش! فکر کنم دیگه نشه!

بلاتریکس با عصبانیت قوطی پریل لیمویی را به طرف دیوار پرتاب کرد.
_یکی یه مایع شوینده دیگه بیاره!

_امممم...فکر کنم تو اتاق بقلی یه مقدار جوهر نمک هست!

_آها خوبه خوبه . همون برو بیار.

در همین حین که آرسینوس رفته بود تا از اتاق بقلی جوهر نمک بیاورد، اسنیپ داشت به این فکر میکرد که آیا تنها تاثیر جوهر نمک بر مویش پاک کردن چربی‌است؟!

_منو باز نمی‌کنید؟!



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲:۲۶ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در كسري از ثانيه، جماعت مرگخوار به اسنيپ تسخير شده حمله كرده و او را كت بسته، به سمت حمام مي كشيدند.

-چى چى و موهاش رو بشوريم؟!... نكش آقا... من اين همه زحمت كشيدم و اين موها رو چرب كردم كه شما بياين و بشورينشون؟! گفتم نكش... ميگم ولـــــم كنـــــــيد!

با بلند شدن فرياد اسنيپ، ملت مرگخوار براى لحظه اى متوقف شدند. هر چه باشد او سوروس اسنيپ بود!
-آفرين! حالا بهم بگين جريان چيه!

-خب... ما يه روح داشتيم كه بايد شكنجه اش ميكرديم! همونطور كه ميدوني، شكنجه روح كار سختيه! تصميم گرفتيم بذاريم تسخيرمون كنه، و اون شخص تسخير شده رو شكنجه كنيم تا روح هم شكنجه شه... و حالا اون وارد بدن تو شده... پس اميدواريم كه درك كنى كه مجبوريم شكنجه ات كنيم!
-منم باز كنيد، بي رحم ها!

با تمام شدن توضيحات و فرياد اعتراض آميز رودولف، مرگخواران دوباره دست به كار شدند و اسنيپ را كشان كشان به سمت حمام بردند.
داد و فرياد و تهديد هاى اسنيپ، با وجود اسنيپ بودنش، راه به جايي نبردند... مرگخواران مامور بودند و معذور!

با رسيدنشان به حمام، اسنيپ دست و پا بسته، روى صندلي زير دوش حمام بسته شده بود.

-خب... شامپو كجاس؟!

-دست من! برو عقب. خودم انجامش ميدم!

بلاتريكس با شامپوى در دستش، در حال نزديك شدن به اسنيپ بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
- ای بابا... تازه می خواستیم یه نفس راحتی بکشیما!
- نمی شد حالا همونجا می موندی؟ شنیدم غذاهاش خوشمزه ست. تازه، حوری اینا هم زیاد داره ها!
- حالا باز بیا و تحملش کن!

رودولف که از این همه علاقه مرگخوارا به خودش، اشک در چشمانش جمع شده بود، با حالتی ملتمسانه گفت:
- خب نامردا، حداقل یکی تون بیاد و منو باز کنه. دارم جون میدم من اینجا جلو چشمتون. چتونه آخه؟

همزمان با التماس های رودولف، روح مزاحم از بدن او خارج شد. بالاخره توانسته بود از دست مرگخوار ها رهایی یابد. به همین دلیل به سرعت به سمت در حرکت کرد تا قبل از اینکه توسط یکی از آن ها شکار شود، بیرون برود و بعد از تجدید قوا، دوباره حمله کند. ولی رسیدن روح به در مصادف با ورود اسنیپ به خانه ریدل ها بود. اسنیپ که می خواست به آرامی خود را در سوژه های خانه ی ریدل ها جا بیندازد، با تصادف کردن با روح، به تسخیر او در آمد و ورود بی سر و صدا و آرامش با هجوم مرگخوار ها به سمتش، بسیار پر سر و صدا شد!

- نذارین در بره! نگهش دارین.
- آره، همینه. روح ِ بوقی! می خواست از دست مرگخواران قدر قدرت ارباب در بره. کور خونده!
- حالا وقتی بازم خوب شکنجه ش دادیم، اون موقع می فهمه رئیس کیه.
- رئیس ماییم. کروشیو!
- بچه ها... منو باز کنین...

مرگخواران به خوبی توانسته بودند اسنیپ را کنترل کنند. در حقیقت احتیاجی به زحمت کشیدن نداشتند. اسنیپ از دیدن هجوم مرگخواران به سمت خودش، شوکه بود و نمی توانست تکان بخورد و همه ی آن زحماتی که مرگخواران کشیدند، عملا به هیچ و پوچ تبدیل شد!

- خب حالا چطوری شکنجه ش کنیم؟
- بترسونیمش!

اسنیپ نگاهی به آن ها انداخت و گفت:
- دقیقا چرا؟
- نه، من یه فکر شیطانی دیگه ای دارم!

مرگخواران به سمت آرسینوس برگشتند. آرسینوس که چراغ لامپی بالای سرش روشن شده بود و فضا را به شدت نورانی می کرد، با شیطنت خاصی گفت:
- موهاشو می شوریم!


Always


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۹:۴۸ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
رودولف هیچ عکس العملی نشان نمیداد؛ در اصل رودولف مرده بود و رفته بود به اون دنیا!
در اون دنیا
فرشته هایی که همه سفید پوشیده بودند و شیطان هایی که سیاه پوشیده بودند به دور روح رودولف حلقه زده بودند.
یکی از فرشته ها به رودولف نزدیک شد و گفت:
- خب بگو ببینم اسمت چیه؟
- غلامرودولف لسترنج.

فرشته مشغول گشتن دنبال اسم رودولف در یک دفتر کرد.

- ببخشید شما ساحره هستید؟

راستش انقدر فرشته نور داشت و سفید بود که اصلا دیده نمیشد!

- من تو رو به دلیل چشم چرونی به جهنم تبعید میکنم.

یکی از شیطان ها جلو آمد و گفت:
- میخوای اینو بلای جون ما کنی؟
- خب اینکه نمیتونه بیاد تو بهشت؛ نکنه دلت میخواد تمام خانم های توی بهشت از دست این فرار کنن بیان جهنم؟
- اصلا نمیخواد این بمیره برگردونیدش روی زمین.

در این دنیا
شیطان با یک طناب رودولف را بست و به بالای جسدش برد.

- میخوای با من چیکار کنی؟

شیطان یک پتک بزرگ در آورد.
- نگران نباش اصلا درد نداره!

شیطان با پتک بر سر روح رودولف کوبید و روح به داخل جسم برگشت.

- فکر کنم واقعا مرده!
- نه بابا داره چشماشو باز میکنه.

رودولف چشماش باز کرد و دید دوباره به جمع مرگخواران برگشته است؛ مرگخوار ها بخاطر بازگشت رودولف بی نهایت ناراحت بودند!



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۰:۱۸ شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_اگه فکر کردین من اون رو میپوشم،کور خوندین!
_چیو؟
_نمیدونم...کلا هر چیز رو!

مرگخواران نگاهی به رودولف انداختند که با تمام توانش درحال تقلا برای رهایی از طنابی که به دورش پیچیده شده بود،بود...مشاهده دست و پا زدن و تلاش بیهوده رودولف، برای مرگخواران بسیار لذت بخش بود...اما برای رودولف نه!
_این کار رو با من نکنید...لینی...لینی...فیگور رو نگاه!چطور دلت میاد جادوگر جذاب با این فیگور خفن مثل من رو شکنجه بدی؟
_رودولف...دقیقا واسه همینه که میخوام شکنجه ات کنم!
_یعنی میخوای بگی جذب فیگورها و جذابیت من شدی؟میدونستم!
_اون کت لعنتی رو بیارین!

رودولف که برای لحظه ای دست از تقلا برداشته و در حال "عشوه ی مردانه" آمدن برای لینی بود، با مشاهده شوق و عجله لینی برای شکنجه اش،دوباره شروع به دست و پا زدن کرد.

لینی اما به سرعت به سمت بانز رفت و گفت:
_لباست رو در بیار بانز!👀
_
_من که نمیبینم حالات صورتت رو،یعنی اگه صورت داری،ولی چته تعجب کردی و خشکت زده؟زود لخت شو!
_ببخشید؟الان داری پیشنهاد بیشرمانه بهم میدی؟
_بانز مسخره بازی درنیار...تو که نامرئیی...فرقی نمیکنه...زود بده اون کت لامصب رو!

هیچکس نفهمید که بانز در چه حالت بود،چون او را نمیدیدند...اما به احتمال زیاد به او برخورده و قهر کرده بود...زیرا کت و پیراهن با خشونت کَنده شده و بر زمین افتادند!
لینی پیراهن و کت را برداشت و به سمت رودولف که در حال فریاد زدن بود رفت تا پیراهن و کت را به تن رودولف بپوشاند...
_نه...نه...این کار رو نکنید....من اینجوری اصلا نمیتونم...گوش کنید...من اگه پیرهن بپوشم میمیرم...نه...نه...
_اروم باش رودولف...ما دوست نداریم تو رو شکنجه کنیم...یعنی...دروغ چرا؟خیلی دوست داریم شکنجه ات کنیم...ولی الان به هر حال مجبوریم که به خاطر اینکه روحی که قراره شکنجه کنیم در تو فرو رفته،باید تو رو شکنجه کنیم...نترس...نمیمیری...بیا الان پیرهن پوشیدی مردی؟...رودولف؟ رودولف؟رودولف؟واقعا مردی؟!




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۰:۳۴ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن و باید اونو شکنجه کنن. ولی شکنجه کردن روح کار ساده ای نیست! تصمیم می گیرن روح رو به نوبت وارد بدن مرگخوارا بکنن و به تناسب شخصیتی که روح توشه شکنجه اش بدن.
روح اول وارد بدن دلفی می شه. ولی خیلی زود خسته می شه و از اون جا به بدن لرد سیاه منتقل و بعد از مقداری آزار و اذیت، از بدن لرد هم خارج می شه و رودولف رو تسخیر می کنه.

...............

-ببندینش!

رودولف نا خودآگاه چند قدم عقب تر رفت.
-نه قربون شما...من اگه دست و پام بسته باشه وحشت می کنم! دست از سر من...

مرگخواران نگاهی به هم کردند و با اشاره نیش لینی به صورت دسته جمعی به رودولف حمله کردند.
ابری از گرد و خاک تشکیل شد که هر چند ثانیه یک بار، دست، پا، قمه، نیش و بالی ازداخل آن به چشم می خورد و ناپدید می شد.
بعد از چند دقیقه کشمکش و کلنجار، مرگخواران موفق به بستن رودولف شدند.

-قمه شم بگیرین که طنابا رو نبره!
-آخ جون...همیشه دلم می خواست اینو شکنجه کنم.
-شکنجه رودولف حق من. همسر قانونیشم. این یکیو به من بسپارین!

رودولف تازه می فهمید چقدر در میان مرگخواران محبوب است. در این میان یک دست کت و شلوار وارد اتاق شد.
با آستینش چند ضربه به شانه آرسینوس زد.
-هی...با این رنگ پارچه باید چه کراواتی بزنم؟

آرسینوس با بی حوصلگی کت و شلوار را از خودش دور کرد.
-من چه می دونم. عجب رنگ مزخرفی داری. برو پاپیون بزن...

کت شلوار با دلی شکسته داشت از اتاق خارج می شد که آرسینوس متوجه شد گفتگویی که با یک آستین انجام داده اصلا عاقلانه و منطقی نبوده است.
-هی...صبر کن ببینم...تو این جا چیکار می کنی؟

کت و شلوار متوقف شد.
-اووومممم...همون کاری که تو می کنی مثلا!
-یعنی مرگخواری؟
-البته!
-علامتتو ببینم.

کت، آستینش را بالا زد.
-خودم که نمی تونم. تو دقت کن شاید دیدی.

آرسینوس تازه صدا را شناخته بود.
-بانز؟! تویی؟ منو مسخره کردی؟

-نه...من که داشتم نظرتو درباره رنگ کت و شلوار جدیدم می پرسیدم. مگه هی نمی گین لباس بپوش؟ دارم می پوشم خب!

چشمان بلاتریکس برقی زد. به طرف بانز برگشت.
-صبر کن...فکر می کنم الان استفاده بهتری بتونیم از کت و شلوارت بکنیم.

رودولف، بدون لباس روی صندلی بسته شده بود...و حدس می زد چه عاقبت شومی در انتظارش است!




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۵:۰۹ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
روح از اتاق لرد خارج شد و رفت سراغ قربانى بعدي...

مرگخواران در گوشه ديگرى دور هم جمع شده و غر ميزدند.
-اى لعنت سالازار به اون روزى كه اين روح رو دستگير كرديم!
-من نميدونم اين همه جسم...چرا جسم ارباب آخه؟
-اينا هيچى... آخه كى تا حالا نقشه رو جلو قربانى گفته بانز، كه تو با صداى بلند جلوش گفتى و اونم سو استفاده كرد؟

لينى سعى كرد به محل احتمالى بانز، چشم غره اى برود، اما از آنجا كه بانز، طبق معمول ردايي تنش نبود، چشم غره از او عبور و به شخص ديگرى خورد.

-وايسين ببينم، آستور! تو چرا غر نميزنى؟ اصلا چرا اينقدر ساكت نشستى؟ چرا هيچي نميگي ؟

همه به سمت آستوريا برگشتند.
-با تو ام آستوريا! ميشنوى؟

آستوريا فقط كمى نگاه كرد و سرى تكان داد و باز به رو به رويش خيره شد.

-هـى...! ميگم نكنه روحه اومده رفته تو بدن اين ؟!
-نه بابا...فكر نكنـــ...چيكار ميكنى رودولف ؟ دستت رو بكش !

هكتور با تعجب و عصبانيت، به سمت رودولف برگشت.
-ميگم چي ميخواى از تو رداى من؟!
-به رداى لرد قسم كه من كاريت ندارم... اما انگار نظر دستم، با نظر من فرق داره...!
-نظر دستت؟...يعنى چي ؟!

رودولف با دستش، دست ديگرش را محكم چسبيده بود تا مانع از حركتش به سمت رداى هكتور بشود.
-چه ميدونم. هى ميگه "هكتور چه جذاب ويبره ميره"!
-ميگه...؟ ببينم يعنى داره باهات حرف ميزنه...؟
-آره ! هى...با قمه ميزنم لهت ميكنما... كجا ديده شده كه من به جز ساحره ها به سمت كسى دست دراز كنم؟ نكن...ميگم نه!

ملت با تعجب و در بعضى موارد با لبخند هاى شيطانى، به رودولف تسخير شده، خيره شدند...!



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد نمی‌توانست کاری کند جز اینکه بنشیندن و گاهی با دامبلدورهای کوچکی که سخنانی راجع به عشق می‌گفتند، چشم در چشم شود. او همچنان مقاومت می‌کرد و سخنان دامبلدورها را از یک گوش وارد کرده، از گوش دیگر خارج می‌کرد. اما بعد، دامبلدورها ساکت شدند.
البته فقط برای چند ثانیه!

سپس ناگهان شروع کردند به قلقلک دادن بدن لردسیاه. لرد همچنان با جدیت تمام، تنها نگاهشان می‌کرد.
- گاهی وقتا مرگخوارانمون هم یه کارهایی میکنندها... ولی هنوزم کافی نیست.
- کافیه آقا... من اگه الان عصب‌هاتو فلج نکرده بودم، صدبار از شدت قهقهه زدن مُرده بودی.

لرد اصلاً اهمیتی به گفته روحِ موجود در بدنش نداد و همچنان با جدیت به جلو نگاه کرد.
اما بعد، اتفاقی دیگر افتاد... دامبلدورها داشتند کفش‌هایش را خارج می‌کردند...
و آنجا بود که لرد شروع کرد به عرق کردن. چرا که دامبلدورها داشتند شعر:"عشق بورز همیشه، بدون عشق نمیشه" را می‌خواندند و در همان حال نیز کف پای وی را قلقلک می‌دادند.
لرد داشت کبود میشد. اما همچنان به مقاومت کردن ادامه می‌داد.

- آقا بخند تموم کن بره... من این تو خندم گرفته!
- فشار نیار به دل و روده ما! ما هم دلمون میخواد از شرت خلاص شیم، ولی عمراً نمی‌خندیم! نه با این چیزهای ضعیف و داغون!

کلمات "ضعیف" و "داغون" رفت توی مغز دامبلدورها. آنها به فکر فرو رفتند. آنها نمی‌توانستند داغان و ضعیف باشند. پس نتیجتاً فکرهایشان را ریختن روی هم و یک فکر عجیب و جالب خلق کردند. فکری که دست به دست رساندند به نزدیک‌ترین دامبلدور به بینی لردسیاه.

- تام، حالا که عشق نورزیدی، باید این پر که از شالگردن قدیمی من هست رو بو کنی. مجهز به بهترین قلقلک دهنده هستش!

ثانیه‌ای بعد، لرد از طرف بینی و کف پا، به صورت همزمان مورد حمله قلقلک قرار گرفته بود. ولی همچنان مقاومت میکرد.
- ما تسلیم نمیشیم! عمراً!
- عشق بورز تام... تسلیم عشق شدن یعنی مرگ با شرافت و مقابله با ذلت. اینا هم هیچکدوم در ذهنت اتفاق نمیفته. همش واقعیه!

لرد دیگر پاسخی نداد. ترجیح میداد انرژی‌اش را صرف مقاومت کند و همین موضوع موجب شد دامبلدورها دوباره دست از کار بکشند و شروع کنند به فکر کردند و ریختن افکارشان روی همدیگر.
پس از چند دقیقه که افکارشان کاملاً خالی شد و شدند شبیه کسانی که با دمنتورها ماچ و بوسه کرده است، ریختند روی سر و کله لرد سیاه، صندلی را بلند کردند و لرد را وارونه نگه داشتند، سپس یکیشان که ریزتر از بقیه بود، به زور دهان لرد را باز کرد و به سوی حلق وی پیشروی کرد.

پس از چند دقیقه، دامبلِ وارد شده به حلقِ لرد، درحالی که روح را فیتیله پیچ کرده بود و خودش هم آغشته شده بود به اسید معده سیاه لرد، بازگشت.
روح را قهرمانانه به یک طرف پرتاب کرد و سپس با خوشحالی از اینکه ماموریتی که برایش خلق شده بود را به انجام رسانده بود، لبخندی ترولی زد و از صحنه روزگار محو شد. بقیه دامبلدورها نیز البته چنین کاری کردند.

روح هم با بی‌تربیتی تمام برای لرد زبان درازی کرد، از اتاق خارج شد و رفت سراغ مرگخواران تا قربانی بعدی خود را بیابد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.