و هکتور معجونسازی بود که با این ضربهها بلرزه! لرزههایی که از بس
غیرعادی بودن معلوم بود اینبار از روی
خشمگین بودن هکتور بوجود اومدن.
- کی گفته؟ من خیلیم خوشحالم.
مرگخوارا بدون توجه به هکتور جلو میان و به درون پاتیل نگاهی میندازن. محتوای پاتیل همه رو حیران و
متعجب میکنه.
- تا چشم کار میکنه غذاس!
- میگما ارباب، عجب خونهی
مهربانیه این خونه. یکم دیگهم بمونیم؟
همون موقع صدای قار و قور شکم آرسینوس به هوا بلند میشه. آرسینوس در هر لحظه به فکر منافع فردیش بود و این لحظه هم، ازون لحظهها بود.
لرد قصد مخالفت داشت، اما رایحهی مطبوعی که از غذاهای درون پاتیل راهشونو به بینی نداشتهی لرد پیدا میکنن، نظرشو عوض میکنن.
- مرگخواران گرسنهی ما، تصمیم گرفتیم مهماننوازی کلبه رو بپذیریم. میخوریم و میرویم.
به محض پایان جملهی لرد، مرگخوارا با فریادی آستینهارو بالا زده و با هردو دست به پاتیل حملهور میشن. مرگخواران و لرد میخورن و میخورن و میخورن، تا اینکه غذاها به پایان میرسه...
- پسندیدیم کلبه. ولی ما... ما احساس
خوابآلودگی میکنیم!
احساسی که به نظر میومد بعد از لیسیدن پاتیل تا انتهای وجودش، در تک تک مرگخوارا بوجود اومده بود!