هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: برج وحشت!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۷:۲۴
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 375
آفلاین
پاتیل هکتور ویبره زنان دنبال اون یکی پاتیل به راه افتاد. پاتیل خالی نمیخواست به پاتیل هکتور اهمیت بده. پاتیل ویبره میرفت و با ملاقه های بی کلاس هم میگشت. اما پاتیل متعلق به هکتور بود، قرار نبود به این راحتیا دست برداره. پاتیل هکتور ویبره هاش رو سریعتر کرد و این بار جلوی پاتیل خالی وایستاد.

- منو تو برای هم نیستیم. تو سیاهی و من سفید.

پاتیل هکتور به پاتیل خالی نگاه کرد. اون سیاه نبود، سیاه روشن بود! پاتیل ها معمولا شکست عشقی و عاطفی نمیخوردند اما پاتیل هکتور عادی نبود، احساسات پاتیل نابود شد، عشقش در هم شکست و حتی از پاتیل خالی متنفر شد. حالا که با تنفر به پاتیل خالی نگاه میکرد میفهمید اون هم سفید نیست، سفید کثیفه.

پاتیل ها معمولا دچار احساسات نمیشن، آناتومی پاتیل ها بهشون اجازه نمیده و این طور شد که پاتیل هکتور قاطی کرد. شروع کرد به داغ کردن و رنگ عوض کردن... سبز لجنی، بنفش کبود و حتی نارنجی با خال های قرمز.

- پاتیل زلزله گوگولی کی بودی تو؟

پاتیل خالی به پاتیل هکتور که حالا با نقش و نگار بود با خوشحالی نگاه کرد. پاتیل هکتور که باز هم گول احساساتشو خورده بود هم با ذوق و شوق ویبره ای هکتور گونه زد و به رنگش افتخار کرد که نظر پاتیل خالی رو جذب کرده بود.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

روح هالووین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۴ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 21
آفلاین
تصویر کوچک شده


?Trick or treat


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
مرگخواران که سعی در کنترل خمیازه‌های خودشون داشتند، پس از خمیازه‌ی لرد با پرروئیِ بیشتری خمیازه کشیدند. لرد رو به بقیه کرد و درحالی که خمیازه‌ی دیگری میکشید گفت:

- کمی میخوابیم و سپس به مرحله‌ی بعدی میریم. یکی لالایی بخونه!

- ارباب!

- رودولف گفتیم لالایی، نگفتیم غُر!

- ولی ارباب چرا من احساس خواب ندارم!

- اهمیتی نداره، بهرحال ما کسی رو میخواستیم که نقش بالش رو برای نجینیِ عزیزمون ایفا کنه. چون ما میخوایم بخوابیم و دیگه نمیتونه روی شونه‌ی ما باشه.

نجینی از شانه‌های لرد خزید و رودولف را زیر بغل زد و نزدیک لرد به خواب رفت.

پاتیلِ خالی از غذا قصد داشت از در کلبه خارج بشه، که پاتیلِ هکتور که کنار هکتور نشسته بود، متوجه خروجش شد و با ویبره‌های خفیفی پشت سرش از در کلبه بیرون رفت..


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۹ ۱۸:۰۳:۴۱

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
و هکتور معجون‌سازی بود که با این ضربه‌ها بلرزه! لرزه‌هایی که از بس غیرعادی بودن معلوم بود این‌بار از روی خشمگین بودن هکتور بوجود اومدن.

- کی گفته؟ من خیلیم خوش‌حالم.

مرگخوارا بدون توجه به هکتور جلو میان و به درون پاتیل نگاهی می‌ندازن. محتوای پاتیل همه رو حیران و متعجب می‌کنه.
- تا چشم کار می‌کنه غذاس!
- میگما ارباب، عجب خونه‌ی مهربانیه این خونه. یکم دیگه‌م بمونیم؟

همون موقع صدای قار و قور شکم آرسینوس به هوا بلند می‌شه. آرسینوس در هر لحظه به فکر منافع فردیش بود و این لحظه هم، ازون لحظه‌ها بود.
لرد قصد مخالفت داشت، اما رایحه‌ی مطبوعی که از غذاهای درون پاتیل راهشونو به بینی نداشته‌ی لرد پیدا می‌کنن، نظرشو عوض می‌کنن.
- مرگخواران گرسنه‌ی ما، تصمیم گرفتیم مهمان‌نوازی کلبه رو بپذیریم. می‌خوریم و می‌رویم.

به محض پایان جمله‌ی لرد، مرگخوارا با فریادی آستین‌هارو بالا زده و با هردو دست به پاتیل حمله‌ور می‌شن. مرگخواران و لرد می‌خورن و می‌خورن و می‌خورن، تا اینکه غذاها به پایان می‌رسه...

- پسندیدیم کلبه. ولی ما... ما احساس خواب‌آلودگی می‌کنیم!

احساسی که به نظر میومد بعد از لیسیدن پاتیل تا انتهای وجودش، در تک تک مرگخوارا بوجود اومده بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

روح هالووین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۴ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 21
آفلاین
تصویر کوچک شده


?Trick or treat


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
- این چی گفت الان؟
- ارباب، گفتش که به جون شما اگه بذارم! می بینین چقده باهوشم؟ حافظه رو حال می کنین؟
- نه ارباب! منظورش این بود که به جون شما اگه بذارم! فرق داره.
- بعد اونوقت دقیقا چه فرقی داره؟
- شمایی که تو گفتی، واسه ارباب بود، ولی جون ارباب خیلی مهم تره، پس اون شما واسه ما مرگخواراست. مگه نه ارباب؟
- منظورمون این بود که منظورش چیه!
- عه! خب اینو از اول می گفتین.
- گفتیم!

مرگخوار ها که از وضعیت فعلی اربابشان چندان قوت قلبی نمی گرفتند و می دانستند که هر لحظه ممکن است بلایی سرشان بیاید، سعی کردند فکر هایشان را به کار بگیرند تا به جوابی در شان اربابشان برسند.

- پوووووففففف... این گرد و خاک از کجا بود؟
- واسه منه... مغزمو خیلی وقته استفاده نکردم، یکمی گرد و خاک گرفتتش!
-

مرگخوارها همگی در حال فکر کردن بودند و هیچ کدام به پاتیل پر از غذایی که با سرعت به سمتشان در حرکت بود را ندیدند... و باز هم ندیدند... هنوزم نمی بینن اینا! کورَن مثل اینکه! بابا! پاتیل!

- اوه اوه! پاتیله رو! چه سرعتی داره!

شترقققققق

هشداری که داده شد به اندازه کافی سریع نبود و پاتیل، با بینی هکتور یکی شد و باعث شد تا سومین فرد بی دماغ جمع، به وجود بیاید!


Always


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه و مرگخوارا توی یه کدو حلوایی دنبال هری پاتر می گشتن که یهو میفتن توی کدو!
تصمیم می گیرن همونجا بمونن و هری پاترو پیدا کنن. می رن و می رن تا این که به یه کلبه می رسن.
مرگخوارا لرد رو بطرف کلبه پرتاب می کنن(که واردش بشه) و لرد در اثر برخورد با شیشه پنجره، صاحب زخمی مثل زخم هری پاتر روی پیشونیش می شه.

.............

-تمایلی نداریم! پاکش کنین. ما زخم نمی خواهیم!

لرد اصلا راضی به نظر نمی رسید. کمی صبر کرد و متوجه شد که عصبانیتش کم نشده. برای همین از جا بلند شد و دردی که حین بلند شدن احساس کرد، متوجهش کرد که واقعا هم از بین این همه جا، روی یک کاکتوس فرود آمده.
-رودولف؟
-بله ارباب!
-این خبر رو تو به ما دادی...نه؟

رودولف نتوانست پاسخی به این سوال بدهد. چرا که کاکتوس بصورت تمام و کمال در دهانش چپانده شده بود.

-ولی ارباب...از جنبه خوب به قضیه نگاه کنین. شما الان تسترال شانس شدین. هر کاری کنین نمی میرین!

نظریه بدی نبود...لرد سعی کرد موهایش را روی پیشانی بریزد که مانع دیده شدن زخم بشود...
که خب...نشد!
در نتیجه بی خیال شد و مرگخواری را که به دنبالش وارد کلبه شده بود پیدا کرد و در جیبش گذاشت.
-همونجا بمون سینوس! همیشه مایه دردسری! از این کلبه بریم بیرون.

در کلبه بسته شد.
-به جون شما اگه بذارم!

صدا از دیوار های کلبه به گوش می رسید...کلبه سالها در انتظار مهمان بود...و حالا آن ها را یافته بود!




پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد فریاد بلندی میکشه که بی شباهت به اپرا نیست.
-ما چی شدیم؟ از الان بگیم که هر چی شدیم فکر تزریق آمپول به ما رو از سرتون بیرون کنین ها. نه که بترسیم. خوشمون نمیاد.

مرگخواران بشدت میترسیدن. ولی اصلا مثل سگ نمیترسیدن. هر چی باشه ابهتشون زیاده. مثل تسترالی، مانتیکوری میترسیدن.
سعی میکنن بحث رو عوض کنن.
-ارباب فرود راحتی داشتین؟ فرودگاهتون که خوب بود. نبود؟ روی کاکتوس فرود اومدین؟

چشم های لرد سیاه همچون دو الماس داشتن میدرخشیدن.

-چشمای ما سرخه بی وجود. همچون یاقوت میدرخشه.
-ولی ارباب کلمه ی یاقوتو که ندادن. تقصیر ایناس! همین روحه که داره میخنده.
-بحث رو عوض نکنین. چه بلایی سر ما اومده؟

راه فراری نبود. رودولف جلو میره و تعظیمی میکنه و بانهایت احترام اعلام میکنه:
-ارباب...شما کله زخمی شدین!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۹ ۱۶:۲۴:۲۵
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۹ ۱۶:۲۴:۴۸

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶

روح هالووین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۴ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 21
آفلاین
تصویر کوچک شده


?Trick or treat







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.