هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
لرد طی واکنشی طبیعی و ناخودآگاه، چوبدستی کشید تا در کسری از ثانیه کار فرزند مسئولان اداره اماکن را به اداره انحصار وراثت بکشاند اما برخورد توپ غول پیکری که از آسمان افتاده بود، لرد و چوبدستی را هر یک به طرفی انداخت. توپ درست در هنگام برخورد با سطح زمین به شکل عادی خودش برگشت تا مشنگ‌ها متوجه چیز مشکوکی نشوند. از جا بلند شد و ردایش را تکاند، رو به بالکن خانه ریدل کرد و از آلکتو که چندحظه پیش کنارش ایستاده بود بابت پرتاب دقیق و ضربه دستش تشکر کرد و پیش از این که لرد دوباره چوبدستی‌اش را بردارد مشغول کروشیو کردن خودش شد!

- غلط کردم ارباب! کروشیو! آخ! شیره‌ی زولبیا خوردم! کروشیو!

- بسه هوریس. برو کنار چوبدستیمونو برداریم ...

- ارباب قول بدید کروشیو نمی‌زنید.

- برو هوریس ... بخت باهات یاره که فعلا دو تا آواداکداورا تو اولویت داریم.

- نه ارباب! اول چند لحظه تشریف بیارید ... رودولف تو خانم‌ها رو سرگرم کن.

از چهره گنگ و مبهوت خانم‌ها به نظر نمی‌رسید نیازی به سرگرم شدن داشته باشند. با این حال رودولف از این موضوع استقبال کرد و لرد به همراه هوریس به داخل ساختمان بازگشت.

تصویر کوچک شده


- ارباب ما فک کردیم شاید بهتر باشه به جای این که بکشیمشون، ایسگاشونو بیگیریم و بدوشیمشون!

- به زبون آدم حرف می‌زنی یا قبل این مشنگا حساب خودتو برسیم کرو؟!

- ارباب منظورش اینه که ما باید از ظرفیت‌های این مشنگ ها نهایت استفاده رو برده و تهدید رو به فرصت تبدیل کنیم.

- الان به نظرت بهتر از آلکتو حرف زدی هوریس؟!

در همان هنگام که هوریس و آلکتو سرگرم تفهیم نقشه‌شان برای لرد بودند، رودولف در راه سرگرم کردن خانم‌ها سخت می‌کوشید.

- این قمه رو از جد دوازدهمم به ارث بردم. شما باهاس با عتیقه حال کنین نه؟ بالاخره تو کار موزه‌این دیگه. اصولا ما لسترنجا هر دوازده نسل یک بار به قمه کشی روی میاریم. خانم شما ببین به نظرت این چند می‌ارزه؟ نه شما نه ... البته شما هم خوبیا! بذ ببینم بالاخره هر گلی یه کمالاتی داره. نه دیگه! نه! ما لسترنجا رسم داریم که با دست چپ بگیریم قمه رو. به به ... وضعیت تاهلتم که مناسبه.

رودولف بی وقفه حرف می‌زد و متوجه صدای گام‌هایی که از بین درخت‌ها نزدیک می‌شد نبود! بلاتریکس آهسته آهسته جلو آمد و پشت سر او متوقف شد.

- رودولف؟

- اوه! اشهد انّ لا ارباب الّی الّرد ...

رودولف با رضایت کامل اشهدش را خواند تا به آغوش مرگ بشتابد اما بخت با او یار بود. درست در لحظه‌ای که روح رودولف به صورت خودجوش و داوطلبانه قصد داشت خود را تحویل بلاتریکس دهد، علامت شوم هردوی آن‌ها به سوزش افتاد.

تصویر کوچک شده


- یاران ما! نقشه‌ای بسیار هوشمندانه به ذهنمان خطور کرد، این‌‌جا جمعتون کردیم تا اجرای اون رو بهتون محول کنیم. دو مشنگ جسارت کرده و به این جا اومدن تا خانه ریدل رو تبدیل به موزه کنن.

مرگخواران شروع به ناسزا گفتن به مشنگ‌ها کرده و هریک برای قتل آن‌ها به شیوه مخصوص خود داوطلب شدند. با بالا آمدن دست لرد، همهمه به پایان رسید.

- خیر! برخلاف شما کوته‌بین‌ها، اربابی هستیم با درایت که به جای این تصمیمات عجولانه، تصمیم گرفتیم این تهدید رو به فرصت تبدیل کرده و از ظرفیت‌های این مشنگ‌ها استفاده کنیم ... در واقع به جای این که بکشیمشون، ایستگاهشون رو گرفته و می‌دوشیمشون.

مرگخوارها با چهره‌های سردرگم به یکدیگر نگاه کردند.

- لابد نفهمیدید ... چقدر باید افکار و ایده‌هامون رو برای شما بشکافیم. ما تصمیم گرفتیم بهشون اجازه بدیم این‌جا رو تبدیل به موزه کنن ... ولی در حضور خودمون! این طوری روزانه تعداد زیادی مشنگ به این‌جا مراجعه می‌کنن که می‌تونیم شبی چندتاشونو برای شام دختر دلبندمون نگه داریم، ببریم شکنجه گاه، بدیم هکتور باهاشون معجون درست کنه و به طور کلی نیازهای از این دستمون رو تامین کنیم. از طرفی این کار جنبه اقتصادی هم داره! مشنگ‌ها خراجگزار ما خواهند شد و برای شرفیابی به محضر مبارکمون، به ما پول پرداخت می‌کنن. ارزش پول مشنگی هم که روز به روز در حال افزایشه.

مرگخواران لب به تحسین ذکاوت اربابشان گشودند. در میان آن‌ها هوریس با شور و حرارت خاصی کف می‌زد و آلکتو فریاد «باریکلّا ارباب! ایولّا!» سر می‌داد. رودولف از این شلوغی استفاده کرد و پاورچین پاورچین از جمع خارج شد تا اولین نفر خود را به خانم‌ها برساند و این موضوع را مطرح کند که «خداوکیلی از ما عتیقه تر از کجا می‌خواین بیارین بذارین تو موزه؟!»


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
سوژه جدید:


صبح بود. یک صبح عادی مثل همیشه. مرگخوارن مثل همیشه از خواب بیدار شده بودند و داشتند کار های روزمره شان را انجام می دادند. لرد سیاه هم با دختر دلبندش، در باغ بزرگ ریدل مشغول قدم زدن بود که ناگهان رودلف را دید که همراه دو زن که لباس های مشنگی پوشیده بودند، به نزدیک او می آیند.

- رودولف! تو باز چشم ما رو دور دیدی ساحره آوردی خانه ریدل؟ چندبار بهت گفتیم که...

رودولف وسط حرف لرد سیاه پرید.
- ولی ارباب اینا ساحره نیستن.
- چطور جرئت می کنی وسط حرف ما بپر... یعنی چی ساحره نیستن؟
- اینا مشنگن ولی از نوع باکمالات!
- دیگه بدتر مشنگ میاری خانه ما؟

یکی از زن ها سرفه کوتاهی کرد و گفت:
- ببخشید وسط حرفتون می پرم، ولی به نظرم اومد گفتین خونه تون.

لرد سیا نگاهی به زن مشنگ انداخت.
- آره اینجا خونه ماست خونه پدر مرحوممون بود.
- ولی تا اونجایی که ما می دونیم این خونه خیلی قدیمی وارثی نداره و این خونه متعلق به اماکن عمومیه.
- یعنی چی این خونه ارث ماست!
- متاسفم آقای محترم ولی این خونه به اسم کسی ثبت نیست. یعنی قبلا بوده ها ولی صاحبانش مردن و خونه ای که صاحباش مرده باشن و وارثی نداشته باشه، مال اماکنه. بهتره هرچه زودتر این خونه رو تخلیه کنین چون قراره اینجا به موزه تبدیل شه.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


-یاران کوچک قامت و یاران معمولی ما!

مرگخواران ریز و درشت که حالا به معنی واقعی کلمه ریز و درشت شده بودند دور میز نشسته بودند.
خیلی ریز ها برای دیدن و دیده شدن روی میز نشسته بودند و چشم به دهان لرد دوخته بودند.

-ندوزید! ادب داشته و سر خود را پایین بیندازید.

انداختند!

-اینطور که متوجه شدیم، این همه مرگخوار، از پس یک جانور کوچک هشت پا بر نیامده و آن عنکبوت همچنان در فضای خانه ما تردد و حشراتی را که اختصاص به ما دارند شکار و تناول می کند. برای همین چاره ای اندیشیدیم.

مرگخواران سر افکنده، از روی کنجکاوی سرهایشان را بلند کردند. ولی برای این که لرد مجددا عصبانی نشود، به نقطه ای نامعلوم در پشت سر لرد خیره شدند.

-راه حل ما این است...آراگوگ باید بره!

مرگخواران از این تصمیم پسندیده و به جا بسیار شاد شدند.

-ولی...انجمن حمایت از حشرات اعلام کرده که همینجوری بی مقدمه و بی دلیل نمی شه یک حشره رو از خونه بیرون کرد. دچار خلاء روانی و شکست معنوی می شه. طبق قوانین بین المللی حشرات حق اقامت در هر خونه ای رو دارن. برای همین ما قانون جدیدی گذاشتیم. حضور حشرات در ارتش سیاه و خانه ریدل ها بطور کلی ممنوعه.

صدای فریاد شور و شوق و هیاهوی مرگخواران به هوا بلند شد.
همه مرگخواران...بجز یکی!
فقط یک مرگخوار کوچک قامت، هنوز روی میز نشسته بود و به لرد سیاه خیره شده بود...
در حال هضم دستور بود...
-ار...باب...همه...حشرات؟

لرد با بی تفاوتی جواب داد:
-بله لینی...همه حشرات...و تو رز! به رقص گلدونی خودت پایان بده. چون در حین رقصت، چند شته روی برگهات دیدیم. تو هم به عنوان حامل حشرات شامل این قانون می شی. هر سه نفرتون دو ساعت فرصت دارین خونه رو ترک کنین.


دو ساعت بعد آراگوگ با عصبانیت تارهایش را گلوله کرده بود.
لینی بقچه اش را بسته و به سر چوب کبریتی زده بود.
رز گلدان سفری تاشو اش را پوشید و در حالی که اشک به صورت شبنم از برگ هایش می چکید، برگی به شانه لینی زد.
-بریم حشرکم...چاره ای نیست...

لیسا در را باز کرد.
-بفرمایین. اول عنکبوتا...

آراگوگ در حالی که فحش های بدی زیر لب می داد از خانه خارج شد.
لینی و رز به دنبال آراگوگ در حال خارج شدن بودند که لیسا با حرکتی ناگهانی، در را بست.

-چی شد؟ باز کن خب! بذار بریم بعد با هر چی دوست داری قهر کن.
-من می تونم از سوراخ کلید برم. ولی رز فکر نمی کنم بتونه. پوره می شه.

صدای لرد سیاه از طبقه بالا به گوش رسید.
-ما هم اکنون احساس کردیم دستورمون زیاد جالب نبوده...هم اینک حذفش می کنیم!

به این ترتیب، خانه ریدل ها از شر عنکبوت ناخواسته خلاص شده بود...

مرگخواران ریز و درشت به طرف اتاق هایشان رفتند تا سر فرصت، لرد سیاه فکری به حال ریزی و درشتی آن ها بکند.


پایان!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
به محض خارج شدن آراگوگ از اتاق، فریادی به هوا بلند می‌شه.

- نـــه! تو مگه خودت کار و زندگی نداری؟ چرا منو تعقیب می‌کنی؟ چی از جون من می‌خوای؟ من الان از یه پلانکتونم کوچیک‌ترم، می‌خوای تک‌سلولی‌خوار شی؟ یه نگاه به شکمت بکن اصن! آیا هرچه که تا الان خوردی برایت کافی نبود؟

آراگوگ با بهت و حیرت دست از حرکت بر روی سقف برمی‌داره تا به دنبال منبع صدای ویز ویزوی پرحرف بگرده.

- ها چیه؟ دنبال من می‌گردی؟ می‌گی برین پی کارتون ولی دنبالمون راه میفتی؟ آخه فازت چیه؟

آراگوگ بالاخره متوجه می‌شه! حرف از شام به میون اومده بود و لینی مدت‌ها قبل از اینکه سایر مرگخوارا بر سر اندک تارهای آراگوگ جنگی خونین راه بندازن، از اتاق خارج شده بود.
آراگوگ که فقط صدا رو داشت و هرچی تلاش کرده بود تصویرو پیدا نکرده بود، حرکتش بر روی سقف رو از سر می‌گیره.
- کوچیک بودی، کوچیک‌ترم شدی. دیگه سیرم نمی‌کنی. نمی‌خوامت.

آراگوگ نگاهشو به اتاقی که مرگخوارا داخلش بودن می‌دوزه و ادامه می‌ده:
- ولی پیشنهاد می‌کنم اصلا به اتاق برنگردی!
- می‌خوای بر من نیرنگ بزنی؟ تنها گیرم بیاری و بخوریم؟ حالا که اینطوره، بال می‌زنم به سمت اتاق، خوبم می‌زنم.

مدت زمان زیادی طول می‌کشه تا صدای ویز ویز لینی، عرض اتاقو طی کنه و با عبور از سوراخ در قطع بشه!

- آخیش، عجب جیغ ویزویی بودا. اگه می‌خوردیمش شکممون به سالن کنسرت تبدیل می‌شد!

آراگوگ اینو می‌گه و تسترال‌مگسی که در حال پرواز بود رو با یک پرتابِ کابوی مانندِ تارش، دستگیر می‌کنه تا اونو تبدیل به شامی لذیذ کنه.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
آراگوگ مرگخواران را به بازی گرفته بود. بلاخره پس از اینکه مرگخواران با انواع و اقسام سازهایش رقصیدند، بلاخره ساز زدن را متوقف کرد. در واقع حتی خود آراگوگ نیز حوصله اش از آن وضعیت سر رفته بود.
_ خب دیگه. بسه. حوصله ام سر رفت. حوصله امم که سر بره گشنم میشه. الانم گشنمه. خوش گذشت. برید دیگه. برید پی کارتون...

لینی سعی کرد زودتر از همه موقعیت را ترک کند. گرسنگی آراگوگ خطر بزرگی برای یک حشره به حساب می آمد! سایر مرگخواران اما، سرجایشان ثابت مانده بودند.

_ یعنی چی؟ مسخره کردی مارو عنکبوت زشت سیاه؟ قرارمون چیز دیگه ای بود!
_ قرار؟ چیزی یادم نمیاد...

بلاتریکس پشت چشمی نازک کرد و با لحنی تهدید آمیز، گفت:
_ که اینطور... که یادت نمیاد... باشه! پس اگر تو قول هات رو یادت نمیاد، ما هم یادمون نمیاد قول داده باشیم سعی نکنیم تورو بیرون کنیم... بچرخ تا بچرخیم عنکبوت!

آراگوگ نگاهی به مرگخواران بندانگشتی کرد. گرچه از نظر قد و قواره کوچکتر از آن بودند که بتوانند کاری از پیش ببرند ولی با این حال آنها مرگخوار بودند و دست کم گرفتن مرگخواران کار احمقانه ای بنظر می رسید.
_ آهان قرار! آره... الان داره یه چیزایی یادم میاد... راستش گشنگی عقل از سرم میپرونه! درسته... قول و قرامون سره جاشه...

سپس دست به کار شد و هرچه تار می توانست تنید.

_ همین؟!
مرگخواران به دسته ای کوچک از تارهای پیش رویشان نگاه کردند. درست بود که آنها کوچک شده بودند ولی با اینحال هرگونه حساب می کردند بازهم آن میزان تار، کفاف همگی شان را نمی داد.

_ خب گفتم که... گشنمه! وقتی غذا نخورده باشم از کجا پروتئین بیارم تار بتنم؟ همین قد دارم فعلا!

مرگخواران نگاهی به تارهای روبه رویشان و یک نگاه به یکدیگر انداختند و سپس همزمان به سمت تارها حمله بردند.
_ ولش کن... گفتم ولش کن... مال منه...
_ من زودتر رسیدم... مال منه...
_ من بهترین مرگخوارم! حقه منه...
_ برو کنار... مال خودمه... اصن قهر قهر تا روز قیامت!
_ هزارتا ساحره چشم امیدشون به منه... بدیدش به من...
_ معجون تار چند برابرکن بدم؟


آراگوگ راضی و خرسند از بلبشویی که راه انداخته بود، برای اینکه دلی از عزا در آورد از اتاق خارج شد.


?Why so serious


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
آراگوگ با یه ضربه تمام تارهای گیتار الکتریک رو به حرکت درآورد. صدای گیتار تو کل خونه ریدل پیچید. به دیوارها خورد و به سمت مرگخوارای مینیاتوری برگشت.

- این... چیه... قیچیتو نکن تو چشمم...
- من نیستم، من میلرزم...
- این صدا... زلزله...

- ویبره!

همه به سمت هکتور که با خوشحالی ویبره میرفت برگشتن. شاید هکتور معجون ساز زلزله ای بود اما تولید این همه لرزش هم از یک "هکتور" بر نمی آمد. اما مرگخواران متوجه این نکته نبودند و به صورت تهدید آمیزی در حال نزدیک شدن به هکتور بودند.
در لحظه ای که سایه های شیطانی روی معجون ساز شکل گرفت دوباره صدای گیتارالکتریک بلند شد و به خانه ریدل دوباره دچار لرزشی ناگهانی شد. صدای بلند و گوش خراش گیتار به سمت مرگخواران برگشت، حتی جوری برگشت که باعث ویبره اونها شد.

- اون عقبیا صدا بهشون میرسه؟

عنکبوت یه بار دیگه هم تار های گیتار رو به حرکت در آورد. با این کار مرگخواران پیش از بیش ویبره رفتند و لرزیدن.
- میرسه. به بیژامه مامان دوز مرلین خیلی هم خوب صدا میرسه.
- نمیشنوم.

عنکبوت میتونست بشنوه. اما مدت ها بود پیش مرگخواران زندگی کرده بود، میدانست چجوری دیگران را آزاد دهد.

- ما نباید به سازش ویبره بریم.
- من میرم به پاپا میگم این موجود کاری میکنه به سازش ویبره بریم.

- ویبره!

- قبلش باید به پاپا بگم هکتور رو شام کنه.

عنکبوت یه بار دیگه هم سیم های گیتار الکتریک رو به لرزش در آورد. شاید اگر کسی میتونست دهن نداشته عنکبوت رو ببینه، قطعا متوجه لبخند شیطانیش میشد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:
آراگوگ به خانه ریدل ها اومده و از اونجا بیرون نمیره. مرگخوارها برای اینکه از شرش خلاص بشن سعی میکنن از معجون استفاده کنن، ولی اشتباه میکنن و این معجون رو خودشون میریزه که باعث میشه خیلی کوچیک و ریز جثه بشن. حالا اونها از یه طرف طبق دستور لرد باید آراگوگ رو از خونه ریدل ها بیرون کنه و از طرف دیگه آراگوگ بهشون میگه که دوای درد اونها اینه که بهشون تار خودش رو بده تا بخورن واینجوری به سایز اصلیشون برمیگردن، ولی برای اینکه بهشون تار خودش رو بده، شرط میذاره که از خونه بیرونش نکنن و البته چون دست بالا رو داره، مرگخوار ها باید به هر سازی که اون میزنه برقصن!

---------------------------


آراگوگ که روبروی پیانواش نشسته بود و امر کرده بود که وقتی او پیانو میزند، لیسا باید با آرسینوس تانگو برقصد، با قهر لیسا عصبانی شد و گفت:
_نخیر...اینجوری نمیشه...شما اگه به ساز من نرقصین، من اصلا بهتون تار نمیدم!

رودولف که فرصت طلب ترین فرد حاضر در آن جمع بود، جلو آمد و گفت:
_بسپرینش به من...من درستش میکنم...لیسا نمیخواد با آرسینوس برقصه چون ارسینوس مثل من جذاب نیست!

آراگوگ نگاهی به رودولف انداخت...حتی ریز شدن رودولف هم کوچکترین کمکی به اینکه رودولف کریه المنظر نباشد نکرده بود...
_باشه رودولف..تو تانگو برقص...ولی با...آم...با زنت!

دو مرگخوار بعد از این جمله، با بدترین جمله ای که در عمرشان شنیده بودند، روبرو شدند!
اولی بلاتریکس لسترنج بود...کسی که ابهت و تاریکی و منفی بودن از صفات بارز او بود...و حالا باید با آن همه کبکبه و دبدبه، تانگو میرقصید!
و دومی رودولف لسترنج بود! حتی یک شخص نرمال هم مرگ را به رقصیدن با بلاتریکس لسترنج ترجیح میداد، چه برسد به او که رودولف بود!

در همین حین بود که صدای ویزویزی که ناشی از فریاد های اعتراضی یک مرگخوار بود، به گوش رسید!
_این چه وضعشه؟ ما نباید با هر سازی که آراگوگ میزنه برقصیم!
_آفرین ریتا...فریاد تظلم خواهی ما رو به گوش این ظالم برسون!
_ما با هر ساز تو نمیرقصیم...سازهای زهی بیار حداقل!
_


آراگوگ کمی فکر کرد...ناگهان از ناکجا اباد گیتار الکتریکی ظاهر کرد و و به مرگخواران گفت:
_خب...پس من رانینگ بلاد از اسلیر رو میزنم، شما هد بزنید!

به نظر میرسید که این قصه سر دراز داشت!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶

پاتریشیا وینتربورن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷
از همون اول هم ازت خوشم نمی اومد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 146
آفلاین
- حالا ...
آراگوگ دوتا از دست هایش را زیر چانه ش گذاشت که «دارم فکر می کنم» و بعد از کمی مکث گفت :
- خب خب ، حالا بریم سراغ ... یکی اونو خفش کنه!

با دست به رودولف اشاره کرد که بر خلاف بقیه هنوز در حال رقصیدن بود سپس برای نشان دادن ، اراده ی محکمش بر سر رودولف کوبید.
- خب ، از این یارو بدم اومد - اشاره به رودلف- ام می خوام یکی دیگه بیاد ولی اون یارو- اشاره به آرسینوس- خوبه ! حالا بیاد ...

یکی یکی مرگ خواران را از نظر گذراند ، به چشمانشان نگاه کرد ، قلب شان را دید...

کلاه گروهبندی: این کار مال منه ، وینتربون خنگ !
وینتربون: عاقو خب چه اشکالی داره باید بدانند ...
کلاه گروهبندی : به تو چه؟ مگه تو مسئول دانش ملتی؟
وینتربون: نمی دانند خب!-بعداز
چشم غره ی کلاه- خیلی خب ، حالا بزار اینو بنویسم ، بعدش می تونی غر بزنی و صورتت رو کج و کوله کنی یا هر کاری که یه کلاه متمدن می کنه...


خب ، آراگوگ فقط به صورت آن ها نگاه کرد . به قیافه هاشان . به قد رعناشان . سپس ساحره ای را پسندید . ابرو بالا انداخت .


نقد کننده : خب شکلک بزار ، این چه کاریه؟
نقل قول:
ابرو بالا انداخت

اصلا خوب نبود ! اضافه بود!
نویسنده :



- خب ، تو بیا .

با سه تا از انگشتان خود به لیسا اشاره کرد ، سپس پیانوی ارغوانی رنگی از نا کجا آباد جلویش ظاهر کرد ، و گفت:
- حالا من پیانو می زنم و شما دو تا تانگو می رقصین .

آرسینوس به لیسا نگاهی کرد . تفی کف دستش کرد و به موهاش مالید و بی توجه به نگاه های حسرت بار رودولف به طرف لیسا قدم برداشت.
- نمی خوام ، قهرم!

سپس به پست بعدی شتافت.


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
آراگوگ با طبلش بندری می زد ، رودولف و آرسینوس نیز می رقصیدند. پس از چند دقیقه رودولف علاوه بر رقص، بندری خواندن را نیز آغاز کرد.

_ سی دخت هاجرو ، خودمه تو گل میپلکونم

و آرسینوس نیز پشت سرش تکرار می کرد :
_ خودمه تو گل میپلکونم

_ محض رضای دخترون، خودمه تو گل میپلکونم
_ خودمه تو گل میپلکونم

در همین حین چندین مرگخوار بلاتریکس را نگه داشته بودند تا نتواند خود را به رودولف برساند.
_ ولم کنین ببینم ... هاجر کیـــــه؟

سایر مرگخواران هم ، که ابتدا سعی کرده بودند جدیت خود را حفظ کنند ، در این لحظه دیگر عنان از کف داده و شروع به انجام حرکات موزون و همخوانی با رودولف کردند.

_ امشو شوشه لیپک لیلی لونه ، امشوشوشه یارم برازجونه
_ امشو شوشه ...
_ هان جونوم...
_ دختر بندری تو مال منی... میمیرُم به کسی لبخند بزنی

و این مضحکه تا مدت ها ادامه داشت... تا اینکه بلاخره آراگوگ از ساز زدن دست کشید.


?Why so serious







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.